در حال حاضر، در میان پوشک و اسباببازیهای جیغجیغو و مدادشمعیهایی که زیرپایم پخششده، محاصره شدهام. این وضع زندگی یک مادرِ شاغلِ نویسنده است. چه طور میتوان در میان همهٔ اینها الهام گرفت؟ بیشتر وقت من به تأمین نیازهای فراوان، ظریف، سحرآمیز و کلافهکننده بچههایم میگذرد که هنوز به دو سال و نیم نرسیدهاند. بعد از کارهای روزانه، بعد از این که بچهها خوابیدند، و بعد از این که تنها وعده غذای درست و حسابی روزانهام را خوردم، چند نفس عمیق میکشم و به خودم میگویم «کفشهات رو بپوش». اگر بتوانم کفشها و کتم را بپوشم، آن وقت میتوانم پیاده تا سه خیابان پایینتر، به دفتری که اجاره کردهام، بروم. اگر در طول مسیر، تغییرات آب و هوا را یادداشت کنم، همینطور ماه را که تصمیم گرفته از میان شاخههایی که به آرامی بالای سرم پیچوتاب میخورند، خود را نمایان کند و الکیخوشهایی را که جلوی بار قهقههٔ مستانه سردادهاند. اگر بتوانم کلید را در قفلِ در دفترم بچرخانم و برای خودم یک فنجان چای بریزم، اگر بتوانم پشت میزم جا بگیرم، بیشترِ راه را رفتهام. بعد از آن وقتی که شروع به تایپ میکنم، صدای دلنشین کلیدها را میشنوم و میفهمم که به نوشتن یک شعر بسیار نزدیک شدهام. شاید بیشتر آن دور ریخته شود. شاید هم بخشی از آن به لطف خدا نجات پیدا کند. ادامه…