فیروزه

 
 

صدای درون

نگرش داستانی - بخش دوم

این رفتار غریزی نویسندگان تازه‌کار که از زندگی عادی خودشان جدا می‌شوند تا تمرکزی به دست بیاورند و صدای درونشان را بشنوند، برایم قابل درک است. اما این روش غالباً ناموفق است، چرا که نویسندگان نمی‌فهمند که دلیل این‌که نمی‌توانند صدای خودشان را بشنوند، چیست. چرا که آن‌ها هنوز یاد نگرفته‌اند که چگونه باید خودشان را از محیط اطراف جدا کنند و به صدای درونشان گوش دهند.

چگونه می‌توان از احساساتی که توجه به آن‌ها نویسنده را در نوشتن داستان‌های بهترکمک می‌کند جدا شد؟ این به نظر شما عجیب نیست؟ آیا توجه به یک اقیانوس و توصیف دقیق آن در داستان، یا ذکر دقیق وزش بادهایی که صورت آدم‌های داستان را نوازش می‌دهد، زبان حسی داستان را تقویت نمی‌کند و فضای داستان را برای مخاطب ملموس‌تر نمی‌سازد؟ این تکنیک‌ها در هر کلاس نویسندگی‌ای ارائه می‌شود و واقعیت هم همین است که باید با حس‌آمیزی دقیق و توجه به داده‌های حسی، به نگارش داستان پرداخت. در مسیر نگارش داستان، نیازمند توجه به اجزای هستیم، چرا که بدون توجه به آن‌ها ارتباط چندانی میان خواننده و داستان برقرار نمی‌شود و بدون این زمینه چینی‌های حسی، خواننده و داستان لرزان و از هم منقطع می‌شوند. پس چگونه می‌توانیم داده‌های حسی‌مان را، که جزء حیاتی نوشتار هستند و کمک زیادی به زنده شدن داستان می‌کنند، تعطیل و به بهانه تمرکز، با محیط اطرافمان قطع ارتباط کنیم. ادامه…


 

نگرش داستانی

برای کسی که عادت کرده بنشیند و نوشته‌ای بیشتر از یک ایمیل بنویسد، شنیدن این مطلب عجیب نخواهد بود که بگوییم: نوشتن به انسجام روانی زیادی نیازمند است. گام‌های پرشتاب و فرهنگ رسانه محور ما تلاش برای انسجام روانی و دریافت نگرش عمیق به زندگی را برای ما سخت‌تر و سخت‌تر ساخته است. ما صدها کانال الکترونیکی در اختیار داریم تا از میان آن‌ها دست به انتخاب بزنیم و اخباری را از اینترنت یا شبکه‌های دیگر دریافت کنیم که می‌دانیم به سرعت از دست ما خارج و از ذهنمان پاک می‌شوند. همهٔ چیزهایی که در اطراف ما قرار گرفته‌اند از بیلبوردهای بزرگراه‌ها و اتوبوس‌ها گرفته تا سر و صدای تلویزیون، که اثر پیوسته‌ای بر زندگی بسیاری از مردم دارد، ما را با داده‌های حسی بمباران می‌کنند و بر شئونات مختلف زندگی ما، از نگارش کتاب تا بازی با فرزندانمان، مؤثر هستند. ادامه…


 

استعاره‌ای از سایه‌های شخصیت ما

تعقیب سایه‌ها - بخش دوم

(بخش اول)

نوشتن یعنی پرداختن به این [بخش سایه و پنهان شخصیت]. این کار نوعی جدال با خویشتن به حساب می‌آید. چرا که ما نمی‌خواهیم [و طاقت آن را نداریم که با واکاوی شخصیت خودمان] خودپسندی را در درونمان مشاهده کنیم. ما نمی‌خواهیم که خودمان را با زمینه‌ای متفاوت [از آن چه تاکنون می‌پنداشتیم] بشناسیم، و حال آن که ممکن است که ما [در درون خود]یک تروریست یا دزد یا حتی قاتل باشیم. [این پنهان کاری‌ها به این خاطر است که] نمی‌خواهیم بعضی صفاتی که فکر می‌کنیم غیرقابل بخشش هستند در وجود ما کشف شود و بعد به دیگران بگوییم که من را بابت داشتن این صفات ببخشید. اما وقتی که چنین کارهایی انجام می‌دهیم، هرگز نمی‌توانیم عمیق‌ترین ظرفیت‌های وجودی خودمان را به عنوان یک هنرمند یا حتی به عنوان یک انسان به دست آوریم و نقاط ضعف و قوت خودمان را بشناسیم. در برخورد با سایۀ درونمان نباید جنایتکار باشیم و این بخش از وجودمان را نابود کنیم، بلکه همیشه باید به یاد داشته باشیم که در زیر رفتارهای ما و همچنین در پس پیوند و ارتباطی که با دیگران برقرار می‌کنیم، محرک‌های ناشناخته ای وجود دارد. سایۀ شخصیتمان به ما کمک می‌کند تا به نگرشی عمیق‌تر از آن شناخت دم دستی و قالب گیری شده‌ای که تا به حال از خود داشته‌ایم دست یابیم. نگریستن به سایه، به ما کمک می‌کند که هیولایی را در عمق وجودمان مشاهده کنیم. ادامه…


 

تعقیب سایه‌ها

بخش اول

عمیق نوشتن بیش از هر چیز در گرو ارتباط با دیگران است. اصلی‌ترین بخش نوشتن، با خود گفت‌و‌گو کردن [و خود را شناختن] است. شناخت من از شاگردانم بیش از آن چیزی است که آن ها تصور می کنند، نه به این دلیل که من نابغه و زیرک هستم، بلکه از این جهت که اغلب اوقات زندگی درونی آن‌ها بدون آگاهی خودشان بر روی کاغذ سرشته می‌شود. خواندن دقیق کارهای خارق العاده، سوالات مزمن نویسنده را پاسخ می‌دهد، چیزهایی را که هنوز دانسته نشده‌اند عیان می‌سازد و چیزهایی را که هنوز در جوش و خروش هستند به ثبات می‌رساند. هر چند که طرح داستان فضای [اصلی] نوشته را به خود اختصاص می دهد، ولی درون‌مایه‌های داستان هستند که جوهر انسانی نویسنده را به اثبات می‌رسانند. ادامه…