فیروزه

 
 

سکوت درخشان

دو خرس سفید آلاسکایی را به سیرک کوچکی آوردند که در آن دوتایی واگن سرپوشیده‌ای را می‌کشیدند. به آن‌ها یاد دادند که معلق بزنند، روی سرشان بایستند و بلند شوند و دوتایی پنجه در پنجه پا به پای هم برقصند و نمایشی جالب را برای تماشاگران ارائه کنند. خرس‌های رقاص زیر نور تند نورافکن‌ها به ستاره‌ٔ محبوب مردم تبدیل شدند. سیرک با دو خرس نر و ماده از ساحل غرب راهش را کشید و از کانادا به کالیفرنیا و از آنجا به مکزیک رفت. از پاناما گذشت و راهی آمریکای جنوبی شد، آند را پشت سر گذاشت و با عبور از باریکهٔ شیلی به جنوبی‌ترین جزایر تیرادل فوئه‌گو رسید. توی جزیره یوزپلنگی پرید روی سر تردست سیرک و بعد از آن خدمت مربی حیوانات رسید و او را لت و پار کرد. مردم هراسان و سرآسیمه همه چیز را به هم ریختند. در آشفته‌بازار و شلوغی، خرس‌ها راه خود را گرفتند و رفتند. بدون مربی و مراقب توی بیابان سرد و بی‌علف و بادگیر جزایر مجاور قطب جنوب، آواره شدند. کاملاً به‌دور از مردم در جزیره‌ای غیرمسکون و دورافتاده و در هوایی مطلوب افتادند به زاد و ولد و یکی دو نسل بعد تمام جزیره را گرفتند. بعد از مدتی تخم و ترکه‌ٔ آن دو تا به جزایر مجاور رفتند و هفتاد سال بعد وقتی دانشمندان آن‌ها را کشف کردند و در رفتارهایشان دقیق شدند، معلوم شد که همه‌ٔ خرس‌ها حقه‌های سیرک را بلدند.

شب‌هایی که ماه بدر کامل بود و آسمان صاف، جمع می‌شدند و می‌رقصیدند. آن‌ها بچه‌خرس‌ها را جمع می‌کردند و جوان‌ها دورشان حلقه می‌زدند. در جایی جمع می‌شدند که از باد در امان باشند توی گودالی که بر اثر برخورد شهاب‌سنگی به معدن گچ ایجاد شده بود. کف صاف گودال پوشیده از شن سفید بود و اصلاً آب نداشت. هیچ گیاهی در آن نمی‌رویید. ماه که بالا می‌آمد، نور آن منعکس می‌شد و مهتاب گودال را پر می‌کرد و به روشن‌ترین نقطهٔ آن منطقه مبدل می‌ساخت. دانشمندان دریافتند که ماه کامل خرس‌ها را به یاد نورافکن سیرک می‌اندازد و به همین دلیل می‌رقصیدند. حالا این سوال پیش می‌آمد که آن خرس‌ها با چه سازی می‌رقصیدند؟

پنجه در پنجه با گام‌های موزون… چه آهنگی در وجودشان طنین‌انداز می‌شد که زیر نور درخشان ماه شب چهارده در هلال جنوبی و سکوت درخشان به رقص درمی‌آمدند؟

❋ ❋ ❋

اسپنسر هولستاسپنسر هولست

در ۲۲ نوامبر سال ۲۰۰۱ میلادی، در سن ۷۵ سالگی درگذشت. شهرت او در درجهٔ اول متأثر از داستان‌ها و بعد نقاشی‌هایش بود. می‌گویند طی چهل سالی که با همسرش زندگی می‌کرد، خنده از لبش محو نمی‌شد. بسیار کتاب می‌خواند برخی از داستان‌های این نویسنده به همین قلم ترجمه شده است.

* Spencer Holst


 

کندی در باریو

خودیت اورتیس کوفرتکلیف کلاس ششم من تماشای مراسم سوگند و آغاز به کار کندی از تلویزیون بود و من پشت پیش‌خوان پوئرتو هاوانا، رستورانی که پدرم کار می‌کرد، تکلیفم را انجام می‌دادم. لری ریس صاحب کافه می‌گفت حالا که یک کاتولیک ایرلندی انتخاب شده لابد یک روزی یک ایسپیانو هم می‌تواند رئیس جمهور ایالات متحده بشود. پدرم را دیدم که مطابق معمول حرف کارفرمایش را تأیید می‌کرد، اما بیشتر حواسش به غذایی بود که سر اجاق می‌پخت و به دختر پیشخدمت بی‌خیالی که زمین را دستمال می‌کشید. لری ریس به طرف من برگشت و فنجانش را بلند کرد به سلامتی من: «به سلامتی پوئرتوریکوئنو یا پوئرتوریکوئنا رئیس جمهور ایالات متحده امریکا!» خندید، اما توی خنده‌اش مهربانی ندیدم.

«نه النیتا؟»

شانه بالا انداختم. بعداً بابام بابت اینکه به آقای ریس درست و حسابی احترام نکردم، گوشم را می‌پیچاند.

دو سال و ده ماه بعد در یک بعد از ظهر سرد به پوئرتو هاوانا می‌رفتم که چشمم به جمعیتی بیفتد که دور تلویزیون جمع شده بودند.خیلی از آنها زن و مرد مثل بچه‌ها گریه می‌کردند. «دیوس میو! دیوس میو! خدای من!» و اشک می‌ریختند. گروهی از زن‌ها مرا که سعی می‌کردم به طرف پدر و مادرم بروم بغل می‌کردند. پدر و مادرم دور از بقیه همدیگر را بغل کرده بودند.خودم را بین آن دو جا دادم.مادرم بوی صابون زیتون کاستیل می‌داد، کافه کون لچه و دارچین. بوی پدرم را به مشام کشیدم که ترکیبی از عرق تن بود و اودکلن اولد اسپایس بوی مردانه‌ای که می‌ترسیدم زیادی دوست داشته باشم.

❋ ❋ ❋

خودیت اورتیس کوفر

نویسنده‌ی پوئرتوریکویی است که در پاترسن نیوجرسی بزرگ شده است. داستان و شعرهای او در نشریات مختلف چاپ شده و می‌شود. قصهٔ «عشق به اسپانیایی آغاز می‌شود» مجموعه‌ی شعر اوست. نکتهٔ جالبی که در این داستان وجود دارد پیشگویی ریاست جمهوری فردی رنگین‌پوست است که گویی در آستانه‌ٔ ورود به کاخ سفید قرار دارد.

* Kennedy in the Barrio: By Judith Ortiz Cofer