فیروزه

 
 

معمای حل‌نشده‌ٔ جیرانی

واقعیت آن است که مرگ تدریجی یک رؤیا، از آن مایهٔ ارزش هنری برخوردار نیست که این همه درباره‌اش بنویسند. آنچه این سریال را بر سر زبان روشنفکرها و هنری‌ها و نه البته عموم مردم انداخته، دو چیز بیشتر نیست: یکی کارگردان سینمایی اثر ودیگرمضمون تازهٔ آن. مشکل اساسی پارادوکسی است که از تصور همزمان جیرانی و موضوع سریال در ذهن‌ها ایجاد می‌شود. شاید اگر کسانی مثل «محمد نوری‌زاد» و «فرج الله سلحشور» این مضمون را می‌ساختند -‌که البته تحمل تصور آن هم برایم دشوار است‌- این‌همه سروصدا برنمی‌خاست. من چون از مُثله کردن مؤلف روحاً رنج می‌برم فعلاً از کنار جیرانی زود می‌گذرم و تنها به این نکته بسنده می‌کنم که برداشت اولیهٔ بینندهٔ روشنفکر از کار او این است که جیرانی با قبول سفارش رسانهٔ دولتی خودفروشی کرده و آبروی هنری‌اش را برده است.

اما به لحاظ مضمون، مرگ تدریجی یک رؤیا در پی نشان‌دادن بی‌آبرویی و بی‌هویتی جریان روشنفکری است. این سخن نباید چندان دور از آبادی پنداشته شود. چون در پس تقابل چهرهٔ پاک و معصوم سنتی‌ها و روشنفکران پلید، آنچه سلاخی شده، همه از جنس مؤنث است. حالا مشکل اینجاست که زن‌های فمنیست داستان همه یا نویسنده‌اند یا مترجم یا روشنفکرمآب یا چیزی در همان حوالی؛ و این صدای حضرات ادبا و نویسندگان روشنفکر و دگراندیش ما را -‌مِن ذَکرٍ اَو اُنثی‌- درآورده است.

کاش نویسنده- یا شاید نویسندگان- اثر وبیش از همه کارگردان محترم، فمینیسم را تنها در این لباس به تصویر نمی‌کشیدند یا اصلاً به سراغ صنف دیگری می‌رفتند و این توهم به‌جا را پدید نمی‌آوردند که متصدیان رسانهٔ دولتی به جنگ بدنهٔ قلم به‌دست کشور آمده و پس از آنکه در عرصهٔ قلم نتوانسته گوی سبقت را از ایشان برباید، می‌خواهد با این ابزار از ایشان انتقام‌جویی کند.

مشکل دیگر سیاه‌نمایی متراکم فیلم از این قشر است که گمانهٔ بغض‌ترکانی مفرط رسانه را تقویت می‌کند. ضمن اینکه مخاطب نمی‌تواند این فمینیست‌های دوآتشهٔ فاسق فاجر بچه‌دزد بی‌عاطفه، بی‌هویت و خلاصه بی‌همه‌چیز را باور کند؛ حتی اگر خودش هم فمینیست باشد. وقتی می‌گویم مخاطب، منظورم باز همان روشنفکرها و هنری‌ها و اصحاب رسانه است، نه مخاطبان رسمی سریال‌های آبکی تلویزیون. از اینجا گریز می‌زنم به مشکل دیگر این مضمون اساساً مخاطبان رسمی و همیشگی سریال‌های تلویزیون، دغدغه‌ای از جنس مضمون فیلم ندارند. مشتریان «بزنگاه» و «روز حسرت» و… اصلاً این فمینیست‌های عجیب و غریب را که رمان می‌نویسند و حرف‌های روشنفکرانه می‌زنند و به‌خاطر طرز فکرشان طلاق می‌گیرند، نمی‌شناسند. این عده آن‌قدر ناپدیدند که تنها خودشان و مأموران ممیزی ادارهٔ ارشاد آن‌ها را می‌شناسند. این است که مخاطب عام تا نیمه‌های سریال و پس از آن هم با فیلم همراه نمی‌شود و «امپراطور دریا» و «افسانهٔ جومونگ» و حتی «یوسف پیامبر» را بر آن ترجیح می‌دهند.

اگر آن‌هایی که قسم خورده بودند این مضمون را به تصویر کشند، اندکی فراست و کمی شناخت از جامعهٔ مخاطبان آثار هنری داشتند، دست‌کم این بداخلاقی هنری را در سینما به نمایش می‌گذاشتند که هم عرصهٔ جدی‌تری بود و هم تیرشان در هدف‌گیری مخاطب به خطا نمی‌رفت. گو اینکه قصهٔ فیلم به‌سان همهٔ سریال‌های تلویزیون از قانون «آب بستن» پیروی کرده و در قالب یک فیلم دو ساعته می‌گنجد.

در پایان، معمای جیرانی حل نشده باقی می‌ماند. چرا جیرانی در پروژه‌ای شرکت جسته که متهم به عدم درک صحیح از هنرمند و فضای هنری است و دست‌اندرکاران آن چنان‌اند که وقتی تصویر هنرمندان جامعه‌شان را سیاه و لجن‌مال می‌بینند، پیروزمندانه خنده بر لب می‌نشانند. چگونه جیرانی راضی به کاری شده که علی‌رغم بازی درخشان هنرمندانش و حتی با ترفندهایی سینمایی مانند تقسیم پرده نیز مقبول نمی‌افتد؟!

* از ویژه‌نامه فیروزه برای مجموعهٔ «مرگ تدریجی یک رویا»