فیروزه

 
 

نیایش

مهرنوش قربانعلی۱
درست است
ترسیده بودم
با فیل‌هایی که در چشم‌رس نبود
خواب پایکوبی بر رؤیاهایم را دیده بود

درست است انگار ابابیل را حدس زده بود
کعبه‌ای که حتی در حوالی‌اش ترسی نبود

آیا جنب و جوش نقشه‌های‌شان را خنثی نکرد؟

برگ‌های جویده‌ای سال‌هاست
که پاپیچت شده‌اند

درست است
فراغتم می‌نشیند و فیل هوا می‌کند!

۲
حیف شد
ایمانی که گسیل شد شعر بیاورد
با پیامبری کشته روبه‌رو شد

و دریایی که نشانه گرفته بودم
سد چشمانم را فرو ریخت
می‌گذرم تا خاکی مدیونم نباشد

انگار به همراهی قومی تن داده بودی
که از چاله می‌گذشتند
تا گلوگیر چاهی دیگر شوند!

۳
این بکش، مکش
سر مو های من است
قمه‌ها دیگر قابل رؤیت نیستند

در من مرزهایش را گسترش می‌دهد و خوانده می‌شود بر لب‌هایم

اگر خم بازوی تو باشد
می‌خوابم
سی‌صد سال و نه سال علاوه‌تر

قسمتی یا روزی کامل از اینجا رد شده؟ نمی‌پرسم؟
در نوازش کلمات غرق شده‌ام

الفتی است که تابستان و زمستان با من سفر می‌کند

از خودم کنار می‌کشم، جا هست در قلبم بنشینی؟

بخت آن را دارم که آفتاب گرمم کند
در نفس‌هایش جانم ویرایش می‌شود

شعرهایم چه‌قدر هوای نام مرا دارد؟
در فراخنای غار بیدار می‌شوم
کدام دسته مدتی را که درنگ کرده‌اند؛ بهتر می‌شمارند؟
سر به هوایی باد بادکی در من نیست

از خودم کنار می‌کشم؛ جا هست؟
اگر خم بازوی تو باشد
سی‌صد سال و نه سال علاوه‌تر
می‌خوابم؟

اشارات:
۱- سوره ی فیل، قرآن کریم، اصحاب فیل
۲- سوره ی فرقان(آیه‌ی ۸)، قرآن کریم، اصحاب رس
۳- سوره ی کهف، سوره‌ی قریش، قرآن کریم، اصحاب کهف


 

بندبازی

۱
ظرفیتی موزیکال ندارند
شعرهایی که به دنیا آمده‌اند لال
می‌بخشید
«بانوی زیبای من!»
به درشتی چشم‌هایتان بیشتر می‌آمد
اسکاری که نصیب دست‌هایم شد
کف‌زدن‌های صحنه که تمام شود
تعظیمی بر صندلی تکیه می‌دهد

رگ‌هایی بندباز ندارم
صفحه‌هایی پشت سرم می‌گذارند و برمی‌دارم
می‌روم، خاک صحنه را می‌بوسم، می‌روم

مثل جنگ‌های صحرایی بی‌قاعده‌ام
کنار دستم هیچ تکنیکی نیست
از سرکشی‌ست که باران می‌آید
دیمی زمینی را آرزو نمی‌کند

باور کن! اشباع شده‌ام از بلندی دامنم
و تابوتی شیشه‌ای که با تکه‌سیبی در دهان در آن می‌خوابم
می‌روم، خاک صحنه را می‌بوسم، می‌روم

از زیرکی‌ام قدری در بانک می‌گذارم
حدس‌هایی را نمی‌زنم
تصمیم‌هایی را برای تعطیلی جا می‌گذارم
دفترم را گردگیری می‌کنم
همسرم را سر خط می‌نویسم.

۲
تعجبی نمی‌کنید
وقتی که ماه را گرفته و گاز می‌زند
در جایگاه شکار چرا می‌خوابد؟!

بر شاخه‌ای لم می‌دهد و پنجه‌اش تاب می‌خورد
پتویی جنگل را پوشیده است
افسانه‌ای خواب دیده، که از او تیزتر است؟

تصمیم دارم
به حال خود سکوها را رها کنم
تا هر که خواست بیاید و اول شود
لم می‌دهم
هلال ماه همان سر انگشتانم نیست؟
افسانه‌ای خواب می‌بیند که تیزتر…

ماه را ول می‌کنم
پلنگی جفت‌اش را به گردش می‌برد.


 

تفردی در نگاه شعری

محمود معتقدیدر رویارویی نخست «مثل پاره‌های بامدادی» مجموعه‌ای پرسش‌آفرین است، چرا که از آن‌چه در ده‌های اخیر به عنوان هنجار آفرینی‌های دیگرگون در حیطه‌های زبانی، فرمی، سبکی طرح شده است؛ در آن اثری نمی‌بینیم و شاعر با برگزیدن تفردی شعری، سیاق شعری ویژه خود را در پیش می‌گیرد. از همین روی به «مثل پاره‌های بامدادی» باید از منظری که شاعر برگزیده؛ نگریست. در این مجموعه شاعر با ترک حس شورشی و عصیان رایج امروزی و تا حدی آرمان‌های اجتماعی به رویکردی غنایی در شعر می‌پردازد، شاید از این روی که وقتی جهان اساسا در تقابل با فرد قرار می‌گیرد، در پی اثبات هستی او نیست، این خصومت به معنای نفی انسان است و درست در همین جاست که عشق باید به مدد آید تا این نا همخوانی را تعدیل کند.

آن که می‌آید / بی‌گمان / گمشده‌ای دارد / آن که نمی‌آید / به رویایی خسته / دل می‌سپارد / تو از کدام حادثه / باز می‌آیی؟

شعر شماره ۳۷،ص :۴۲

محمود معتقدی در این مجموعه مولفه‌ها، ظواهر و نشانه‌های زیست شهری را رها می‌کند و در گریزی خود خواسته از آن‌چه یاد شد، شعرش را به طبیعت، پدیده‌ها، دگرگونی‌های آن و جلوه‌های گوناگونش می‌سپارد؛ از همین روی بر آن تفرد زبانی که پیش از این یاد شد؛ تفرد فضاهای شعری نیز افزوده می‌شود، و همه‌ی ذهن و زیست شعری شاعر در واگویه‌های درونی و گفتگو با اویی حاضر و غایب یا غایب و حاضر شکل می‌گیرد.

چه آن‌جا که شعر از عاطفه‌ای سرشار نشان دارد:

چه حسی / ترا / به کوچه‌های باران می‌رساند / پرندگان و قدیسان / نام‌ات را / به یاد می‌آورند.

شعرشماره:۳ ص :۹

چه وقتی هجرانی‌هایش را مرور می‌کند:

شعر شماره :۱۵ ص :۲۱

وقتی تو می‌آیی / هزار پنجره روشن / در حوالی چشمانم / گشوده می‌ماند / وقتی تو می‌روی / کسی در باد / صدای آسمان را / گم می‌کند.

و چه زمانی که رجعتی به نگاهی اجتماعی دارد:

خط می‌خورد / سطرهای پرنده‌ای / که از آواز پنجره‌ای سبز / پر و خالی / می‌شود / بار دیگر / تصویرهای جهان / در اضطراب تو / پیش می‌آیند.

شعر شماره :۳۵ ص :۴۰

طرح روی جلداین همه هر چند تمایزی برای شعرهای این کتاب پدید آورده‌اند، ولی این پرسش که «چرا شاعر به امکاناتی که می‌توانسته شاخصه‌ای زبانی، فرمی، سبکی به مجموعه بیفزاید، پشت کرده؟»، همچنان پا برجاست.

شاعر در این کتاب با یادآوری مکرر پدیده‌هایی که حیاتی طبیعی و اجزای آن باران، پرندگان، دریا، مهتاب، رنگین‌کمان و… را به ذهن متبادر می‌کند، رویکردی اقلیمی در شعر خویش خلق کرده است؛ شعری اقلیمی که زادگاه شاعر را به دید می‌آورد.

شاید در هستی امروزی انسان و در تقابل با روابط داد و ستدی فارغ از جان‌مایه‌های حسی-عاطفی، شعرهای این کتاب نقش پیشین و تقدیس‌شده‌ی عشق را که می‌توانست خالق دگرگونی‌های شگفت باشد احیا کند:

پرواز / از نگاه تو / بر می آید / شادا که / در همسایگی باد / آشوب دست‌های تو را / این‌گونه / دوست می‌دارم.

شعر شماره:۷۶ ص: ۸۱

زیستن / در رنگین‌کمان واژه‌ها و / آسمان دقیقه‌ها / سه‌شنبه‌های پاییزی / دریچه‌ای‌ست / به سمت عاشق‌شدن / باری / غنیمتی‌ست / تو را داشتن.

شعر شماره:۷۰ ص: ۷۵

«مثل پاره‌های بامدادی» با ایهامی در عنوانش آغاز می‌شود؛ پاره‌هایی بامدادی یا پاره‌هایی که شباهت‌هایی به شعر «احمد شاملو الف بامداد» را در خود پنهان دارند، هر دو تلقی به ذهن متبادر می‌شود به‌ویژه با شعرهایی مثل:

حرفی و / آوازی و / لبخنده‌ای / دیگر / سال‌هاست/ بلندی‌های صدایت را نمی‌شنوم.

شعر شماره:۶۶ ص :۷۱

«مثل پاره‌های بامدادی» مجموعه‌ای است که در پی آن است که خودش باشد و وفاداری به نگرش، هستی و تعلقات فردی شاعر را حفظ کرده است:

مثل دوشنبه‌ای دشوار / که با تو / به رویایی عاشقانه / سفر می‌کنم / رفیق پاره‌های پاییزی / در من / شتاب کن

شعر شماره:۴۷ ص :۵۲

و از همین روی قابل درنگ و تامل است. در شعرهای این مجموعه نقش فرا زبانی کلام و پیچیدگی‌های زبانی که گوینده یا مخاطب را وادار می‌کند که در جستجوی آن باشد که از مشترک‌بودن رمزی که در میان است، مطمئن شود، کمتر هدف بوده است و به تعبیر یاکوبسن نقش عاطفی زبان که در آن جهت‌گیری پیام به سوی گوینده است و تاثیری از حس خاص او را پدید می‌آورد و نقش همدلی زبان که در آن سمت و سوی پیام به سوی این است که موجب تداوم ارتباط شوند و یا از حصول آن اطمینان حاصل کنند، مبنای سرودن است. بر این اساس اگر مراجعه‌ای به شعرها داشته باشیم، زبان در ایفای نقش خود موفق عمل کرده است:

از تصویرهای بسته / تا چشم‌های فاصله / انگار / حس خاطری خاموش / در من / سقوط می‌کند / شاید / واژه‌های باران / در تو / هنوز شعله می‌کشند.

شعر شماره:۲۱ ص:۲۷

چیزی بگو / پیش از آن‌که / آشوب مرگ / مرا زمین‌گیر کند

«مثل پاره‌های بامدادی» مجموعه‌ای آرام و فارغ از اصرار برشگفتی‌آفرینی است و شاید می‌خواهد نشان دهد که سادگی نیز حرف‌هایی دارد که در این کتاب می‌توانیم آن‌ها را بخوانیم و در یابیم.

* مثل پاره‌های بامدادی
سروده‌ی: محمود معتقدی
نشر گل آذین- ۱۳۸۶


 

به وقت البرز

«به وقت البرز» به حوزه ادبیات حماسی ملی و میهنی پای می‌گذارد و در عین‌حال قراردادهای زبانی شناسایی شده مربوط به این حوزه را نیز دوباره به خدمت نمی‌گیرد بلکه این حوزه از اندیشه را به خدمت عناصر و عادت‌های لحنی و زبانی شعر شناسنامه‌دار خود در می‌آورد.

پگاه احمدی در نقد و بررسی مجموعه «به وقت البرز» سروده «مهرنوش قربانعلی» با بیان این مطلب گفت: به عبارتی دیگر قربانعلی در این مجموعه تاریخ را به متن روایت امروزین خود فرا می‌خواند. متنی که در آن عناصر مألوف تاریخی در تاویل‌هایی متفاوت به بازسرایی می‌رسد.

او که در جلسه بررسی این مجموعه و در تالار ناصری خانه هنرمندان سخن می‌گفت افزود: در تعدادی از شعرهای این مجموعه، اسطوره به باز‌تولید نمی‌رسد بلکه در خدمت تولید «آن دیگر» قرار می‌گیرد و «آن دیگر» متنی در تلفیق با کهن الگو اما خود بسنده است. طنز سرکشی‌ها و انتقادات طنز‌آمیز متن به قطعیت‌ها و جزمیت‌های دگرگون شده اسطوره به هر آن‌چه که ماهیت کارکرد ابدی-ازلی و دو قطبی خود را از دست داده است و هر آن در معرض نوسان و فروپاشی است از شاخصه‌های مهم شعر قربانعلی در این مجموعه است.

احمدی ادامه داد: به سخره گرفتن این موجود با نوعی احساس غبن نسبت به ماهیت یکپارچگی اسطوره همراه است؛ در جهانی که دیگر جهان یکپارچگی‌های اساطیری نیست. «اتوپیا» و وعده‌گاه موعود به متن فراخوانده می‌شود تا مورد پرسش، نقد، خطاب و حتی استهزا قرار بگیرد؛ چرا که به جز در جهان متون آغازین، تمام ما به ازاهای این مکانی و این زمانی خود را از دست داده است و در متن واقعیت امروزین معوق مانده است.

او در پایان گفت: در مجموع «به وقت البرز» متنی پیشنهاد دهنده و قابل اعتناست. متنی برخاسته از ذهنیتی تجربه‌گرا و خلاق که با به چالش کشیدن موقعیت‌های متفاوت، ظرفیت‌های زیادی برای به اشتراک گذاشتن با مخاطبان خود دارد.

پس از وی «علی ثباتی» دیگر منتقد این جلسه در بررسی این کتاب گفت: گرچه فهرست اشعار نشان می‌دهد با سه دفتر مجزا سر و کار داریم، می‌توان تا اندازه‌ای نشان داد که هر سه دفتر شعر این مجموعه ساختکار یا مکانیسمی مشابه دارند.

او ادامه داد: شعرها غالبا ً از منظر استعاری پیچیدههستند؛ هم استعاره‌های بسیط و هم استعاره‌های تلفیقی. اولی به این معناست که وجه استعاری که مستعار منه (نرگس در استعاره از چشم) و مستعار له (چشم، وقتی که نرگس از آن استعاره می‌شود) را به هم پیوند می‌زند در متن گسترش می‌یابد و از وجوه مختلف و جنبه‌های گوناگون توصیف می‌شود و استعاره تلفیقی نیز چندین استعاره را در کنار هم مجموع می‌کند. این گرایش به ترکیب کردن و بسط دادن استعاره‌ها از جمله درون‌مایه‌هایی است که در هر شعر متن را پیش می‌برد. در واقع می‌توان گفت این مجموعه شعر در گرایش مکرری که به استعاره‌پردازی دارد منحصر به فرد می‌شود.

او افزود: در کنار این مسئله، تقریبا ً در بیشتر شعرها گرایشی به روایات باستانی به چشم می‌خورد. اشاراتی به سروده‌های مقدس زرتشتیان، اشاره به آفریده شدن حوا از دنده‌ی آدم که طنزی درخور نظر نیز دارد، سوره قصص و … . جدای از این، در برخی شعرها میلی وجود دارد به بازخوانی هر آن‌چه باستانی می‌نماید.

ثباتی ادامه داد: سیر دلالی شعرها، یعنی مجموعه‌ی آن دال‌هایی که مدلول‌هایی را در خلال متن پیش می‌نهند، حاکی از آن است که راوی یا صدای بیشتر این شعرها، که لحن‌شان اول شخص است و چرخش لحنی چندانی ندارد، یک زن است. چه هنگامی که راوی نظاره‌گر جامعه است، چه هنگامی که معشوقی را خطاب می‌کند و چه هنگامی که حدیث نفس خود را واگویه می‌کند.

او همچنین گفت: می‌توان گفت، در متن شعرها، ذهنیتی زنانه به کلام روی آورده است؛ زنی که از میان تمامی عناصر مدرن پیرامون خود آن‌هایی را در ذهن می‌آورد که می‌توانند نقش نظارت، ثبت و مراقبه را عهده‌دار شوند؛ زنی که در قلبش «تمدنی باستانی» بر جای مانده است و از زمان نقش خوردن چهره‌ی مونالیزا و آفریده شدن حوا تا به امروز روایتی کلان را دگر‌باره و دگر‌باره از سر می‌گذراند؛ زنی که هر بار از خود سخن می‌گوید.

در پایان این جلسه هم «علی‌رضا بهنام» در سخنانی گفت: شعر روایی اغلب بر بنیان نثر استوار است. در این نوع شعر از آن‌جا که محور همنشینی اهمیت زیادی پیدا می‌کند، میزان خیال‌انگیزی، – که از جمله ویژگی‌های اولیه یک شعر خوب است- به شکل محسوسی به نفع روایت‌گری و توضیح جزئیات کنار می‌رود.

او افزود: شعر مهرنوش قربانعلی از معدود شعرهایی است که به رغم روایی بودن همچنان با قدرت، خصلت خیال‌انگیزی خود را حفظ کرده و از این جهت می‌تواند در زمره آثار در‌خشان عصر خود قرار بگیرد.

بهنام همچنین گفت: شگرد دیگری که در بیشتر شعرهای این کتاب ردپای آن به چشم می‌خورد طنز ظریفی است که قربانعلی در برخورد با اکثر پدیده‌هایی که روایت می‌کند به کار برده است. این طنز در پاره‌ای از موارد به تخریب مصالحی که در زندگی واقعی انتخاب شده‌اند می‌انجامد و در موارد دیگر روایتی مشهور از تاریخ یا اسطوره‌ای تثبیت شده را آماج می‌گیرد.


 

زن، تاریکی، کلمات

«حافظ موسوی» با کتاب دستی بر شیشه‌های مه‌گرفته‌ دنیا (انتشارات زمانه،۱۳۷۳) فعالیت شعری خود را که از مدت‌ها پیش آغاز کرده بود به گونه‌ای دیگر به منصه ظهور رساند، از این رو، شعر«موسوی» در جریان شعری دهه هفتاد مورد بررسی قرار می‌گیرد. در گستره شعری که ضربان دیگری را به پیشینه شعر معاصر اهدا کرد، اگر پیشنهادهای ارائه شده در دهه هفتاد را به پیشرو- افراطی، پیشرو- متوازن و پیشرو – محتاط تقسیم‌بندی کنیم، شعر«حافظ موسوی» در گروه پیشرو – متوازن قرار می‌گیرد. شعری که ضمن تفاوت‌های قابل تأملی که با شعر پیش از خود دارد، قاعده افزایی را از یاد نمی‌برد. از ویژگی‌های شعری «موسوی» می‌توان از مؤلفه‌هایی مانند فراروی از قرارداد‌های ثابت دال و مدلولی، آشنایی‌زدایی، بر هم زدن روایت خطی و خلق فضا‌های متکثر نام برد.

علاوه بر این، شعر «حافظ موسوی» از همان مجموعه اول، بارقه‌هایی از شعر غنایی- لیریک است، که سمت و سوی آن را می‌شود از هم‌ذات‌پنداری با دغدغه‌های انسان گرفتار در تنگنا‌های فردی- اجتماعی تا رؤیای برونی‌هایی که به خاطره پیوسته‌اند تا آمدنی‌هایی که آرزویشان فروکش نکرده است و دیگر چیزهایی که نا‌خودآگاه جمعی آدمی را در جغرافیایی خاص نشان می‌دهد؛ جستجو کرد.

در سطرهای پنهانی (انتشارات سالی، ۱۳۷۸) «مؤلفه‌های ویژه شعر دهه هفتاد در شعر «موسوی» به صورت عمده‌تری بروز پیدا می‌کنند. به عنوان مثال در شعر سطرهای بعدی (ص. ۷) بر هم زدن روایت خطی و گسست روایت به طور کامل مشهود است و در آن زمان، در پیش و پس روی خود، یک روایت مرکزگریز را می‌سازد.

در سطر‌های بعدی این شعر چنین آمده:

کودکی

بر پله‌های سیمانی ظهور می‌کند

دویدن خرگوش‌ها را به خاطر می‌آورد

پرواز کوتاه کبک‌ها را

باد را به خاطر می‌آورد

و رنگ به رنگی زیتون زاران را:

سبز، سربی، نقره‌ای

سبز، سربی، نقره‌ای

«ماشین را همین کناره جنگل نگه‌دار

هوای بعد از باران

خوردن دارد!»

(کودک هنوز ظهور نکرده است

این ریسمان رنگارنگ

چه بی‌هنگام

از آسمان فرود آمده است!)

دست‌هایش هنوز خیس است

درخت‌های گردو را

در یک روز بارانی

به خاطر می‌آورد

باچند گردوی ناچیده

بر شاخه‌های دور …

سطر‌های قبلی این شعر چنین است:

کودکی

بر پله‌های سیمانی نشسته است

که نگرانی چشم‌هایش را نمی‌فهمد

اسب را می‌آورند

مردی را بر اسب می‌نشانند

این‌ها را کودک می‌بیند

در صبحی زرد

این را مرد می‌بیند

بر پله‌های سیمانی نشسته است

صبح زرد تمام می‌شود

اسب را – بی مرد – بر می‌گردانند

و نگرانی چشم‌ها

فهمیده می‌شود

گردوی نا‌چیده از درخت می‌افتد

در سطرهای بعدی این شعر چنین می‌خوانیم:

کودکی به کوچه می‌آید

(معلوم می‌شود که سطر«صبح زرد تمام می شود» درست نبوده

در کوچه شیهه می‌کشد و

یال

از غبار می‌تکاند و

در باد

می‌رود

«بخشی از شعر»

شاید به دلیل عنوان کتاب زن، تاریکی،کلمات، گروهی آن را لیریک‌تر از مجموعه‌های دیگر موسوی تصور کنند، اما با کمی تامل در سطرهای پنهانی نیز وجوهی از این نگره و روایت زن – معشوق، زن – مادر، زن – هستی، زن – تاریخ را پیدا می‌کنیم. (سطر‌های پنهانی، ص.۳۴-۳۵).

«سیب»

سیبی که در نگاه تو می‌چرخد

آدم را وسوسه می‌کند

بیا از این جهنم فرار کنیم!

اندازه همین دو سطر فرصت داریم

از تیررس نگاه این فرشته‌ها دور شویم

بهشت که نه

نیمکتی را نشان تو خواهم داد

که مثل یک گناه تازه

وسوسه انگیز است

باید شتاب کنیم

اما تو… باید مواظب موهایت هم باشی

شاخه‌های این درخت‌های کنار خیابان

گیره از موی دختران می‌ربایند

باد هم که نباشد

برای پریشانی این شهر

هزار بهانه پیدا می‌شود

حیف است سیب را نچیده بمیریم!

کتاب شعرهای جمهوری (نشر ثالث، ۱۳۸۰) در سیر شعری «حافظ موسوی» نقطه عطف و گذاری جدی محسوب می‌شود. در این مجموعه، جسارت و نو‌آوری‌های زبانی بیشتری وجود دارد. تقدس‌زدایی از اسطوره‌ها و مفاهیم پارودی در آن اتفاق می‌افتد و جان‌مایه‌های شعری غنی‌تر می‌شود.

(شعر جمهوری، ص. ۱۹- ۱۶)، بخشی از شعر:

و من گواهی می‌کنم

که این خرده‌ریزها

همین‌طور‌هاست که نازل می‌شوند

از میان همین خرت و پرت‌هاست

که گاهی چیزی پیدا می‌شود

که آدم را بالا می‌برد

و گاهی نیز بر عکس

از آسمان به خاک فرو می‌افکند

و من گواهی می‌کنم

که آدم

از اول گرفتار همین خرده‌ریز‌ها بوده است

گرفتار یک دو دانه گندم

و نصف نیمه یک سیب

و من که آدمم گواهی می‌کنم

که این افتادگی هم چیز بدی نیست

بیهوده است!

تمام این اباطیل را که به خوردمان می‌دهید

به گرده نانی نمی‌خرند

شما ساحرانید

که دختران ما از جذبه آواز شما

پنجه در گیسوان ژولیده فرو می‌برند

جیغ می‌کشند

و از هوش می‌روند

شما دیوانگانید

که متاع رسولان را قلب کرده اید

و ما گواهی می‌کنیم

که روح شما در اسارت شیطان است

در این شعر، ساحت شعر نیز از ساحتی تک بعدی به سوی بازتاب گریه‌های راوی‌های متفاوت و ساحتی متکثر پیش می‌رود.

با این مقدمه و با عنایت به این که شعر‌های «حافظ موسوی» از همان آغاز؛ مورد نقد و توجه منتقدان صاحب‌نظر شعر و استقبال مخاطبان قرار گرفت و یکی از جوایز معتبر مجله‌ای تخصصی را دریافت کرد و دیگر اینکه از ابتدای حضورش تا‌کنون در نقد و نظر‌ها، مصاحبه‌ها و مقاله‌های خود به تبیین و تشریح مؤلفه‌های شعر دهه هفتاد پرداخته است، به سراغ بررسی کتاب زن، تاریکی، کلمات (نشر آهنگ دیگر،۱۳۸۴) می‌رویم.

در زن، تاریکی ، کلمات شاخصه‌های فردی بروز بیشتری دارند… روشنایی از هستی [زن و کلمات] در دو سوی [تاریکی] آن را کمرنگ می کنند و ما به ازای دو به یک آن‌ها، کفه را به سمت روشنایی سنگین‌تر می‌کند.

بخش اول؛ زن:

بافت تغزلی و مؤلفه‌های فردی در این بخش عینی‌تر است و وضوح بیش‌تری دارد. تئودور – و – آدورنو بر این باورند که واکنش فطری- درونی ذهن غنایی در برابر فرمانروایی بلا منازع چیز‌ها، در واقع شکلی از واکنش در برابر شی‌وارگی جهان و سلطه کالا بر انسان است. به تعبیری می‌توان گفت در شعر تغزلی، متن در صرف خدمت به اجتماع قرار نمی‌گیرد و رابطه متن و دنیای پیرامون حواس را از جان [ذات] شعر دور نمی‌کند. (توت فرنگی وحشی، ص. ۲۳-۲۲)

اول باید رودخانه را راه بیاندازیم

نه آن قدرها بزرگ که یک پل چوبی، رویش قرار نگیرد

حالا کمی غروب درست می‌کنم

و می‌گذارم ساعتی بماند

تا هر جه را که می‌گذرد در حوالی این پل

آرام آرام در ترام خودش حل کند

حالا از سایه‌ها می‌کشمت بیرون

و می‌گذارمت دوباره پانزده ساله (یا کمی بیشتر) شوی

و ترس خورده پا بگذاری روی این پل

آن وقت یک شاعر جوان هجده بیست ساله را

آن سوی پل

باید در انتظار تو بگذارم

نه!

فکر برگشتن اصلاً به کله‌ات نزند

او هم یکی دو قدم خواهد آمد

(یا تا به حال آمده باید باشد)

و بعد یک تکه کاغذ تا خورده را – که ملتهب است –

به دست تو خواهد داد.

سلام!

آقای برگمان عزیز!

شما در حوالی این پل

توت فرنگی وحشی سراغ ندارید؟

در این نوع شعرها [غنایی]، شاعر فرصتی پیدا می‌کند تا جهانی را که از آرامش سر باز می‌زند به آرامشی دست‌یافتنی دعوت کند و نگرانی‌های انسانی را نشان دهد؛ شعر غنایی را نمی‌توان به کلی از محتوای اجتماعی دور دانست، بلکه بازتاب‌های اجتماعی آن درونی و خود‌انگیخته است. (حالا خیال کن، ص. ۴۷-۴۶) از بخش تاریکی

حالا خیال کن این جا بغداد

این هم جوی نازکی از خون

از این شقیقه که مال من است

تا دامن سفید تو بر این خاک

حالا خیال کن که من دست دراز کرده‌ام

که موهایت را

از این سیم خاردار بگیرم

حالا خیال کن شدنی باشد این‌ها

و تو سرت را گذاشته‌ای این‌جا

روی این سینه

زیر این یکی شقیقه که مجروح نیست

آن وقت یک لحظه چشم‌هایت را بر‌گردانی

به سمت دجله و بشماری!

یک… دو… سه… ده

بومب… بامب… بومب… بامب

آن وقت انگشت‌های مرا

از روی خاک جمع کنی:

یازده… دوازده…

و بعد خواسته باشی ببوسمت

آن وقت من چطور بگویم: لب‌هایم کو؟!…

در شعر زن، تاریکی، کلمات (ص.۱۳-۹) «موسوی» با ایجاد تنوع ژانری (داستان علمی- تخیلی، فیلمنامه، نمایش در یک پرده) ساحت شعر را به سوی پلی فرمیک و تکثر محتوایی پیش می‌برد، ضمن این که اعلام ژانر هر بخش توسط شاعر، تعمدی را در اشاره به نقش خودآگاهی در شکل‌گیری این شعر نشان می‌دهد؛ و با این اعلام، بازی و اتفاق در شعر را از پیش لو می‌دهد.

(زن، تاریکی، کلمات، ص. ۱۰ – ۱۳، بخشی از شعر)

۲- گلوله کاموا

(داستان علمی – تخیلی)

مرد به گلدانش آب می‌دهد

آن قدر که گل‌های صورتی

بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند

گلدان منفجر می‌شود

و مرد را

با همان مهتابی و پلکان چوبی و دمپایی‌های پلاستیکی

پرت می‌کند به آن سر دنیا

مرد مثل یک گلوله کاموا

پیش پای زن می‌افتد

۳- جدول، کاموا

(فیلمنامه)

– سکانس اول، رنگی:

مرد دست‌های زن را

در دست می‌گیرد

نوازش‌شان می‌کند

– سکانس دوم، سیاه و سفید:

زن را به خدمت عیسی می‌آورند

– سکانس سوم، رنگی:

زن مرد را در آغوش می‌کشد

– سکانس چهارم، سیاه و سفید:

مسیح دنبال چوبی می‌گردد

تا روی زمین خط بکشد

– سکانس پنجم، رنگی:

مرد جدول حل می‌کند

زن کاموا می‌بافد

– سکانس ششم، سیاه و سفید:

مسیح هنوز دنبال چوب می‌گردد

– سکانس هفتم، رنگی:

مرد گلوله کاموا را

از دست زن می‌گیرد

و پرت می‌کند به صورت تاریکی

– سکانس هشتم، رنگی:

زن در تاریکی دنبال گلوله‌ی کاموایش می‌گردد

۴- تاریکی

همیشه کسی در تاریکی هست که ما را به وحشت می‌اندازد

همیشه کسی در تاریکی هست که خودش هم از وحشت می‌لرزد

همیشه کسی در تاریکی هست که گلوله‌های ما با صورتش برخورد می‌کند

همیشه کسی در تاریکی هست که گلوله‌هایش را به سمت ما شلیک می‌کند

شلیک‌کننده وقتی شلیک می‌کند شادمان است

شلیک‌کننده وقتی شلیک می‌کند غمگین است

علاوه بر این، در این بخش کتاب با فضاهایی سورئال روبرو هستیم مانند قسمت ۲-گلوله کاموا، داستان علمی -‌تخیلی و شعر توت فرنگی وحشی که به هر دو اشاره شد.

بعضی از شعر‌های این بخش را می‌شود اجرای حرفه‌ای سادگی دانست. مانند شعر ص۳۱ که به نظر من از حسی‌ترین و زیباترین شعرهای کتاب است:

قطاری که تو را برد

چه چیزی را با خود برمی‌گرداند؟

تعادل دنیا

گاهی فقط به مویی بند است

لوکوموتیوران تو

کاش این را می‌دانست!

ترجیح می‌دهم که قبل از پرداختن به «بخش تاریکی» که فصل جداکننده دو قسمت زن و کلمات است به بخش کلمات بپردازم.

در این بخش، دو شعر خود را بیش‌تر به رخ می‌کشد: «شعر پلیسی» و «ماجرای یک قتل». شعر اول از زبان راوی – شاهدی نوشته می‌شود که اعتراف خود یا گزارش لحظه به لحظه وقوع جنایت (فاجعه) را شرح می‌دهد. سوژه این شعر پلیسی هم زن است. شرح مسایلی که او را به سوی مرگی خود‌خواسته (خودکشی) پیش می‌برد، فرم انتخاب شده در این شعر، سوزوگداز پنهان، بن‌مایه‌های شعر را به حداقل و وجه رسانه‌ای آن را به حداکثر می‌رساند. فرم «ماجرای یک قتل» نیز گزارشی – مستند است و شرح صحنه دادگاهی که مرحله به مرحله پیش می‌رود با شگردی که کمتر گلایه و اعتراضی در ظاهر شعر به چشم بخورد.

(شعر پلیسی، ص.۸۰-۸۱ ، بخشی از شعر)

من اعتراف می‌کنم که از آن پس

غیر از صدای سرت [همان که اول گفتم ] جیغ‌های پشت پنجره هم بود

و رقص هم فقط رقص شعله نبود

زن هم بود

– سنگینی چمدان را اما چه طور باید می‌فهمیدم؟!

… بنزین؟!…

شما چه طور به این نتیجه رسیدید؟!…

بخش تاریکی: با شعرهایی مانند «این مرده»، «سوختن و ساختن» و «میدان و» پاشنه آشیل کتاب است که در آن به برخی معضلات اجتماعی مانند اعتیاد به شکلی صریح پرداخته شده است و از تدابیر فرمی، سورئالیسم، شگرد‌های زبانی و گستره‌های حسی بکر کمتر بهره‌برداری شده است.

هر چند که در همین قسمت، نمونه‌ای مانند «دوقلو‌ها، ص. ۵۱-۴۸» نیز وجود دارد که پارودی قدرت‌مداری و پیش‌فرض‌های استراتژیک است.

از نوع اول شعرهایی که اشاره شد؛ بخشی از شعر مرده، ص. ۳۸ را به صورت نمونه می‌آورم:

بگذارید سیگارش را دود کند

بار بزند گراسش را

منگ کند با این بنگ کله سنگش را

و گرنه خواهد سوخت

این ظرف‌های عاریتی

دیس‌های خوشگل خرما

ترمه ارزان گورستان

و این جماعت اندوهگین فاتحه خوان

بگذارید با خیال راحت مرده‌گی‌اش را شروع کند

وگرنه نکبت این زندگی

فرصت تابناک جهنم را

بر او حرام خواهد کرد

و بخشی از شعر دوقلو‌ها:

دوقلو‌ها سرنوشت عجیبی دارند! مثل لاله و لادن

که چاقوی مرگ آن‌ها را از وسط نصف کرد

عمل موفقیت‌آمیز نبود

ما بلافاصله محکوم کردیم (سندش موجود است)

– پزشک سنگاپوری؟- لاله؟- لادن؟

نه! بن‌لادن/ ما بن‌لادن را محکوم کردیم

جراح دیوانه‌ای که

با سیستم از راه دور

برج‌های جهانی را

از وسط نصف کرد

عمل کاملاً موفقیت آمیز بود

چون مریض مرد

و در پایان کلمه بود با بخشی از شعر «بیا سوار شویم، ص. ۶۷-۶۱

مروری بر کتاب زن، تاریکی، کلمات را به پایان می‌رسانم.

آن پس و پشت پنهان شده‌ای

نه جوری که نبینمت

نه جوری که دیده شوی

– در گریبانت ماه را پنهان کرده‌ای که نبینم

براده‌های نقره ولی

سینه و گلوگاهت را مهتابی می‌بینی؟!

دنیای من

مثل توپ کوچک معصومی

زیر پای تو قل می‌خورد

و گاه آن را بین من و دست‌های خودت

می‌بری، می‌آوری

جوری که من نخ یویو را نبینم

– چرا همه سر نخ‌ها جوری کور نمی‌کنی که خیالم راحت شود

این رشته‌های پیدا و ناپیدا

گیجم کرده‌اند

* زن، تاریکی، کلمات ؛ حافظ موسوی؛ نشر آهنگ دیگر ۱۳۸۴


 

دقیقه‌هایم بالا و پایین می‌پرند

(۱)
ساعت شنی‌ام
خودم را مرور می‌کنم
دقیقه‌هایم بالا و پایین می‌پرند
و جزر و مَدّ دریا تنظیم می‌شود

(۲)
نه باطری‌ام تمام می‌شود
نه عقب می‌کشم
نه جلو می‌روم
نه زنگ می‌زنم
فقط خودم را مرور می‌کنم

(۳)
شبیه من، لاک‌پشت کله‌خرابی‌ست
که در خودش فرو می‌رود
و سنگ جا خالی می‌دهد!

(۴)
اگر می‌شکستم
دریا با من قرار می‌گذاشت
ولی من عادت داشتم
روی موج‌های خودم دُور بردارم


 

شهادت دوربین مدار بسته

«طا، سین، میم»

به طول کشید

بیش از وعده‌ای که سپردیم

جفتم را برمی‌دارم و تمام زمین ارض موعود است

گوسفندانی بی‌شمار بیرون می‌پرند از خوابم و تمام می‌شود دورهٔ چشمهایم

از این خیابان

پاره‌ای او را به تعویق انداخت

از شعر، پاره‌ای

پاره‌ای از تقویمی که طالع روزها را پیش گویی می‌کرد

و نفوذ اورادی که جادویشان را، در صدایم به یادگار گذاشته بودند

جزئیات به شهادت دوربینی مدار بسته روشن است

هر چند از آتشی که او را به طور کشید، پاره‌ای در من نیست

گرم می‌شوم

ِانّی ظَلَمْتُ نَفْسی

فَاغْفِرلی

صدایش برگوشی می‌خورد و دوازده چشمه جاری می‌شود وُ

رگهایم در ذرات زمین پخش …

نشد که در آپارتمانی خواب‌های اجاره‌ای ببینیم

همیشه دستی از گریبان بیرون می‌آمد

و صورت ساعت سفید می‌شد

موعد قبض‌ها را یاد آوری می‌کنند

سررسید و به سررسید

دریایی که خود را بالا کشید

تا سر انگشتانش را به معجزه ببوسد، ندید

هر یک به جداره‌ای پرت شدیم

از سرعت‌های مجاز سبقت گرفته‌ام

جلوهٔ تو بود که کوه را در من متلاشی کرد

« تا مرا تصدیق کند

او را به یاری من بفرست »

آسمانم آن قدر کوتاه نمی‌آید تا به نزول مائده‌ای راضی شود

با سفارش‌های وصول نشده گرم می‌گیرد و نمی‌بیند

در صاعقه‌های پشت پنجره مکرر می‌شوی

تا صبح گوسفندان ادامه دارند و خوابم نمی‌برد

تا پاره آتشی بیاورم

جفتم را بر می‌دارم و …