فیروزه

 
 

اگر حضرت موسی می‌دانست

مانند بسیاری از داستان‌نویسان، می‌توانم از هرچیزی الهام بگیرم: یک آهنگ، یک بوسه، یک فنجان قهوه، یک گفت‌و‌گوی تصادفی. و در نگارش سه مجموعه داستانم، این‌ها و بسیاری موارد الهام‌بخش دیگر طرح‌ها و شخصیت‌های متنوعی را در ذهنم جرقه زدند. وقتی که تصمیم گرفتم از داستان کوتاه به سراغ رمان بلند بروم، می‌خواستم چیزی الهام‌بخش پیدا کنم که دامنه‌دار (یا موضوعی) باشد تا کمکم کند داستان را به پیش ببرم و در عین حال بگذارد از لذت خلاقه‌ای که به هنگام نوشتن داستان‌ کوتاه تجربه می‌کنم، خوش باشم. پس اول تصمیم گرفتم خودم را بررسی کنم که کی هستم و چه جور داستان‌هایی می‌خواهم بنویسم. داستان‌های من غالباً حول و حوش شخصیت چندوجهی‌ام دور می‌زند: یک چیکانو (نواده مهاجران مکزیکی)، کاتولیک سابق، یهودی به انتخاب خودم (در ۱۹۸۸ دین عوض کردم؛ همسرم نوه مهاجران یهودی روس است)، یک شوهر، پدر و بومی لوس‌آنجلس. پس از چند هفته تأمل، الهام به سراغم آمد: رمان من بر اساس ده فرمان خواهد بود، که هر فصل از یک فرمان الهام می‌گیرد. همین که این ساختار را گرفتم، احساس کردم آزادم شخصیت‌ها و طرح‌هایی را خلق کنم که به طور طبیعی از ده فرمان بر‌می‌آید. در مدت دو سال ( که البته داستان‌ کوتاه‌ها، شعر‌ها، مقالات و نقد‌هایی هم نوشتم)، رمان من کامل می‌شد تا جایی که ده فصل داشتم که آن‌ها را واقعا می‌پسندیدم. بعد از چندین مرتبه بازخوانی و ویرایش، تصمیم گرفتم مقدمه‌ای کوتاه و مؤخره‌‌ای به آن اضافه کنم. رمان من در نهایت جایی پیدا کرد و معرفی بسیار زیبایی در Publishers Weekly درباره‌اش نوشته شد. به این ترتیب در ۲۴ مارس ۲۰۱۱ (روز انتشار رسمی کتاب)، من رمان‌نویس شدم. اگر حضرت موسی می‌دانست… ادامه…