فیروزه

 
 

روح‌الله حجازی

سید روح‌الله حجازی متولد ۱۳۵۸ در شهر آبادان. او از نوجوانی به فیلمسازی علاقه پیدا کرد و از هفده‌سالگی شروع به ساخت کلیپ و فیلم کوتاه کرد. او در همان دوران هم توانست جوایزی دریافت کند.

وی فنون فیلمسازی را به صورت تجربی فراگرفت. او پس از ساخت چهار فیلم تلویزیونی به نام‌های «سفرنامه خاک»، «روزگار سپری‌شده»، «ماه جبین» و « آواز خاک» و ساخت مجموعه «مستند عراق» اولین فیلم بلند خود را به نام «در میان ابرها» به اتمام رساند. این فیلم در جشنواره‌ی بین المللی فیلم فجر در بخش نگاه اول موفق به دریافت سیمرغ بلورین به‌ترین کارگردانی شد. روح‌الله حجازی اخیرا فیلم تلویزیونی به نام «اگر باران ببارد» به سفارش شبکه اول سیما را کارگردانی کرده است که در خردادماه جاری، پخش شد. و بعد از آن نیز فیلم بلند سینمایی‌اش را به نام «طوفانی در راه است» در دست ساخت دارد.

خلاصه فیلم‌:

«در میان ابرها» داستان دلدادگی پسری ایرانی به نام مالک به دختری عراقی به نام نورا است که طی ماجرایی رابطه‌ی عاطفی‌شان یک‌طرفه شده و مالک برای کشف حقیقت به دنبال نورا رفته و واقعیت را از او طلب می‌کند.

سازنده این فیلم به عنوان اولین قدم سینمایی خود عاقلانه‌ترین کار را بر می‌گزیند و بدون انجام خطری بزرگ به روایت خطی داستانی برگرفته از واقعیت می‌پردازد. این کار البته با یاری فیلم‌نامه‌نویس موفقی مثل علی گوهری و تهیه‌کننده‌ای کار آشنا مثل سعید سعدی انجام می‌شود. هر چند به زعم منتقدان و صاحب نظران این فیلم در برخی زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی دست به تابوشکنی زده است.

وی در این اثر از مجموعه بازیگران تئاتر به انتخاب افشین هاشمی و تنها یک بازیگر چهره‌ی سینمایی یعنی الناز شاکر دوست استفاده نموده است. الناز شاکردوست در این فیلم فرصت مناسبی یافته تا بار دیگر در نقشی متفاوت ظاهر شود و خود را بیازماید. به طور کلی در میان ابرها به عنوان اولین کار بلند سینمایی حجازی اثری در خور توجه محسوب می‌شود که رقیب سر سخت و پر طرفداری مثل «همیشه دو بار زندگی می‌کنیم» را با یک رأی بیش‌تر از هیئت داوران پشت سر گذاشته است.

جوایز:

دیپلم افتخار به‌ترین فیلم بلند از جشنواره‌ی فیلم رشد، تندیس سیمین بهترین فیلم بلند، جایزه‌ی به‌ترین فیلم قرآنی از سومین جشنواره فیلم و عکس قرآنی، جایزه‌ی به‌ترین کارگردانی از جشنواره‌ی لیستاد پاد بلاروس، منتخب جشنواره‌های لیستاد پاد بلاروس و بلگراد و مذهب امروز ایتالیا، جایزه‌ی بهترین فیلم از جشنواره‌ی فیلم امام رضا، منتخب جشنواره مستند شهید آوینی

متن پیش‌رو، گفت‌و‌گوی کوتاهی است که به بهانه‌ی فیلم «در میان ابرها» با روح‌الله حجازی داشته‌ایم:

آقای روح‌الله حجازی لطفاً داستان فیلم‌تان (در میان ابرها) را به‌طور خلاصه برای ما تعریف کنید.

در منطقه‌ی مرزی شلمچه گاریچی‌هایی هستند که بار مسافرین را جابه‌جا می‌کنند. یکی از همین گاریچی‌ها به‌نام مالک که ۱۷ سال دارد عاشق یک دختر عراقی می‌شود که از او بزرگ‌تر است. مالک به بهانه‌ی این عشق به نگاه جدیدی از عشق می‌رسد.

ایده‌ی اصلی این فیلم از کجا به دست آمد؟

به اتفاق آقای گوهری نویسنده‌ی این فیلم سفری به مناطق مرزی رفته بودیم. ما مصاحبه‌هایی با گاریچی‌های لب مرز، نیروی انتظامی آن‌جا، رانندگان تاکسی و مشاغل دیگری که در آن منطقه حاضر بودند انجام دادیم. همین تحقیقات ما را به ایده‌ی اولیه رساند. البته من و آقای گوهری برای تحقیق راجع به موضوع دیگری که ایشان پیشنهاد داده بودند به آن‌جا رفته بودیم و نه‌تنها در مناطق جنگی، که کل شهر آبادان و مدارس آبادان را بررسی کردیم و به دنبال داستان دیگری که مد نظر آقای گوهری بود و تا حدی هم طنز محسوب می‌شد می‌گشتیم. اما بعد متوجه گاریچی‌ها شدیم و با دیدن آن‌ها ایده‌ی «در میان ابرها» را پیدا کردیم. آقای گوهری فیلم‌نامه را نوشتند و… . البته من قبل از این ماجرا فیلم «آواز خاک» را برای شبکه یک بصورت ویدیویی در همان منطقه کار کرده بودم که از جشنواره‌ی فیلم کودک جایزه‌ی به‌ترین کارگردانی را گرفت.

خیلی‌ها این فیلم را شبیه و حتی برگرفته از یک فیلم ایتالیایی–امریکایی عنوان کرده‌اند. شما به عنوان سازنده‌ی فیلم چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی بین این دو اثر می‌بینید؟

ببینید، بدترین شکل نقد این است که با یک قیاس شروع کنیم سپس بر مبنای آن به تعریف فیلم بپردازیم. به نظر من تنها شباهت بین این دو فیلم تفاوت سنی بین دو شخصیت اصلی فیلم است که در آن فیلم این اختلاف سنی حتی بیش‌تر است. آن اختلاف زیاد سنی در آن فیلم مانع از رسیدن پسر به نگاهی جدید از عشق بود اما در این فیلم، ما با تفاوت اندکی که بین این دو است ماک می‌تواند به نگاه متفاوتی از عشق دست یابد. من و نویسنده‌ی اثر هم مطمئناً از آثاری وام گرفته‌ایم اما از این فیلمِ به خصوص، مطمئناً نه. من به طور کلی اثر پذیرفتن و وام‌گرفتن و یا اقتباس خوب از یک اثر دیگر را رد نمی‌کنم اما این مسئله در مورد «در میان ابرها» از جمله مسائل حاشیه‌ای است و این حاشیه‌ها موانعی را ایجاد می‌کند که به اصل ماجرا نپردازیم.

حالا که بحث از موانع شد برخی از حواشی و پیش‌داوری‌ها در مورد این فیلم را از زبان خودتان بشنویم.

البته این برداشت‌های ناخوشایند جز در مجامع کوچک انجام نشد و حاشیه هم که همیشه هست. بعضی پیش‌فرض‌ها وجود دارد که اگر آن‌ها را برداریم و با حقایق جامعه روبه‌رو شویم و به این حقایق نگاه سالم و شرافتمندانه داشته باشیم این اتهامات اصلاً مطرح نمی‌شود. در این فیلم هم ما دردی را مطرح کردیم و سوالی ایجاد کردیم و درمان آن به عهده مسئولانی است که این موضوع به آن‌ها مربوط می‌شود.

اگر ممکن است کمی مصداقی‌تر صحبت کنید.

یکی بحث عشقی است که من در این فیلم مطرح کردم. متأسفانه بسیاری از این حرف‌ها و حدیث‌ها، رو در رو نبوده. ادعای من این است که اگر انتقاد این‌ها منصفانه است فیلمساز را دعوت کنند و رو در رو دغدغه‌های‌شان را مطرح کنند و علاوه بر برطرف شدن سوء‌تفاهم‌ها به تعاملاتی برسند.

یکی دیگر از مباحثی که مطرح شد موقعیت مرزی شلمچه بود که می‌گفتند: می‌تواند هر جای دیگری باشد. اما ما به دنبال جای خیالی نبودیم و موقعیت ترانزیتی مرز را می‌خواستیم و از این کارمان منظوری داشتیم.

اما با همه این تفاصیل من فیلم اولم را ساختم و ممکن است ضعف‌هایی داشته باشد. به‌تر این است که این دوستان از کسانی شروع کنند که آثار بیش‌تری ساخته‌اند و فیلم‌های آن‌ها را تحلیل کنند و ما را در قدم اول نکوبند و فرصت بیش‌تری بدهند.

با توجه به گذشته و خاستگاه تحصیلی شما چگونه به چنین نگاهی رسیدید و دست به ساخت این فیلم زدید؟

البته این مشکل سینمای ماست که به یک اثر که خودش معرف خودش باشد نگاه نمی‌شود و به سبقه‌ی سازنده آن توجه بیش‌تری می‌شود. من هم در ساخت این فیلم دچار این مشکل بودم که هم در ورطه‌ی شعار و تکرار نباشم و هم پز روشن‌فکری نداده باشم اما پس از ساخت فیلم از هر دو طرف برخوردهای معکوس دیدم. عده‌ای فیلم را شعاری و تکراری خواندند و عده‌ای دیگر آن را روشنف‌کرانه. اما برآیند این دو، یک برداشت میانه از اثر بود.

در اثر شما شاهد هستیم که جایگاه فیلم‌نامه‌نویس محفوظ مانده و تمام خواسته‌های او اجرا شده که این برخورد حداقل در سینمای ایران مرسوم نیست. آیا این تجربه برای شما خوب بوده؟ تمایل به ادامه آن دارید؟ یا این که برنامه دیگری در پیش خواهید گرفت؟

فیلم‌نامه خودش اثری مستقل است و با خواندن آن هر برداشتی را می‌توان داشت. فیلم‌نامه‌نویس یک خالق مستقل است و فیلمساز یک خالق دیگر. باید توجه داشت که دنیای این دو چه‌قدر به هم نزدیک است. در این فیلم من فیلم‌نامه‌نویس را مستقل گذاشتم و سعی کردم ایده‌های ما به هم نزدیک شود و متقابلاً ایشان هم سعی در این داشت که این اتفاق بیفتد. این تعامل در هنگام تولید هم ادامه داشت و تغییرات با مشورت ایشان انجام می‌شد. اما یک مشکل اساسی وجود دارد و آن فاصله بین افکار فیلم‌نامه‌نویس و فیلمساز است و در این روند، این فیلم‌نامه‌نویس است که باید خودش را به فیلمساز نزدیک کند تا تغییرات به حداقل برسد. به طور کلی همه‌ی عناصر باید در خدمت فیلمساز باشد و کارگردان با توجه به نگاهش فیلم را خلق کند. به نظر من همه‌ی این مشکلات و ناهماهنگی‌ها به خاطر نداشتن نگاه صنعتی به سینماست.

با توجه به آثار ویدیویی که در آن‌ها طیف بازیگران حرفه‌ای حضور داشتند چه اتفاقی افتاد که در اثر سینمایی شما شاهد چنین رویکردی نبودیم؟

کلاً در هر اثر باید ببینیم که داستان و شرایط موجود چه عواملی را طلب می‌کند. در این فیلم ما سعی داشتیم یک نگاه مستندگونه به اثر داشته باشیم و دیگر این‌که این تعداد بازیگر حرفه‌ای را ما در سینما نمی‌توانستیم در اختیار داشته باشیم.

فیلم جنگی پس از جنگ، فیلم تاریخی محسوب می‌شود یا فیلم جنگی؟

هم جنگی و هم تاریخی. تاریخی از این جهت که برهه‌ای از تاریخ را نشان می‌دهد و حالا در آن برهه ممکن است جنگی رخ داده باشد. مگر این‌که از آن موقعیت جنگی نگاهی تاریخی را جستجو کنیم.

در مورد پرداختن به تبعات جنگ چه فرم و محتوایی اتخاذ شود بهتر است؟ مستند ؟ داستانی؟ تبلیغاتی؟

بستگی دارد در چه جایگاهی باشید مثلاً یک مدیر جنبه‌ی تبلیغاتی برایش مهم است. اما آن چیزی که مهم است موفقیت در نشان دادن مقصودتان است. شاید از نگاه مستندگونه بتوان حقایق را به‌تر نشان داد. اما وقتی مخاطب را در نظر بگیریم آن وقت به این نتیجه می‌رسیم که فیلم داستانی طیف وسیع‌تری از مخاطب را در بر می‌گیرد. اما اگر به دنبال اثرگذاری هستیم مستند راه به‌تری است. پس با توجه به مخاطب، فرم کار را می‌توان انتخاب کرد.

جذاب در آمدن داستان در دوره‌ی جنگ مهم‌تر است یا پرداختن به اصل جنگ بدون در نظر گرفتن جذاب در آوردن داستان داخلی آن؟

در مورد خودمان این است که اصل را فراموش کرده‌ایم و دچار یک جور سر در گمی شده‌ایم و درگیر حاشیه‌ها هستیم. باید ببینیم از فضای جنگ چه می‌خواهیم. فضای ظاهری آن، روابط انسانی آن. حالا چه خوب باشد و چه بد. در آثار موفق می‌بینیم که لایه‌های زیرین جنگ مورد مداقه قرار گرفته است و تأثیرات جنگ در روحیات آدم‌های آن زمان مد نظر قرار گرفته است. درگیر شدن به شکل فیزیکی و مکانیکی جنگ نتیجه خوبی ندارد. به‌طور مثال آثار شهید آوینی به آن جهت ماندگار شده‌اند که روی جنبه‌های انسانی دست گذاشته‌اند؛ به‌طوری که به عنوان ثبت بخشی از تاریخ محسوب می‌شوند.

به نظر شما تبعات پس از جنگ، فراموش شدن ارزش‌های یک ملت در دفاع از خود محسوب می‌شود؟

پرداختن به جنبه‌های کلیشه‌ای، سطحی و پوستری به طوری که به یک شعار تبدیل شود همواره از جامعه پس زده شده است.

از این‌که وقت‌تان را در اختیار ما قرار دادید متشکرم. امیدوارم در کارهای بعدی‌تان هم موفق باشید.


 

پایانِ دسته گلی دیگر!

قرار بود هواپیما ساعت ۲۱ پرواز کند اما حالا ساعت نزدیک ۲۳ است و مسافرانی که از ساعت ۱۹ در فرودگاه حاضر شده بودند حسابی کلافه و خسته شده‌اند و هر کدام در گوشه‌ای خود را سرگرم کرده‌اند. نغمه‌ای آشنا از مونیتور بزرگ سالن انتظار همگان را به سمت خود می‌کشاند. طنز چارخونه آغاز شده. همه لبخند می‌زنند. همه‌ی آدم‌های غریبه با تیپ و قیافه‌های مختلف به نقطه مشترکی رسیده‌اند. گیت باز می‌شود و مسافران را به سمت هواپیما دعوت می‌کنند اما همه‌ی نگاه‌ها به تلویزیون و نقش‌آفرینی جواد رضویان در نقش شنبه است. اما آیا برای یک آدم خسته فرق می‌کند که چارخونه باشد یا نوروز ۷۲ و یا یکی از این ۲۰ یا ۳۰ مجموعه طنزی که طی این ۱۴ سال پخش شده است.

باید گفت چارخونه با داشتن امتیازات ذیل ضعیف‌ترین مجموعه طنز بوده است.

چارخونه الگوی موفقی داشت، گرچه عده‌ای به خاطر همکاری‌های سروش صحت با مهران مدیری چارخونه را وام‌دار مجموعه‌های نود شبی مدیری می‌دانند اما چارخونه بلافاصله کمتر از یک فصل پس از پایان پروژه‌ی موفق «ترش و شیرین» در انتخاب بازیگران، فضای کار و حتی تیتراژ برنامه به تقلیدی سطحی از آن مجموعه پرداخت؛ در حالی که موفقیت آن مجموعه در عوامل دیگری بود.

چارخونه می‌توانست از هر مجموعه‌ی موفقی الگو گرفته و خاطره‌ی شیرین آن را در اذهان زنده نگه دارد اما شاید تنها خاطره‌ای که احتمالا از آن مانده شیرین‌کاری‌های شنبه و چهار‌شنبه است و دیگر هیچ.

کمتر مجموعه‌ای به اندازه چارخونه از تراکم بازیگران طنز برخوردار بوده است. معمولا در این‌گونه مجموعه‌ها از شفیعی جم و یا جواد رضویان آن هم در اواسط کار به عنوان ناجی کشتی طوفان‌زده بهره می‌بردند اما علی‌رغم حضور هر دو ایشان کشتی به گل نشسته چارخونه به ساحل نرسید و این دو تنها توانستند گلیم خویش را از آب بیرون بکشند. به طور کلی در هر قسمت از این مجموعه حداقل یک یا دو بازیگر، اضافه یا بی‌فایده به نظر می‌آمدند.

عنوان، تیتراژ و تیپ روشنفکرنمای کارگردان از محتوای برنامه چند سر و گردن بالاتر بود.

چارخونه تابلویی بود که زمینه‌ی لازم را برای بیان بسیاری از معضلات و مشکلات اجتماعی به شیوه‌ی طنز داشت. چارخونه می‌توانست بزرگ‌ترین مشکل معیشتی جامعه یعنی مسکن را به چالش بکشاند.

چارخونه می‌توانست نمایشگر شیوه صحیح تعامل در زندگی اجتماعی باشد. چارخونه می‌توانست به مهمترین نهاد اجتماعی یعنی خانواده بپردازد و… . اما همه‌ی این موضوعات کمترین سهم را در این مجموعه طولانی مدت داشت.

معمولا نشریات در باب سوژه‌ی هر مجموعه‌ای که قرار است به زودی به نمایش درآید این‌گونه می‌نویسند:

خانواده‌ای که در یک ساختمان زندگی می‌کنند، دچار مشکلاتی می‌شوند.

چیزی شبیه به این قرار است ۹۰ شب میلیون‌ها بیننده را سر‌گرم کند. اما هیچ‌وقت نمی‌دانیم آخرش چه خواهد شد؟ قرار است به کجا برسیم و چه نتیجه‌ای بگیریم؟

چارخونه ضرب‌المثل این نابسامانی‌ها بود؛ که از ابتدا، میانه و پایان بی‌راهه می‌رفت.

تنها نقطه مثبت قسمت پایانی این مجموعه، بیان منزلت بازنشستگان بود؛ و الا جدا افتادن خانواده‌هایی که در کنار یکدیگر به خوبی زندگی می‌کردند چه ثمره‌ی آموزنده‌ای می‌توانست داشته باشد؟

درآخربایدگفت هدر دادن سرمایه و وقت یک ملت به راحتی قابل چشم پوشی نیست . سازندگانی که به اندازه کافی از امکانات و امتیازات برخوردار بوده اند نباید پروژه ای با این اهمیت را به این راحتی وشتابزده تباه می کردند. جمله معروفی است که می گوید:

اگر در صحنه ای از یک فیلم یک گلدان بی استفاده باشد باید آن گلدان را بر سر کارگردان خرد شود.

چارخونه گلستانی بود از گلدانهای بی فایده…

طرح از سید محسن امامیان


 

سه‌گانه‌ی مرگ

سه‌گانه‌سازی سنتی است در میان اهالی سینما که در آن فیلم‌ساز برای بیان کامل دغدغه‌های خود راجع به یک موضوع خاص‌، این شکل از فیلم‌سازی را تجربه کرده و در نهایت یادگاری از خود برجا می‌گذارد.

اما موضوع واقعی سه‌گانه‌های بهمن فرمان‌آرا چیست؟

به راستی «مرگ» نمی‌تواند موضوع اصلی فیلم‌های بهمن فرمان‌آرا باشد؟

اما «مرگ» بارزترین عنصر تشکیل دهنده آثار اوست؟ در این سه فیلم مرگ را می‌توان به مثابه یک تار برای ماجراهایی که به صورت پود بر آن نقش می‌بندد تلقی کرد. در این رابطه فرمان‌آرا، پا را فراتر نهاده و در بسیاری از موارد پودها را نیز با نقش مرگ بر روی تارها بافته است.

نقش و طرح مرگ در آثار فرمان‌آرا همواره به یک رنگ و شکل نیست؛ طرح‌ها و رنگ‌های متفاوت دارد. گاه تاریک و تلخ است همانند چادری سیاه بر درختی خشکیده و گاهی رنگارنگ مانند کلاف‌های سرخ و زرد و آبی که بر صفحه‌ای سفید غلط می‌خورند.

اگر عنصر اصلی این سه فیلم را مرگ بشماریم و این سه‌گانه را با رویکرد مرگ مورد بررسی قرار دهیم می‌توان گفت این سه از مرگ، چگونه زیستن و چگونه مردن صحبت می‌کند.

عده‌ای بر این باورند که این‌گونه نگاه و فیلم ساختن ناشی از روحیات سنین کهن‌سالی است و برای ادعای خود فیلم‌های (۱- رویاها و ماداوایو اثر آکیرو کروساوا ۲- سارا باند اثر برگمان ۳- خبر داغ از وودی آلن) را مثال می‌زنند.

اما با توجه به آثار گذشته بهمن فرمان‌آرا متوجه می‌شویم که مرگ از همان آغاز فیلم‌سازی فرمان‌آرا مورد توجه و دغدغه جدی وی بوده است.

در فیلم شازده احتجاب‌(۱۳۵۳) می‌بینیم که شازده در آخرین شب حیاتش خاطرات کودکی خویش و آن‌چه خانواده خونریزش بر سر رعایا می‌آورده‌اند را به یاد می‌آورد تا این‌که مراد خبر مرگ خود شازده را به او می‌دهد.

همچنین ماجرای فیلم سایه‌های بلند باد‌(۱۳۵۷)، مرگ اهالی روستایی است که پس از مواجهه با یک مترسک، اسیر چنگال مرگ می‌شوند.

بوی آب عطر بوس

همان‌طور که گفتیم این سه فیلم از مرگ، چگونه زیستن و چگونه مردن می‌گوید. این سه فیلم از ساختاری مشابه برخوردارند که آن‌ها را به سه لته از یک تابلوی نقاشی تبدیل می‌کند.

به طور کلی در تمامی این آثار ما با سه اصل روبه‌رو هستیم.

۱- داستان اصلی
۲- داستان‌های موازی و متقاطع
۳- نمادهای سمعی و بصری

هر کدام از این سه فیلم یک ماجرای اصلی دارد که با دو اصل دیگر تقویت و تحکیم می‌شود. ماجراهای موازی و گاهی متقاطع، ماجراهای اصلی را همراهی می‌کنند. این ماجراها گاهی با شروع‌شان خاتمه هم می‌یابند و یا در فواصل متعدد طلوع و غروب می‌کنند.

این داستان‌ها از جنس داستان اصلی ولی در قالب‌های دیگر است که اولاً تأثیر داستان اصلی را بیشتر می‌کنند و ثانیاً داستان اصلی را از یکنواختی خارج می‌سازند. در نهایت داستان‌های اصلی و فرعی با نمادهای سمعی و بصری پوشیده می‌شوند. نمادهای سمعی، واژگانی هستند که فضا را با موضوع مرگ مرتبط می‌سازند؛ واژگانی با بسامد سیاهی، تاریکی، یأس، جدائی و فرجام.

اما نمادهای بصری تصاویری مانند حجله، گلایول، ترمه، مراسم تشییع و تدفین، قبرستان، کلاغ و … که موضوع مرگ را در دیدگان مخاطب جلوه‌گر می‌سازند.

این نمادها جایگاه ویژه‌ای در فیلم‌های فرمان‌آرا دارند. گفته می‌شود: تماشای فیلم‌های فرمان‌آرا سفر در سرزمین نمادهاست. این نمادها تنها در یک کلمه و یا یک تصویر خلاصه نمی‌شوند بلکه گاهی گفتار و کردار یک فرد، خود نمادی کامل محسوب می‌شود؛ مانند آن‌چه در فیلم خانه‌ای روی آب می‌بینیم.

از طرفی این نمادها همیشه مقوم موضوع مرگ نیستند. گاهی برای تلطیف فضا نمادهائی متضاد نیز قرار می‌گیرند. مانند: عروس سفید پوش، تولد نوزاد و طبیعت سرشار.

علاوه بر این سه اصل همیشگی در فیلم‌های فرمان‌آرا، ویژگی‌های دیگری نیز در ساخت آثار او به چشم می‌خورند.

۱- نماهای باز:

بیشتر صحنه‌ها از نماهای باز گرفته شده است. گویی در هر صحنه ما با یک سن نمایش روبه‌رو هستیم و نماهای بسته در این آثار انگشت شمارند.

۲- رنگ‌های سنگین و تیره:

با توجه به محتوای فیلم، فضای آن نیز غالباً تیره است. اما در این راستا از نوع رنگ دریغ نشده است. رنگ‌های متنوع اما از نوع تیره در صحنه‌ها دیده می‌شود و از رنگ‌های جیغ پرهیز شده، هر چند همان‌طور که گفتیم گاهی برای شکست فضا این اصل فراموش می‌شود.

۳- دیالوگ‌های طولانی:

شخصیت‌ها در این سه فیلم پرحرف هستند و دیالوگ‌های طویل و ممتد بین آن‌ها رد و بدل می‌شود و غالباً هر شخصیت در موقعیت خود به بیان داستانک و یا ماجرا و خاطره‌ای کوتاه می‌پردازد. این ویژگی، آثار فرمان‌آرا به سینمای هنری اروپا بسیار شبیه ساخته است.

۴- روابط خشک و سرد:

شخصیت‌ها غالباً روابطی خشک، سرد و رسمی با هم دارند. هر چند رابطه‌ای عاطفی بین شخصیت‌ها وجود داشته باشد اما در مقام گفتگو کمتر دچار هیجان می‌شوند.

۵- سیاست، تاریخ، فرهنگ و اجتماع:

نمایش فضای سیاسی کشور، نقد فرهنگی و اهمیت به مقوله تاریخ در این آثار به وفور دیده می‌شود. به طوری که می‌توان پس از مرگ، دیگر عنصر چشم‌گیر این آثار را نقد عرصه‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی عنوان کرد.

۶- نگاه ماورائی و معنا‌گرایانه:

در هر سه فیلم صحنه‌هائی از شهود ماورا برای قهرمانان داستان‌ها اتفاق می‌افتد و در مابقی فیلم نیز رویکردی معناگرایانه اتخاذ شده است.

اینک به معرفی بیشتر این سه فیلم در حالی که عینک مرگ به چشم داریم می‌پردازیم!

۱- بوی کافور عطر یاس

ماجرای اصلی این فیلم بازگشت یک فیلم‌ساز (بهمن فرجامی) به وطن و سعی او در ساخت فیلمی درباره مراسم تدفین در ایران است.

این خط اصلی که شامل دیدارهای او با دوستان قدیم و نیز تهیه و تدارک وسایل مورد نیاز برای فیلم است با داستان‌های موازی تکمیل می‌شود.

– مشاهده شبحی از همسر متوفای فرجامی که در لباس عروس مقابل دیدگان او می‌خرامد.

– مواجهه با زنی رنجور که به خاطر کتک خوردن از همسر بیکارش، جنین خود را سقط کرده است.

– شوکه شدن از واگذاری قبری که در کنار قبر همسرش خریداری شده بود، به دیگری؛ و در پی آن مواجهه با جنین مرده که در اتومبیلش جا مانده.

– ملاقات با وکیلش برای رفع این مشکلات.

– خبر گم شدن یکی از دوستان خانوادگی.

– تلاش بر کسب خبر از دوست گم شده‌اش در بیمارستان‌ها و سردخانه‌ها.

– ملاقات با دوستان، با پزشک مخصوص و نیز با مادرش که دچار فراموشی شده.

– خبر خودکشی آن دوست که منجر به سکته قلبی فرجامیو در نتیجه منجر به شهود او از عالم دیگر می‌شود.

– به هم ریختگی و بی‌نظمی و عدم موفقیت در ساخت فیلم مورد نظر.

– مواجهه با مرگ و فائق آمدن بر مرگ با انداختن سنگی در آب.

این داستان و داستان‌های فرعی با نمادهائی از جمله جنین مرده، قبرستان، حجله، و سردخانه و … تکمیل می‌شوند.

به طور کلی فیلم بوی کافور، عطر یاس راجع به مرگ و چگونه زیستن است. فرمان‌آرا در این فیلم مرگ اصلی را در بیهوده زیستن معرفی می‌کند و می‌گوید:

«ترس من از مرگ نیست، ترس من از بیهوده زیستن است» «سهراب شهید ثالث»

فرمان‌آرا در این فیلم خود را معرفی کرده و حیات داشتن خود را به رخ دیگران می‌کشد و به قول خودش: «من این فیلم را ساختم تا یک دهن‌کجی روشنفکرانه کرده باشم به همه کسانی که نگذاشتند طی این سال‌ها فیلم بسازم.»

۲- خانه‌ای روی آب:

ماجرای اصلی این فیلم روزهای پایانی عمر یک پزشک می‌باشد که با نقشه‌ی همسر مطلقه‌اش به قتل می‌رسد.

این فیلم داستانی خطی و ساده دارد اما همه افراد و ماجراها در عین سادگی نمادهائی از یک فرد و تأثیر و تأثرات او بر محیط و اجتماع هستند.

فیلم با همراهی دکتر با زنی خیابانی آغاز و سپس ملاقات‌های او با دوست زن و همسر مطلقه‌اش پی‌گیری می‌شود که همگی نشانه‌ی زن‌بارگی و هوسرانی دکتر است.

ملاقات دکتر با پدرش در خانه سالمندان و همچنین با پسر معتادش نمادهائی از مسئولیت‌گریزی او است.

در مقابل تصادف با یک فرشته و زخم برداشتن از او و شفا یافتن زخم با نفس کودک حافظ قرآن و کمک‌های دکتر به کودک، تلاش‌های دکتر برای ترک اعتیاد پسرش، دستگیری از پدر زن قبلی‌اش و دلجوئی از پدر، همگی نشانه‌های روزنه‌های روشن در وجود دکتر است که در نهایت منجر به عاقبت به خیری او می‌شود.

این فیلم چگونه زیستن و چگونه مردن را بیان می‌کند.

۳- یک بوس کوچولو:

این فیلم از جمله داستان‌های جاده‌ای محسوب می‌شود که به بیان مسائل و دغدغه‌های فیلم‌ساز در طول یک سفر می‌پردازد.

روشنفکری که سال‌ها از وطن دور بوده (سعدی) در ابتدای ورود به وطن به خانه دیگر دوست هم‌صنف و هم‌ترازش که اصیل و بومی باقی مانده (شبلی) می‌رود. آن دو، سفری را برای مرور آن‌چه سعدی در طی این سال‌ها برای زندگی کم گذاشته آغاز می‌کنند.

ابتدا به سراغ دختر سعدی می‌روند که در حالی‌که به پدر عشق دارد از او دلگیر است؛ که نمادی از شدت اشتباه سعدی است؛ و ملاقات بعدی او با همسرش، که بر سر مزار پسر منزل گزیده است.

سعدی و شبلی سفری را برای رسیدن به مزار پسر سعدی که به خاطر بی‌توجهی‌های پدرش خودکشی کرده آغاز می‌کنند. این مسیر با به تصویر درآمدن نمادهائی از آن‌چه مورد توجه و دغدغه فیلم‌ساز است پی‌گیری می‌شود. دغدغه دین با حضور در زیارت‌گاه، دغدغه تاریخ با سیاحت از پاسارگاد، دغدغه جامعه، فرهنگ و سیاست با نمایش تضادهائی مانند دانشجویانی که خودکار ندارند و یا دانش‌آموخته ادبیات که مسافر‌کشی می‌کند به تصویر می‌آیند.

در طی این مسیر شبلی در جنگلی آرام به راحتی و گرمیِ یک بوسه، جان می‌دهد. اما سعدی در ادامه سفر در قبرستان در تنهائی و خواری جان می‌دهد.

این ماجرای اصلی با ماجراهای ریز و درشت مانند قصد خودکشی و عدم موفقیت شبلی بر خوردن چای مسموم، به صدا در آمدن زنگ در سه یا ۴ فاصله و از همه مهم‌تر جان‌یافتن داستانی که شبلی در حال نگارش آن بوده؛ به صورتی که شخصیت‌های داستان در زندگی و سفر شبلی و سعدی نیز وارد می‌شوند. این داستانک که بر مرگ شوم دلالت دارد داستان اصلی را تأکید می‌کند.

این فیلم هم به چگونه زیستن و چگونه مردن؛ اما از نوع روشن‌فکری آن می‌پردازد. گویی حرف‌های فرمان‌آرا در فیلم «بوی کافور، عطر یاس» ناتمام مانده لذا با به تصویر کشیدن مرگ هنرمندان و روشنفکران به این موضوع فرجام می‌دهد.


 

فیلم‌نامه ای که فیلم نشد

کیومرث پور احمد، متولد ???? در نوجوانی با نوشتن نقد فیلم و مطالب سینمایی کار خود را شروع کرد. سال ???? با دستیاری کارگردان، عملاً وارد سینما شد و در سال ???? اولین فیلم بلند سینمایی خود را ساخت در این مدت چندین کار مستند و داستانی کوتاه به همراه نمایش‌نامه‌های رادیوئی و عروسکی برای صدا و سیما به انجام رساند. پور احمد با مجموعه قصه‌های مجید به شهرت رسید.

شاه که قرار بود دهمین اثر سینمایی پور احمد باشد، اکنون به عنوان نخستین فیلم‌نامه اوست که بصورت کتاب منتشر شده است.

در مقدمه کتاب به قلم خود نویسنده با انگیزه نگارش، مراحل و موانع و سرانجام این اثر بطور کامل آشنا می‌شویم.

بصورت خلاصه می‌توان گفت: پور احمد به عنوان یک فیلم‌ساز هنگام مطالعه کتاب‌ها اولاً به برگردان سینمایی آن فکر می‌کند. با مطالعه تاریخ معاصر به این نتیجه می‌رسد که می‌توان پهلوی‌ها را به تصویر کشید. کتاب خاطرات اسد الله اعلم و پرسش نسل بعد از انقلاب در مورد چگونگی شاه او را مصمم ساخت تا فیلم شاه را بسازد. شوقی دو جانبه باعث شد مؤسسه روایت فتح تهیه‌کنندگی کار را به عهده بگیرد.

{تصویر پوراحمد}

برای فیلم‌سازی مثل پوراحمد نداشتن اطلاعاتی از زندگی شخصی و روزمره محمدرضا بسیار آزار دهنده بود تا این که با تحقیقات مسعود بهنود که مصاحباتی با خدمت‌کاران شاه داشت مواجه شد و استفاده فراوانی برد.

پوراحمد برای چکش کاری فیلم‌نامه با علی‌رضا داودنژاد به شور نشست و طرح نهایی را با کمک او نوشت.

مراحل پیش تولید آغاز شده بود که با موجی از نقدها و خبرهای مطبوعاتی مواجه شدند که در تاریخ سینمای ایران بی‌سابقه بود. این گفت و شنودها آن‌قدر ادامه یافت تا این‌که کار فیلم‌نامه شاه تعطیل اعلام شد و کاری که سه سال و نیم زمان برده بود ناتمام ماند.

اما پور احمد با انگیزه نشر فیلم‌نامه شاه بعنوان یک کتاب کار را تمام کرد.

* شاه به روایت سینمایی کیومرث پور احمد

شاه در نظر اول به گزارش تصویری از دوران حکومت پهلوی می‌ماند. وجود تصاویر مستند و گفتار متن، خواننده را به این وادی می‌کشاند. پور احمد با ?? سال تجربه سینمایی سعی در تلطیف این اثر داشته است و اگر فرصت ساخت آن‌را می‌یافت حتماً فضایی داستانی و سینمائی‌تری به آن می‌بخشید.

فلیم‌نامه با به قدرت رسیدن رضا شاه آغاز می‌شود. در این مدت تأکید نویسنده بر دوران ولی‌عهدی محمدرضا است. گروه اول فیلم‌نامه با به حکومت رسیدن محمدرضا افکنده می‌شود. کشمکش‌های اثر در غالب اتفاقات مهم سیاسی، نظامی، فرهنگی، اقتصادی و خصوصی شاه، بدون پای‌بندی به روند دقیق تاریخی آن از سال ???? تا ???? بیان می‌شود. گروه دوم افول شاه و در نهایت فرار و مرگ او در بیمارستان قاهره است.

سکانس‌هایی از حالت احتضار محمدرضا پهلوی در غربت، شاخصه ورود به فصل‌های مختلف اثر است.

فیلم سرشار از صحنه‌هایی کوتاه اما روشن از وقایع مهم سلطنت محمدرضا است تنها تعداد کمی دیالوگ طولانی در کار به چشم می‌خورد. گل سرسبد این دیالوگ‌ها در صفحات ?? تا ?? و ?? تا ??? کتاب است.

در کل اثر سعی شده نگاهی منصفانه به حکومت پهلوی شود و از بیان چهره اغراق‌آمیز و تمثیلی از شاه و اطرافیانش پرهیز شده است. نقش امام و انقلاب مردمی بصورت غیر مستقیم در خواننده ایجاد می‌شود.

شاه در مقایسه با چند مجموعه و فیلم تلویزیونی که درباره دوران پهلوی ساخته شده اثر قابل توجه و متفاوتی است که در صورت ساخته شدن می‌تواند فصل‌الختام این‌گونه روایت‌ها باشد.

خواندن این فیلم‌نامه را مخصوصاً با توجه به ساخته نشدن آن به همه اهالی هنر توصیه می‌کنیم.

فیلمنامه ای که فیلم نشد

معرفی فیلم نامه شاه (کیومرث پور احمد)

کیومرث پور احمد، متولد ???? در نوجوانی با نوشتن نقد فیلم و مطالب سینمایی کار خود را شروع کرد. سال ???? با دستیاری کارگردان، عملاً وارد سینما شد و در سال ???? اولین فیلم بلند سینمایی خود را ساخت در این مدت چندین کار مستند و داستانی کوتاه به همراه نمایش‌نامه‌های رادیوئی و عروسکی برای صدا و سیما به انجام رساند. پور احمد با مجموعه قصه‌های مجید به شهرت رسید.

شاه که قرار بود دهمین اثر سینمایی پور احمد باشد، اکنون به عنوان نخستین فیلم‌نامه اوست که بصورت کتاب منتشر شده است.

در مقدمه کتاب به قلم خود نویسنده با انگیزه نگارش، مراحل و موانع و سرانجام این اثر بطور کامل آشنا می‌شویم.

بصورت خلاصه می‌توان گفت: پور احمد به عنوان یک فیلم‌ساز هنگام مطالعه کتاب‌ها اولاً به برگردان سینمایی آن فکر می‌کند. با مطالعه تاریخ معاصر به این نتیجه می‌رسد که می‌توان پهلوی‌ها را به تصویر کشید. کتاب خاطرات اسد الله اعلم و پرسش نسل بعد از انقلاب در مورد چگونگی شاه او را مصمم ساخت تا فیلم شاه را بسازد. شوقی دو جانبه باعث شد مؤسسه روایت فتح تهیه‌کنندگی کار را به عهده بگیرد.

برای فیلم‌سازی مثل پوراحمد نداشتن اطلاعاتی از زندگی شخصی و روزمره محمدرضا بسیار آزار دهنده بود تا این که با تحقیقات مسعود بهنود که مصاحباتی با خدمت‌کاران شاه داشت مواجه شد و استفاده فراوانی برد.

پوراحمد برای چکش کاری فیلم‌نامه با علی‌رضا داودنژاد به شور نشست و طرح نهایی را با کمک او نوشت.

مراحل پیش تولید آغاز شده بود که با موجی از نقدها و خبرهای مطبوعاتی مواجه شدند که در تاریخ سینمای ایران بی‌سابقه بود. این گفت و شنودها آن‌قدر ادامه یافت تا این‌که کار فیلم‌نامه شاه تعطیل اعلام شد و کاری که سه سال و نیم زمان برده بود ناتمام ماند.

اما پور احمد با انگیزه نشر فیلم‌نامه شاه بعنوان یک کتاب کار را تمام کرد.

* شاه به روایت سینمایی کیومرث پور احمد

شاه در نظر اول به گزارش تصویری از دوران حکومت پهلوی می‌ماند. وجود تصاویر مستند و گفتار متن، خواننده را به این وادی می‌کشاند. پور احمد با ?? سال تجربه سینمایی سعی در تلطیف این اثر داشته است و اگر فرصت ساخت آن‌را می‌یافت حتماً فضایی داستانی و سینمائی‌تری به آن می‌بخشید.

فلیم‌نامه با به قدرت رسیدن رضا شاه آغاز می‌شود. در این مدت تأکید نویسنده بر دوران ولی‌عهدی محمدرضا است. گروه اول فیلم‌نامه با به حکومت رسیدن محمدرضا افکنده می‌شود. کشمکش‌های اثر در غالب اتفاقات مهم سیاسی، نظامی، فرهنگی، اقتصادی و خصوصی شاه، بدون پای‌بندی به روند دقیق تاریخی آن از سال ???? تا ???? بیان می‌شود. گروه دوم افول شاه و در نهایت فرار و مرگ او در بیمارستان قاهره است.

سکانس‌هایی از حالت احتضار محمدرضا پهلوی در غربت، شاخصه ورود به فصل‌های مختلف اثر است.

فیلم سرشار از صحنه‌هایی کوتاه اما روشن از وقایع مهم سلطنت محمدرضا است تنها تعداد کمی دیالوگ طولانی در کار به چشم می‌خورد. گل سرسبد این دیالوگ‌ها در صفحات ?? تا ?? و ?? تا ??? کتاب است.

در کل اثر سعی شده نگاهی منصفانه به حکومت پهلوی شود و از بیان چهره اغراق‌آمیز و تمثیلی از شاه و اطرافیانش پرهیز شده است. نقش امام و انقلاب مردمی بصورت غیر مستقیم در خواننده ایجاد می‌شود.

شاه در مقایسه با چند مجموعه و فیلم تلویزیونی که درباره دوران پهلوی ساخته شده اثر قابل توجه و متفاوتی است که در صورت ساخته شدن می‌تواند فصل‌الختام این‌گونه روایت‌ها باشد.

خواندن این فیلم‌نامه را مخصوصاً با توجه به ساخته نشدن آن به همه اهالی هنر توصیه می‌کنیم.


 

می‌دونی چکار کردی؟

روز – خارجی – پارک جنگلی

دو کبوتر روی نیمکت، در کنار هم نشسته‌اند.

ادامه/ عکاسی از لابلای درختان می‌گذرد می‌ایستد و از شعاع آفتاب میان شاخه‌های درختان عکس می‌گیرد.

عکاس کبوترهای روی نیمکت را می‌بیند.

دوربین را روی کبوتر‌ها تنظیم می‌کند

فیلم‌گردان را می‌چرخاند. نمایشگر حلقه فیلم رنگ قرمز را نشان می‌دهد.

عکاس می‌نشیند کیفش را باز می‌کند یک قوطی فیلم در می‌آورد و فیلم دوربین را تعویض می‌کند.

عکاس دوربین را روی نیمکت تنظیم می‌کند

از چشمی دوربین مردی را با عینک دودی بزرگ روی نیمکت می‌بیند عکاس نفسش را با شدت بیرون می‌دهد. اخم می‌کند و با گامهای بلند به سمت مرد می‌رود.

عکاس مقابل مرد می‌ایستد مرد سرش را بالا می‌آورد و لبخند می‌زند.

عکاس با دست شقیقه‌هایش را می‌مالد و چشمهایش را می‌بندد و فریاد می‌زند

عکاس: تو می‌دونی چکار کردی؟

عکاس چشمهایش را باز می‌کند. مرد عینکی تای عصای سفیدش را باز می‌کند واز جایش بلند می‌شود.

ادامه/ مرد نابینا روی نمیکت نشسته است

عکاس از پشت دوربین و سه‌پایه به طرف مرد نابینا می‌رود

کنار او می‌نشیند و دست در گردن او می‌اندازد

نور فلاش دوربین روی آنها می‌تابد.