فیروزه

 
 

اتاق کوچک من

بهزاد خواجات۱
کیفت را جا گذاشته ای
و در اتاق کوچک من
پروانه ای بر گرد سرنوشت خودش
چرخ می زند
بر گرد دفتر من .
ممکن هست که تو برگردی
برای کیف خودت ،
ممکن هست که این کیف
بر سینه ام تا ابد بماند
و همین که می آیند
می آیند که جنازه ام را بردارند
هیچ نبینند
از لای در ، تنها
جفتی پروانه بیرون بریزد .

۲
کجایند
که کبوتران از خود سر می روند ، می ریزند
ارابه ی فرسوده در معبر آفرینش
سرافرازانه غیژغیژ می کند
و یک طفلک هیچ
مداد کوتاه برداشته ، خط می کشد
بر دیوارهای تازه رنگ
اما ساعت به چار هم نرسیده است .
پس دست بر پیشانی گذاشت
هنوز گرم بود
خونش را در هوا می شناخت
و مورچه ها ، دانه دانه
از عبهرالعاشقین
اسم شب را فاش می کردند .
کجا بوده اند
که من این جا نبودم
و بید مجنون
رقص ایستاده در معبر یک تصمیم .