فیروزه

 
 

خرگوش

باید اینجا یک جانور کوچک، مثلاً خرگوش، بگیرم و از او یک شخصیت داستانی بسازم.

شخصیتم کُرکی زیر چانه اش دارد و وقتی پشت گوشش را می‌مالد، گردن و نوک بینی‌اش می‌جنبد و من قلقلکم می‌گیرد. سرعتش فوق‌العاده است و در لحظه‌های خطر نهایت سرعت را دارد. مکان مورد علاقه‌اش زیر خارهای جنگل و در ‌مقابل دریاچه است. صبح‌ها تنش را با نور خورشید گرم می‌کند و برای یک روز پر از شور و نشاط آماده می‌شود. سر صبح است و شبنم به برگ‌های خاربن چسبیده و هزاران دانهٔ بلور در نسیم می‌رقصند. تا آفتاب همه جا را نگیرد، شخصیت کوچک قصه‌ام دوست دارد در آشیانه‌اش بماند. هر بار که موهای چانه‌اش بالا بیاید معلوم می‌شود که دارد نفسی تازه می‌کند تا خنک شود. این موقع‌ها چشم‌های درشتش سرشار از شادی است. ادامه…