وقتی روی زین دوچرخه مینشینم و به گردش میروم، (روزهای پیاپی و بدون هیچ درک روشنی از این که کجا میخواهم بروم، چه میخواهم بخورم و کجا میتوانم حمام کنم)، خوب این حس و حال در فرایند نوشتن من تأثیر میگذارد. اگر بخواهم به رکاب زدن ادامه بدهم، نباید به اینکه چقدر از خانه دور شدهام یا با چه سرعتی دارم حرکت میکنم یا حتی آنچه پیش رویم است فکر کنم. هر وقت توانستم روی زین دوچرخه این کار را بکنم، پس پشت کامپیوتر هم میتوانم. برای همین است که وقتی درگیر نوشتن کتابی هستم، (همانطور که در همین تابستان گذشته بین صحنه چهارم و پنجم رمان جدیدم این کار را کردم)، میزنم به جاده و با دوچرخه سفر میکنم. روزها در کافی شاپ، رستوران یا روی میزهای پیک نیکی که در کمپهای اردویی گذاشتهاند مینویسم. و وقتی به خانه برگردم، مزایای این سفر برای مدتی کافی است. میتوانم چند ساعتی بنشینم و بنویسم، بدون آنکه نگران تعداد صفحاتی باشم که پشت سر گذاشتهام یا پیش رو دارم.
—Jacob Paul, author of Sarah/Sara (Ig Publishing, 2010)