فیروزه

 
 

به در آمدن از مغاک

رضا نجفی

خیره در چشم مغاک: بخش دوم

بخش اول

۳. خیره شدن در مغاک
آیا با ذکر تاریخچه‌ای از باور یونانیان باستان تا پست‌مدرن‌های امروزی به رابطه جنون و خلاقیت هنری به رواج این کلیشه که الزاماً هر هنرمندی کمابیش گرفتار جنون است دامن نزده‌ایم؟ به گمانم چرا. از همین رو برای تعدیل این باور کلیشه‌ای و پرهیز از داوری‌های فرمول‌بندی شده و مطلق‌گرایانه می‌باید بکوشیم به تفاوت‌های هنرمندان و حتی انواع هنرها اشاره کنیم و نشان دهیم هنرمندان طیفی را تشکیل می‌دهند که از جنون مطلق تا سلامت کامل عقل و روح را دربرمی‌گیرد. هر چند که بخش عمده‌ای از این زنجیره و طیف را رنگ‌های تیره و خاکستری تشکیل دهد.

شاید در یک طبقه‌بندی کلی بتوان چهاردسته از هنرمندان و اهل قلم را از هم متمایز ساخت.

الف: در یک سر طیف هنرمندانی قرار دارند که فرجام‌شان جنونی تمام عیار بود و یا خودکشی و فروپاشی کامل، همانند: ون گوگ، نرووال، کلایست، هولدرین، نووالیس، مارکی دوساد، ازرا پاوند، نیچه، ویرجینیا ولف، گی دو موپاسان، فرانتس شومان و … اینان کسانی بودند که مغاک سرانجام فروبلعیدشان. تسخیرشدگانی که دیو بر آنان چیره گشت و واکسن و مرهم هنر برای درمان جنونشان بسنده نکرد.

ب: گروه دوم از ساکنان سرزمین ادبیات و هنر اما کسانی‌اند که هر چند به قعر مغاک فرونغلتیدند، تا پایان چشم در آن داشتند و با دیو درون گلاویز بودند، داستایفسکی، کافکا، پروست، رمبو، ورلن، گوستاو مالر، آلن پو و … به گمانم از این گروه‌اند.

ج: هنرمندانی با رفتارهایی خارج از نُرم‌های جامعه و با اختلالاتی چون افسردگی، انحرافات جنسی، الکلیسم، اعتیاد و … گروه سوم را تشکیل می‌دهند. هرمان هسه، آندره ژید، ریموند کارور، سالوادور دالی، پیکاسو، گراهام گرین، تامس هاردی و … را در این گروه جای می‌دهم. ناگفته پیداست که اسامی گروه سوم الی ماشاءالله می‌تواند ادامه یابد و بیشترین شمار هنرمندان را دربرمی‌گیرد.

د: سرانجام آخرین گروه از هنرمندان را کسانی تشکیل می‌دهند که دست‌کم به ظاهر و تا آن‌جا که ما دانسته‌ایم و دیده‌ایم موجوداتی بوده‌اند به مانند هر انسان سالم و دور از آشفتگی و اختلال‌های روانی. کسانی که دیو را به زنجیر کشیده و واکسن بر آنان کارگر شده و سلامت را بازیافته بودند. چخوف، هاینریش بل و …. را متعلق به این گروه می‌شمارم. اعتراف می‌کنم یافتن اسامی بیشتر برایم دشوار خواهد بود.

نکته دیگر آن است که این طبقه‌بندی و متعلق شمردن هر هنرمند برای یکی از این گروه‌ها بسیار نسبی و البته محل اختلاف نظر است. چه بسا منتقدان و خوانندگانی با این‌که هنرمندی جزو این یا آن گروه نامبرده شده است، موافق نباشد. این چندان مهم نیست. مقصود تنها اشاره به گروه‌ها و طیف متنوع اهل هنر و ادب است و تشکیک در این امر که می‌توان فرمولی فراگیر برای همه آنان یافت و به یک چشم به ایشان نگریست. شما مختارید اسامی افراد را در گروه‌ها جا به جا یا حتی طبقه‌بندی دقیق‌تر و ظریف‌تری پیشنهاد کنید، اما آن‌چه می‌باید بکوشیم از آن پرهیز کنیم، داوری فله‌ای و کلیشه‌ای درباره هنرمندان و بلکه انسان‌هاست.

اجازه دهید برای این‌که خود نیز از داوری کلیشه‌ای اندکی بیشتر فاصله گیرم افزون بر قایل شدن به طیف و طبقات متفاوتی از هنرمندان به تبصره و ممیزه دیگری نیز، برای شکستن این پندار که همه هنرمندان به یک شکل و اندازه در خطر دیوزدگی‌اند، اشاره کنم. چنین می‌نماید که در کنار و به موازات سنت بهره‌گیری از منابع ناخودآگاهی و گرایش به رهایی از آگاهی مخل و مزاحم احساس و تخیل، زنجیره دیگری نیز در تاریخ ادبیات و هنر وجود دارد که به استفاده از منابع واقع‌گرایانه و خودآگاهانه بیشتر راغب است. اگر در یک‌سو میراث رمانتیسیم را داریم که دست به دست از ایشان به دادائیست‌ها و سمبولیست‌ها و سوررئالیست‌ها و اکسپرسیونیست‌ها رسیده است، به موازات نیز سنت به نسبه عقل‌گراتر کلاسیک‌ها را می‌یابیم که از ایشان به رئالیست‌ها و ناتورالیست‌ها و نویسندگان اهل التزام و … به ارث رسیده است. به عبارتی چنین می‌نماید که رابطه معناداری میان شدت و حدت گرایش هنرمند به انواع شوریدگی و آشفتگی با مکتب ادبی که به آن وابسته است وجود دارد. برای نمونه هر چه دیوزدگی را در رمانتیک‌ها بیشتر می‌یابیم در رئالیست‌ها کمتر می‌توانیم سراغش گیریم. هر چند برای کلیشه نشدن این ممیزه ناچار به یادآوری استثنائات هم هستیم. سر والتر اسکات رمانتیک بسی معقول‌تر از همینگوی رئالیست زندگی کرد یا گوته جوان به گفته خود از «بیماری رمانتیسم» شفا یافت و به سلامت کلاسیسم رسید حال آن‌که گی دو موپاسان که دیگر خامی جوانی را سپری کرده بود، از ناتورالیسم خود پای به ظلمات جنون نهاد و هم‌زمان رمانتیسم سیاه گوتیک را برگزید. حال دلیل این فرجام‌های جنون‌زده چه بوده است و آیا جنونی مانند جنون نیچه که از سیفلیس رنج می‌برده تا چه پایه حاصل نوع اندیشه و شیوه هنرشان بوده یا برآمده از ضایعه‌ای جسمانی، مورد بحث ما نیست. ما تنها بدین بسنده می‌کنیم که استثناها قاعده را نه ابطال که به وجود البته نسبی آن اشاره می‌کنند. بر همین پایه همچنین می‌باید به رابطه نسبی قالب‌های هنری و مخاطرات ذهنی و روانی نیز اشاره کرد. بی‌گمان آمار آشفتگی‌های روانی یا نوع این بیماری‌ها برای نمونه میان معماران و مجسمه‌سازان با موسیقی‌دانان یکسان نیست یا چگونگی بیماری‌ها نزد شاعران با منتقدان ادبیات. بار دیگر ضمن پافشاری بر نسبی بودن این تمایزها و طبقه‌بندی‌ها سخن گفتن دقیق‌تر درباره نسبت و رابطه میان قالب‌ها و نیز مکتب‌های ادبی و هنری با چگونگی اختلالات روانی را منوط به پژوهشی فنی‌تر و مقال و مجالی دیگر می‌شمارم و دوست‌تر می‌دارم به این نکته اشاره کنم که به رقم باور به رابطه میان انواع قالب‌ها و مکتب‌ها با انواع روان‌پریشی‌ها و روان‌نژندی‌ها، نه سلامت روانی یک نویسنده یا آشفتگی یک هنرمند هیچ کدام الزاما نشان و دلیل قدرت یا ضعف آثار ایشان به شمار نمی‌آید. در این‌باره داوری اخلاقی درباره هنرمند به کار محک‌زدن ارزش هنری اثرش نمی‌آید. داستایفسکی و کافکا به راستی از لحاظ روانی بیمار بودند اما خلاق‌تر از بسیاری نویسندگان ظاهرا به هنجار. آنان هر چند در حیطه هنرشان موفق بودند، در پهنه زندگی شخصی همان‌گونه که گفته آمد بر دیو درون فایق نیامده بودند. از دید و داوری من این تنها گونه‌ای بد فرجامی شخصی است و به این می‌ماند که فلان بیماری بدخیم کسی به بهبود بیانجامد یا نه. بگذریم که گاه این بهبود ممکن است به بهای از کف رفتن آن آفرینش‌گری یا دقیق‌تر اگر بگوییم موجب نابودی زمینه و محرک آن گردد. در این‌جا تنها پرسشی که برای منِ مخاطب می‌تواند موضوعیت یابد این پرسش از خود -و نه از هیچ‌کس دیگر- است آیا اگر من در مقام و موقعیت آن هنرمند می‌بودم حاضر بودم این بها را برای آفرینش‌گری خود بپردازم؟ به شخصه پاسخم منفی است هر چند آنانی را که بدین پرسش آری می‌گویند می‌ستایم. به هر حال چنین پرسشی از اساس پرسش بیهوده‌ای است زیرا به ندرت ممکن است شخص هنرمند اختیاری برای گزینش داشته باشد. معمولا شخص، خود را بیمار نمی‌گرداند تا هنرمند شود – اگر هم چنین کند ضمانتی در توفیق او نیست– بلکه بیمارانی به هنر پناه می‌برند تا این دارو بیماری‌شان را درمان کند. گاه این دارو کارگر می‌افتد و گاه نه! پرسش بیهوده‌تر و ابلهانه‌تر که اما من ناخواسته به آن اندیشیده‌ام می‌تواند این باشد: آیا اگر در ما توان رهایی بخشیدن کافکا یا داستایفسکی از رنج‌ها و بیماری‌شان اما به بهای از کف رفتن قدرت خلاقیت‌شان می‌بود، دست به درمان‌شان می‌زدیم؟ پاسخ من به شخصه به این پرسش ابلهانه و نامحتمل مثبت است و این بار دیگر ستایشی برای پاسخ‌های مثبت اما خودخواهانه نثار نخواهم‌ کرد.

۴. به در آمدن از مغاک
پیش از فروید بوده‌اند کسانی مانند نیچه که به وجود رابطه‌ای میان هنر و کشش‌های غیر عقلانی و غریزی اشاره کرده بودند. حتی باور رمانتیک‌های سده هجده مبنی بر ضد زندگی بودن هنر، بیان دیگری برای ارتباط هنر با رانه‌ها و سائقه‌های غیر عقلانی شمرده می‌شود. اما فروید بود که این یافته‌ها را تبیین کرد و لباسی از تحلیل روان‌شناختی به آن پوشاند. فروید بیان می‌دارد هنرمند در اساس درون‌گرایی است که از روان‌نژندی چندان فاصله‌ای ندارد و با نیازهای غریزی نیرومند و فراوانش که سرکوب شده است تشنه افتخار، قدرت، ثروت، شهرت و عشق زنان است، (فروید طبق معمول یادش می‌رود چیزی درباره زنان هنرمند بگوید) از این رو او هنرمندان را بالقوه روان‌نژندترین انسان‌ها می‌داند که به یاری آفرینش هنری و پالایش دادن امیال سرکوب شده‌شان به درمان بیماری خود پرداخته‌اند. به گمان او هنرمندان و نویسندگان بزرگ اگر به هنر نمی‌پرداختند سر از آسایشگاه‌های روانی درمی‌آوردند، بگذریم که گاه شدت بیماری چنان بود که به رغم این آفرینش‌های هنری، برخی هنرمندان در درمان خود را به نتیجه نمی‌رسیدند. فروید پرداختن به هنر و آثار هنری را گونه‌ای «جابه‌جایی لیبیدویی» می‌دانست، بدل ساختن نیاز به ارضای غرایز به نیروی خلاقه و آفرینش هنری که تصعید نامیده می‌شود.

او برای اثبات نظریه خود به بررسی روان‌کاوانه شخصیت، زندگی و آثار برخی هنرمندان از جمله داوینچی، داستایفسکی و فلوبر پرداخت و دلایلی مبنی بر وجود عقده ادیپ در این هنرمندان اقامه کرد. فروید البته آن‌قدر باهوش بود که هنرمندان را صاف و ساده بیمارانی بالقوه روانی نشمارد. او تصریح می‌کند که هنر میان اصل لذت و اصل واقعیت‌ سازش برقرار می‌کند. از نظر فروید هنرمند از راه هنر هم از واقعیت می‌گریزد و هم در عین حال با دگرگون ساختن واقعیت و بازتاب دیگرگونه آن، به شیوه‌ای جدید به واقعیت بازمی‌گردد.

چنین می‌نماید که مخالفتی قابل توجه با این باور که رابطه‌ای میان هنر و بیماری وجود دارد و این‌که هنر نقشی درمان‌گر در این میان ایفا می‌کند وجود نداشته باشد. اما مخالفت‌ها با آرا فروید آن‌گاه رخ می‌نماید که او منشا این بیماری مستتر و بالقوه را در سرکوب نیازهای جنسی و به ویژه بروز عقده ادیپ و عقده الکترا می‌شمارد و ماهیتی جنسی برای لیبیدو قایل می‌شود. به گمانم این اختلاف نظر برای رد و ابطال نظریه فروید بسنده نیست و با خوانشی جدید می‌توان پلی بر شکاف میان هواداران و منتقدان فروید در این موضوع خاص زد. الزامی نیست منتقدان عقده ادیپ را دارای ماهیتی جنسی بپذیرند. اگر آنان خوش می‌دارند می‌توانند بر شکاف میان نسل پدران و فرزندان ماهیتی فرهنگی فرض گیرند. و مگر نه این است که همه ما تا از جنبه فرهنگی پدرکش نباشیم به بلوغ نمی‌رسیم؟ آیا مگر نه آن است که هر گونه استقلال اندیشه و هویت ما ناگزیر از گونه‌ای پدرکشی نمادین است؟ و این پدیده چیست مگر قرائتی دیگر و نه حتی ناسازگار با روایت فروید از داستان ادیپ؟ می‌دانم که برای اهل فن و متخصصان فروید چنین تعبیر و تفسیری زیاده از حد آسان‌سازی فروید و موجب تخفیف روان‌شناسی اوست. حق نیز با ایشان است، حق مطلب درباره فروید چنین ادا نمی‌شود اما روی سخن من با متخصصان نیست. با این تفسیر ساده اما شاید به توان فزون‌تر مخاطب امروزی را به تعمق فرا خواند.

به گمان شخصی من که فروید را علمی‌تر از یونگ می‌شمارم دیدگاه یونگ نیز گونه‌ای بازخوانی عامه فهم‌تر یا بهتر بگویم عامه پسندتر از روان‌شناسی است. یونگ اگر هم عامه فهم نباشد بی‌گمان هواداران فزون‌تری میان عامه دارد. یونگ نیز ضمن بنا نهادن دستگاه خود بر پایه یافته‌های فروید، بر بخشیدن ماهیتی جنسی به لیبیدو به اعتراض برخاست. در برابر فروید که ناخودآگاهی را زباله‌دانی روح و حاصل سرکوب‌های تمایلات عمدتا جنسی فرد می‌شمرد، یونگ اعتباری ویژه به ناخودآگاهی و عوالم رها از نظارت عقل مانند رویا و …. قایل شد. از دید یونگ ناخودآگاهی به ویژه ناخودآگاهی جمعی منبعی سترگ برای آفرینش هنری و اصولاً حکمت و معرفت بود. از این رو هنرمند نه تنها زیر نفوذ ناخودآگاهی و جنبه‌های غیر عقلانی خود بود که اساساً می‌باید برای هر خلاقیت و رای‌جویی مهمی به حکم و فرمان آن گردن می‌نهاد. با این حال هر چند یونگ اعتباری بس سترگ برای بخش‌های غیر عقلانی و ناخودآگاه وجود قایل شد، بر توازن میان خودآگاهی و ناخودآگاهی تاکید ورزید. او به درستی متذکر شد اگر فرد آدمی چه هنرمند و چه ناهنرمند بیش از حد به ناخودآگاهی نزدیک شود از سوی آن بلعیده خواهد شد و بر این اساس جنون نیز چیزی نیست جز فروافتادن در ناخودآگاهی و از دست دادن ارتباط با خودآگاهی. در این میان هنرمند کسی است که نه مانند مردمان بی‌نام و نشان جامعه بی‌بهره از گنجینه ناخودآگاهی زندگی خود را به سر می‌رسانند و نه چون دیوانگان یک‌سره در ناخودآگاهی فرو‌غلتیده‌اند. هنرمند کسی است که توان ارتباط یافتن با ناخودآگاهی خود را بی از کف‌دادن خودآگاهی دارد. به نظر، این دیدگاه چندان تفاوتی با دیدگاه فروید ندارد. اما تفاوت اصلی در آن‌جاست که یونگ ناخودآگاهی و بخش تاریک و ناعقلانی وجود را که به گمان فروید نیز بزرگ‌تر از بخش خودآگاه بود بر من آگاه برتری می‌داد. هر چه هدف فروید مطیع ساختن این کوه یخ سترگ ناخودآگاهی در برابر خرد بود، هدف یونگ مشورت گرفتن خرد از گنجینه ناخودآگاهی می‌نمود.

در موارد دیگر و از زوایای متفاوت شکاف میان یونگ و فروید بسیار فراخ می‌نماید اما درباره هنر شاید بتوان نقاط مشترک بیشتری یافت هر چند تفاوت و اختلاف نظر همواره قابل تامل است. به هر حال یونگ نیز بر سرچشمه‌های ناعقلانی و ناخودآگاهانه هنر تاکید می‌ورزد و خواه ناخواه خطر ابتلای آنان به شوریدگی را باور دارد. و بر خلاف پندار بسیاری از دوست‌داران متعصب فروید، یونگ نیز بر لزوم گونه‌ای توازن میان خودآگاهی و ناخودآگاهی تاکید می‌ورزد تا آدمی یک‌سره در مغاک ناخودآگاهی بلعیده نشود. حال اگر در تعریف این توازن یونگ زیاده از حد به ناخودآگاهی باج و اعتبار می‌دهد قابل فهم است و نیز آشکار می‌سازد که چرا اهل هنر بیشتر فریفته او می‌شوند تا خردگرایی مانند فروید. بی‌گمان یونگ نیز تا اندازه‌ای گرفتار آن دیوزدگی هنرمندان بوده است.

خاتمه سخن، چه آرا فروید را خوش بداریم و چه یونگ را هر دو برآنند که جنبه‌هایی ناعقلانی از وجود در کار آفرینش ادبی دخیل‌اند و این‌که هنرمند بیش از دیگران با این نیروهای مهیب در کار زورآزمایی و کشتی‌گیری است و همان گونه که یعقوب با فرشته به کشتی پرداخت هنرمند نیز با کوه یخ خود دست به گریبان است و چه بسا در این میان برکت گیرد یا به مغاک درآید.

بله حقیقتی در باور عوام درباره هنرمندان وجود دارد، آنان موجوداتی به هنجار و یک‌سره عاقل نیستند که اگر یک‌سره عاقل بودند گرد هنر نمی‌رفتند، اما آنان با دیوهایی به کشتی گرفتن پرداخته‌اند که مردمان عادی و عاقل جرات اندیشیدن به آن را هم نداشتند. آنان مانند یعقوب در این کارزار برکت می‌گیرند و سلامتی و سترگی می‌یابند و سوگ‌مندانه برخی نیز به فروپاشی قهرمانانه‌ای دچار می‌گردند.


 

خیره در چشم مغاک

رضا نجفی

بخش اول

۱. در ستایش خرد: طرح بحث، تذکارها و برخی ملاحظات
شنیده‌ایم و بی‌گمان شنیده‌اید که بسیاری عوام، اهل قلم و به طور کلی اهل هنر و اندیشه را دیوانه، مجنون و اگر لطف کنند، آشفته احوال و خل مزاج می‌شمارند.

آیا این باوری نامعتبر و ناشی از رشک و حسد و نادانی عوام است؟ پس چگونه است که سابقه چنین باوری نخست به خود اهل هنر، ادب و فلسفه باز می‌گردد و دست‌کم از زمان افلاطون و بلکه پیش از آن رواج داشته است.

پرسش را دقیق‌تر گردانیم؛ حال که نه تنها عوام که بسیاری خواص، برگزیدگان و اهل هنر و اندیشه این اتهام – مجنون و مخبط بودن خود و همکاران‌شان – را پذیرفته‌اند، چه باید کرد؟ آیا باید اتهام را به رغم همه شهود و شواهد رد کرد؟ یا می‌باید داوطلبانه طوق جنون به گردن انداخت و به ستایش دیوانگی پرداخت؟ آیا راه حل میانه‌ای یافت می‌شود؟ ادامه…


 

هانس هَینتس اِوِرس و ادبیات وحشت

هانس هَینتس اورس (Hans Heinz Ewers) نویسنده‌ی آلمانی در سال ۱۸۷۱ در دوسلدورف دیده به جهان گشود. هنگامی که او مقارن با پایان سده‌ی نوزدهم کار نویسندگی خود را آغاز کرد، گرایش‌های جدیدی در ادبیات آلمانی رخ نموده بود. رمانتسیم کهن آلمانی نفس‌های واپسین خود را می‌کشید و مکاتبی چون رئالیسم و ناتورالیسم در حال شکفتن بودند. زمانه، زمانه‌ی گرهارد هاوپتمان بود.

اما شگفت که در چنین زمانه‌ای، اورس شیفتگی خود را به رمانتیسم آن هم از نوع آلمانی‌اش نشان می‌دهد. البته نیک می‌دانیم که در پایان سده‌ی نوزدهم و اوایل سده‌ی بیست، نویسندگانی چون هوفمانس تال، راینر ماریا ریلکه و هرمان هسه با نگاهی به سنت‌های کهن ایده‌آلیسم آلمانی، نئورمانتیسم را بنیان نهادند. از این‌رو می‌باید گمان داشت که اورس نیز در این دسته جای گیرد. اما اورس هرچند از لحاظ زمانی در دوره‌ی نئورمانتیک‌ها زندگی می‌کرد، به واقع بیشتر به رمانتیک‌های قدیمی‌تر آلمانی همچون ارنست تئودور آمادئوس هوفمان، تیک، کلایست و… می‌ماند.

برشمردن وجوه ممیزه میان رمانتیسم پیشین (Frühromantik) که با جنبش ادبی توفان و تهاجم (Sturm und Drang) درآمیخته است، با رمانتیسم پسین (Hochromantik) و نیز مقایسه این دو با نئورمانتیسم در مجال و وظیفه‌ی این مقال نیست، اما تنها به ذکر این نکته می‌باید بسنده کرد که رمانتیسم پیشین یا پیش‌رمانتیسم بسیار خشن‌تر، خردستیزتر و رازآمیزتر از شکل‌های بعدی این مکتب است. با این توضیح و پس از کندوکاو در آثار اورس درمی‌یابیم که آثار وی ریشه در پیش‌رمانتیسم و جنبش توفان و تهاجم دارد که آن‌ها نیز به نوبه‌ی خود بی‌تأثیر از دوره‌ی باروک، اکارت و سرچشمه‌های آیینی ادبیات کهن آلمانی نبوده‌اند. به یک معنا، اورس با نادیده گرفتن گسست تاریخی در سنت‌های ادبی آلمان، خط سیری را دنبال کرده است که از چندین سده تا زمان وی ادامه داشته است.

در رمانتیسم اورس همان ویژگی ناب روح آلمانی قدیم دیده می‌شود، گونه‌ای خردستیزی و گرایش به امور فوق عقلی و ماوراء طبیعی، چیزی که گوته آن را دیوزدگی نام نهاده و گفته بود: «علایم دیوزدگی آن چیزی است که عقل ما از حل آن سر باز می‌زند.»

می‌دانیم که رمانتیک‌های آلمانی دوست داشتند به همه چیز رنگ و بوی رمز و راز دهند. همه چیز در نگاه آنان اسرارآمیز، جادویی و در عین حال تیره و خشن و ترسناک بود. به گمان هوفمان زندگی ما تنها در پناه رازآمیزی تاب‌آوردنی می‌شود. و این ویژگی برجسته‌ی رمانتیسم آلمانی است. رمانتیسم آلمانی برخلاف گونه‌ی فرانسوی و انگلیسی خود بسیار محشور با اندیشه‌ی مرگ، بیماری، جنون و هراس بود. در واقع پدر داستان‌های هراس‌آور را نه ادگار آلن پو، بلکه می‌باید آلمانی‌هایی مانند هوفمان دانست. اورس نیز برخلاف نئورمانتیک‌هایی چون هرمان هسه به وجه تیره و خشن رمانتیسم کهن آلمانی توجه نشان داد.

گرایش اورس که بیشتر در حیطه داستان کوتاه و رمان کار می‌کرد، پرداختن به آثار تخیلی بود. شماری از منتقدان بر این باورند که برخی از آثار او زاده‌ی هوس نویسنده برای بال و پر دادن به اندیشه‌های وهم‌آلودی سرچشمه می‌گیرند.

در بسیاری از داستان‌های اورس، قدرت تخیل نویسنده با تشریح جزئیاتی شگفت‌انگیز رفته‌رفته تا حد کابوس‌هایی به دور از اندیشه‌ای سلیم بدل می‌شود.

نقطه‌ی اوج آثار اورس پرداختن به مضمونی به غایت دور از ذهن و انحرافی است که با واقعیت رابطه‌ای بس اندک دارد. جالب آن‌که او با آفریدن شخصیتی به نام فرانک براون که در بسیاری از رمان‌های وی ظاهر می‌شود و به قول او با ذکر این گفته که می‌خواهد به «ژرفای طبیعت» آدمی نظر بیفکند، در تلاش است تا به آثار خود مشروعیت بخشد. از سوی دیگر ما گونه‌ای جبرگرایی ناشی از توارث و تأثیر محیط را در آثارش بازمی‌شناسیم که او را به ناتورالیست‌ها نزدیک می‌سازد. از این لحاظ او را می‌باید با گی دوموپاسان سنجید که بر لبه‌ی رمانتیسم و ناتورالیسم گام می‌نهاد. او نیز به مانند گی دو موپاسان _ گرچه این یکی تحت تأثیر جنون _ رمانتیسمی سیاه و وهم‌آلود را با گرایش‌های ناتورالیستی و درواقع با جنبه‌های زننده و خشن این مکتب در هم آمیخت. شاید در این‌باره می‌باید از تأثیر هاوپتمان بر او سخن گفت.

اما باید به یاد داشت که ناتورالیسم او و ترسیم چهره‌ای انتقادی از جامعه‌ای هیولامنش و منحط که با نگاهی روانکاوانه و جامعه‌شناسانه ارائه می‌شود، در حاشیه باقی می‌ماند و هر دو نگاه جامعه‌شناختی و روان‌شناختی او از این اندیشه پرده برمی‌دارد که نویسنده می‌کوشد با جنبه‌هایی از تخیل غیرعادی و تحریم‌شده‌ی خوانندگان ارتباط برقرار کند. اورس با نکته‌سنجی ژرفی، آگاهانه یا ناخودآگاه در آثارش نشان می‌دهد که اروتیسم و جنبه‌هایی از پدیده‌های خشن و مشمئزکننده تا چه حد می‌توانند در هم بیامیزند و در واقع دو روی یک سکه باشند. این نکته‌ای روان‌شناختی است که هر آن‌جا (مثلا در حکومت‌های فاشیستی) که اروتیسم، آزارهای جنسی و حتی علایق جنسی مردمان سرکوب و کنترل می‌شود، خشونت‌خواهی جای آن را می‌گیرد. همچنان که در داستان حاضر می‌بینیم که گرایش سادیستی کشیشِ حکایت به خون، تا چه حد جنبه‌ای اروتیک و شهوانی دارد.

گرچه نکته‌ی حاضر به گمان، زیاده از حد ناتورالیستی می‌نماید، اما ریشه‌های رمانتیک آن را نیز نباید از نظر دور داشت. جالب است بدانیم در سده‌ی هجده و نوزده دانشجویان رمانتیک آلمانی شیفته‌ی دوئل با شمشیر بودند. آنان به گونه‌ای باورنکردنی _ و با معیارهای امروزی به شکلی بیمارگونه _ در پی بهانه‌ای بودند تا با شمشیر به جان یکدیگر بیفتند و دانشجویی که در کارنامه‌ی خود چند دوئل نمی‌داشت، بسیار سرافکنده بود. آنان نه‌تنها زخم کریه شمشیر در صورت را زشت نمی‌دیدند، که به گمان ایشان صورت شکافته و زخم‌دیده از شمشیر، مایه‌ی مباهات و نشانی از غرور و مردانگی بود.

آیا به‌راستی داستان «سس گوجه فرنگی» اورس به گونه‌ای دگرگون شده، بازگوکننده‌ی همان روحیه‌ی شیطانی و جنون‌زده‌ی جوانان رمانتیک آلمان قدیم در شیفتگی به خون و خون‌ریزی نیست؟

از دیگر ویژگی‌های رمانتیسم آلمانی دلبستگی به امور متضاد بود. آنان عشق و مرگ را توأمان مطرح می‌کردند، احساسات رقیق و پرسوز و گداز، کنار خوی جنگ‌پرستانه و ستیزه‌جویانه، معجون شگفتی از کار در می‌آمد و نیز جنبه‌های شیطانی با امور عرفانی و الهی در هم می‌آمیخت. آدام مولر یکی از رمانتیک‌های برجسته‌ی آلمانی در این‌باره تئوری اضداد خود را مطرح ساخته بود و به موجب آن مدعی بود که تنها اضداد، آفریننده‌ی زندگی هستند.

برجسته‌ترین این اضداد در زندگی رمانتیک‌های آلمانی جدای از همزیستی شعر و خشونت، عشق‌پرستی و جنگ‌طلبی و …، درآمیختن بی‌بند و باری‌های جنسی و اخلاقی با ایمان به امور الهی و عرفانی بود. همه‌ی رمانتیک‌های المان به مافوق‌الطبیعه و مداخله‌ی آن در زندگی ایمان داشتند و جالب آن‌که اکثر آنان به آیین کاتولیسیسم که بسی جزمی‌تر از آیین پروتستان است، گرویده بودند؛ البته این علاقه به آیین کاتولیسیسم نه از سر تشرع و دین‌داری، بلکه به جهت شیفتگی به امور مافوق عقلی و رازآمیز بود.

با این توضیح، بسیار معنادار می‌نماید که قهرمان سادیستی اورس در داستان سُس گوجه فرنگی کشیش است. آمی که می‌باید آموزه‌ی مسیح را که همان محبت است، تعلیم دهد، از دیدن خون دچار لذتی شهوانی می‌شود. آیا همانندی این کشیش سادیست با رمانتیک‌های کاتولیکی که از یک سو دلبسته‌ی عالم ماورایی و از سویی شیفته دوئل‌های خونین بودند، اتفاقی است؟

با خواندن داستان‌های اورس درمی‌یابیم که چرا برخی منتقدان می‌پندارند که رمانتیسم به واسطه‌ی علاقه‌ای که به عالم رؤیاها، دنیای درون، کشف و شهود و… دارد، در به وجود آمدن روان‌شناسی مؤثر بوده است. همچنین اگر در آثار اورس نیک بنگریم، از برآمدن هیتلر و ناسیونال سوسیالیسم و ارتکاب آلمانی‌های با فرهنگ به آدم‌سوزی و آن جنایت‌های مهیب کمتر شگفت‌زده می‌شویم.

در این‌جا نکته‌ای را نیز باید یادآور شد، اورس گرچه به رمانتیک‌های کهن آلمانی می‌ماند، اما با توجه به زمانه‌ی خود در عین حال یکی از آخرین رمانتیک‌های این کشور است، زیرا پس از او به دشواری بتوان نویسنده‌ای را یافت که سنت رمانتیک‌هایی چون هوفمان را ادامه دهد. و شاید به سبب متأخر بودن اوست که می‌توان برخی پیشرفت‌ها را در آثار او _ به نسبت رمانتیک‌های پیشین آلمانی – بازشناخت. شاید تحت تأثیر زمانه‌ی اورس است که گونه‌ای طنز و انتقاد نسبت به قهرمان بیمارگون داستان سُس گوجه فرنگی در آن یافت. چنین نگاه طنزآلود و منتقدی کمابیش در آثار رمانتیک‌های نخستین یافت نمی‌شود. دیگر آن‌که راوی داستان برخلاف سنت مألوف رمانتیک‌های آلمانی، گرفتار اندیشه و احساسات بیمارگون نیست و در واقع اورس با گزینش چنین حکایت‌کننده‌ای به ایجاد گونه‌ای تعادل و میانه‌روی کمک کرده است.

در پایان شایان ذکر است که برخی از آثار اورس به مانند رمان معروف وی، آلراونه (Alraune) که رمانی تخیلی شمرده می‌شود، به فیلم درآمده است. گفتنی است که اهل سینما، اورس را سینماگر می‌شناسند. اورس در مقام فیلم‌نامه‌نویس و نیز همکاری در ساخت فیلم‌های اکسپرسیونیستی آلمانی، در این ژانر از سینما نامی آشناست.

همچنین می‌باید افزود که آن‌چه تقدیم می‌شود، درواقع حکم نخستین معرفی این نویسنده در زبان فارسی و نمونه کار او به شمار می‌آید.

ختم سخن این‌که هانس هَینتس اورس به سال ۱۹۴۳ زمانی که اروپا در تلاطم جنگ جهانی دوم از هم فرو می‌پاشید، در برلین آرامش ابدی یافت و برای او وحشت جنگ و برای ما داستان‌هایش پایان پذیرفت.


مطالب دیگر فیروزه در همین زمینه :

سس گوجه فرنگی – هانس هَینتس اِوِرس


 

در تاریکی برج‌های نوک‌تیز سر به فلک کشیده

رضا نجفیادبیات‌ گوتیک را باید شاخه‌ای از مکتب رمانتیسم یا دقیق بگوییم پیش‌رمانتیسم شمرد. از این رو شاید بی‌شناخت رمانتیسم اروپایی نتوان تصویر دقیقی از ادبیات گوتیک به دست داد. پژوهشگر دقیق داستان‌های گوتیک نیز بی‌گمان از تأثیر افسانه‌های آلمانی‌، رمانس‌های قرون وسطی‌، جریان نهضت پیش از رمانتیک‌، ادبیات احساسات‌گرایانه و آثار نویسندگان رمانتیک سده‌ی ۱۸ شمال اروپا بر این جریان ادبی آگاه است.

البته از سویی دیگر نیز می‌توان درباره تأثیرگیری مکتب رمانتیسم از ادبیات آغازین گوتیک سخن گفت‌. در هرصورت باید این نکته را مد نظر داشت که داستان‌های گوتیک جزو نخستین و قدیمی‌ترین ریشه‌ها و آثار رمانتیسم‌اولیه به شمار می‌آیند.

اما برای این‌که گام به گام پیش رویم‌، باید از وجه تسمیه و مفهوم واژه‌ی گوتیک بیاغازیم‌. واژه‌ی گوتیک صفتی است که به شکل ضمنی به انتساب و یا تعلق چیزی به قوم «گوت» اشاره می‌کند. قوم گوت و یا آن‌گونه که مصطلح است‌، گوت‌ها قومی ژرمن بودند که به تدریج از شمال اروپا به سمت شرق و جنوب مهاجرت کردند و در نخستین سال‌های میلادی در ساحل جنوبی دریای بالتیک‌، در شرق رود «ویستول» سکونت گزیدند. آنان که مورد حمله‌ی هون‌ها قرار گرفته بودند، در اواخر قرن چهارم میلادی به دو دسته گوت‌های شرقی (اوسترگوت‌ها) و گوت‌های غربی (ویزیگوت‌ها) تقسیم شدند. گوت‌های غربی به نوبه‌ی خود به نواحی گوناگون امپراتوری روم حمله بردند و در غرب‌پیشروی کردند. گوت‌ها به رغم این‌که مسیحی شده بودند، به آیین آریانیسم نیز دلبستگی داشتند.

قرن‌ها پس از سقوط روم به دست اقوام ژرمن‌، در اروپا سبک معماری پدید آمد که به گوتیک معروف شد. گرچه در این معماری عناصری از معماری نُرماندی و رُمانسک نیز دیده می‌شد. این نوع معماری که به کل با هنر پیشین خودیعنی معماری کلاسیک رومی متفاوت بود، نشانه‌هایی از ذهنیت و روح ژرمنی را در خود داشت‌. این معماری ابتدا در ساخت کلیساها و بعدها در ساخت قلعه‌ها و قصرهای قرون وسطایی به کار رفت و برخلاف هنر کلاسیک‌، گرایش به‌نوعی پیچیدگی‌، رازآمیزی و حتی تیرگی در آن حس می‌شد که از این لحاظ شاید بتوان آن را با هنر باروک سنجید.

به هر حال در اواخر قرن ۱۸ با رواج رمانتیسم که در عین حال زمان احیاء و رویکرد دوباره به معماری گوتیک در آلمان و انگلستان نیز محسوب می‌شد چیزی به نام ادبیات گوتیک نیز سر زبان‌ها افتاد.

در ۱۷۴۷ هوراس والپول در «استرابری هیل» در حومه‌ی لندن در یک قصر کوچک گوتیک ساکن شد و به کار پرداخت‌. از همان ایام واژه‌ی گوتیک استرابری هیل‌، بدل به اصطلاحی معادل معماری گوتیک رمانتیک شد.

او در سال ۱۷۶۴ یکی از معروف‌ترین و متقدم‌ترین آثار ادبیات گوتیک‌، یعنی «قصر اوترانتو» را به چاپ رساند. این اثر، رمانی پر رمز و راز با مضامینی همچون شبح‌، قتل و جنایت و… بود که در قرون وسطی رخ می‌داد. جالب آن‌که در چاپ دوم این رمان‌، عنوان فرعی «یک داستان گوتیک» بدان افزوده شد. از آن پس بود که اصطلاح رمان گوتیک رایج و به آثاری همانند قصر اوترانتو اطلاق شد که در آن‌ها نشان‌هایی از نیروهای ماوراء طبیعی‌، روح و شبح و پدیده‌های رعب‌انگیز و هراس‌آور دیده می‌شد. از لحاظ زمانی‌، اغلب این داستان‌ها در قرون وسطی رخ می‌داد، قرونی که در نگاه رمانتیک نه یادآور تفتیش عقاید و تعصبات مذهبی‌، که تداعی‌کننده‌ی دورانی رازآمیز، تیره و تار و اندکی ترسناک به شمار می‌رفت‌. مکان رخداد این‌گونه آثار نیز بیشتر قصرها، قلعه‌ها، ویرانه‌ها، گورستان‌ها و گاهی‌موارد نیز کلیساهایی با معماری مفتون‌آمیز گوتیک با آن دخمه‌ها، سیاه‌چال‌ها، سردابه‌ها، اتاق‌ها و دالان‌های مخفی‌، پلکان‌های مارپیچ‌، «ایوان‌های پوشیده از پیچک که جغدها در زیر نور مهتاب در آن‌ها آواز می‌خوانند و سایه‌روشنی رازآمیز که حالتی شبح‌وار به آن داده است»، برج‌های نوک‌تیز سر به فلک‌کشیده و به طور کلی بناهایی تیره و تار، دلگیر و ترسناک بود.

برخی بر این گمان‌اند که چون مکان نگارش نخستین آثار گوتیک مانند آثار والپول در قصرهایی با معماری گوتیک بود، این ژانر ادبی نیز گوتیک نام گرفت‌. اما این نظر بیشتر مقرون به حقیقت است که آثار گوتیک از آن رو این نام را گرفت که مکان رخدادن بیشتر داستان‌های آن در بناهایی با نوع معماری گوتیک بود. به طوری که آثار دیگری از این دست مانند داستان‌های ا.ت‌.آ. هوفمان و ادگار آلن‌پو نیز در این فضاها رخ می‌دادند. این‌گونه مکان‌ها و فضاپردازی بعدها از ژانر گوتیک وارد آثار نویسندگان دیگر نیز شد. برای نمونه چارلز دیکنز در «خانه قانون‌زده» و «آرزوهای‌بزرگ» و خواهران برونته در اغلب رمان‌هایشان از چنین فضاپردازی سود می‌بردند.

به هر حال‌، همزمان با والپول‌، بکفورد رمان «واثق»، آن رادکلیف «اسرار اودولفو»، لوئیس «راهب» و تامس للاند «شمشمیر بلند» را نوشت که جملگی در به وجود آمدن ژانر گوتیک نقش داشتند.

بر این اساس جای شگفتی نیست که سرآغاز رمان گوتیک را از انگلستان و قلعه‌ی اترانتوی والپول می‌دانند. اما جای تأکید دارد که بسیاری رخدادهای تاریخی‌، نهضت‌های عرفانی و دینی‌، جریان‌های فکری و فلسفی و هنری‌، آثار ادبی و… باید به وقوع می‌پیوست تا جاده را برای برآمدن رمان گوتیک انگلیسی هموار کند. از این جمله‌اند هنر باروک در موسیقی‌، جنگ‌های سی ساله و شیوع وبا و طاعون در اروپا، برآمدن مکاتب عرفانی پتیسم آلمانی و متدیسم انگلیسی‌، پیدایی مکتب شعری موسوم به شعر گورستان و… .

همچنین گرچه سرآغاز رمان گوتیک به ادبیات انگلیسی اواخر سده‌ی ۱۸ بازمی‌گردد، اما به نظر می‌رسد که ادبیات‌آلمانی و افسانه‌های بومی آن کشور از مدت‌ها پیش مصالحی برای این ژانر به دست داده بودند و اصولاً روحیات رمانتیک‌های آغازین آلمانی و به‌ویژه بنیانگزاران جنبش «توفان و تهاجم» به این ژانر نزدیک است‌.

حتی بسیار قابل تأمل است که داستان‌های ترسناک آلمانی به شکلی غیرمستقیم در آفرینش و پدید آمدن بزرگ‌ترین و موفق‌ترین اسطوره‌های گوتیک انگلیسی‌، یعنی هیولای فرانکنشتاین و خون‌آشام نقش داشتند. به این‌ترتیب که در تابستان سال ۱۸۱۶ چند تن از بزرگان ادبیات انگلیسی‌، یعنی لردبایرون‌، پرس‌شلی‌، مری شلی و پزشک لرد بایرون‌، جان ویلیام پولیدوری برای استراحت در شهر ژنو گرد هم می‌آیند. آنان به سبب بدی هوا ناچار در قصر شلی در حاشیه دریاچه ژنو می‌مانند. برای وقت‌گذرانی به مطالعه کتاب‌های کتابخانه شلی می‌پردازند که پر از داستان‌های ترسناک آلمانی است‌. لرد بایرون بازی‌ای را پیشنهاد می‌کند به این قرار که هر یک از افراد جمع‌، داستانی به سبک و سیاق آثاری که می‌خوانند بنویسند. حاصل کار به نوشته شدن «فرانکنشتاین» توسط مری شلی و «خون‌آشام» به دست پلیدوری کشید. نکته آن‌که شخصیت داستان مری شلی یک ژرمن‌نژاد آلمانی زبان است!

اما هرچه آلمان و انگلستان در پدید آوردن این نوع ادبیات و اصولاً در مکتب رمانتیسم پیش‌قدم بودند، فرانسویان صرفاً مصرف‌کنندگان آن به شمار می‌رفتند. جالب آن‌که از اواخر قرن ۱۸ تا اوایل قرن ۱۹، نزد خوانندگان فرانسوی آثار ترجمه‌شده ادبیات گوتیک انگلیسی و سپس آلمانی به شدت رواج داشت و حتی تأثیری ماندگار بر زیبایی‌شناسی فرانسوی بر جای گذاشت‌.

در این سال‌ها سه نوع رمان انگلیسی و آلمانی محبوبیت ویژه‌ای نزد خوانندگان فرانسوی داشت‌: رمان احساسات‌گرا، رمان گوتیک و رمان تاریخی‌. این خوانندگان با روی آوردن به هراس‌، وحشت و خشونت نهفته در این آثار ذهن خود را از درگیری‌های سیاسی آن روزگار رها می‌ساختند. همچنین ادبیات گوتیک به شکلی نهفته به‌هراس‌های کهن قومی و تابوهایی همچون سادیسم جنسی و زنا با محارم می‌پرداخت و از این رو مورد علاقه‌ی گستره‌ای دیگر از خوانندگان قرار می‌گرفت‌. اما ادبیات گوتیک در شکل آبرومندانه و تعالی‌یافته خود، نه‌تنها بر رمانتیسم دیرآمده‌ی فرانسوی تأثیر گذاشت‌، بلکه در پیدایی مکتب رئالیسم نیز نقش داشت‌. از یاد نبریم که سوررئالیست‌های فرانسوی مفتون ادبیات گوتیک و میراث آن یعنی زیبایی‌شناسی هراس و وحشت بودند.

برآمدن گوتیک متعلق به دورانی است که اذهان اروپایی از خشک‌اندیشی‌های عقلانی و پراگماتیستی دوران خود خسته و کسل شده بودند. دورانی که ابتدا نئوکلاسیسم و سپس فلسفه‌های عقل‌گرا و نیز آداب و تشریفات اشراف‌مآبانه و درباری موجی از ملال را برانگیخته بود. در چنین دورانی بود که رویکرد به نه‌تنها ادبیات گوتیک‌، که به ادبیات احساساتی و گونه‌های دیگری از «پیش‌رمانتیسم»، همچون واکنس طغیان‌آمیز علیه این مطلق‌گردانیدن عقل مطرح شد. در آن دم‌، شور و احساسات سرکوب شده بود که به مرحله‌ی آتشفشانی می‌رسید.

اگر خوانندگان امروزی با خواندن «رنج‌های ورتر جوان» و یا «رنه» نه‌تنها اشک نمی‌ریزند، بلکه از غلظت سوز و گدازشان به خنده می‌افتند، از آن روست که ما گرفتار آن ملال ناشی از جامعه‌ای به شدت تشریفات‌گرا، حسابگر و عقل‌محور نیستیم‌. اما شاید هم بتوان گفت که هر آن‌گاه که ملال و دلزدگی فزونی گیرد و دل از حسابگری عقل خسته شود، ادبیاتی از این دست بار دیگر سر از خاک برخواهد آورد و دمی به ما فراغت خاطر و لذت و هیجان خواهد بخشید.

از این گذشته‌، برآمدن ادبیات گوتیک و نیز آثار احساسات‌گرا دلیل جامعه‌شناختی دیگری نیز داشت و آن افول اشرافیت و برآمدن طبقه جدیدی به نام بورژوا بود. می‌دانیم که هنر کلاسیسم اصولاً هنری متعلق به اشراف بود و با حمایت اشراف نیز به زندگی ادامه می‌داد. اما با برآمدن طبقه متوسط شهرنشین و روح سوادآموزی به‌ویژه نزد زنان خانه‌دار، گستره‌ی عظیمی از خوانندگان و مخاطبان ادبی به وجود آمد که نیازها و سلایق دیگری داشتند و مستقیم و یا غیرمستقیم ناشران را تشویق به ارائه‌ی ادبیاتی عام‌تر و مردمی‌تر از هنر اشرافی می‌کردند. بی‌گمان تحت تأثیر همین‌گونه از مخاطبان – یعنی زنان خانه‌دار – بود که ریچاردسون نویسنده انگلیسی برای نخستین بار رمان احساسات‌گرا را با نوشتن «پاملا» (۱۷۴۰) و سپس «کلاریسا هارلو» (۱۷۴۷) بنیان نهاد و در واقع جاده را برای خلق ادبیات گوتیک هموار ساخت‌. پس از او بود که استرن‌، روسو، هردر، گوته و برخی دیگر هر کدام به نوعی به پیدایش رمانتیسم یاری رساندند.

همچنین باز باید افزود که برآمدن ادبیات گوتیک و حتی رمانتیسم نشان از گونه‌ای دگرگونی روان‌شناختی در جامعه‌ی اروپایی نیز دارد و آن اعراض از مطلق دانستن عقل و توجه به دل یا به اصطلاح امروزی بخش ناخودآگاه وجود و جنبه‌ی تاریک درون است‌. اساساً از این روست که رمانتیسم و آغاز تاریخ فردگرایی غربی با هم مقارن افتادند و نیز این رمانتیک‌ها بودند که مفهوم «من» را وارد ادبیات کردند و به ثبت و نگارش حدیث نفس پرداختند. پیش از رمانتیک‌ها چیزی به معنای «من» در ادبیات دیده نمی‌شد، بلکه هر آن‌چه – یا بهتر بگوییم هر آن‌که – بود، نماینده‌ای از یک طبقه – و غالباً اشراف‌زادگان – به شمار می‌رفت‌. به عبارت دیگر پیش از رمانتیسم‌، در ادبیات‌، آدم‌ها نه به مفهوم یک فرد ویژه و یکتا که همچون نماینده‌ای از یک طبقه با ویژگی‌ها و خصائل و اخلاقیات یکسان ظاهر می‌شدند.

به این ترتیب‌، طلوع ادبیات گوتیک همزمان نشان از رویکرد بشر اروپایی به عالم درون‌، کابوس‌ها و رویاهای شخصی‌، امیال و گرایش‌های روحی مبهم درونی‌، عواطف سرکوب و تحریم‌شده و… دارد. در این دوران اروپاییان با بخشی از وجودشان آشتی می‌کنند که تا آن زمان با سلطه‌ی فرهنگی عقل‌گرا، اخلاقی و حسابگر نادیده انگاشته شده بود. از این رو نقش پرقدرت رؤیا و کابوس در ادبیات گوتیک امری اتفاقی نیست‌. در واقع این نوع ادبیات دریچه‌ای را به سوی دهلیزهای تاریک و پیچ در پیچ روح آدمی می‌گشاید. جای شگفتی نیز نیست که بدانیم نخستین رمان گوتیک زاده‌ی یک کابوس بود. والپول نیمه‌شبی کابوسی می‌بیند و پس از بیداری نوشتن قلعه اوترانتو را آغاز می‌کند.

همچنین باید این نکته را یادآور شد که ادبیات گوتیک با جنبه‌هایی از تخیل غیرعادی و حتی تحریم‌شده خواننده‌ی خود ارتباط می‌یابد و گاه عنصر هراس و خشونت همچون آلترناتیوی برای مضمون اروتیسم عمل می‌کند. در واقع همان‌طور که اشاره کردیم‌، آثار گوتیک – و اصولاً رمانتیسم به سبب پرداختن به رؤیاها، کابوس‌ها، تفکرات درونی‌، کشف و شهود، رمز و راز و… با روان‌شناسی نیز رابطه می‌یابند.

افزون بر این باید افزود که مقوله‌هایی مانند رابطه پارادوکسیکال ادبیات گوتیک با مذهب‌، به‌ویژه مذهب کاتولیسم‌، ادبیات گوتیک و اقبال آن به مثابه نشانه‌ای پیشگویانه در برآمدن جریان‌هایی همچون جنگ‌، فاشیسم و محافل سری یا به مثابه پیامد این جریان‌ها می‌تواند موضوع پژوهش‌های جامعه‌شناختی نیز قرار گیرد.

البته باید اذعان داشت که ادبیات گوتیک به عنوان یک جنبش تا مدت‌ها برای شاعران آرمانگرای رمانتیک‌گونه‌ای کج‌روی و مایه‌ی سرافکندگی به شمار می‌رفت‌. اما با اوج‌گیری و پخته‌تر شدن این ژانر، جبهه‌گیری‌ها نیز اندکی معتدل‌تر گردید.

از زمان پیدایی ادبیات گوتیک تا اوج شکوفایی آن در سال ۱۸۱۵ و سرانجام با افول آن پس از انتشار «ملموت سرگردان» اثر چارلز ماتورین راهی دراز طی شده است‌. از عصیان و یاغی‌گری تا عصر خرد و تا شمردن عقل همچون امری مشتق از وحشت زمانی طولانی گذشته است‌. اکنون ما میراث این ژانر را در توصیف ضدقهرمان‌هایی با ویژگی‌هایی محسور کننده که جوهره‌ی شر در درون آنان موجب وحشت می‌شود، بازمی‌شناسیم‌. همچنین در جنبه‌های‌ملودراماتیک رمانس‌ها یا برای نمونه در هر داستانی که مضمون آزار و ایذای غیرعاشقانه یک دوشیزه را در بر دارد، نشانی از میراث گوتیک یافت می‌شود و فراتر از آن در هر اثر اکسپرسیونیستی بویی از گوتیک به مشام می‌رسد. البته ادبیات گوتیک امروزه به گونه‌ای مغشوش و مبهم در انواع ادبی حاضر، حضور دارد و منتقدان ادبی نیز در پذیرش آن به‌عنوان یک نوع ادبی ارزشمند تأمل می‌ورزند و یا در مقام کسانی ظاهر می‌شوند که می‌خواهند این نوع ادبی مرده و گنگ را از نو زنده کنند. این منتقدان متن گوتیک را در بطن بافتی تاریخی به سنجش می‌گذارند و ارزش تاریخی آن را در واکنشش نسبت به عصر خرد، نظم و سیاست‌های سده‌ی ۱۸ اروپا می‌دانند. با این حال‌، حتی اگر ما جزو علاقه‌مندان ادبیات گوتیک نباشیم نمی‌توانیم تأثیر آن را در پیدایش آثار اصیل رمانتیک مانند «قوبیلای خان» کالریج‌، اشعار شلی‌، «مانفرد» بایرون و… نادیده بیانگاریم‌. همچنین تأثیر سبک گوتیک بر ادبیات مدرن را از جویس تا آن رایس می‌توان حس کرد و در پایان باید این پرسش را درافکند: آیا بدون ادبیات گوتیک ما شاهد آفرینش آثاری همچون آثار فرانتس کافکا، فریدریش دورنمات یا بورخس می‌بودیم‌


 

نظری بر آبشخورهای فلسفی آثار کوندرا

رضا نجفیاز مقایسه‌ی آرای فلاسفه با آثار کوندرا آدمی به این باور می‌رسد که فلسفه و رمان ممکن است هر دو به مضامینی واحد بپردازند اما در قالب‌ها و شیوه‌های بیانی متفاوتی و این‌که رمان نیزیکی از امکانات و ابزار بشری برای مواجهه با پرسش‌های هستی‌شناختی است.

آثار کوندرا نیز از جنس همان آثاری هستند که به رمان اندیشه معروف شده‌اند. این آثار البته امکانات هنری جدیدی را نیز ارائه می‌کنند اما در این بحث آن‌چه ما به آن می‌پردازیم، شیوه‌هایی از ادراک جهان است که با تفکری فلسفی در آمیخته و در رمان‌های کوندرا رخ نموده است.

هر چند چارچوب بحث ما را تأثیر نیچه و هایدگر بر کوندرا تشکیل می‌دهد اما به این مهم باید پای فشرد که برخی فلاسفه و جریان‌های فکری دیگری نیز بوده‌اند که بسیار بیش از دو اندیشمند یاد شده، در چگونگی نگرش کوندرا به هستی و جهان، مؤثر افتاده‌اند. از این جمله باید جریان روشنگری و فلاسفه‌ی سده‌ی هجده فرانسه را نام برد. اگر دو مضمون طنز {= شوخی} و فراموشی را محوری‌ترین و بنیادی‌ترین مضامین مطرح در آثار کوندرا بدانیم، به همان اندازه که یکی از این مضامین (فراموشی هستی) تحت تاثیر هایدگر و نیچه است، مضمون دیگر یعنی طنز، شوخی، خنده و هرچه از آن بر می‌آید (شک، نسبی‌گرایی، نقد و…) را باید برگرفته از میراث جریان روشنگری اروپایی به شمار آورد.

کوندرا که به خوبی می‌داند طنز ویژگی تقدس‌زدایانه از پدیده‌ها دارد و این‌که شوخی نیز می‌تواند ضد ایدئولوژی‌های توتالیتر باشد، به کرات از این سلاح علیه جزم‌اندیشی و برای نقد قدرت استفاده می‌کند.

همچنین تحت تاثیر آموزه‌های روشنگری است که کوندرا در تغزل خطرهای نهفته کشف می‌کند، خطر مطلق‌گرایی، خطر ستیز با هر امر نسبی و مشروط و خطر ستیز با تفکر منضبط، شک‌گرایی و فرزانگی که ویژگی ذهنیت بالغ است و سرانجام خطر سوء استفاده نظام‌های فکری و حکومتی از تغزل برای برانگیختن احساسات کور و خام. کوندرا در این میان پادزهر خطرهای اندیشه تغزلی را در روشنگری کهن اروپایی باز می‌یابد. از یاد نباید برد که فلاسفه روشنگری به همان میزان منتقدان بی‌رحم رمانتیسم بودند، که آنان ستیزندگان این یک البته برای کوندرا، سده هجده نه‌تنها سده‌ی روشنگرانی چون ولتر، دیدرو و هولباخ است بلکه بیش از آن قرن فیلدینگ، استرن، گوته ولاکلونیز به شمار می‌رود. یعنی اینان نیز با ابزاری دیگر همان می‌کنند که فلاسفه روشنگری.

گمان کوندرا براین است که اشتیاق به شناخت که به قول هوسرل جوهر روح اروپایی است، رمان را واداشت تا به معاینه زندگی انسان بپردازد و مانع از آن شود که هستی را فراموش کند.همچنین پیدایش رمان در سده هجده با ویژگی دیگر جریان مدرنیسم منطبق شد و آن نسبی بودن ارزش‌ها در فرهنگ ناسوتی است. به این ترتیب می‌بینیم که کوندرا چگونه نوعی توازی میان رمان واندیشه‌های روشنگری بنیان می‌نهد.

از آن گذشته کوندرا بارها و بارها به گونه‌ای مستقیم و غیر مستقیم به هوسرل و پدیدار شناسی اشاره می‌کند، جریانی که مقدمه‌ای بر اندیشه‌ی هایدگر نیز شمرده می‌شود. برای نمونه تنها ذکر یک مورد کفایت می‌کند در بخشی از رمان جاودانگی می‌خوانیم: «اگنس هرچیزی را که جنبه‌ی خارجی دارد و عاریتی است از خویشتن تفریق می‌کند تا به ماهیت ناب خود نزدیک‌تر شود… روش لورا کاملا به عکس است: او برای این‌که خویشتن خویش را هرچه بیشتر قابل دیدن، قابل درک کردن، گرفتن و بزرگ کند، پیوسته صفات هر چه بیشتری را به آن اضافه می‌کند و می‌کوشد خود را با آن‌ها یکسان سازد، حتی با قبول این خطر که ماهیت خویشتن خویش زیر صفات جمع شده مدفون شود.»

آیا این نوشتار ترجمه‌ی ادبی پدیدار شناسی هوسرل نمی‌تواند شمار آید؟ و آیا جاودانگی آدمی را به یاد هانری برگسون و بحث او درباره زمان نمی‌اندازد؟ اما سبب چیست که معمولا تاثیر هایدگر و نیچه بر آثار کوندرا سریع‌تر به چشم می‌آید و تاثیر دیگران دیرتر؟

شاید سبب در این است که کوندرا اندیشه‌های فلاسفه دیگر را درونی‌تر کرده و از جوهره اندیشه آنان بهره برده است، اما در مواجهه با هایدگر و نیچه از آنان واژگان مشخصی را نیز به عاریت گرفته است که بی‌درنگ ما را به یاد وام‌دهندگان می‌اندازد؛ واژگانی چون فراموشی هستی، پرتاب شدگی، سنگینی هستی و…

به این نکته نیز باید تاکید ورزید که بحث درباره‌ی سهم و نمونه‌های موارد تاثیرگذار از اندیشه‌های هایدگر و نیچه حدیث مفصلی می‌طلبد که بی‌گمان در این مجمل نمی‌گنجد و من نیز به مصداق آن ضرب المثل معروف که می‌گوید: «مشت نمونه از خروار» به ناچار به بازتاب تنها دو اندیشه‌ی بنیادی هایدگر و نیچه، یعنی پرسش از هستی، و «سنگینی زندگی» در آثار کوندرا می‌پردازم و می‌دانم که جز این می‌توانستیم به بسیاری اندیشه‌های دیگر همچون نقد هایدگر از تکنیک یا تشکیک نیچه به امر شناخت وحقیقت و… بپردازیم که شاید به همین میزان شایان بحث‌اند.

به هرحال و به رغم محدودیت‌هایمان، ببینیم کوندرا چگونه این دو مفهوم بنیادین نیچه‌ای و هایدگری را به زبان رمان ترجمه می‌کند؟ به گمان کوندرا اصولا رمان یکی از راه‌های مقابله با فراموشی هستی‌ایی است که هایدگر از ان سخن می‌گفت و او نیز در آثارش به آن می‌پردازد. از نظر او رمان هستی را می‌کاود و نه واقعیت را و هستی آن‌چه که رخ داده است نیست، هستی عرصه‌ی امکانات بشری است؛ هر آن‌چه انسان بتواند شد. در عین حال وجود داشتن به معنای «بودن – در- جهان» (Welt-sein in-der) است، یعنی هستی آدمی را نمی‌توان مجزا از ظهور و بروزش در جهان بررسی کرد. بنابراین ما باید شخصیت‌های رمان و جهان آنان را همچون امکانات وجودی تصور کنیم.

در این میان شاید رمان بیش از فلسفه بتواند امکانات وجودی بالقوه بشر را به نمایش بگذارد. فلسفه از زمان دکارت و بلکه از زمان ارسطو خرد را جایگزین تفکر اسطوره‌ای و به قول نیچه آپولون را جایگزین دیونیزوس کرده بود. به عبارتی از خرد اسطوره‌ای برساخته که جای اسطوره صور مثالی را گرفته بود، و باز به قول هوسرل جهان زندگی (die Lebenwelt) به این ترتیب از افق دید انسان اروپایی بیرون رانده می‌شد. در عالم فلسفه نیچه و هایدگر کوششی برای مقابله با این جزمیت جدید انجام دادند و در عالم رمان کوندرا نقش مشابهی ایفا کرد. اما کوندرا به سبب دلبستگی به جریان روشنگری و مدرنیته، به محکوم ساختن این جریان نمی‌پردازد، بلکه آن را مرحله‌ای اساسی در شکوفایی بشر اروپایی می‌شمارد و همانند نیچه خواهان فراتر رفتن از نگرش صرفا علمی و خردگرایانه است. در این جاست که به گمان کوندرا تنها رمان می‌تواند با کاوش ابعاد و امکانات گوناگون هستی رابطه‌ای دیالکتیکی میان عقل و اسطوره را حفظ کند. زیرا رمان از محدودیت‌های فلسفه آزاد است.

از نظر کوندرا مفهوم و معمای «من» یا به قول امروزی‌ها خویشتن خویش آدمی‌، پرسش بنیادین رمان است. این نکته ویژگی اصلی آثار کوندرا را نشان می‌دهد. در زمانی که شخصیت انسانی در مقام نقطه نقل رخدادهای داستانی در رمان مدرن غایب است، در زمانی که ادبیات مدرن خود را مصروف نمایش شیء‌زدگی انسان کرده است، کوندرا بار دیگر به مسئله‌ی وضعیت وجودی و هستی انسانی باز می‌گردد و در قیاس با نویسندگان مدرن، الگویی پست مدرن را درمی‌اندازد.

کار کوندرا در آثارش آن‌چنان که خود او و منتقدانش گفته‌اند بیان موقعیت‌های وجودی بشر است؛ یعنی وضعیت‌هایی که هستی آدمی می‌تواند درآن قرار گیرد. بنابراین بهار پراگ یا هر وضعیتی دیگر صرفا موقعیتی سیاسی نیست، بلکه درعین حال موقعیتی وجودی نیز به شمار می‌رود، موقعیتی که درآن هستی بشر می‌تواند این گونه یا آن گونه به نمایش در آید. کوندرا بارها گفته است قهرمانان او همان موقعیت‌ها و امکانات وجودی خود او هستند که تحقق نیافته‌اند. آنان هر کدام از مرزی گذشته‌اند که او آن‌ها را دور زده است.

آدم یاد سارتر می‌افتد که اعتقاد داشت ماهیت آدمی با انتخاب‌هایش ساخته می‌شود. کوندرا در قهرمانانش ماهیت‌های فرضی و بالقوه و تحقق‌نیافته‌ی خود را به نمایش می‌گذارد.

به این دلیل است که کوندرا از این‌که او را نویسنده‌ای سیاسی بشمارند و یا درون‌مایه‌ی این یا آن اثرش را صرفا ضد کمونیستی یا ضد استالینیستی بدانند، برآشفته می‌شود؛ زیرا او به حق اثرش را فراتر از اثری سیاسی می‌داند، اثر او اثری هستی‌شناسانه است.

شاید بتوان بر این اساس، وجود نخستین بن‌مایه‌ای را که توجه خوانندگان عادی را در آثار کوندرا بیشتر جلب می‌کند، توجیه کرد و آن روابط و مناسبات جنسی شخصیت‌های داستان است. تأکید و تأمل کوندرا بر رفتار جنسی آدم‌های آثارش تابدان حد است که برخی او را متهم به اروتیک‌نویسی کرده‌اند. هر چند که باید اذعان داشت دون ژوانیسم و جنسیت بیش از اندازه از دغدغه‌های ذهنی کوندراست، اما این روابط در آثار کوندرا گونه‌ای کارکرد افشاگرانه جوهر وجودی دارند. به عبارت دیگر هر کدام از این روابط موقعیتی وجودی‌اند که در آن ماهیت آدمی رو می‌آید. زیرا در زندگی خصوصی به حقایقی درباره‌ی خود دست می‌یابیم که در زندگی اجتماعی ممکن نیست و به عبارتی مرکز ثقل زندگی ما نه در زندگی شغلی که در زندگی خصوصی‌مان نهفته است.

کوندرا نشان می‌دهد هنگامی که قهرمانانش به معاشقه می‌پردازند، ناگهان به حقیقت زندگی یا حقیقت رابطه‌های خودشان چنگ می‌اندازند. در بیشتر آثار کوندرا، معاشقه ناگهان نگرش شخصیت داستان را نسبت به معشوق خود به گونه‌ای شهودی تعیین می‌کند یا حتی منجر به نگرشی جدید از خود و دنیای پیرامون خود می‌شود، نگرشی که یک‌سره با نگرش پیشین متفاوت است.

به این ترتیب کوندرا در عین پرداختن به زندگی فردی و خصوصی شخصیت‌های آثارش و مناسباتشان، در قالب این نمونه‌های خاص به مقولات کلی و فراگیری مانند کل فرایند زندگی و مقوله‌ی هستی و رابطه‌ی آدمی با هستی نیز می‌پردازد. زیرا هر چند درباره‌ی خود هستی و ذات آن کمتر می‌توان سخن گفت اما می‌توان از طریق تعمق در رابطه‌ی انسان با وجود و حتی با وجود موجوداتی غیر از خود، به احساسی معطوف به هستی دست یافت؛ به قول کوندرا به سبکی یا سنگینی آن! کوندرا در واقع در آثارش تفاوت هستی و زندگی یا حتی هستی و وجود را نشان می‌دهد. ممکن است ما از زندگی خود یا وجودمان ملول و افسرده باشیم اما هستی را دوست بداریم، زیرا هستی برای آدمی مطبوع است اما زندگی‌اش شاید نه!

به نظر کوندرا اغلب مردم دنیا به جای آن‌که دلبسته‌ی هستی خود باشند دربند زندگی خودند؛ به جای این‌که در هستی خود مستحیل شوند می‌کوشند تصویر خوبی از خود به جای بگذارند.

کوندرا «فراموشی هستی» هایدگری را که مقوله‌ای کمابیش درانحصار فلسفه بود، بسط و توسعه می‌دهد و آشکار می‌کند که گونه‌ای فراموشی نهادینه‌شده سیاسی نیز به دست حکومت‌های توتالیتر وجود دارد. حکومت‌های توتالیتر مایل به حذف حافظه تاریخی ملت‌هایند و در برابر، داشتن حافظه معادل با بلوغ و پیچیدگی است. حافظه چیزی است که از انسان‌ها افرادی مستقل و متفاوت می‌سازد، درعین حال حافظه باری است بر دوش انسان و در هر فرد تمایل نیرومندی برای فراموشی و محو شدن در اجتماعی بی‌نظم وجود دارد؛ اجتماعی که در آن هیچ کس حافظه‌ای نداشته باشد و همه عین هم باشند.

افزون براین گونه استفاده محتوایی از مفهوم هستی، توجه به هستی و پرسش از آن در شگردهای فرمالیستی کوندرا نیز تاثیرگذاشته است. او که اعتقاد دارد نه وحدت کنش بلکه وحدت مضمون، سازنده رمان است، درباره‌ی مضمون می‌گوید اگر رمان مضمون‌هایش را رها کند و به نقل داستان قناعت ورزد، اثری بی‌مایه و غیر جذاب می‌شود. درعوض مضمون می‌تواند به تنهایی بیرون از داستان پرورانده شود. این امر گریز از موضوع نامیده می‌شود. یعنی داستان رمان لحظه‌ای رها شود و مطلب دیگری مطرح گردد. گریز از موضوع نظم ترکیب رمان را تضعیف نمی‌کند، بلکه موجب تحکیم آن می‌شود اما نکته‌ی مهم این است که از نظر کوندرا مضمون دقیقا به معنای پرسش از هستی است.

حال که درباره‌ی هستی، فراموشی هستی و پرسش از هستی سخن گفتیم، هنگام آن رسیده است تا اندکی نیز درباره‌ی یکی دیگر از مفاهیم بنیادی مورد علاقه کوندرا سخن به میان آوریم: سبکی و سنگینی زندگی! اصولا یکی از معروف‌ترین رمان‌های کوندرا، «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» (در ایران بار هستی) بر یکی از مفاهیم مشهور نیچه‌ای تکیه دارد و با قطعه‌ای طولانی درباره معنای «بازگشت جاودان» (ewige Wiederker) نیچه آغاز می‌شود.

در این نظریه نیچه‌ای، این فرض پیش‌نهاده می‌شود که زندگی آدمی نه جریانی خطی است که شامل آغاز و پایانی باشد بلکه جریانی دورانی است؛ به این معنا که ما زندگی خود را بی‌نهایت‌بار با همین شکل و با همه‌ی جزییات خود تکرار خواهیم کرد. دراین زندگی فرضی که نیچه آن را سنگین‌ترین بارها می‌نامد، مسئولیت حتی پیش پا افتاده‌ترین عمل‌ها «ما را درهم می‌شکند. کمرمان را خم می‌کند و به زمینمان می‌دوزد. اما در عین حال بار هر چه سنگین‌تر باشد زندگی ما به زمین نزدیک‌تر، واقعی‌تر و حقیقی‌تر می‌شود.»

پس اگر قرار است کوچک‌ترین عمل‌ها را بی‌نهایت‌بار تکرار کنیم، کوچک‌ترین انتخاب‌هایمان نیز معنا و نیز مسئولیتی بس سنگین به همراه خواهد داشت، زیرا ما انتخابی برای بی‌نهایت‌بار تکرار صورت می‌دهیم.

این دشواری انتخاب، گونه‌ای سنگینی تحمل‌ناپذیر به هستی آدمی می‌بخشد.

اساسا کوندرا قرائتی اگزیستانسیالیستی به معنای سارتری آن از «بازگشت جاودان» نیچه دارد و برخی از شخصیت‌های او همچون ترزا گرفتار همان احساس مسئولیت بی‌کران و حتی دلهره بر سر انتخاب متعهدانه‌ی سارتری هستند.

اما در مقابل نظریه‌ی دشواری انتخاب و سنگینی هستی که ریشه‌هایش گذشته از نیچه و سارتر در فلسفه اخلاق کانت نیز دیده می‌شود، نظرگاه دیگری نیز وجود دارد؛ نظریه‌ای که ردپایش را نزد فلاسفه کلبی‌مسلک می‌توان یافت. بر اساس این نظریه دیگر، اگر بپنداریم زندگی توالی رویدادهای گذرا و حوادث و احتمالاتی است که بی‌هیچ اثری ناپدید می‌شوند و اگر بپذیریم که هر پدیده‌ای تنها و تنها یک بار و برای همیشه رخ می‌دهد و تکرار نمی‌شود، و این‌که هر چیز نه بر اساس ضرورت که بر اساس اتفاق رخ می‌دهد، همه چیز بدل به سایه‌ای بی‌وزن و بی‌معنا می‌شود و این فکر سبکی فوق‌العاده‌ای به آدم می‌بخشد. آدم مجاز به انجام همه کار است و اعمالش همان‌قدر که بی‌معنایند، آزادانه نیز شمرده می‌شوند. در این صورت، زندگی آدمی گونه‌ای پرتاب شدگی هستی‌شناختی (به قول هایدگر) خواهد بود. به یک تفسیر یعنی انسان در این که یکی از میلیاردها بدن موجود را برگزیند هیچ انتخابی ندارد. پس کل زندگی یک شوخی است.

سبکی تحمل‌ناپذیر هستی یعنی این‌که وضعیت انسان در جهان برای خود او هم چندان مشخص نیست و این عدم تثبیت این عدم تضمین و این متحمل بودن وقوع هر چیز و درعین حال ناتوانی آدمی در پیش‌بینی آن‌چه رخ خواهد داد، هم ترسناک است و هم زیبا، هم ناامید کننده است و هم مایه‌ی امید. این تصور که میلیون‌ها احتمال برای ما رخدادنی است گونه‌ای سبکی به آدم می‌دهد، آن‌قدر سبک که آدمی زیر بار آن فشرده می‌شود، می‌هراسد و تحملش دشوار می‌شود. این تعلیق و بی‌وزنی زاده‌ی سیل اتفاق‌هاست. ما زاده‌ی یک اتفاق‌ایم. ازدواج یا عشق نیز که گردونه‌ی مهم این زندگی است با اتفاق درآمیخته است. مرگ ما نیز به سبب پیش‌بینی‌ناپذیری آن کمابیش اتفاقی خواهد بود. زاده شدن، عشق و مرگ همه اتفاقی هستند. در مواجهه با این حقیقت چه واکنشی می‌باید بروز دهیم؟ پیش‌بینی‌ناپذیری میلیون‌ها اتفاقی که بر سر راه زندگی ماست غم‌انگیز است یا زیبا؟ پاسخ ما به این پرسش ما را به گروه موافقان سبکی یا سنگینی متصل می‌کند.

دوست‌داران سبکی خواهند گفت اتفاق از یگانگی و تازگی یکایک پدیده‌ها در عالم ناشی می‌شود، هیچ‌چیز در این عالم تکراری نیست. هیچ دو پدیده‌ای همانند هم نیستند و همه چیز در حال آفرینشی مدام است و به قول کوندرا «هیچ وسیله‌ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد، زیرا هیچ مقایسه‌ای امکان‌پذیر نیست. در زندگی با همه چیز برای نخستین بار مواجه می‌شویم.» از این رو باید زندگی را به طور کامل و دربست پذیرفت و پذیرش کامل زندگی به معنای قبول چیزهای پیش‌بینی نشده است. بر اساس این نگره، اتفاقات پیام زندگی هستند و زیبایی زندگی را می‌سازند. این‌که بی‌نهایت اتفاق یا به قول کوندرا موقعیت وجودی ممکن است برای ما رخ دهد زندگی را سبک و زیبا می‌کند. در این میان چیزی را که نتیجه‌ی یک انتخاب نیست و چیزی را که نتیجه اتفاق است، نمی‌توان شایستگی یا بی‌لیاقتی دانست. در برابر چنین وضعیت‌های تحمیلی باید صرفا کوشید که رفتار درستی در پیش گیریم.

اما گاه ممکن است از این سبکی نیز رنج بریم. زندگی‌ای که یک‌باره و برای همیشه تمام می‌شود و باز نخواهد گشت، شباهت به سایه دارد، فاقد وزن است و از هم‌اکنون باید آن را پایان‌یافته شمرد و هر چند هراسناک، هرچند زیبا و با شکوه باشد، این زیبایی، این دهشت و این شکوه هیچ معنایی ندارد. حتی توماس نیز با اندوه می‌گوید: «یک بار حساب نیست. یک بار چون هیچ هیچ است فقط یک بار زندگی کردن مانند هرگز زندگی نکردن است» و به قول آلمانی‌ها einmal ist keinmal یک بار یعنی هیچ بار!

چنین است که مفاهیم سبکی و سنگینی در آثار کوندرا همچون دو دستگاه اخلاقی متفاوت مطرح می‌شوند اماگفتنی است که قهرمانان کوندرا – و اصولا اکثر مردم دنیا – دربست و یک‌سره متعلق به یکی از این دو نگره نیستند آنان در میان این دو نگرش اخلاقی با نسبیت‌های متفاوتی در رفت و آمدند و از این رو گرفتار گونه‌ای دوپارگی ارزشی (!) ترزا که به سنگینی وفادار است در یکی از تعیین‌کننده‌ترین انتخاب‌های زندگی‌اش «سبک» رفتار می‌کند و توماس که به اندیشه‌ی سبکی هستی باور دارد در برهه‌ای به سنگین‌ترین گزینش زندگی‌اش تن در می‌دهد و سرنوشت و آینده‌اش را در انتخابی سنگین رقم می‌زند زیرا او نیز می‌داند که اگر یک‌سره خود را به اندیشه‌ی سبکی واگذارد ثبات و نقطه ثقل خود را از کف می‌دهد و در هوا شناور می‌ماند و هستی برایش چنان سبک می‌شود که دیگر نمی‌تواند آن را تاب بیاورد. هرچیز در حد اعلای خودش به ضد خود بدل می‌شود و سبکی مفرح برایمان همچون باری سنگین و تحمل‌ناپذیر جلوه می‌کند.

اما خود کوندرا چه‌طور؟ او طرف کدام نظریه را می‌گیرد؟ سبکی شوخ‌باورانه و رندانه‌ی شک‌ورزانه برآمده از جنبش روشنگری سده هجده را یا سنگینی نیچه‌ای و اگزیستانسیالیستی را؟ کوندار نه‌تنها پاسخ روشنی در این‌باره به خواننده‌ی خود نمی‌دهد، بلکه آگاهانه در پی آن است که در هردو سوی چنین پرسش‌هایی بحث کند و کاری کند که گاه این سو و گاه آن سو منطقی بنماید، به قول خودش وظیفه رمان اعلام حقیقت نیست، برانگیختن پرسش و ایجاد اشتیاق برای یافتن حقیقت است.

شاید در این‌باره نیز بتوان ردپایی از تاثیر نیچه یافت. نیچه با خودداری از پذیرش هر گونه نظامی با خرد کردن هر نظام پذیرفته‌شده‌ای، دگرگونی ژرفی در کار فلسفه پدید آورد. او که هانا آرنت اندیشه‌اش را اندیشه آزمایشی می‌نامید، می‌گفت فیلسوف آینده آزمایشگری خواهد بود که آزاد است در همه‌ی جهت‌های متعارض پیش رود. کوندرا نیز می‌کوشد همین کار را در رمان انجام دهد. اما تفاوت آثار کوندرا با نویسندگان «رمان‌های اندیشه» پیش از خود این است که او دوست نمی‌دارد یک اندیشه فلسفی محوری – از قبیل سنگینی یا سبکی – رمان را تصرف کند. او مانند نیچه اندیشه‌های آزمایشی خود را طرح می‌کند و بیشتر انبوهی از حقیقت‌نماها را طرح، اثبات و سپس ابطال می‌کند تا به این شیوه ماهرانه نسبی بودن این آموزه‌ها و پدیده‌ها و نیز جنبه پارادوکسیکال قضایا را گوشزد کند.

با این حال و به رغم میل کوندرا اگر بخواهیم گرایش او را دست کم درباره‌ی یکی از دو مفهوم سبکی یا سنگینی حدس بزنیم به راحتی می‌توانیم ادعا کنیم که کوندرا ترکیبی از این دورا خوش‌تر می‌داند، اما نه ترکیبی برابر، بلکه آمیزه‌ای از ۸۰ درصد سبکی و ۲۰ درصد سنگینی تا بر اثر سبکی بیش از حد باد ما را با خود نبرد. شاید این فرمول چندان هم بی‌راه و غیر منطقی نباشد، زیرا به راستی که نیز ما در موارد اندکی در زندگی بر سر تصمیم‌گیری‌های سنگین قرار می‌گیریم که البته اهمیت آن‌ها بیش از هرچیز دیگر است. بر این اساس است که حتی آدمی مانند توماس که سراسر زندگی خود را سبک زیسته، دربرهه‌ای با تصمیم بازگشت به چک و همکاری نکردن با مقامات توتالیتر، دست به انتخابی سنگین می‌زند که بر سرنوشت او تاثیری قاطع می‌گذارد.

حال بگذاریم از این حقیقت که نه‌تنها توماس بلکه هر آدم دیگری و لو هرچه شیفته‌ی سبکی نیز باشد، در برخی موارد از انتخاب‌هایی سنگین گریزی نخواهد داشت، اما مهم گزینه‌ای است که انتخاب می‌شود و نیز پیامدهای این انتخاب و پذیرفتن پیامدها ازسوی انتخاب کننده.

برای حسن ختام اجازه دهید گونه‌ای دیگر از تاثیرگذاری نیچه را، این بار بر جنبه فرمالیستی کار کوندرا مطرح سازیم، کوندرا در «وصایای تحریف شده» خود به شیوه‌ی نگارش نیچه اشاره می‌کند و به شماره‌گذاری بندها و نظم موسیقیایی و ریاضی‌وار فصل‌بندی آثار او و این‌که نیچه چگونه اندیشه‌ی آزادش را در این فصل بندی‌ها می‌گنجاند؛ سپس می‌گوید نیچه بیش از هر کس دیگری فلسفه را به رمان نزدیک ساخت. آیا این ستایش را می‌توانیم همچون دلیلی بر تاثیرگذاری سبک نیچه بر ساختار فرمی آثار کوندرا اقامه کنیم؟


 

ریخت‌شناسی داستان‌های عهد عتیق

رضا نجفیپیش‌زمینه و کلیات

عهد عتیق و نیز داستان‌هایش را از یک منظر می‌توان ادبیات شمرد؛ اما نه ادبیات به معنای مرسوم آن که مدنظر منتقدان ادبی است. عهد عتیق و به طور کلی کتب مقدس به سبب غایتی که در نظر دارند، معیارهای ادبی را برنمی‌تابند و آن‌جا که نیت ارائه‌ی پیام و رهنمود دارند، گاه از منطق ادبیات عدول می‌کنند. با این حال قصص دینی دست‌کم به سبب قدمت خود، یکی از اصلی‌ترین منابع تخیل ادبی‌اند؛ خواه آن‌ها را باور داشته یا نداشته باشیم. همچنین بحث درباره‌ی تأثیرگذاری‌های قصص عهد عتیق بر ادبیات جهان بسیار آسان‌تر از بحث درباره‌ی وجوه ادبی این منبع کهن است؛ چه این تأثیرگذاری‌ها غیر مستقیم باشد (برای نمونه تأثیر ارتدوکسیسم بر آثار داستایفسکی، داستان ایوب بر کافکا، داستان شاه شائول بر مکبث شکسپیر، و …) و چه قصص کتاب مقدس به صورتی مستقیم در آثار ادبی بازآفرینی شده باشند(برخی آثار کازانتزاکیس، یوسف و برادران توماس‌مان، بهشت گمشده میلتون، کمدی الهی دانته و به طور کلی عمده آثار ادبیات غرب از سده‌های آغازین مسیحی تا سده هجده) به گونه‌ای که این دسته از آثار، بدون وجود کتاب مقدس هرگز زاده نمی‌شد یا دست‌کم حاصل کار، تفاوت‌های عمده‌ای با آن‌چه امر

وز در دست است، می‌داشت.

پرداختن به چگونگی تأثیرگذاری‌های قصص کتاب مقدس به ویژه عهد عتیق بر ادبیات غرب و جهان، خارج از وظایف این مقاله است اما می‌توان این نکته را مدعی شد که میان سرچشمه‌ها و آبشخورهای گوناگون ادبیات، بی‌شک قصه‌های دینی بیشترین تأثیرگذاری را داشته‌اند.

کوتاه کلام این‌که نه تنها ادبیات غرب که فرهنگ مغرب زمین را بدون شناخت کتاب مقدس و چگونگی تأثیرگذاری آن نمی-توان بازشناخت. در این میان یادآوری یک نکته به غایت مهم است و آن این‌که دامنه و شدت تأثیرگذاری کتاب مقدس بر ادبیات غرب، فراتر از نمونه‌های مشابه آن در مشرق زمین، یعنی بازتاب و تأثیر متون مقدس مشرق زمین بر ادبیات جدید آن بوده است. غفلت از این نکته به غفلت خوانندگان و حتی نقادان ما از بررسی تأثیر کتاب مقدس بر ادبیات غرب و از چشم دور داشتن بسیاری اشارات، تمثیل‌ها، ارجاعات و مفاهیم ضمنی و نهفته در متون ادبی می‌انجامد.

اما علل نفوذ فزون‌تر کتاب مقدس در ادبیات غرب در قیاس با بازتاب به نسبت خردتر متون مقدس، ما در ادبیات داستانی جدیدمان نکته‌ای در خور پرسش و تأمل است که در بخش دیگری از این مبحث به آن بازخواهیم گشت.

نقش کم رقیب قصه‌های دینی در تخیل ادبی مغرب زمین صرفاً به قدمت آن‌ها باز نمی‌گردد؛ دلیل دیگر این نفوذ و تأثیر، جوهره و هسته نهانی این قصه‌هاست که به نوعی با جوهره ادبیات، فلسفه، اساطیر و تاریخ همسانی دارد. به عبارت دیگر کتاب مقدس و عهد عتیق گرچه ادبیات، تاریخ، فلسفه و اساطیر شمرده نمی‌شود، اما دارای وجوهی ادبی، تاریخی، فلسفی و اساطیری و بلکه آمیزه‌ای از این‌هاست. اما به گونه‌ای که خواهیم دید ما در عهد عتیق با تاریخ، اسطوره، فلسفه و ادبیات صرف و محض سر و کار نداریم.

به رغم آشکار بودن تأثیرگذاری‌های داستان‌های عهد عتیق بر ادبیات داستانی – و غیر داستانی – پژوهش‌های اولیه در باب چگونگی این قصص، بی‌درنگ به دشواری برمی‌خورد. عهد عتیق اثری گیج‌کننده و حتی ناهماهنگ و یا بهتر بگوییم رنگارنگ است.

نخست آن‌که کتاب مقدس برخلاف آن‌چه نامش تداعی می‌کند، یک کتاب نیست، بلکه کتابخانه‌ای شامل ۷۳ کتاب (به باور کاتولیک‌ها) است که در طول بیش از هزار سال نوشته شده‌اند. واحد نبودن این اثر از نامش نیز پیداست. واژه مصطلح برای کتاب مقدس، واژه bible (برگرفته از یونانی) به معنای کتاب‌ها و اسم جمع ta bible (کتاب) به شمار می‌رود. اما این واژه امروزه در زبان‌های غربی صورت مفرد (the Bible-Die Bible …) به خود گرفته است که در عین حال The Scripture (کتاب‌ها) و Holy Scriptures (نوشته‌های مقدس) نیز نامیده می‌شود.

در نخستین تقسیم‌بندی، کتاب مقدس به دو مجموعه عهد عتیق (Old Testament) و عهد جدید (New Testament) تقسیم می‌شود. در این‌جا واژه Testament همان معادل لاتین Testamentum است که ترجمه‌ی واژه عبری عهد و پیمان به شمار می‌رود؛ به معنای عهدی که خداوند در آغاز با موسی و قوم او بست و در عیسی مسیح به انجام رساند.

آن‌چه عهد عتیق خوانده می‌شود شامل ۴۰ کتاب کوچک است که به عبری نوشته شده است و یهودیان و نیز مسیحیان آن را قبول دارند. البته کاتولیک‌ها ۶ کتاب دیگر را که به یونانی نوشته شده است جز عهد عتیق می‌شمارند و آن‌ها را (deuteron canonical) یا کتاب‌های بر حق متأخر (=کتاب‌های قانونی ثانی) می‌نامند، یعنی کتاب‌هایی که بعدها به canon (کتاب مقدس) یا «قانون ایمانی» افزوده شدند.(۱)

اما پروتستان‌ها این ۶ کتاب را apocryphal(جعلی) می‌نامند. از این رو عهد عتیق به یک اعتبار از ۴۰ و به اعتبار دیگر از ۴۶ کتاب تشکیل یافته است.

عهد جدید نیز که همه مسیحیان بر آن توافق دارند شامل ۲۷ کتاب است. به این ترتیب مجموعه کتاب مقدس را باید بنیان یافته از ۷۳ یا ۶۷ کتاب شمرد.(۲)

چشم‌پوشی ما از بحث درباره‌ی ۲۷ بخش عهد جدید در نوشته‌ی حاضر چندان به سادگی بحث نمی‌انجامد، زیرا ناهماهنگی‌ها و تنوع‌ها بیشتر در عهد عتیق دیده می‌شود. ما نیز در این مقاله به بحث درباره‌ی عهد عتیق می‌پردازیم و درباره‌ی‌ی عهد جدید به اشاره‌هایی تطبیقی بسنده می‌کنیم.

معتقدان به کتاب مقدس معمولاً عهد عتیق را به سه بخش تقسیم می‌کنند: شریعت یا تورات (که آن را کتب پنجگانه یا اسفار خمسه نیز می‌نامند)؛ کتب انبیا که خود به دو گروه انبیای پیشین(کتب تاریخی) و انبیای پسین تقسیم می‌شوند و نوشته‌ها.

اما کتاب مقدس یونانی به تقسیم‌بندی دقیق‌تری دست یافته است، به این ترتیب که عهد عتیق را به بخش‌های ذیل تقسیم می‌کند:

– اسفار پنجگانه (شریعت)

– کتب تاریخی (انبیای پیشین)

– کتب انبیاء

– کتب حکمت

حتی از همین تقسیم‌بندی می‌توان دریافت که در عهد عتیق متون متفاوتی یافت می‌شود که برخی به شریعت و قوانین مذهبی، برخی به تاریخ یهود، برخی به قصص انبیا و برخی دیگر به دغدغه‌های فلسفی عنایت بیشتری نشان داده‌اند. گرچه بخش اعظم این آثار به زبان عبری – و بخش اندکی از آن به زبان آرامی – نوشته شده است، اما متونی که امروزه می‌خوانیم، از ترجمه‌های یونانی و لاتین – و حتی گاه سریانی و قبطی – این نسخه‌ها فراهم شده است. ما در بخش دیگری از این نوشته به مسئله تنوع زبانی این مجموعه بازخواهیم گشت.

دیگر این‌که بسیاری از قصص عهد عتیق بی‌تأثیر از قصه‌های ملل خاور نزدیک مانند مصر، بابل، آشور و… نبوده‌اند، و سرانجام از یاد نبریم که قصص عهد عتیق در چندین دوره‌ی تاریخی نوشته یا بازنویسی شده‌اند و طبیعتاً قصص هر دوره‌ی با دوره‌ی‌ی دیگر متفاوت‌اند. از مهم‌ترین این دوره‌ی‌ها می‌توان به دوره‌ی پیش از تبعید (بابل)، دوره‌ی تبعید، دوره‌ی سلطه پارساین و دوره‌ی سلطه یونانی‌ها اشاره کرد.

ناگفته پیداست که با چنین گستردگی و تنوعی، هر پژوهشی در باب قصه‌های عهد عتیق تنها حکم پیش درآمد را خواهد داشت.

گونه‌های اصلی قصه‌های عهد عتیق

دریافتیم که عهد عتیق را در نگره‌های گوناگون می‌توان به چند شیوه تقسیم‌بندی کرد، این تقسیم‌بندی‌ها می‌تواند دوره شناختی، ژانر شناختی (تفکیک بر اساس انواع ادبی به کار رفته در عهد عتیق مانند: اشعار، داستان‌ها، قطعات حماسی، نیایش‌ها و…) موضوع شناختی و… باشد. در این میان نگارنده بر این گمان است که قصه‌های عهد عتیق نیز یک گونه نیستند و در آن‌ها تنوع و گوناگونی به چشم می‌خورد. می‌کوشم گونه‌ای تقسیم‌بندی کلی بر این قصه‌ها ارائه دهم و درباره‌ی ویژگی‌های هرگونه در ذیل همان تقسیم‌بندی سخن گوییم.

اما پیش از ارائه این تقسیم‌بندی ذکر دو نکته ضروری می‌نماید. نخست این‌که نگارنده به خوبی از تفاوت میان قصه، داستان، حکایت و… و تعاریف و ویژگی‌های هر کدام آگاه است، با این حال در این مقاله اصراری بر تفکیک این گونه‌ها از یکدیگر نداشته‌ایم، زیرا قصه‌های عهد عتیق (و نیز عهد جدید) به معنای دقیق کلمه قصه یا داستان شمرده نمی‌شود و شاید بهتر بود از این نمونه‌ها با عنوان داستان‌واره یا قصه‌واره نام برد. به هر حال هر آنجا که ما عنوان داستان یا قصه را به کار برده‌ایم، با تسامح و تساهل رفتار کرده‌ایم. دیگر آن‌که هر آنجا نیز که از فلسفه و تاریخ و اسطوره در کتب مقدس سخن می‌گوییم، با فلسفه و تاریخ و اسطوره به معنای مرسومش سر و کار نداریم و شاید این‌جا نیز می‌بایست از تاریخ‌واره، فلسفه‌واره، و تعابیری از این دست استفاده می‌کردیم تا خواننده را متوجه تفاوت و ویژه بودن نمونه‌های دینی این مقولات با اشکال غیر دینی مباحث فلسفی و تاریخی و… کنیم.

پس از در نظر گرفتن ملاحظاتی که گفته آمد، به نظر می‌رسد قصه‌های عهد عتیق را بتوان دست‌کم در پنج دسته طبقه-بندی کرد.

قصه‌های اساطیری (اسطوره‌واره‌ها)

قصه‌های عهد عتیق به مراتب بیش از قصه‌های عهد جدید و یا قرآن مجید، وجوهی اسطوره‌ای دارد؛ حتی می‌توان گفت حجم قصه‌های اسطوره‌ای و اسطوره‌واره‌های عهد عتیق بیش از دیگر داستان‌واره‌های این مجموعه به شمار می‌رود. به طوری که این مجموعه با داستان‌های پیدایش و توفان بزرگ آغاز می‌شود که با دیگر اسطوره‌های پیدایش و توفان در سراسر دنیا همسانی دارد. پیداست می‌توان پنداشت که تعدد داستان‌های اساطیری در عهد عتیق و به ویژه در بخش‌های قدیمی‌تر آن مانند سفر پیدایش، ممکن است به سبب قدمت دین یهود و تألیف بخش‌های قدیمی‌تر عهد عتیق در دوره‌ی رواج بینش اساطیری بشر باشد. هرچند تعدد و غلظت وجوه اساطیری کتب عهد عتیق رابطه‌ی مستقیمی با قدمت آن‌ها دارد اما با این حال در پاره‌ای متون متأخر عهد عتیق نیز کماکان رنگ و بوی اساطیری حفظ شده است و حتی می‌توان نمونه‌های فراوانی از داستان‌واره‌های مختلطی مانند داستان‌های تاریخی – اسطوره‌ای، فلسفی – اسطوره‌ای و … را در این مجموعه بازیافت. به عبارت بهتر حتی آن‌جا که از داستان‌واره‌های تاریخی یا فلسفی عهد عتیق سخن می-گوییم، با تلفیقی از داستان – اسطوره – تاریخ یا فلسفه و البته شریعت رو به روییم.

به نظر می‌رسد ذهن و اندیشه یهودی – دست‌کم در برهه‌ای خاص – بیش از جهان‌بینی مسیحی و اسلامی شیفته نمادگرایی، رمزگرایی و اسطوره‌گرایی بوده و شاید به همین سبب است که علمای یهود این را برتابیده‌اند که کتاب‌های مقدسشان آکنده از قصه‌هایی باشد که بدون یاری تفاسیر رمزگشا و رمزبین، بیشتر به خرافات می‌مانند و به دشت شطح‌گونه و متناقض‌نما (پارادوکسیکال)اند. افزون بر تعدد قصه‌های اساطیری در عهد عتیق، مطالعه‌ای درباره‌ی آیین قبالا (کابالا)، فرقه‌های یهودی گنوسی و نیز بررسی وجوه پیشاعلمی تلمود، دلایلی دیگر بر رمزگرایی یهودیان باستان آشکار خواهند کرد.

ساختار رمزگرایانه قصص عهد عتیق گرچه از سوی منتقدان دین یهود حمل بر خرافه‌پرستی شده و گاه نزد برخی از یهودیان به تعصب‌هایی نیز انجامیده، اما از سوی دیگر، به ویژه در دوره‌ی معاصر ادبا، منتقدان، روان‌شناسان، اهل فلسفه، عارف مسلکان و… به آن توجه کرده‌اند.

امروزه صدها پژوهش و تأویل و تفسیر از سوی علمای علوم انسانی درباره‌ی داستان‌های اسطوره‌ای عهد عتیق، مانند داستان پیدایش زمین و انسان (در سفر پیدایش)، یونس و ماهی (کتاب یونس)، کشتی گرفتن یعقوب با فرشته (سفر پیدایش باب ۳۲)، برج بابل (سفر پیدایش باب ۱۱)، ایستادن خورشید (یوشع باب ۱۰) و… نوشته شده است.

ظاهراً ساختار رمزی برخی قصه‌های عهد قدیم اگر چه در برخی موارد بدل به نقطه ضعف و مایه دردسر مؤمنان ارتدوکسی یهود شده، اما در نگاهی دیگر به ارزش این اثر افزوده است.

قصه‌های تاریخی (تاریخ واره‌ها)

عهد عتیق یکی از کهن‌ترین منابع بشری است که در آن به برخی رخدادهای تاریخی اشاره شده است. از این رو در پژوهش‌های تاریخ باستان، گاه بدین اثر استناد می‌شود. عهد عتیق بیان کننده تاریخ است؛ اما نه تاریخ به معنای مرسوم آن؛ یا به قول میرچا الیاده تاریخی که یک بار برای همیشه رخ می‌دهد و تکرار نمی‌شود، بلکه تاریخی تکرارشونده و دارای زمانی دوار به مانند زمان اسطوره‌ای و نه زمانی خطی. همچنین همان‌گونه که نور تروپ فرای اشاره کرده، عدم پایبندی مستقیم کتاب مقدس به تاریخ، بدین دلیل است که آن‌چه تاریخ می‌نامیم، تاریخ دنیوی (Weltgeschichte) است، حال آن‌که کتاب مقدس به تاریخ قدسی (Heilsgeschichte) توجه دارد و البته این تاریخ قدسی به جوهره‌ی اسطوره بیشتر نزدیک است.

بسیاری از قصه‌های عهد قدیم مانند داستان ابراهیم، سفر خروج، حکایت پادشاهان یهودیه و اسرائیل را می‌توان گونه‌ای تذکار تاریخی نامید. «یعنی این داستان‌ها، بی‌تردید هسته‌ای از داستان واقعی درخود دارند، منتها علت مبنای تاریخی روایت موضوع دیگری است.»(۳)

البته چنین می‌نماید که در گذر از متون کهن‌تر به متون متأخر و به ویژه در متون پس از اسارت بابل، تطابق قصه‌های عهد قدیم به تاریخ واقعی، بیشتر مدنظر بوده است. برای نمونه در کتاب اول پادشاهان، دوم پادشاهان، اول تواریخ و دوم تواریخ، شخصیت‌پردازی پادشاهان صرفاً بر اساس میزان تعهد آنان به آیین یهوه صورت گرفته و حتی شکست یا پیروزی‌های آنان پادافره یا پاداشی به سبب بی‌تعهدی یا تعهد ایشان به آیین یهوه پنداشته شده است. اما در کتاب استر که پس از آزادی از بابل نوشته شده، نویسندگان تا بدان پایه به اصول تاریخ‌نگاری مقید بوده‌اند که «با وجود درون‌مایه مذهبی داستانی، حتی یک بار نیز نام خدا در این اثر نیامده است.»(۴)

قصه‌های تمثیلی (امثال و حکم)

بخش‌هایی از عهد قدیم را کتب حکمت نامیده‌اند. اما مفهوم حکمت در کتاب مقدس لزوماً تفکر فلسفی نیست. معمولاً حکمت، تفسیر همان شریعت و قوانین مذهبی است به گونه‌ای که حقانیت شریعت و قانون به اثبات رسد و بر این اساس «حکیم کسی است که در طریقی پسندیده سلوک می‌کند، یعنی در طریقی که به تجربه معلوم شده طریقی درست است و سفیه کسی است که اندیشه‌ای نو دارد و اندیشه او همواره مغالطه‌ای کهنه از آب درمی‌آید» از این رو در عهد قدیم به برخی حکایات برمی‌خوریم که به قصد تعلیم و اندرزگویی مکتوب شده‌اند.

بخش‌هایی که در عهد قدیم به حکمت شهره‌اند، در دوره‌ی سلطه یونانیان تألیف شده‌اند و از معروف‌ترین آن‌ها کتاب جامعه، غزل غزل‌های سلیمان، بی سیراخ و طوبیت را می‌توان نام برد. در میان این متون، قصه‌هایی (مانند طوبیت) یافت می‌شوند که هدفی ارشادی را دنبال می‌کنند. این قصه‌ها گاه آدمی را به یاد حکایات ازوپ، لافونتن و فدروس می‌اندازند. گرچه قصص تمثیلی عهد عتیق را نمی‌توان Fable شمرد، اما وفور اشارات به حیواناتی چون مار، بره، گوساله، الاغ، گاو، اژدها، گرگ، روباه، شغال، سگ، اسب، پرندگان، لویاتان، بهیموت، ماهی و… و نقش استعماری گاه و بیگاه این حیوانات در قصص عهد عتیق همانندی‌هایی با این نوع ادبی به ذهن متبادر می‌سازد.

البته این شیوه تعلیمی در مثل‌های عیسی مسیح بسیار فزون‌تر به کار رفته است. به عبارت دیگر امثال و حکم، شیوه‌ی غالب در عهد جدید شمرده می‌شود. به هر حال در این گونه‌ی ادبی، ضرب‌المثل‌ها، هسته‌ی اصلی این نوع قصه‌گویی قرار می‌گیرند و به وفور از استعاره استفاده می‌شود. چنین می‌نماید که یهودیان در این حوزه از ضرب‌المثل‌های دیگر ملل خاور نزدیک همچون مصری‌ها، سامری‌ها، بابلی‌ها، پارسیان و… سود برده‌اند.

قصه‌های مکاشفه‌ای (پیشگویانه)

به رغم ممنوعیت و کراهت اموری چون پیشگویی در شریعت یهود، عهد قدیم آکنده از داستان‌هایی با مضمون پیشگویی است. البته ناگفته نماند که این مکاشفات و پیشگویی‌ها اغلب از سوی انبیای بنی‌اسرائیل صورت می‌گیرد و بر تفاوت پیشگویی انبیا و پیشگویی ساحران و افراد دیگر تأکید فراوان می‌شود.

در کتاب‌های مربوط به انبیا (برای نمونه عاموس باب ۷ آیات ۱۷ و ۱۶؛ اشعیا باب ۲، آیه ۴؛ میکاه باب ۴، آیه ۳ و …) داستان‌های پیشگویانه فراوانی یافت می‌شود. همچنین از دیگر نمونه‌های برجسته این گونه داستان‌ها می‌بایست به کتاب اول سموئیل، باب دهم، آیه‌های ۵ و ۶ اشاره کرد که در آن، سموئیل نبی برای شائول پیشگویی می‌کند. این پیشگویی‌ها آدمی را به یاد غیب‌گویان معبد دلف در اساطیر یونان می‌اندازند. چهره‌هایی شبیه به کاساندرای یونانی در عهد عتیق فراوان‌اند. اصولاً در کتب عهد قدیم، بنی‌اسرائیل، نبی را مترادف پیشگوی مذهبی می‌شمردند.

البته به ناچار باید اذعان کرد درخشان‌ترین داستان مکاشفه‌ای را نه در عهد عتیق که در عهد جدید و در بخش مکاشفه یوحنا می‌بایست سراغ جست. اثری که یادآور نوشته‌های سوررئالیستی قرن اخیر است. اما بی‌شک بدون وام‌گیری از عهد عتیق، مکاشفه‌ی یوحنا نیز به وجود نمی‌آمد؛ به ویژه با دقت به این‌که باب پنجم تا هفتم، تحت تأثیر عهد قدیم بوده است.

نکته جالب توجه در این میان آن است که بسیاری از این قصص وجوه نشانه‌شناختی بارزی دارند؛ از جمله این‌که بسیاری از پیشگویی‌های انبیا در قالب نشانه‌ها بیان شده‌اند. برای نمونه ارمیای نبی در مکاشفه خود دیگی جوشان می‌بیند که رو به شمال قرار دارد و خداوند می‌گوید که قبال شمال را فراخواهد گرفت.(۵)

همچنین در این‌باره می‌توان به خواب‌های یوسف و خواب‌های نبوکد نصر و تعبیر آن به دست دانیال اشاره کرد که ضمن پیشگویانه بودن، از زبان تمثیلی و استعاره‌ای نیز سود می‌جویند.

قصه‌های فلسفی

اگر بر آن شویم که در کتب حکمت، تقسیم‌بندی ویژه‌ای صورت دهیم، به گمانم بتوانیم گونه‌ای از قصص فلسفی را از قصص امثال و حکمی مجزا کنیم. اگر قصص امثال و حکم برآمده از شریعت و قانون‌اند، قصص فلسفی برآمده از جریان خردگرایی یهودی پس از تبعید بابل است.

در واقع ادبیات خردگرایانه یهود را می‌بایست با تحولاتی که در جریان تبعید قوم یهود به بابل بر اندیشه این قوم حادث شد، مرتبط دانست. رنج‌های قوم یهود در آن برهه چنان بود که بابل را بدل به کوره‌ای برای اندیشه‌های ایشان ساخت. در گذر از این رنج‌ها، آیین یهودیت judaisme)) از پالایش آیین پیش از دوران تبعید، یهویسم (Yawiste) پدید آمد. حسرت فروپاشی حشمت و شکوه سلیمانی، بر باد رفتن یهودیه، ویرانی معبد اورشلیم، تبعید و تحمل رنج‌های گران در سرزمینی بیگانه که ناله‌های آن امروزه نیز از پس هزاران سال از مزامیر سروده در آن زمان به گوش می‌رسند، سپس بازگشت به سرزمین پدری که آنان را به مهر پذیرا نشد و اختلاف‌های عقیدتی و قومی، به بروز تردیدها و تشکیک‌های فراوانی در تئولوژی یهود انجامید.

از آن گذشته بنیان‌گذاری نهضت کاتبان به دست عزرا و نحمیا که این ایده را از ایران گرفته بودند و خود نیز در مدارس ایران تربیت شده بودند، به پدید آمدن مدارسی برای آموزش نویسندگی در یهودیه انجامید. سنت کاتبان یهودی – ایرانی و تحولاتی که در جریان تبعید بابل بر یهود رفته بود به پیدایش ادبیاتی خردگرایانه انجامید.

نمونه بارز این ادبیات، کتاب جامعه، کتاب ایوب، مزامیر، غزل غزل‌های سلیمان و… است که از آن میان کتاب ایوب که قالبی داستانی دارد، نمونه‌ای درخشان از قصص فلسفی عهد عتیق و خاستگاه شر، رنج، عدالت اخروی، مشیت الهی و پارادوکس‌های تئولوزی یهود مطرح می‌کند. شاخصه‌های برتر کتاب ایوب، این اثر را بدان پایه رسانده که داستایفکسی آن را برترین نوشته‌ی تاریخ بشریت شمرده و اندیشمندان، فلاسفه و نویسندگان دیگری را نیز تحت تأثیر قرار داده است.

نمونه‌هایی از این قصه‌ها در متون دوره‌ی سلطه‌ی پارسیان و سپس یونانیان بر قوم یهود به چشم می‌خورد و به گمان بسیاری از پژوهشگران نقطه اوج حکمت و ادبیات یهود شمرده می‌شوند.

قصه‌های عاشقانه

اغلب خوانندگان به ویژه آنانی که در آغاز با خواندن بخش‌هایی از تورات (مانند سفر خروج، سفر لاویان و …) از خشونت نهفته در رخدادهای اثر هراسان گشته‌اند، به هنگام مطالعه متونی مانند غزل غزل‌های سلیمان، از تغزل عاشقانه و بسیار لطیف این نوشته‌ها به شدت غافلگیر شده‌اند و تفاوتی چشمگیر میان متون خشک و سختگیرانه شریعت و شاعرانگی متون حکمت یافته‌اند.

اما جدا از متون شاعرانه‌ای چون غزل غزل‌های سلیمان، ما به داستان‌واره‌هایی نیز برمی‌خوریم که در آن‌ها حکایت‌هایی از عشق و دلدادگی می‌توان سراغ گرفت. البته با این توضیح که این عاشقانه‌ها ممکن است در عین حال در طبقه‌بندی-های پیشین نیز بگنجد و دارای مایه‌های تاریخی، اسطوره‌ای یا فلسفی نیز باشد. به هرحال شاید بتوان داستان‌هایی چون یوسف و زن فوطیمار (پیدایش ۳۹)، داود و بتشبع (دوم سموئیل ۱۱)، امنون و تامار (دوم سموئیل ۱۳)، سامسون و دلیله (داوران ۱۶)، روت و بوعز (روت ۲) و… را دارای مایه‌هایی عاشقانه نیز دانست و این‌گونه آثار را در دسته‌ای متمایز جای داد.

پاورقی‌ها

۱- درباره‌ی کتاب‌های قانونی ثانی ر.ک: کتابهایی از عهد عتیق (کتابهای قانونی ثانی) بر اساس کتاب مقدس اورشلیم، ترجمه پیروز سیار، نشر نی.

۲- در این‌باره ر.ک: چگونه عهد عتیق را بخوانیم، اتین شارپانتیه، کانون یوحنای رسول، بی تا، (صص ۸ – ۶).

۳- نورتروپ فرای، رمز کل: کتاب مقدس و ادبیات، ترجمه صالح حسینی، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۹، (ص ۵۸)

۴- شیرین دخت دقیقیان، نردبانی به آسمان، نشر ویدا، ۱۳۷۹، ص ۱۴۳.

۵- ر.ک: عهد عتیق، ارمیای نبی، (آیات ۱۴-۱۳) به نقل از پیشین (ص ۲۸۳)


 

بهترین نمونه‌های فارسی ادبیات جنگ

رضا نجفی پرونده جنگبه ازای سیاهه‌ی انبوهی که از ادبیات جنگی انگلیسی، آلمانی، روسی و فرانسوی زبان ارائه دادیم، متأسفانه نمونه‌های اندکی را در ادبیات داستانی سه دهه اخیر کشورمان می‌توانیم بیابیم که دارای کیفیت قابل قبولی باشند.

آسیب‌شناسی این فقر، موضوع جداگانه‌ای است که راقم این سطور در جای دیگری به آن پرداخته است. از این رو، از میان کمابیش صد رمان مربوط به جنگ در ایران، در مقایسه با فهرست پیشین خود از ادبیات جهانی، تنها به تعداد اندکی دارای ارزش ادبی قابل قبولی به شمار می‌آیند. از این رو، شاید ناچار باشیم در این بخش، با تسامح بیشتری به ذکر نمونه‌هایی از ادبیات پایداری کشورمان بپردازیم.

در ابتدا به آثاری می‌پردازیم که جنگ در شهرها را روایت کرده‌اند و سپس با نگاهی کلی به ادبیات جنگ نظر خواهیم افکند. هر چند احتمال برخی کاستی‌های کتاب‌شناختی به ویژه در مورد آثار و نویسندگان اخیر کمابیش طبیعی شمرده می‌شود، با این حال نگارنده همین‌جا از خوانندگان و به ویژه نویسندگانی که نام و اثرشان از قلم افتاده است، پوزش می‌خواهد.

نخستین رمانی که پس از آغاز جنگ ایران و عراق نوشته شد و دست بر قضا به مضمون جنگ پرداخته بود، «زمین سوخته» اثر احمد محمود است. این اثر گزارش‌گرایانه و رئالیستی، حاصل تجربه نویسنده از حمله دشمن به شهر اهواز است.

احمد محمود در این اثر وضعیت شهر بی‌دفاع اهواز در آغاز جنگ و عکس‌العمل مردم شهر را در برابر این پدیده روایت می‌کند. هر چند به گفته‌ی برخی منتقدان، علاقه‌های سیاسی نویسنده گاه موجب می‌شود او از روایت واقع‌گرایانه حوادث این شهر جنگ‌زده عدول کند.

هر چند در «زمین سوخته» گاه تأثیر گرته‌برداری از ادبیات رئالیسم سوسیالیستی آشکار است، اما این رمان همچنان یکی از آثار ارزشمند ادبیات جنگ کشورمان شمرده می‌شود. احمد محمود در برخی از داستان‌های خود به ویژه در «قصه آشنا»، به این مضمون باز می‌گردد.

درباره شهر جنگ‌زده‌ی اهواز رمان دیگری که معمولا از آن یاد می‌شود، زمستان ۶۲ اثر اسماعیل فصیح است. البته فصیح در این رمان که بهترین رمان او شناخته می‌شود، با نگاهی انتقادی به جنگ می‌نگرد. نویسنده در این اثر خود به مانند دیگر آثارش از رئالیسمی گزارش‌گونه بهره می‌برد و قهرمان همیشگی خود جلال آریان را در مکان‌هایی آشنا (جنوب ایران) به روایت‌گری وا می‌دارد. فصیح در «مجموعه نمادهای دشت مشوش» بار دیگر به جنوب جنگ‌زده و جنگ شهرها باز می‌گردد.

در میان نوشته‌های محمود گلابدره‌ای نیز داستان بلند «اسماعیل اسماعیل» شرح نوجوانی اهوازی است که به انتقام قتل پدر، ستون پنجم عراقی‌ها را می‌کشد و موجب نجات جان عده‌ای از رزمندگان می‌شود.

سیروس طاهباز نیز در اثر داستانی خود به نام «دعای مرغ آمین» در قالب دو نامه بلند، یکی از اهواز به تهران و دیگری از تهران به اهواز، به شهر جنگ‌زده اهواز می‌پردازد.

اصغر عبدالهی در «آفتاب در سیاهی جنگ گم می‌شود» و بسیاری از داستان‌هایش مانند «نگهبان مردگان»، «گربه گمشده»، «یک خانم متشخص» و «اتاقی پرغبار»، شهرهای جنوبی ایران را در جریان جنگ به تصویر می‌کشد. بهار محمد نیز در مجموعه «شعله‌های آتش در میان قیرخانه» کارگرانی را به تصویر می‌کشد که به هنگام حمله دشمن به پالایشگاه آبادان زیر گلوله باران به اطفای حریق قیرخانه پالایشگاه می‌پردازند.

قاسمعلی فراست از نخستین نویسندگانی است که به خرمشهر پرداخته است. او رمان خود «نخل‌های بی‌سر» را از اشغال خرمشهر و آوارگی خانواده‌ای خرمشهری می‌آغازد و پایان رمانش را به آزادی خرمشهر اختصاص می‌دهد. او در مجموعه داستان‌هایی چون «زیارت» و «خانه جدید»، بار دیگر به جنگ و کمابیش به جنگ شهرها باز می‌گردد. فراست همچنین در رمان دیگرش «نیاز» به حاشیه‌های جنگ و این بار از نگاه یک دختر نوجوان می‌پردازد.

افزون بر فراست، نویسندگان دیگری نیز به مضمون خرمشهر در جریان جنگ پرداخته‌اند. علیرضا افزودی در داستان بلند «مخمصه»، منیژه آرمین در «سرود اروند رود»، ناصر مؤذن در «آخرین نگاه از پل خرمشهر»، پرویز مسجدی در «روزهای مقاومت در خرمشهر»، اسماعیل عرب خویی در داستان «زنبورک»، کاوه بهمن در رمان «جنگی که بود»، منیژه جانقلی در رمان «در جستجوی من»، جمشید خانیان در «کودکی‌های زمین» و فرهاد حسن‌زاده در رمان «مهمان مهتاب» از این جمله‌اند. حسن‌زاده همچنان رمان «حیاط خلوت» خود را نیز به موضوع جنگ اختصاص داد.

اما متأسفانه برخی از آثار یادشده – که از مشخص کردن‌شان پرهیز می‌کنیم- فاقد ارزش ادبی در خور توجه و گرفتار خام دستی و نگاه کلیشه‌ای و شعاری به جنگ هستند.

ادبیات جنگ تنها به خرمشهر و اهواز خاتمه نمی‌یابد. ماجرای داستان‌های «صخره‌ها و پروازها» و «نفر پانزدهم» از جهانگیر خسروشاهی، «در روزهای طولانی» اثر رضا رئیسی، «ترکه‌های درخت آلبالو» نوشته اکبر خلیلی، مجموعه «آن سوی مه» از داریوش عابدی و «چته‌ها و کوه و گودال» نوشته ابراهیم حسن‌بیگی به تشریح رویدادهای جنگ در کردستان اختصاص دارد. داستان «آتش در خرمن» نوشته حسین فتاحی به سوسنگرد مربوط می‌شود. او همچنان رمان جنگی دیگری به نام «عشق سال‌های جنگ» را در کارنامه خود دارد. احمد جانه نیز در «زن، جنگ، امید» به روایت زندگی آوارگان جنگی، موشک باران شهرها و فعالیت ستون پنجم می‌پردازد.

مهدی سحابی در رمان «ناگهان سیلاب»، موشک‌باران شهرها را در قالب داستانی تخیلی بدون اشاره به زمان و مکان خاصی روایت می‌کند؛ این اثر که از نخستین آثار مربوط به موشک‌باران شهرهاست، فضایی نسبتا سوررئال دارد. جواد مجابی نیز در «شب ملخ» به گونه‌ای رئالیسم جادویی می‌رسد. بر اثر اصابت موشکی به گورستان شهر، مرده‌ها آزاد می‌شوند و از سویی دیگر، زندگان از ترس بمباران به زیرزمین‌ها پناه می‌برند.

نویسنده در داستان دیگرش «زیگورات واژگون» بار دیگر به مضمون موشک‌باران باز می‌گردد.

منصور کوشان هم در رمان کوتاه «محاق» به روشنفکرانی می‌پردازد که در جریان موشک‌باران شهر به خارج از شهر پناه برده‌اند. البته این رمان بیشتر تأثیر جنگ بر روشنفکران را نشان می‌دهد تا پدیده‌ی جنگ شهری را.

از دیگر نویسندگان مشمول بحث، می‌توان از قاضی ربیحاوی با کتاب «وقتی که دود جنگ در آسمان دهکده دیده شد» و برخی از داستان‌هایش، نسیم خاکسار در داستان‌های «جنگ کی تمام می‌شود» (با نگاهی ضدجنگ)، اکبر سردوزامی با مجموعه «خانه‌ای با عطر گل‌های سرخ» و علی اصغر شیرزادی با برخی از داستان‌های کوتاهش نام برد. شیرزادی به ویژه در نخستین رمان جنگی خود «هلال پنهان» می‌کوشد به شیوه‌ای مدرن اثری در ژانر ادبیات جنگ بیافریند.

داستان بلند «جنگی بود، جنگی نبود» نخستین تجربه مجید قیصری در زمینه داستان بلند و «کودکی‌های زمین» اثر جمشید خانیان را نیز می‌باید در این فهرست قرار دارد. مجید قیصری همچنین در مجموعه داستانش «طعم باروت» به پس زمینه‌های اجتماعی جنگ نظر دارد.

اما اکنون که از ادبیات دفاع شهری فارغ شدیم، می‌توانیم به ادبیات جبهه‌ها و اصولاً ادبیات جنگ به شکل عام بپردازیم.

با آغاز جنگ، از نخستین آثاری که در این باره چاپ شد می‌توان به داستان‌هایی از مجموعه «دو چشم بی‌سو» از محسن مخملباف و «شش تابلو» از عبدالحی شماسی اشاره کرد. مخملباف در «باغ بلور» به شکل غیر مستقیم گریزی به مسأله جنگ می‌زند.

برخی از داستان‌های مجموعه «خداحافظ برادر» اثر رضا رهگذر (محمدرضا سرشار) نیز از جنگ تأثیر گرفته‌اند.

فیروز زنوزی جلالی نیز آثار فراوانی با مضمون جنگ می‌نویسد که از آن جمله «سال‌های سرو»، «خاک و خاکستر»، «روزی که خورشید سوخت» و … را می‌باید نام برد. علی مؤذنی در «قاصدک» می‌کوشد به شیوه رئالیسم جادویی با مضمون جنگ رو به رو شود. حسن احمدی در دو مجموعه داستان «باران که می‌بارید» و «بوی خوش سیب» و اکبر خلیلی در «کارون پر از کلاه» با فرم و تکنیکی نه چندان محکم، موضوعات مربوط به جنگ و جبهه و شهادت را دست‌مایه خود قرار می‌دهند.

سید مهدی شجاعی غالباً از تک‌گویی نمایشی برای نمونه در «ضریح چشم‌های تو» سود می‌برد. از دیگر آثار او «ضیافت» و «دو کبوتر، دو پنجره، یک پرواز» را می‌توان نام برد. رضا شابهاری «نفس‌ها و هوس»، ناصر ایرانی «عروج»، «راه بی‌کناره» و «راز جنگل سبز»، محمدرضا بایرامی «عقاب‌های تپه ۶۰» را درباره جنگ می‌نویسند.

البته «پل معلق» اثر بعدی بایرامی موفقیت بیشتری نصیب نویسنده‌اش می‌کند.

حسن خادم در «اقیانوس سوم» داستان رزمنده‌ای را باز می‌گوید که پس از گرفتار شدن در میان نیروهای دشمن با گرفتن چند اسیر به سوی نیروهای خودی باز می‌گردد.

اسماعیل جمشیدی در «پلیکا»، هادی خرمالی در «چشمانم زنده است»، ناصر جلیلی در «چشم‌های اشک آلود»، حسین اعرابی در «طلوع در صبح روز دیگر»، مصطفی زمانی‌نیا در «راه دراز استانبول» و «یه شب ماه می‌آد» به جز جنگ به مسائل حاشیه‌ای جنگ نیز نظر دارند.

رنجبر گل محمدی از پرکارترین نویسندگان جنگ، در «طلوع زمین» به تحول روحی محتکر ضدانقلابی می‌پردازد که در پی شهادت دو فرزندش خود نیز به جبهه می‌رود و شهید می‌شود.

سید یاسر هشترودی «خواب‌های تلخ عمران» را که درباره بازداشتگاه‌های عراق است، بر اساس گفتگوهایش با یک اسیر آزاد شده می‌نویسد. «بازگشت از مرگ» اثر عبدالجبار اسدی حویزیان نیز مضمونی مشابه دارد.

احمد دهقان پس از رمان نسبتاً موفق «سفر به گرای ۲۷۰ درجه»، مجموعه داستان «من قاتل پسرتان هستم» را می‌نویسد که بحث‌های گوناگونی را بر می‌انگیزد. محمد رضا کاتب در «دوشنبه‌های آبی ماه» می‌کوشد نگاهی نو به جنگ و جبهه داشته باشد.

در حوزه ادبیات نوجوانان، محسن مؤمنی «زمانی برای بزرگ شدن» را می‌نویسد که نخستین تجربه‌ی او در زمینه ادبیات پایداری است. داوود غفارزادگان نیز برای همین گروه سنی، «آواز نیمه شب» را می‌نویسد که پس از «زخمه» و «فال خون» سومین رمان جنگی او به شمار می‌رود.

فریبا کلهر نیز از نویسندگان فعال کودکان و نوجوانان است که رمان «پسران گل» او به مسأله جنگ مربوط می‌شود. در این زمینه می‌باید از برخی از داستان‌های مصطفی رحماندوست نیز یاد کرد که برای نوجوانان نوشته شده است. همچنین جزء آثار نسبتاً جدید حوزه کتاب کودک و نوجوان می‌باید از «کوچه صمصام» نوشته حمیدرضا نجفی و «دوستان خداحافظی نمی‌کنند» نوشته داوود امیریان نام برد.

در حوزه داستان‌های کوتاه در سال‌های اخیر مجموعه داستان «فعلاً اسم ندارد» نوشته احمد غلامی نظر منتقدان را به خود جلب کرد. او همچنین در مجموعه داستان «همه زندگی» که نخستین کتاب او در حوزه ادبیات جنگ است، با دیدی انتقادی به پدیده جنگ پرداخته بود.

همچنین مجموعه داستان‌های «حضور» اثر فیروز زنوزی جلالی و «سرپیچی از پیچ‌های هزارچم» اثر محمد بکایی نیز جزء ادبیات پایداری شمرده می‌شوند. در حوزه‌ی رمان، می‌توان به «گنجشک‌ها بهشت را می‌فهمند»، نخستین رمان جنگی حسن بنی عامری اشاره کرد که با گرایشی سوررئالیستی جنگ را روایت می‌کند. رضا امیرخانی که در نخستین رمانش «ارمیا» به موضوع دفاع مقدس پرداخته بود، در رمان جدیدترش «منِ او» که رمان موفقی از کار درآمد، بار دیگر به همین مضمون باز می‌گردد. محمد ایوبی نیز با سه رمان به هم پیوسته خود (سه‌گانه) توانست خوش بدرخشد.

و سرانجام برای حسن ختام این بخش، از جمله جدیدترین آثار نوشته شده در ژانر ادبیات جنگ می‌باید از «عقرب روی پله‌های راه آهن اندیمشک» نوشته حسین مرتضییان آبکنار نام ببریم که به سبب ساخت حرفه‌ای خود با اقبال خوبی رو به رو شد.


 

داستان‌واره‌ها و قصص

رضا نجفیبه هرحال در این مقاله در آغاز ویژگی‌های قصه‌های عهد عتیق را برمی‌شماریم و در ذیل هر ویژگی آن را با نوع قرآنی‌اش می‌سنجیم. بر این اساس مهم‌ترین ویژگی‌های داستان‌واره‌های عهد عتقیق را چنین می‌توان برشمرد:

پررنگ بودن قصه‌پردازی در کتاب عهد عتیق
چنین می‌نماید که اقوام سامی و در میان ایشان به ویژه یهودیان، دلبستگی خاصی به قصه و قصه‌گویی داشته‌اند. یهودیان برای بیان فهم بهتر قوانین آسمانی از قصه‌هایی استفاده می‌کردند که بدان Haggadah می‌گفتند. این قصه‌ها نیتی تذهیبی برعهده داشتند و حتی کتب روت و یونس را جزو Haggadah شمرده‌اند. البته بی‌شک در عهد جدید و قرآن مجید نیز به قصص فراوانی برمی‌خوریم که قصد تعلیم و تذهیب را دارند اما تفاوت قصص عهد عتیق با قصص انجیلی و قرآنی در غلظت معیارهای داستان‌گویی در قیاس با مقاصد تعلیمی نهفته است.

به نظر می‌رسد وجوه ارشادی و اندرزگویی قصص عهد جدید و قرآن مجید بارزتر و آشکارتر است و اصولاً این کتب شأن نزول قصص مذهبی را بیشتر هدایت مؤمنان قرار داده‌اند و کوشیده‌اند از داستان‌گویی صرف بپرهیزند.

اما گویا در عهد عتیق این حساسیت غلظت کمتری دارد. پیش از این اشاره‌ای به داستان استر در عهد عتیق داشتیم، داستانی که حتی یک‌بار هم نام خداوند در آن به کار نمی‌رود، حال آن‌که این داستان‌واره تاریخی از صحنه‌پردازی دراماتیک و عوامل طرح و توطئه‌ای قوی برخوردار است.

همچنین حجم قصص عهد قدیم در مقایسه با حجم قصص انجیلی یا قرآنی چشمگیر است. در عهد عتیق به قصه‌های کاملی برمی‌خوریم که با شرح جزییات دقیق و با حفظ تقدم و تأخر رویدادها و دیگر اصول داستان‌نویسی ساخته و پرداخته شده‌اند. قصه‌سرایی و افسانه‌پردازی که در میان یهودیان رایج بود، پیش از ظهور اسلام نیز در شبه جزیره عربستان به دست یهودیان عرب‌زبان بازار گرمی یافت. تصویر بسیاری از پژوهشگران اسلامی بر این است که پس از آمدن اسلام، قصه‌گویی برای یهودیان یکی از ابزار رقابت با قرآن مجید شد.

در یکی از روایات نقل شده است که اصحاب از پیامبر خواستند تا برای آنان قصص نقل کند. در پاسخ این درخواست این آیه نازل شد: «نَحنُ نَقُصُّ عَلیکَ اُحسَنَ القَصَص» (ما بهترین قصص را برای تو (از طریق قرآن) بازگو می‌کنیم).

همچنین در روایات دیگری از مردی به نام نصربن حارث سخن رفته است که به سبب پیشه بازرگانی و رفت و آمد به ایران و کشورهای دیگر با داستان‌های آن ملل آشنا بوده و در بازگشت از سفر آن‌ها را برای قریش حکایت می‌کرده است. می‌گویند «مردم بر اثر گوش فرا دادن به داستان‌های او از استماع و خواندن قرآن باز می‌مانند. به دنبال همین وقایع بود که این آیه کریمه نازل شد: «وَ مِنَ الناسِ مَن یَشتَری لَهوَ الحدیثِ لِیُضِلََّ عَن سبیلِ اللِ بِغَیرِ عِلم وَ یَتَّخِذُها هُزُوا أولئک لَهُم عَذابُ مُهینُ» و بعضی از مردم سخنان بیهوده را می‌خرند تا مردم را از روی نادانی از راه خدا گمراه سازند و آیات الهی را به استهزاء گیرند. برای آنان عذابی خوار کننده است.»

البته به رغم آن‌چه گفته شد، داستان و داستان‌گویی در اسلام یک‌سره تحریم و مردود نشده است و حتی گفته می‌شود شأن نزول نمونه‌هایی مانند داستان یوسف در قرآن، به اجابت اصرار صحابه پیامبر در نقل قصصی مانند قصص یهودیان باز می‌گردد. با این حال آشکار است که در این قصه و قصص دیگر، قرآن اولویت را نه بر داستان‌گویی بلکه بر تعلیم و ارشاد و اندرز نهاده است.

از سویی دیگر، اگر به پرسش آغازین بحث بازگردیم، یکی – و تأکید می‌کنم تنها یکی – از دلایل تأثیرگذاری فزون‌تر عهد عتیق بر ادبیات غرب در قیاس با بازتاب متون مقدس شرقی در ادبیات داستانی جدید – و البته الزاماً نه ادبیات کهن – مشرق‌زمین، به همین گرایش عهد عتیق به ساختار داستان‌پردازانه بازمی‌گردد.

رمز گرایی در بسیاری از قصه‌های عهد قدیم

پیش از این از وجود برخی قصه‌های خاص در عهد عتیق با عنوان داستان واره‌های اساطیری یاد کردیم و دیدیم که گرچه تعداد این گونه داستان‌ها بیشتر مربوط به بخش‌های کهن‌تر عهد عتیق است، اما این بینش اساطیری به صورت کم‌رنگ‌تر در دیگر بخش‌های این مجموعه دیده می‌شود.

نکته مهم در این‌جاست که اگر با تفسیری غیر رمزگشایانه سراغ این قصص برویم، احتمالاً آن‌ها را حمل بر خرافات خواهیم کرد. نمونه بارز این امر کشتی‌گرفتن یعقوب با خداست (سفر پیدایش) که صرفاً تفسیری رمزگشایانه را برمی‌تابد.

ظاهراً علما و کاتبان یهودی چندان نگران تفاسیر غلط و سردرگم شدن مؤمنان یهودی نبوده‌اند و واکنشی علیه گنجاندن این قصص اسطوره‌ای در عهد عتیق نشان نداده‌اند. اما بسیاری از همین قصص هنگامی که وارد قرآن مجید می‌شوند، مشمول فرآیندی اسطوره‌زدایانه قرار می‌گیرند و وجوه شطح‌آمیز و پارادوکسیکال این قصص به نیت پیشگیری از گمراهی مؤمنان، زدوده می‌شود. البته بی‌شک قصص فراوانی در قرآن یافت می‌شوند که به تفسیری رمزگشایانه نیز پاسخ می‌دهند و از این رو می‌توان درباره آن‌ها به ساختاری اسطوره‌ای قائل شد (مانند داستان یونس و ماهی یا تولد مسیح از مادری باکره و…) اما باید متوجه بود که این قصص در تفاسیر اسلامی با عنوان معجزات الهی تعبیر می‌شوند، حال آن‌که داستانی مانند داستان پیکار یعقوب با خدا و چیره شدن بر او را نمی‌توان با معجزه‌های الهی که به امر خداوند صورت می‌گیرند، سنجید.

به عبارت دیگر اسطوره‌های عهد عتیق گاه آدمی را به یاد اساطیر یونانی می‌اندازد، اساطیری که در آن بشر در برابر خدایان دارای گونه‌ای استقلال بود و گاه با ایشان به نافرمانی و رقابت برمی‌خواست.

البته گرچه این دسته از اساطیر یونانی نتوانستند وارد قرآن شوند، اما نومسلمانان یهودی مانند کعب‌الاحبار، وهب بن منبه، عبدالله بن سلام، ابوهریره و… قصص اساطیری را نه به نام قصه و اسطوره که به نام واقعیات تاریخی وارد احادیث و روایات و بدین‌ترتیب تفاسری قرآنی کردند که امروزه آن‌ها را اسرائیلیات می‌نامند.

ناسازگاری ظاهر برخی از قصص با موازین و معیارهای عرفی

این اتهام را مکرر بر عهد عتیق وارد آورده‌اند که آکنده از امور غیراخلاقی است. برای نمونه دختران لوط با پدر خود همخوابه و از او باردار می‌شوند (پیدایش ۱۹ – آیه ۳۳ تا آخر)، ابراهیم از ترس جان، همسر خود را خواهرش معرفی می‌کند و او را به فرعون می‌بخشد (پیدایش ۲۷)، موسی در سفر تثنیه از کشتن همه مردان و زنان و اطفال و تاراج شهرهای دشمن گزارشی می‌دهد (باب ۲، آیه ۳۴ و ۳۵)، سلیمان هفتصد زن و سیصد کنیز می‌گیرد و رفته‌رفته تحت تأثیر زنان خود به اشاعه بت‌پرستی دست می‌زند (اول پادشاهان، باب ۱۱)، داوود دلباخته همسر یکی از سرداران خود می‌شود و با او نزدیکی می‌کند، سپس به این نیز اکتفا نکرده و تعمداً همسر وی را به سوی مرگ می‌فرستد تا رسماً بتواند زن وی را تصاحب کند (دوم سموئیل، باب ۱۱) و…

شخصیت‌پردازی انبیایی که مصون از خطا و لغزش نیستند گرچه از لحاظ داستانی باورپذیرتر و حتی پرکشش‌تر است، اما آشکارا با عقیده معصوم بودن پیامبران اسلام در تضاد است.

در نقطه مقابل، همین چهره‌های عهد عتیق در قرآن به صورتی منزه و معصوم ارائه می‌شوند. اما تفاوت قصص یهودی و قرآنی صرفاً در شخصیت‌پردازی اخلاقی انبیاء خلاصه نمی‌شود، بلکه اصولاً قرآن مجید می‌کوشد داستان خود را به زبانی اخلاق‌گرا نیز روایت کند. در این‌باره می‌توان از داستان یوسف یاد کرد. قرآن مجید صحنه‌های خطیر و حساس این ماجرا را چنین ترسیم کرده است: «وَ رَاوَدَتهُ الّتی هُوَ فِی بِیتها عَن نَفسِهِ وَ غَلت الابوابَ َ قالَت هَیتَ لَکَ …» و زنی که او (یوسف) در خانه‌اش بود، از او کام خواست و (یک روز، همه) درها را بست و (به یوسف) گفت: بیا پیش من…

مفسران عمدتاً در تفسیر شیوه‌ی بازگویی مطلب فوق به گزینش تعمدی واژه‌هایی که عاری از بار شهوانی باشند، اشاره کرده‌اند. به عبارت دیگر در قرآن مجید، صحنه‌های اروتیک برای رعایت موازین اخلاقی به فشرده‌ترین و غیر مستقیم‌ترین الفاظ بیان شده‌اند. این در حالی است که برخی از جملات عهد عتیق چنان صراحتی در بیان مناسبات جنسی دارند که در مجامع عمومی از نقل آن‌ها پرهیز می‌شود.

البته ناگفته پیداست که بسیاری مؤمنان مسیحی و یهودی چنین حکایاتی را دارای وجوهی رمزی، تمثیلی و استعاری می‌دانند و به این قصص همچون واقعیاتی تاریخی نمی‌نگرند.

جزئیات پردازی

در برخی از موارد جزییات‌پردازی عهد قدیم حیرت برانگیز است. برای مثال ارائه شجره‌نامه‌های مطول، ذکر ارقام ریز و دقیق درباره شمار افراد قبایل اسراییل و یهودیه، دستورات دقیق یهوه برای اجرای مراسم و ساختن معبد و… این جزییات‌پردازی در قصه‌های عهد عتیق نیز دیده می‌شود. این شیوه چنان در سراسر داستان‌های عهد عتیق ساری و جاری است که ذکر هر مثالی زاید می‌نماید.

با این حال به ذکر یک نمونه بسنده می‌کنیم:

آفرین بر یاعیل، زن حابرقینی، خداوند او را برکت دهد، بیش از دیگر زنان چادرنشین، سیسرا آب خواست و یاعیل به او شیر داد. او سرشیر را در جامی ملوکانه پیش آورد سپس دست خود را به میخ چادر دراز کرد و دست راست خود را به چکش ؟؟؟؟؟ […] میخ را بر شقیقه‌اش کوبید و سرش را بر زمین دوخت. سیسرا پیش پاهای یاعیل خم شد، افتاد و دراز شد. نزد پاهای او خم شد و افتاد. جایی که خم شد، همان‌جا کشته شد.

(داوران، باب ۵، آیه ۲۵ به بعد)

بی‌گمان متوجه دقت فوق‌العاده روایی در ذکر جزییاتی مانند نوع میخ و نوع چکش و حتی چگونگی برداشتن میخ و چکش و چگونگی قتل و مهم‌تر از همه چگونگی مرگ مقتول و حالت او حین مرگ و… خواهید شد.

اما به خلاف این روش، گزیده و خلاصه‌گویی از ویژگی‌های قصه‌گویی قرآن است. در حالی که برای نمونه در داستان توراتی یوسف به کرات به نام‌های اشخاص، مکان‌ها، ابزار و وسایل، تواریخ و… برمی‌خوریم، در قرآن تنها نام یعقوب و یوسف را می‌یابیم و از ذکر تواریخ و اشاره به اشیاء و نام مکان‌ها خبری نمی‌بینیم.

برای این فشردگی و اختصار چند سبب می‌توان برشمرد؛ حذف این جزییات برای پرهیز از اطناب و درازه‌گویی است؛ شاید روایت‌های کامل‌تری از داستان یوسف در منابع دیگر یا در افواه شایع بوده و قرآن مجید برای پرهیز از تکرار از بازگویی جزییات پرهیز کرده است؛

– اصولاً استراتژی متن قرآنی چشم‌پوشی از داستان‌سرایی است تا اذهان نه متوجه ساختار داستانی، بلکه متوجه پیام آن شوند؛

– و سرانجام به قول یکی از منتقدان «دلیل مهم‌تر برای حذف، جدا کردن این قصه از زمان و مکانی ویژه است، یا رها کردن آن از قید و بند زندان تاریخی و تسری دادن یوسف به همه زمان‌ها و مکان‌های دیگر، به ویژه آن‌که قرآن هیچ زمان خاصی را برای وقوع داستان ذکر نکرده است.»

طرح از سید محسن امامیان

روایت خطی و نقل کامل داستان

داستان‌های عهد قدیم، عموماً از منطق روایت خطی بهره می‌برند. بدین معنا که داستان از آغاز تا فرجام به صورت منسجم و یک‌پارچه و با حفظ تقدم و تأخر منطقی رویدادها نقل می‌شود، همچنین با توجه به تازگی مطلب، داستان کامل روایت می‌شود. اما داستان‌های قرآنی کریم از منطق دایره‌ای سود می‌برند بدین معنا که اغلب، اطلاعاتی از فرجام داستان، در آغاز و میانه داستان ارایه می‌شود، دیگر این که در شیوه قصه‌گویی قرآن مجید از ذکر تمامی داستان پرهیز می‌شود، به طوری که می‌گویند، در قرآن مجید تنها قصه یوسف به شکل کامل نقل شده و در دیگر موارد به بخشهایی از یک قصه اشاره شده است.

بنابراین حذف و تلخیص و شکستن منطق خطی یا به عبارتی پس و پیش کردن بخش‌های یک داستان به منظور افاده معنایی اخلاقی و پندآموز از ویژگی‌های قصه‌گویی قرآنی است. در واقع قرآن مجید بر آن است تا با حذف عامل غافلگیری در داستان (به ویژه آن‌که اصل داستان تکراری است)، اذهان را متوجه پیام اخلاقی آن کند، بدین‌ترتیب داستان مندرج در قرآن یعنی داستان یوسف به لحاظ حجم پنج برابر کوتاه‌تر از نمونه توراتی آن است.

کوتاه کلام، در برابر شیوه خطی عهد عتیق و گرایش به روایت تمام و کمال داستان، قرآن از شیوه‌ای دایره‌ای سود می‌برد و به جای نقل کامل قصه، روشی اشارتی در پیش می‌گیرد.

تعدد و تنوع در کاتبان، دوره‌های نگارش، سبک و لحن…

پیش از این اشاره کردیم که عهد عتیق یک کتاب نیست، بلکه کتاب‌خانه‌ای کوچک و مجموعه‌ای از کتاب‌های متفاوت است. در بخش پیشین مقاله حتی درباره گونه‌های متفاوت داستان‌های عهد عتیق سخن گفتیم. با توجه به تنوع داستان‌های عهد عتیق می‌توان دریافت که در نثر، سبک، لحن و شیوه نگارش این قصص نیز با گونه‌ای تنوع و تکثر رو به روییم. در واقع افزون بر طبقه‌بندی قصه‌های عهد عتیق که ارایه دادیم، می‌توان در برابر داستان‌های فلسفی‌مآبی چون ایوب یا داستانی مذهبی همچون خروج از مصر، از داستان‌هایی با لحنی حماسی (شمشون) و… نیز یاد کرد که تفاوتی بنیادی در لحن و مضمون و… با قصص دیگر دارند. بی‌شک این کثرت و تنوع در گونه‌ای، لحن، سبک و… بدان سبب است که میان پدید آمدن نخستین بخش عهد عتیق (سفر پیدایش) تا آخرین بخش این مجموعه (ملاکی نبی) چیزی نزدیک به هزار سال فاصله قرار گرفته و در این چندین صد سال، قوم یهود، فراز و فرود فراوان یافته است. از آن گذشته عهد عتیق یک یا چند نویسنده ندارد، بلکه کاتبان فراوانی از حکمای یهود در نگارش این قصص سهیم بودند. جالب آنکه بسیاری از این قصص در طول تاریخ بارها بازنویسی و مقادیری بر آن‌ها افزوده یا کاسته ش

ده است. از این جمله می‌توان به داستان ایوب اشاره کرد که اصولاً گمان می‌رود نویسنده اصلی آن، یهودی نبوده و به زبانی به غیر از عبری آن را نوشته است. بسیاری از محققان در این داستان آمیزه‌ای از حکمت و قلم اقوام آرامی، عربی، ادومی و عبرانی را تشخیص داده‌اند. نتیجه آنکه تکثر و تنوع موجود در عهد عتیق به سبب تعدد کاتبان (که گاه از ملل دیگر بوده‌اند) و گذر از چندین سده فراز و نشیب تاریخی به وقوع پیوسته است. محققان حتی اشاره کرده‌اند که حکمای یهود و کاتبان عهد عتیق در برهه‌های گوناگونی تحت تأثیر جهان‌نگری مصری – که خوشبینانه بود – و هم جهان‌نگری بین النهرین – که بدبینانه بود – قرار داشتند.

در مقابل در قرآن مجید ما با گونه‌ای انسجام، یک‌پارچگی و وحدت در لحن، نثر و کلام روبه روییم، زیرا این کتاب قدسی چه از دید مؤمنان به آن و چه غیر مسلمانان، راوی واحدی دارد و در طول مدت زمان محدود و معینی که از چند دهه تجاوز نمی‌کند نازل شده و مهم‌تر از آن درگذشت زمان تغییر ناپذیر باقی مانده و تحریف و بازنویسی نشده است. همچنین گفتنی است اصل قرآن به یک زبان واحد نگاشته شده و عموم مسلمانان با آن از طریق یک زبان واسطه ارتباط برقرار می‌کنند، اما اگرچه متون عهد عتیق در آغاز به عبری و در اندک مواردی به آرامی و یونانی نوشته شده، اما آن‌چه امروزه در کشورهای گوناگون با عنوان عهد عتیق – و نیز عهد جدید – خوانده می‌شود معمولاً به دست آمده از زبان‌های گوناگون است.

می‌دانیم که در دوره‌ای از تاریخ عبرانیان در مراجعه به عهد عتیق از ترجمه یونانی معروف به سیعینی یا هفتادی (که معروف بود ۷۰ حکیم یهودی آن را فراهم آورده‌اند) استفاده می‌کردند. بعدها جروم قدیس ترجمه‌ای لاتینی از کتاب مقدس به دست داد که به وولگات (Vulgate) معروف شد و از اوایل سده پنجم میلادی تا هزار سال استفاده مسیحیان اروپا از آن استفاده کردند. این نسخه جدای از ترجمه‌های پیشین سریانی و قبطی بود. سرانجام کتاب مقدس به دست لوتر به آلمانی ترجمه شد و به تدریج ترجمه‌هایی نیز در دیگر زبان‌های اروپایی به بازار آمد که بر اساس متن عبری و لاتین و یونانی صورت می‌گرفت.

هرکدام از این نسخه‌ها و کوشش‌ها به قول نورتروپ فرای اگر نگوییم متن تازه‌ای دست‌کم منظر تازه‌ای را درباره این متون بنیاد نهاد.

به عبارت دیگر، معمولاً متن عهد عتیق در مقایسه با قرآن مجید با واسطه‌های بیشتری به دست خواننده می‌رسد.

ظرفیت فراوان برای تأویل و تفسیر پذیری

پیامد منطقی آنچه گفته آمد، (وجوه اساطیری قصص عهد عتیق، تعدد راویان، کثرت و تنوع در سبک و لحن، گوناگونی قصه‌ها و…) پژوهشگران را وا می‌دارد، تفاسیر فراوانی برای رمزگشایی از قصص عهد عتیق به ویژه قصصی که ظاهری غیر اخلاقی یا شطح‌آمیز دارند، ارایه دهند. البته بی‌شک دیگر کتب مقدس غیر یهودی نیز تفاسیر متعددی را برمی‌تابند و برای نمونه تفاسیر قرآنی متعددی نیز یافت می‌شود، اما اگر نفوذ اسرائیلیات به تفاسیر قرآنی از این تفاسیر خارج کنیم عمده تفاسیر به شأن نزول آیه‌ها و تحلیل متن بر اساس دستور و قواعد زبان عربی می‌پردازند و برداشت‌های رمزگشایانه و متفاوتی که درون‌مایه متن را تأویل کنند، حجم کمتری را در مقایسه با تأویل‌های رمزگشایانه قصه‌های عهد عتیق تشکیل می‌دهند. زیرا از یاد نبریم که در عهد عتیق گاه تناقض‌های فراوانی یافت می‌شود که راه را بر تأویل‌های متعدد باز می‌گذارد (یک نمونه آن تفاوت شخصیت‌پردازی اخآب است که در یک‌جا حکمرانی بی‌کفایت و بی-لیاقت توصیف می‌شود و سپس در جایی دیگر حکمرانی مقتدر و مشهور «ر.ک کتاب پادشاهان باب ۲۹ آیات یک تا ۳۹»). شاید این اصل که هر تناقضی می‌تواند به تأویل‌های بیشتری بیانجامد، در کثرت

حیرت‌آور تفاسیر، تأویل‌ها، رمزگشایی‌ها، بازنویسی‌ها و بازخوانی‌هایی از عهد عتیق سهمی داشته است.

پی‌نوشت‌ها:

۱- تفسیر طبری، ج ۱۲، ص ۹۰ و تفسیر درّالمنثور، ج ۴، ص ۳، به نقل از حمید محمد قاسمی در اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستان‌های انبیاء در تفاسیر قرآن، (ص ۶۱).

۲- پیشین.

۳- ترجمه بهاالدین خرمشاهی (انتشارات نیلوفر – جامی، ۱۳۷۴، سوره یوسف، آیه ۲۳).

۴- علی طهماسبی، اندوه یعقوب، انتشارات یادآوران، ۱۳۸۰، (ص ۱۵).

۵- دراین باره ر.ک: روایت خطی، هوشنگ گلیشری، ماهنامه تکاپو، ش ۱۲ (صص ۱۹ – ۱۸).

پیوست: جدول تطبیقی ویژگی‌های قصص قرآنی و قصه‌های عهد عتیق

ویژگی‌های قصص قرآنی

ویژگی‌های قصه‌های عهد عتیق

منزه‌جو، اخلاق‌گرا

شطح‌گونگی برخی قصه‌ها

تناقض‌زدایی از قصص

دارای پارادوکس

شیوه روایت دایره‌ای

شیوه روایت خطی

واحد بودن آفریننده اثر

تعدد کاتبان

گرایش حداقلی به ساختار اسطوره‌ای

گرایش حداکثری به ساختار اسطوره‌ای

اندرزگو و ارشادی

گرایش به داستان‌پردازی

دارای وحدت سبک و لحن

گوناگونی و تکثر در سبک و لحن

بیشتر تأویل‌ها به فرم (زبان) بازمی‌گردند

تاویل‌های مفهومی فراوانی را برمی‌تابند

تشخص یافته در یک زبان

تشخص یافته به کمک زبان‌های متعدد واسطه‌ای

نقل پاره‌هایی از قصص (روش اشاره‌ای)

نقل کامل قصه‌ها

فراهم آمده در چند دهه

فراهم آمده در چندین هزاره

عدم بازنویسی در طول زمان

بازنویسی مکرر بسیاری از قصص

دارای نگاهی کلی و کلیات پرداز

گرایش به جزئیات پردازی

شمار و حجم اندک قصص

شمار و حجم فراوان قصه‌ها


 

بهترین نمونه‌های فرانسوی ادبیات جنگ

پرونده جنگدر بحث ادبیات جنگ فرانسه، اگر منظومه‌های حماسی و شهسواری آن را نادیده بگذاریم، می‌توانیم مدعی شویم در سده ۱۹ و دوره رمانتیک‌ها به ویژه تحت تأثیر نویسندگان انگلیسی مانند سروالتر اسکات، در فرانسه شاهد خلق رمان‌های تاریخی هستیم که بسیاری از آن‌ها به پدیده‌ی جنگ می‌پردازند.

در میان مهم‌ترین نویسندگان این دوره می‌توان به آلفرد دو وینیی، الکساندر دوما و پروسپیر مریمه اشاره کرد که در آثارشان به جنگ نیز پرداخته‌اند. اما مهم‌ترین نام در تاریخ ادبیات قرن ۱۹ فرانسه بی‌شک از آن ویکتور هوگو است. ویکتور هوگو که در «بینوایان» نیز به توصیف صحنه‌هایی از جنگ می‌پردازد، در اثر دیگرش «کرامول» بیشتر بر این موضوع معطوف می‌شود.

جدا از نویسنده‌های رمانتیک، بالزاک نیز که پدر رئالیسم خطاب شده است، در رمان «شوان‌ها»ی خود به پدیده جنگ‌های داخلی در دوره موسوم به دوره کنسولی می‌پردازد.

نویسندگان نام‌آور سده ۱۹ فرانسه از قبیل استاندال (در «صومعه پارم») و گوستاو فلوبر (در «سالامبو») بی‌اعتنا به پدیده جنگ نبوده‌اند. اما جنگ پروس در اواخر سده ۱۹ نویسندگان فرانسوی را بیشتر به این مضمون می‌کشاند.

از جمله نویسندگان سده ۱۹ فرانسه که به جنگ پرداختند، باید از ناتورالیست‌ها نام برد: جنگ پروس و فرانسه موجب شد گروهی از نویسندگان که به گروه «مدان» معروف شدند با الهام از واقعه جنگ، کتابی گروهی به نام «شب‌نشینی های سدان» را به دست چاپ بسپارند.

داستان‌های این مجموعه را شاید بتوان جزء بهترین داستان‌های جنگی تاریخ ادبیات فرانسه دانست. جزء داستان‌های خوب این مجموعه می‌توان از «حمله به آسیا» اثر امیل زولا و «تپلی» اثر گی دو موپاسان نام برد. جدا از این دو چهره، نویسندگان نامداری چون بول دوسوئیسف، هویسمان (با داستان «پشتواره پرپشت»)، هانری سئار (با داستان «خونریزی»)، لئون هنیک (با داستان «واقعه فرد شماره ۷») و پل الکسی (با داستان «پس از نبرد») شایان ذکرند.

از میان این نویسندگان باید به ویژه از امیل زولا و گی دو موپاسان نام برد. کتاب «سقوط» از زولا که برخی منتقدان آن را شاهکارش دانسته‌اند نیز درباره‌ی جنگ پروس و فرانسه است. برخی از داستان‌های گی دو موپاسان که جزء استادان داستان کوتاه فرانسه و بلکه جهان است، به همین مضمون تعلق دارد که از جمله آن‌ها جز تپلی می‌باید به «زندانیان» و «دو دوست» نیز اشاره کرد.

با وقوع جنگ جهانی اول، بار دیگر مضمون جنگ در ادبیات مطرح می‌شود و نویسندگان فراوانی با الهام از وقایع جنگ آثاری می‌آفرینند که بسیاری از آن‌ها ناتورالیستی به شمار می‌آیند. از جمله آثار مطرح در طول جنگ و نیز در دهه ۱۹۲۰ می‌توان به «آتش» اثر هانری باربوس، «صلیب‌های چوبی» (۱۹۱۹) اثر رولان دوژولس، «زندگی شهدا» (۱۹۱۷) اثر ژرژ دوهامل، «وردن» اثر ژول رومن، «تابستان ۱۹۱۴» اثر روژه مارتین دوگار و به ویژه به صحنه‌های شگفت‌آور و تکان‌دهنده کشتار وحشیانه جنگ در رمان «سفر به انتهای شب» اثر لویی فردیناند سلین اشاره کرد.

در همین دوران، شارل پگی با همکاری مارسل بدوان درام «ژاندارک» را می‌نویسد و آن را به تمامی مردان و زنانی که در راه مردم جان باختند، اهدا می‌کند. موریس بارس ملی‌گرای معروف فرانسوی نیز چندین رمان جنگی اما با دیدگاه راست‌گرایانه خلق می‌کند. آناتول فرانس نویسنده معروف فرانسوی در «ژاندارک» همین مضمون را می‌پروراند. در این میان، برنانوس که از گروه معروف موسوم به نویسندگان کاتولیک شمرده می‌شود، در جنگ جهانی اول شرکت می‌کند، زخمی می‌شود و مدال می‌گیرد؛ با این حال او در آثارش نگاهی ضد جنگ دارد و به سال ۱۹۲۶ در نخستین رمان خود «زیر آفتاب اهریمن» که بسیار موفق از کار در می‌آید، در عین پرداختن به کشمکش‌های معنوی، جنگ را نیز موضوع کارش قرار می‌دهد.

او که به هنگام جنگ داخلی اسپانیا ابتدا طرف فرانکو را گرفته بود، با مشاهده اعدام‌های وحشیانه نظامیان فرانکو و رفتار روحانیت و کلیسا ابتدا به شگفتی و سپس به نفرت رسید و رمان «گورستان‌های بزرگ در مهتاب» (۱۹۳۸) را از زبان قربانیان جنگ نوشت و به نوعی اعتراض خود را بیان کرد. او در «داستان جدید موشت» نیز خشم و نفرتش را از جنگ‌های داخلی اسپانیا ابراز کرد.

در همین گیر و دار بود که ژان ژیرودو که در لشکرکشی به آلزاس شرکت کرده بود، تحت تأثیر این تجربه، «قرائت برای یک سایه» را نوشت.

دریولاروشل به هنگام نخستن جنگ جهانی تحت تأثیر بارس، کیپلینگ و نیچه در جبهه‌های جنگ حاضر می‌شود و در کتاب «کمدی شارل روآ»(۱۹۳۴) نبردی را که در آن شرکت داشت، روایت می‌کند. هانری دو متلان نیز تجربیات خود در نخستین جنگ جهانی را در کتاب «رویا» به تصویر می‌کشد و ژان ژیونو در «گله بزرگ»، مصائب همین جنگ را روایت می‌کند.

رومن رولان نیز در داستانی عاشقانه به نام «جزیره‌ای در توفان» ماجرایی عاشقانه را روایت می‌کند که به سبب جنگ به تراژدی ختم می‌شود. آندره مورا در این میان «سکوت‌های سرهنگ برامبل» را می‌نویسد که اثری درباره نخستین جنگ جهانی است.

با رخداد جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه نیز آثار درخشانی علیه اشغالگری آلمانی‌ها از سوی نویسندگان فرانسوی زبان منتشر شد. موریس مترلینگ نویسنده فرانسه زبان بلژیکی تحت تأثیر اشغالگری نازی‌ها «رنج زندگی» را می‌نویسد که درباره فداکاری حاکم یک دهکده علیه اشغالگران نازی است. شاید درخشان‌ترین این آثار کتاب «خاموشی دریا» اثر ورکور باشد که به شکل مخفیانه در زمان اشغال فرانسه به چاپ رسید. نویسنده که در صورت دستگیری بی‌شک محکوم به اعدام می‌شد، در اثر خود مبارزه منفی یک خانواده را در برابر افسر دشمن به تصویر می‌کشد.

ورکور همچنین اثر دیگری در ژانر ادبیات نهضت مقاومت به نام «پیش به سوی ستاره» را نیز به رشته تحریر درآورد.

در سال ۱۹۴۲ در بحبوحه جنگ جهانی دوم، آنتوان سنت دو اگزوپری رمان «خلبان جنگ» را تحت تأثیر تجربیات هوایی خود نوشت.

لوئی آراگون سوررئالیست معروف سابق نیز که دیگر به کمونیسم روی آورده بود، رمان «کمونیست‌ها» را می‌نویسد که به زندگی مردم فرانسه میان سال‌های ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ می‌پردازد. اما این اثر او، از آسیب‌های رئالیسم سوسیالیستی در امان نمی‌ماند. اثر دیگر این نویسنده به نام «هفته مقدس»(۱۹۴۸) که پس از جریان استالین‌زدایی چاپ شد، اثری بهتر از کار درآمد.

بی‌شک جنگ جهانی دوم در پدید آمدن مکتبی به نام «ادبیات اگزیستانسیالیستی» بی‌تأثیر نبود. نویسندگان شاخص این مکتب مانند ژان پل سارتر توجه ویژه‌ای به مضمون جنگ داشتند. ژان پل سارتر از جمله در داستان «دیوار» به جنگ داخلی اسپانیا و در رمان ناتمام «آخرین مهلت» به سقوط فرانسه پرداخت. آلبرکامو نیز که در نهضت مقاومت فرانسه حضور داشت در آثاری چون «عادل‌ها» و به شکلی بسیار تمثیلی‌تر در «طاعون» به مضمون جنگ اشاره دارد. از دیگر نویسندگان صاحب‌نام در فرانسه آندره مالرو شایان ذکر است. او در آثاری مانند «امید»، «سرنوشت بشر»، «ضدخاطرات» و … به توصیف جنگ‌های گوناگون از جنگ داخلی اسپانیا و چین گرفته تا فرانسه می‌پردازد.

پس از جنگ جهانی دوم، دایوید روسه در رمان «دنیای بازداشت‌گاه» و نیز «روزهای مرگ ما» به تجربه‌ی بازداشتگاه‌ها و اسارت می‌پردازد. «دره کامیاب» اثر ژول روا و «آخر هفته در زویدکوت» به قلم روبر مرل برخی از مأموریت‌های نظامی جنگ را به تصویر می‌کشد. روبر مرل همچنین صاحب رمانی برجسته به نام «مرگ کسب و کار من است» به شمار می‌رود که در آن از دریچه‌ی چشم یک جنایتکار نازی دوره جنگ روایت می‌شود.

روژه نیمیه با کتاب «شهسوار آبی» و آنتوان بلوندن با «اروپای بیشه‌نشین» و فرانسوا ساگان با رمان «خسته از عشق» به تمسخر جنگ و ادبیات متعهد می‌پردازند. مارسل امه در همین دوره رمان «تراولینگ» را درباره چهره‌های مردمی می‌نگارد. آثار دیگر او «راه غیرمستقیم»، درباره اشغال فرانسه و «اورانوس» به وقایع پس از آزادسازی فرانسه اختصاص دارد.

روژه وایان آثاری از جمله «بازی عجیب»، «ضربه‌های مهلک» و «قانونی» را درباره‌ی جنگ به نگارش در می‌آورد.

با گذر از جریان ادبیات اگزیستانسیالیستی، نویسندگان رمان نو از مضمون جنگ فاصله می‌گیرند. با این حال، از معدود نویسندگان رمان نو که به موضوع جنگ می‌پردازند، کلود سیمون برنده جایزه نوبل ۱۹۸۵ را باید نام برد. او که خود نیز در جنگ شرکت داشت، بر اساس تجربه‌های شخصی خود و البته به سبک و سیاقی مدرن، رمان «قصر» (۱۹۶۲) درباره جنگ اسپانیا، جاده «فلاندر» (۱۹۶۰) درباره جنگ جهانی دوم و منظومه «مدار قهرمانی» (۱۹۸۱) را همزمان درباره جنگ جهانی دوم، جنگ اسپانیا و دوره ناپلئون می‌نویسد که البته قهرمان بخش جنگ‌های ناپلئون یکی از اجداد نویسنده بوده است.

مارگارت دوراس نیز که فیلم «هیروشیما، عشق من» را ساخته بود، در رمان «رنج» (۱۹۸۵) به داستان شوهرش می‌پردازد که از اردوگاه اسرای جنگی آزاد شده و به میهن باز می‌گردد. با این حال این رمان دائم در رفت و آمد بین گذشته و حال است.

نویسندگان نسبتاً معاصرتر نیز گه‌گاه به جنگ باز می‌گردند. مثلاً پاتریک مودیانو که متولد ۱۹۴۷ است، در رمان خود به نام «میدان اوتوال» به مسأله جنگ و یهودیان می‌پردازد. او در دیگر رمان‌هایش مانند «رقص شبانه» (۱۹۶۹)، «بلوار کمربندی» (۱۹۷۲)، «کوچه مغازه‌های تاریک» (برنده جایزه گنکور ۱۹۷۸) و در فیلم‌نامه «لاکمب لوسین» (۱۹۷۵) مصرانه گذشته‌ای را به تصویر می‌کشد که خود هرگز آن را تجربه نکرده است: «گشتاپو»، «نهضت مقاومت»، «میلیشیا»، «گریز از مرز» و…


 

بهترین نمونه‌های انگلیسی ادبیات جنگ

پرونده جنگحتی اگر منظومه‌های حماسی قدیمی انگلیسی مانند «دلاوران میز گرد» را نادیده بگیریم و از سوی دیگر، تاریخ پر از جنگ‌ها و ستیزهای بریتانیای مستعمره دار را که موجب خلق نمونه‌های فراوانی از ادبیات جنگ شدند در نظر نگیریم، از میان دیگر کشورهای انگلیسی زبان، صرفا نگاهی به تاریخ ادبیات ایالات متحده امریکا آشکار می‌کند که با چه انبوهی از آثار رو به رو هستیم. از یاد نبریم که به علل رویدادهای گوناگون در تاریخ این کشور، برای نمونه درگیری مهاجران اروپایی با سرخ‌پوستان، جنگ استقلال علیه انگلیسی‌ها، جنگ علیه اسپانیایی‌ها، جنگ شمال و جنوب و … امریکاییان بیش از اروپاییان جنگ‌های شهری و خانگی را تجربه کرده‌اند؛ و این در ادبیات آنان نیز بازتاب داشته است.

اساساً یکی از نخستین مضامین نویسندگان مهاجر به امریکا جنگ با سرخ‌پوستان است؛ تا جایی که فقط خود «جیمز فنیمور کوپر» ده‌ها رمان در این باره نگاشته است که در میان آن‌ها «آخرین موهیکان‌ها» سخت معروف است. یا پیش از او، جان اسمیت که شرح اسارتش در نزد سرخ‌پوست‌ها عملاً به پیدایش اسطوره‌ای به نام پوکوهانتس منجر شد، قابل ذکر است. همچنین هیو هنری براکنریچ با رمان «شوالیه گری مدرن» و واشنگتن ایروینگ با «وقایع‌نامه فتح غرناطه» به موضوع جنگ می‌پردازند. هرمان ملویل نیز در «بیلی باد» و مارک تواین در «خاطرات شخصی ژاندارک» گوشه‌ی چشمی به این مضمون نشان می‌دهند.

مهم‌تر از همه آنان استیفن کرین و رمان «نشان سرخ دلیری» را باید نام برد که به حق یکی از شاهکارهای مسلم ادبیات جنگی در جهان است و صحنه‌های تکان دهنده‌ای از جنگ داخلی امریکا را به تصویر می‌کشد. امبروز بیرس نیز با تکیه بر تجارب جنگی خود داستان‌های جنگی موفق متعددی نوشت. در میان آثاری با ارزش ادبی متوسط اما شهرت چشمگیر می‌توان به «بربادرفته» اثر مارگارت میچل و یا «بن هور» اثر لوئیس والاس اشاره کرد.

از این رو با توجه به بلندای این زنجیره ما فقط به نویسندگان و آثار معاصر امریکایی و انگلیسی اشاره می‌کنیم و از نمونه‌های مربوط به پیش از جنگ جهانی اول و نیز قرون گذشته چشم‌پوشی می‌کنیم. دیگر این‌که می‌کوشیم از ذکر آثار کم ارزش و حتی متوسط خودداری و تنها به بهترین‌ها اشاره کنیم.

به درستی گفته‌اند که بهترین آثار ادبیات جنگ انگلیسی زبان پس از جنگ جهانی اول پدید آمد. ما نیز از همین مبدا می‌آغازیم. شاید درخشان‌ترین نامی که در این حوزه بی‌درنگ به چشم می‌آید، همینگوی باشد. همینگوی که تجربه‌ی حضور در جنگ جهانی اول، جنگ داخلی اسپانیا و جنگ جهانی دوم را نیز داشت، آثار متعددی با مضمون جنگ نوشت. «وداع با اسلحه» او گزارشی است از جنگ در ایتالیا و «ناقوس‌ها برای که به صدا در می‌آیند» رمانی درباره جنگ داخلی اسپانیا است.

گفته می‌شود «ناقوس‌ها برای که به صدا درمی‌آیند» بهترین گزارش داستانی از جنگ داخلی اسپانیاست که به زبان انگلیسی نوشته شده است. همینگوی با این‌که خود نیز در این نبردها شرکت داشته، از وسوسه نوشتن اثری تبلیغی به نفع جمهوری‌خواهان رسته و اثری پیچیده و هنری به وجود آورده است. این اثر به رغم این‌که در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم منتشر شد، فقط در خود امریکا ۳۶۰۰۰۰ نسخه به فروش رفت. همینگوی همچنین در اثر دیگری به نام «ستون پنجم» به جنگ داخلی اسپانیا بر می‌گردد.

درباره جنگ داخلی اسپانیا نویسندگان انگلیسی زبان دیگری نیز آثاری آفریده‌اند که از جمله معروف‌ترین آنان می‌توان به جورج ارول و کتاب «درود بر کاتالونیا» اشاره کرد.

ارول نیز مانند همینگوی در جنگ داخلی اسپانیا شرکت داشت و این اثر او گونه‌ای خاطره‌نگاری از کاتالونیای اسپانیاست.

جان دوس پاسوس یکی از معروف‌ترین نویسندگان «نسل گمشده امریکا» در سه گانه ارزشمند خود یو.اس. ای. و نیز در رمان «سه سرباز» مضمون جنگ را به بررسی می‌گذارد. ادوارد فیتس جرالد نیز رمان «شب لطیف است» را می‌نویسد که حتی برخی منتقدین آن را مهم‌تر از «گتسبی بزرگ» شمرده‌اند. او در این اثر بهترین گزارش را از جنگ‌های معروف به «جنگ‌های سنگری» ارائه داده است. شگفت آن که او نیز به مانند استیفن کرین در جنگ حضور نداشت. گرترود استاین بانوی ادیب امریکایی که نفوذ فراوانی بر نویسندگان جدی کشورش داشت، در رمان «جنگ‌هایی که دیده‌ام»، سقوط، اشغال و آزادی فرانسه و پاریس را به تصویر می‌کشد.

هوارد فاست نیز که بیشتر به دلیل رمان «اسپارتاکوس» معروف است، رمان‌هایی از جمله «دو دره»، «همشهری تام پین»، «شکست ناپذیر»، «آخرین مرز»، «راه آزادی» و … دارد که عمدتا درباره جنگ انفصال علیه انگلستان و نیز جنگ داخلی امریکاست. همچنین رمان دیگر او «صبح آوریل» به موضوع جنگ استقلال امریکا مربوط می‌شود.

کرنلیوس رایان در رمان «روزهای بلند باد» واقعه‌ی تاریخی حمله به نورماندی را روایت می‌کند.

نورمن میلر که «برهنه‌ها و مرده‌های» او را بهترین رمان امریکایی درباره جنگ دانسته‌اند، در اثر دیگری به نام «لشکریان شب» اقدامات مخالفان جنگ ویتنام را روایت می‌کند. پس از «برهنه‌ها و مرده‌ها»، «ماده ۲۲» اثر جوزف هلر که یکی از نخستین رمان‌های پست مدرن ادبیات امریکایی است، نام و آوازه بزرگی برای خود کسب کرده است.

از دیگر نویسندگانی که به جنگ جهانی دوم پرداخته‌اند از ایروین شاو نیز می‌توان نام برد. او چندین رمان درباره این واقعه تاریخی به رشته تحریر درآورد. جان استاین بک نیز که از برندگان نوبل ادبی است، در رمان «ماه پنهان» است مقاومت مردم نروژ علیه اشغالگران آلمانی را به تصویر می‌کشد و بابت این امر نشان افتخار را از کشور نروژ دریافت می‌کند. رابرت پن وارن در رمان‌های «دست فرشتگان» (۱۹۵۵) و «صحرا» (۱۹۶۱) مضمون جنگ داخلی امریکا را برمی‌گزیند.

پرل باک نویسنده امریکایی ساکن چین چندین رمان با مضامین جنگی می‌نگارد که عمدتاً درباره چین است. در رمان «اهریمن پیر»، داستان پیرزنی روایت می‌شود که با باز کردن دریچه سد رود زرد، به جنگ اشغالگران ژاپنی می‌رود.

بل پیر در رمان «پل رودخانه کوای» به رغم نگاه جانب‌دارانه خود، گوشه‌هایی از جنگ جهانی دوم را به تصویر می‌کشد.

جان هرسی نیز که رمان مستند و تکان دهنده «هیروشیما» موجب شهرت او شد، در رمان دیگرش «دیوار ویران‌سازی» محله یهودیان به دست نازی‌ها را دستمایه‌ای برای نگارش اثری در رثای مقاومت علیه فاشیسم می‌کند.

«رنگین کمان قوه جاذبه» اثر توماس پینچون هر چند دارای صحنه‌هایی مشمئزکننده و تهوع‌آور از جنگ است – که گاه آدمی را به یاد «سدوم و گومورای پازولینی» می‌اندازد- از سوی آنتونی بورجس «خاتم الکتاب همه کتاب‌های جنگی» نام می‌گیرد.

افزون بر جورج ارول که از او نام بردیم، بسیاری نویسندگان بریتانیایی دیگر نیز در حوزه ادبیات مقاومت اثرآفرین بودند. برای نمونه «تریلوژی بالکان» اثر اولیا منینگ مهم‌ترین اثر بلند داستانی درباره جنگ از نگاه یک زن است که از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون نوشته شده است.

نویسنده زن دیگر از کشور انگلستان به نام الیزابت باون به شکل بسیار درخشانی در رمان «گرمای روز»، لندن را در زیر بمباران‌های جنگ جهانی دوم به تصویر می‌کشد. گفته می‌شود هیچ رمانی به موفقیت این رمان نتوانسته است حال و هوای جنگ‌زده لندن را ترسیم کند.

البته در رمان «حرکت گروهی» اثر هنری گرین که همزمان با آغاز جنگ نوشته می‌شود، به شکلی نمادپردازانه و غیرمستقیم فضای جنگی حاکم بر شهرهای غیرنظامی ساخته و پرداخته می‌شود.

در رمان عاشقانه «پایان یک پیوند» اثر گراهام گرین، گرچه مضمون اصلی داستان عشق است؛ اما این عشق تراژیک در لندن جنگ‌زده شکل می‌گیرد و بمباران‌های دشمن به نوعی رقم زننده داستان این اثر است. گراهام گرین در اثر دیگری به نام «امریکایی آرام» به مقاومت مردم ویتنام علیه اشغالگران می‌پردازد؛ هر چند در این رمان نیز مضامین دیگری در کنار مقاومت و پایداری علیه متجاوزان روایت می‌شود.

شون اوکیسی نیز که عضو نهضت مقاومت ایرلند بود، از جمله نویسندگانی است که فضای متفاوتی در آثار خود برمی‌گزیند. اوکیسی در اثر خود به نام «در پوست شیر» به مقاومت جدایی خواهان ایرلندی علیه انگلیسی‌ها اشاره دارد.

در ژانر ادبیات جنگ، گاه آثاری تخیلی نیز نوشته می‌شوند. از جمله برجسته‌ترین نمونه‌های این گونه آثار می‌توان از رمان «ریدلی واکر» اثر راسل هوبان که داستانی تخیلی درباره انگلستان پس از یک جنگ اتمی است و نیز از «پیرمردان در باغ وحش» نوشته انگوس ویلسون که اثری تخیلی درباره حمله اروپای متحد به انگلستان است، نام برد. گفتنی است اثر اخیر با حال و هوایی سوررئال و حتی کافکایی به جنگ فرضی اروپاییان متحد با انگلستان می‌پردازد.

فهرست ما می‌تواند ادامه یابد. اما ما برای پرهیز از به درازا کشیده شدن بحث به این نمونه‌ها اکتفا می‌کنیم با این تذکار که آن چه آمد، مشت نمونه خروار بود.