فیروزه

 
 

آن سوی بادها

مرتضی کاردراگرچه گروس عبدالملکیان از شاعران جوان کشور محسوب می‌شود و سابقهٔ شاعری‌اش هنوز به ده سال نرسیده است، اما در همین مدت اندک به موفقیت‌های قابل توجهی دست یافته است. مجموعهٔ نخست او پرندهٔ پنهان (۱۳۸۱) جایزهٔ شعر کارنامه را از آن خود کرد و مجموعهٔ دومش رنگ‌های رفتهٔ دنیا (۱۳۸۳)جایزهٔ کتاب سال شعر جوان را. همچنین او یکی از برگزیدگان جشنواره شعر فجر سال گذشته بوده و سرو بلورین این جشنواره را به خانه برده است. مجموعه‌هایش در بازار نشر نیز با استقبال خوبی مواجه شده است. اینها همه حاکی از مقبولیت این شاعر -‌چه در میان مخاطبان عام و چه در میان منتقدان و مخاطبان حرفه‌ای شعر‌- است.

شعر گروس عبدالملکیان – برخلاف شعر بسیاری از شاعران این سال‌ها – نه آنقدر پیچیده است و فضاهای نامتعارف و عجیب و غریبی دارد که مخاطب عام نتواند با آن ارتباط برقرار کند و نه آنقدر پیش پا افتاده و دم‌دستی است که برای مخاطبان حرفه‌ای شعر جذابیتی نداشته باشد. شعر او معمولاً با مضامین و واژه‌های متعارف و آشنا -‌که پیش از این شاعران دیگر از آن بهره برده‌اند‌- خلق می‌شود، در عین اینکه شاعر با تکنیک‌ها و جریان‌های روز شعر آشناست و به قدر لازم از آنها استفاده می‌کند.

شاید بتوان جنگ و عشق را دو مضمون محوری و دو دغدغهٔ اساسی شعر او دانست که در بسیاری از کارهایش به چشم می‌خورد؛ دو مضمونی که به نوعی دیگر در شعرهای پدرش محمدرضا عبدالملکیان نیز وجود داشته‌اند. انگار دغدغه‌های عبدالملکیان پدر به عبدالملکیان پسر نیز رسیده است. هر چند که نمی توان منکر تفاوت‌های جدی نوع نگاه این دو شاعر از یکدیگر شد. این دو مضمون گاه در بعضی شعرهای گروس با هم تلاقی می‌کنند و جدالی نیز بین آنها درمی‌گیرد.

سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند سومین مجموعهٔ این شاعر است که به‌تازگی منتشر شده است. مجموعهٔ سی‌و‌یک شعر کوتاه و بلند است که به نوعی ادامهٔ تجربه‌های دو مجموعهٔ پیشین او محسوب می شود. با این تفاوت که کارهای بلند این مجموعه بیشتر و چشمگیرتر است. شعری از این مجموعه را با هم می‌خوانیم:

پروانهٔ غبار گرفته: هر روز/ پرده را کنار می‌زنیم/ و خورشید را در آسمان/ به خاطر می‌آوریم/ تقصیر مرگ نیست/ که ما این‌همه تنهاییم/ ما/ با دهان دودکش‌ها سخن گفتیم و/ واژهٔ «باران مصنوعی» را چون کودکی ترسناک/ به دنیا آوردیم/ تقصیر مرگ نیست/ که این‌همه تنهاییم/ انگار/ جهان چایی است که سرد شده/ و گاهی/ پشیمانی، تنها درآوردن سوزن است/ از سینهٔ پروانه‌ای غبارگرفته/… / کبریت بکش/ تا ستاره‌ای به شب اضافه کنیم/ و خیره شو/ به مردمان تنهایی/ که در آسمان سیگار می‌کشند/ به رودخانه‌ای که از کودکی‌ات می گذشت/ و یال موج موج پرماهی‌اش/ خون جنگل بود/ رودخانه‌ای وحشی/ که در لوله‌های آهنی رام شد/ و با یک پیچ/ سرد و گرمش کردیم

* سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند/ گروس عبدالملکیان/ نشر مروارید/ چاپ اول ۱۳۸۷


 

و ماهیانی که در آسمان شنا می‌کردند

گروس عبدالملکیانگردنبند
از ماه
لکه‌ای بر پنجره مانده است
از تمام آب‌های جهان
قطره‌ای بر گونه‌ی تو

و مرزها آن‌قدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خونِ خشک شده، دیگر
نام یک رنگ است

از فیل‌ها
گردنبندی بر گردن‌هایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز…

فردا صبح
انسان به کوچه می‌آید
و درختان از ترس
پشتِ گنجشک‌ها پنهان می‌شوند

❋ ❋ ❋

دود، فقط نام‌های مختلفی دارد
رنگ سرخ
می‌تواند بنشیند بر درخت انار
لب‌های تو
یا
پیراهنِ پاره‌پاره‌ی یک سرباز

هیچ اتفاقی نمی‌افتد
ما
عادت داریم

ندیده‌ای؟!
همان انگشت که ماه را نشان می‌داد
ماشه را کشید
ندیده‌ای؟!
که از تمام آدم‌برفی‌ها
تنها
لکه‌ای آب مانده بر زمین

دود، فقط نام‌های مختلفی دارد
وگرنه سیگار من و خانه‌های خرمشهر
هر دو به آسمان رفتند

غروب را قدم زده‌ام
صبح زود را گذاشته‌ام برای مردن
و باد
که فکر می‌کردیم
تنها از دوسویمان می‌گذرد
عقربه را تکان داد و
ما پیر شدیم

باد،
رفتن بود

زندگی،
رفتن بود

آمدن،
رفتن بود

انسان و ابر
در هزار شکل می‌گذرند

❋ ❋ ❋

باروتِ نم‌کشیده
از همین دیروز بود
که هرچه آتش دیوانه شد
دیگر
آب، جوش نیامد

پرتقال‌ها
خورشیدهای بی‌شماری شدند
که صبح بر شاخه رسیدند
و ماهیانی که در آسمان شنا می‌کردند
از دهانه‌ی غاری که ما به آن ماه می‌گوییم
می‌آمدند و می‌رفتند

انگار
کسی قانون‌های جهان را عوض کرده بود
من ترسیدم
و رازِ دوست داشتنت را
مثل جنازه‌ای که هنوز گرم است
در خاک باغچه پنهان کردم

به دنبال تو
بر درها
دَر زدم
دریا باز کرد
اسب‌ها چنان می‌دویدند
که یالِ موج و موجِ یال
شعر را به هم می‌زد
برگشتم
و نقطه‌ای بیشتر برابرم نبود
آن‌قدر دور شده بودم
که زمین
نقطه‌ای بیشتر نبود

فکر کن
در واگنی باشی
که از قطار جدا می‌شود
و پایی را که از ایستگاه برداشته‌ای
بر خاکِ رُسِ کویر بگذاری
چه کلماتی داشت
اگر با دهانِ کفش‌هایت شعر می‌گفتی!

من اما
بیشتر نگران عمر بودم
تا نگران آب
و نمی‌دانستم عمر، بدون آب
از گلویم پایین نمی‌رود
می‌ترسم
می‌ترسم از این خواب
که هر لحظه مرا دورتر می‌برد
و هرچه بیشتر شانه‌هایم را تکان می‌دهی
بیشتر خواب ساعتی را می‌بینم
که در گورستان زنگ می‌زند

فکر کن
به بارانی که از پیراهنت می‌گذرد
از پوستت می‌گذرد
و از درون
تو را غرق می‌کند

حالا
تو مرد خسته‌ای هستی
که کم‌کم بیشتر می‌شوی

در خیابان‌ها می‌دوی
و لااقل
همیشه چند دست
برای گرفتنِ زخم‌هات کم داری

در باران‌ها می‌دوی
و نمی‌دانی
خشم یک طپانچه‌ی خیس
دیگر به هیچ دردی نمی‌خورد.

آه، باروت نم‌کشیده‌ی من!
پرندگان به آسمان رفته‌اند
و خورشید
از هیزم پرندگان روشن است

این‌گونه‌است که تنها می‌شوم
و تو را چون مِیدانی از مین‌های خنثی نشده
بغل می‌کنم

حالا
می‌توانید یک دقیقه سکوت کنید!
.
.
.
.

می‌توانی
سنگی بر این شعر بگذاری
نامی بر آن ننویس!
بگذار فکر کنند
مردی
با این همه گلوله در سینه گریخته است

❋ ❋ ❋

لولای در
تیرِ هوایی بی‌خطر!
تو آسمان را کُشتی

روز به سختی
از زیر در
از سوراخ کلیدها به درون آمد

اگر دست من بود
به خورشید مرخصی می‌دادم
به شب اضافه کار!
سیگاری روشن می‌کردم
و با دود
از هواکش کافه بیرون می‌رفتم
مِه می‌شدم در خیابان‌ها
که لااقل
این همه گم شدن را
اتفاقی کنم

برادرم!
چگونه پیدایت کنم
وقتی به یاد نمی‌آورم
چگونه گُمَت کرده‌ام

چه‌قدر کلمات تنهایند
چه‌قدر تاریکی آمده‌است
چه‌قدر کلمات در تاریکی جا عوض می‌کنند
چه‌قدر طبیعت لاغر شده است

به چیزهایی در اتاق
که چیزهایی هم نیستند
خیره می‌شوم
و دل خوش می‌کنم
به جیرجیر پرنده‌ای
که در لولای در گرفتار است


 

شعر «عاقبت به خیر» شنیده‌اید؟

ایستاده‌ام/ در اتوبوس/ چشم در چشم‌های نگفتنی‌اش.
یک نفر گفت:/ «آقا/ جای خالی/ بفرمایید»
چه غمگنانه است/ وقتی در باران/ به تو چتر تعارف کنند
گروس عبدالملکیان*

در شعر کلاسیک این اصطلاح به شعری اطلاق می‌شد که شاه‌بیت‌های آن در ابیات پایانی‌اش تعبیه شده بود. استقلال ابیات در قوالب کلاسیک شعر فارسی، به خصوص «غزل» این امکان را فراهم می‌کرد که چه بسا از یک غزل بلند تنها یک بیت از آن (شاه‌بیت آن) در ذهن و سینه‌ها باقی بماند و بماند و بقیه ابیات … همین استقلال به شاعر این اختیار را می‌داد که ابیات ناب اثرش را در پایان آن جاسازی کند و شعر با خاطره‌ای خوش به پایان برسد و به اصطلاح عاقبت به خیر شود. بدین ترتیب احتمالاً ضعف و عدم استحکام ابیات ابتدایی و میانی کار به دست غفلت و فراموشی مخاطب کم‌مایه سپرده می‌شد.

در شعر مدرن اما کلیت منسجم و واحد اثر، اجازه گزینش بخشی از شعر و حذف باقی شعر را نمی‌دهد. ساختار کلی اثر در این آثار دارای ارزش است و نه تک‌سطرها. ارزش تک‌سطرها نیز به نقشی است که در کلیت کار به عهده می‌گیرد و درست به همین خاطر چه بسا سطری که به تنهایی فاقد ارزش ادبی و شعری هستند ولی حذف آنها، شعریت کلیت اثر را به خطر می‌اندازد. شعر «عاقبت به خیر» در این آثار شعری است که سطرهای پایانی آن هویت کلیه سطرهای شعر را ناگهان تغییر می‌دهد و معقول می‌کند. اتفاق شعری سطرهای پایانی در کل شعر منتشر و حل می‌شود و بازخوانی سطرهای پیشین را در خوانش فرا متنی تازه طلب کند (ایجاب می‌نماید).

شعر «گروس عبدالملکیان» با روایتی رئال و عینی آغاز می‌شود. اما در سه سطر پایانی، به‌کارگیری استعاره، هویت و کارکرد عناصر در سطرهای قبلی را نیز تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و ارتقا می‌بخشد. حالا با یک اتوبوس بارانی روبه‌رویید. بارانی که تنها بر سر شاعر می‌بارد.

نکته جالب این شعر برزخی است که شاعر در انتهای شعر گرفتار آن است. برزخی «تراژی کمیک» همین موقعیت مردد و لغزان، شعر را از رمانتیسم خام و سطحی که دامنگیر آن است تا حد زیادی نجات می‌دهد.

راستی آیا «گروس» چتر را پذیرفته است یا نه؟

* پرنده پنهان – گروس عبدالملکیان – دفتر شعر جوان – زمستان ۸۱ –صفحه ۸۶.


 

مسافران مرگ

و سال‌ها بعد
بچه‌هایمان می‌فهمند
جهان فنجان شکسته‌ای است
که تنها تکه‌هایش را به هم چسبانده‌ایم

غبار مانده بر آسمان هرات
غبار مانده بر آسمان خرمشهر
زیبایی را در چشم‌هایشان
به شک می‌اندازد

سین‌های سفرهٔ هفت‌سین را رها می‌کنند
و سیگاری که در اتاق خواب‌هایشان روشن می‌شود
تردید در نطفه‌ای است
که روزی رویایی بود

پسرم!
به بانویت بگو
دیگر نه گریه لازم است
نه دستی
که برای خداحافظی تکان دهی

جهان آن قدر شلوغ شده
که دیگر این اتوبوس
با یک مسافر راه نمی‌افتد