حس پنهان
کارگردان: مصطفی رزاق کریمی
آنچه «حس پنهان» نخستین فیلم بلند کارگردان مستعد مستندساز ایران (با سابقهٔ تحصیل سینما در آلمان و چند سال تجربهاندوزی در تهیهٔ فیلم کوتاه و مستند و بلند با همکاری برادرش مرتضی رزاق کریمی) را دیدنی و قابل تأمل میکند به پرداخت و لحن و اجرای متفاوت و هوشمندانه و اغلب خوشساخت فیلم برمیگردد که دستمایهٔ رواییاش بر اساس یک قصهٔ مستعمل و بارها ساخته شده و تکرار یک رابطهٔ عاطفی مثلثی در یک شکل اجرایی متعارف ما را به فیلمی معمولی و اندکی خستهکننده (با توجه به موانع تولیدی فیلم عاشقانه در ایران) میرساند. پرهیز از پرداختن به کلیشههای رایج (دختر فقیر و مرد پولدار، مرد زندار سنتی و دختر امروزی و….) و پرهیز از گرههای کلیشهای (همسری که نمیتواند فرزندی بیاورد و دختر شیرین و شوخ و شنگی که میتواند یا اساسا دختر شاداب و امروزی در قبال زن روشنفکر و سردمزاج و… اتفاقا خلق یک گره غیرمعمول و بسیار به کار رفته در سینمای جهان یعنی پرسونای روانی و نامتعادل که تعادل ناپایدار دراماتیک فیلم را به اوج بحران و نقطهٔ تراژیک میرساند. قصهٔ فیلم اینجا بر اساس کنش عاطفی و غیرعادی مردی موفق به دختری جوان است که به لحاظ شخصیتپردازی حتی از همسر مرد مصممتر، فعالتر و کنشمندتر نیست، و نه حتی زیباتر.
اما این داستان معمولی و پیش پاافتاده در اجرای کارگردان با دوربینی کنجکاو، موشکاف، اندکی فضول که به همهچیز با لحنی وسواسی و مالیخولیایی و آمادهٔ انفجار مینگرد، همراه با لحنی از تعلیق صحنهآرایی غلو شده تدوین که به این حس کمک میکند حرکات دوربینی که پیشاپیش وقوع یک فاجعهٔ احتمالی را زمینهچینی میکند، حس پنهان را از سطح یک درام معمولی نازل بالاتر میبرد.
دیوار
کارگردان: محمدعلی طالبی
بر اساس ایدهٔ مرکزی دختری جوان که سوار بر موتور سیکلت در یک پیست استوانهای و بر دیوار آن میچرخد و به قصد نانآوری یک حانواده و مشکلات اقتصادی و اجتماعی و موانع شرعی و عرفی آن، فیلم آقای طالبی چیزی بیش از فیلم کوتاه «در زابل به دیدنم بیا» (مصطفی امامی ۱۳۸۳ نمایش داده شده در جشنوارهٔ رشد همان سال) ندارد.
در واقع نمیدانم آقای طالبی سازندهٔ سهگانهٔ معروف چکمه تیکتاک کیسه برنج اساسا این فیلم کوتاه چند دقیقهای را دیدهاند یا نه، اما این ایدهٔ قدیمی که بارها در مطبوعات به آن پرداخته شده و دستکم یک فیلم دربارهاش ساخته شده که اینجا در فیلمنامهٔ دیوار گسترش یافته است، در واقع چیزی بیش از آن فیلم کوتاه نمیگوید همهٔ ایدهٔ مرکزی فیلم حول محور دختری نوجوان که در دالان مرگ، موتورسواری میکند خیلی زود جذابیتش را از دست میدهد و پسزمینهٔ خانوادگی پدری که جانش را بر سر همین راه گذاشته، برادری که غیرتی است اما بهخوبی دختر نمیتواند براند، یک مادر متعارف، یک همکار مسن پدر که حالا کسب را اداره میکند، امکان سفر به خارج، پولدار شدن خانواده و… البته فکر کوچک مرکزی را برای یک فیلم بلند سینمایی کش میدهد اما کلیت اثر را در حد یک بیانیهٔ اجتماعی دربارهٔ وضعیت نابهسامان و ناپایدار خانواده بالا نمیبرند ماجراهای فرعی حتی ضرب پیامهای اجتماعی را کاهش هم میدهد مثل دختری که ازدواجی ناخواسته و زورکی را میپذیرد یا همهٔ ماجرای اداری پرونده و فرک اجرای برنامه در خارج از کشور و… اما مهمترین نکتهٔ اجرای سینمایی آقای طالبی شکل پرداختهای قدیمی او در اجرای پریف و دقیق و وسواسی جزئیات و نفوذ به لایهٔ زیرین درونمایه و پردازش شخصیتها (که در هر سه فیلم سهگانهاش به وضوح دیده میشد و نقطهٔ قوت کار او بود) درآوردن شخصیت محله، کوچه، شهر (که بهترینش در کیسه برنج بود) و معرفی آدمهای فرعی و در نهایت کوشش برای برداشتن فاصله میان تصویری از واقعیت یا واقعیت تصویری – یعنی همهٔ تعریف غایی و نهایی سینما – اینها جای خود را به پرداختی متعارفتر آشناتر و عامتر داده است که واجد هیچکدام از نقاط قوت فیلمسازش نیست. خطوط خطکشی شدهاند: یک مقدمهٔ طولانی برای رسیدن به فکر اصلی و سپس ادامهٔ طولانی بنبست و فصل پایانی که فصل رؤیاست و – کاملا منتظره – همراه است با باران. مهارت فیلمساز تجزربه طولانیاش در کار با سینما خودداری از اطالهٔ کلام شجاعت او فیلمبردارش در صحنههای موتورسواری اما فیلم را نجات میدهد و به آن گرما و طراوت زندگی میدهد و البته این کم نیست.