فیروزه

 
 

خودآگاهی

خودآگاهی نخستین اصل بنیادین نگارش عمیق است. اهمیت خودآگاهی از این جهت است که وقتی شما خود و جهان‌تان را بدون پیش‌داوری و همراه با صداقت و امانت مشاهده کنید به یک نگاه روشن دست می‌یابید. اگر شما یک تصویر واقعی از توانایی‌ها و ناتوانی‌هایتان نداشته باشید احتمالاً بیش از حدِ نیاز، کوشش خواهید کرد.

هر نویسنده‌ای توانایی‌ها و ناتوانی‌هایی دارد که دانستن و پذیرفتن آن‌ها مهارتش را افزایش خواهد داد. هیچ نویسنده‌ای در تمام فنون نگارش کامل نیست.

این طبیعت ماست در بازی با مهارت‌هایمان. اگر واقعاً با گفت‌و‌گو و تبادل نظر رابطهٔ خوبی داشته باشیم با رضایت از آن استفاده خواهیم کرد و اگر اهل تفاهم نباشیم در بخش‌های خلق شخصیت در نوشته‌مان ناکام خواهیم بود. این طبیعی است. اما برای رشد کردن باید در فضای رنج حرکت کنیم. باید بیاموزیم به همان راحتی که در اقیانوس تفاهم شنا می‌کنیم در رودخانهٔ تبادل نظر هم به پیش رویم. یکی از وظایف شما این است که صادقانه ارزیابی کنید که از کدام بخش فرایند نگارش، بیشتر لذت می‌برید و در کدام بخش انگشتان‌تان را گاز می‌گیرید.

اجازه دهید به قواعد اساسی نگارش بنگریم. قواعد کلید کلمات هستند. همهٔ کتاب‌های درسی انگلیسی در حوزهٔ نگارش خلاق طرح کلی این قواعدند. اصطلاحات گوناگون از کتابی به کتاب دیکر اندکی متفاوتند ولی می‌توانیم آن‌ها را در دو بخش اساسی خلاصه کنیم: پیش‌نویسی و بازنویسی .

پیش‌نویسی همچنین طوفان مغزی، نگارش آزاد، کشف، پرسشگری و جوشش نیز نامیده می‌شود. اینجا فضای

کشف است. اینجا جایی است که حقیقتاً آزادیم. بدون مانع و بیرون از خودسانسوری می‌توانیم در امتداد یک چشمهٔ آگاهی بنویسیم. در اینجا نباید بابت چیزهایی مثل دستور زبان یا پاراگراف‌بندی نگران باشیم. اینجا هر چه بنویسیم می‌تواند گامی باشد که ما را به مرحلهٔ بعد راهنمایی می‌کند. این اولین جرعهٔ نگارش شماست. اینجا جهان روشن و شگفتی تمام است. اینجا جایی است که ما رجز می‌خوانیم، آغازهای دروغین [تخیلی] را می‌سازیم، می‌فهمیم که کاراکترهایمان چه کسانی هستند و خودمان را شگفت‌زده می‌کنیم.

پیش‌نویس فضایی است که شنیدن و سرآغاز و روزنه را در خود قرار می‌دهد. همه چیز لذت‌بخش است. ایده‌های ما استحکام بیشتری یافته‌اند. با کاراکترهایمان مأنوس شده‌ایم وبرای پیشبرد داستان تلاش می‌کنیم. اینجا مرحلهٔ هجوم و هیجان است. دیگر نمی‌توانیم برای آغاز نگارش صبر کنیم. آرزو می‌کنیم همیشه در این حیرت و شگفتی باقی بمانیم. هر نویسنده‌ای که این مرحله را دوست دارد احساس می‌کند که اکنون در پوست خود نمی‌گنجد.

اما این را بدانید: نویسنده‌ای که در مرحلهٔ پیش‌نویس باقی می‌ماند هر چند با نوشته‌های شخصی و خصوصی‌اش احساس شادمانی می‌کند اما هیچ داستان یا شعر منتشر شده‌ای نخواهد داشت. در این مرحله فقط یک پایه و اساس می‌خواهیم نه یک قطعهٔ پیراسته و کامل. نویسنده‌ای که خیال کند آنچه همان ابتدا نوشته کامل است نویسنده نیست.

بخش دومِ پروژهٔ نگارش، بازنگری است که مراحل مختلفی را شامل می‌شود. اکنون زمانی است که نیم‌کرهٔ چپ مغز را فعال می‌کنیم. در اینجا یک گام به عقب برمی‌گردیم و پیش‌نویس را با یک نگاه انتقادی مرور می‌کنیم. اکنون با استفاده از ابزار مهارتمان تراشکاری و شکل دادن به نوشته را آغاز می‌کنیم. اکنون می‌توانیم چیزهایی که در مرحلهٔ پیش‌نویس، عریان (خام) بودند را به چیزهای تبدیل کنیم که توجه خواننده را جلب می‌کنند.

این نیروی فعال [بازنگری] در بریدن و پوست کندن [کلمات] بی‌رحم است. این کار [پرزحمت] است. در اینجا آتشی به‌پا می‌کنیم تا تمام چیزهایی که در مرحلهٔ پیش‌نویس جمع کرده بودیم شعله‌ور شوند. سپس آن‌ها را داخل آب فرو می‌بریم تا باصلابت‌ترین‌شان باقی بمانند. ممکن است از اینکه نتیجه، مطابق خواست ما نیست منزجر یا حتی از این کار خسته شویم ولی اسّ و اساس این مرحله، کار دقیق است.

با این حال این مرحله بسیار مهیج و پرشور است. اینجا کشف مدام است. ولی این کار [پرزحمت] است. احتمالاً نویسندگانی که به مرحلهٔ پیش‌نویس علاقه‌مند بودند در سختی این مرحله جامه‌دری می‌کنند.

در اینجا نگارش را در یک فضای واقعی انجام می‌دهیم. سؤال مشترکی که در کنفرانس‌های نویسندگان مطرح می‌شود این است که «در طی کار از چه تعداد چک‌نویس استفاده کنیم؟» در اینجا یک پاسخ منحصربه‌فرد وجود ندارد چرا که هر پروژه‌ای بایسته‌های خود را دارد. تنها چیزی که می‌توان گفت اینکه همیشه بیش از یک پیش‌نویس مصرف می‌شود. در برخی موارد بهتر است بنویسید و [برای دیگران] بفرستید؛ [مطمئناً] تأثیر چشمگیری در فضای کاری شما خواهد داشت. اولین پیش‌نویس تنها شروع کار است.

مرحلهٔ بازنگری زمانی است که بازمی‌گردیم و با نگاهی تازه نوشته‌مان را از ابتدا بازبینی می‌کنیم. ما در اینجا دوباره آغاز می‌کنیم ولی با زیربنایی محکم. با گام‌هایی استوار شکل دادن کلمات را شروع می‌کنیم. همهٔ ابزارهای مهارتی که آموخته‌ایم را به کار می‌گیریم. در این گام هر چه بیشتر با نگاه یک نویسنده متن را بخوانیم کمک بیشتری به خود کرده‌ایم. اینجا همان جایی است که زوایای دید خود را انتخاب می‌کنید و تصمیم می‌گیرید که از دیالوگ کوتاه یا بلند استفاده کنید. جایی که گام [اولیه] و کشش [ثانویه] و تندیس استوار [نوشته‌تان] را خلق می‌کنید. اکنون ویرایش و غلط‌گیری کنید. آن‌قدر عرصه را بر کلمات تنگ کنید تا فریاد آن‌ها بلند شود. کلمات انتخابی‌تان را تنظیم و زوائد را حذف کنید.

سرانجام هدف این است که در یک فضای یکدست بنویسیم. ما می‌خواهیم اجزاء را دور هم جمع کنیم و بین پیش‌نویس و پاک‌نویس پیوند برقرار کنیم.

منبع

writing begin with the breath

فصل هشتم


 

ساختار انقلاب‌های علمی در سینما

در فلسفه‌ی علم برای سنجش صحت قضایای علمی معیارهای مختلفی ارائه شده است. دو دیدگاه تحقیق‌پذیری و ابطال‌پذیری را می‌توان شناخته‌شده‌ترین ملاک‌ها برای سنجش قضایای علمی دانست.

بر اساس دیدگاه تحقیق‌پذیری (که با فلسفه‌ی تحصلی آگوست کنت آغاز شد و به دست پوزیتیویست‌ها به کمال خود رسید) زمانی می‌توانیم حکم به صحت یک قضیه‌ی علمی کنیم که آن را به اثبات رسانده باشیم. یعنی بر اساس استقراء و تکثر مشاهدات به مرحله‌ای برسیم که با اطمینان بتوان گفت مثلا آب در ۱۰۰ درجه به جوش می‌آید.

معیار دیگری که به عنوان یک راه حل برای نجات از دشواری‌های نظریه‌ی تحقیق‌پذیری ارائه شد ابطال‌پذیری بود. بر این اساس اثبات صحت قضایا با معیار تحقیق‌پذیری دشوار بلکه ناممکن است. پوپر به عنوان شناخته‌شده‌ترین مدافع ابطال‌پذیری معتقد است گزاره‌های علمی، فرضیات یا (به تعبیر خودش) حدس‌هایی هستند که قابلیت ابطال دارند و تا زمانی که ابطال نشده‌اند به قوت خود باقی خواهند بود.

پس آن قضیه‌ای را می‌توان علمی نامید که قابلیت ابطال داشته باشد. یعنی طبق مثال سابق اگر زمانی مشاهده شود که نمونه‌ای از آب به جای ۱۰۰ درجه در ۹۹ درجه به جوش می‌آید قضیه مشهور آب در ۱۰۰ درجه به جوش می‌آید ابطال خواهد شد.

توماس کوهن با نگارش کتاب ساختار انقلاب‌های علمی معیار تازه‌ای در این زمینه ارائه کرد. او معتقد است هیچ‌کدام از دو دیدگاه تحقیق‌پذیری و ابطال‌پذیری نمی‌توانند معیار مناسبی برای سنجش قضایای علمی باشد (ادله او را می‌توانید در کتاب مذکور مشاهده کنید).

طبق نظر کوهن پژ‍وهش علمی، یک امر منطقیِ صرف نیست بلکه یک پدیده‌ی روانی و اجتماعی است. از نظر کوهن در پذیرش یا رد یک نظریه‌ی علمی نه‌تنها دانشمندان بلکه طبقات اجتماعی نیز مؤثر هستند. طبق این دیدگاه نظریه‌ای که پاسخ‌گوی توقعات اجتماعی عصر خود باشد پابرجا می‌ماند و در مقابل، آن دسته از نظرات که نتوانند ضرورت‌های جامعه‌ی خود (اعم از بهداشتی و فنی و…) را تأمین کنند با اقبال عمومی مواجه نخواهند بود. (در این‌جا می‌توان قرابتی میان کوهن با فیلسوفان پراگماتیسم مشاهده کرد).

اکنون از شما می‌پرسم که آیا می‌توان دیدگاه کوهن را به سینما سرایت داد؟ به این معنا که هنگام نقد آثار سینمایی نه از جزئیات (particular) مورد ادعای بوردول بلکه از میزان اقبال عمومی نسبت به اثر سینمایی بحث را آغاز کرد آیا دیدگاه کوهن یک نظریه علمی محکم و با پشتوانه‌ی را به فیلم‌سازان و بازیگران به اصطلاح گیشه‌ای تقدیم نمی‌کند تا هم برایشان فال باشد و هم تماشا؟

به عقیده‌ی منتقدین کوهن یکی از بارزترین اشکالات و نارسایی‌های نظریه‌ی او این است که شیوه‌های مقبول و نامقبول نیل به اجتماع و سنجش آراء عمومی را به روشنی بیان نمی‌کند و معیاری در این زمینه ارائه نمی‌دهد.

اضافه می‌کنم که اساسا تعریف نیاز مخاطب و تفاوت میان نیازهای سطحی و کاذب با نیازهای واقعی و متعالی چیست؟ و مرجع تشخیص این‌ها در کجاست؟ اگر هدف از تولید فیلم را ایجاد زمینه‌ی تفریح برای مخاطب فرض کنیم قطعا سطح تفریحات با توجه به شأن مخاطبین متفاوت خواهد بود و اگر بخواهیم با اثرسینمایی پیامی را به مخاطب منتقل کنیم یا او را در تجربه‌ای از زندگی شریک کنیم باز هم نوع پیام و تجربه با توجه به جایگاه مخاطب تغییر خواهد کرد.

تصویر از فلیکر

خالق اثر هر جایگاهی را که برای خود و اثر و مخاطبش در نظر گرفته باشد قطعا این جایگاه قابل ارتقا خواهد بود (حتی با معیارهای صاحب اثر) یعنی سازنده یک فیلم می‌پذیرد که امکان بهتر بودن اثرش وجود داشته واو می‌توانسته اثر بهتری خلق کند.

از همه این‌ها می‌خواهم این نتیجه را بگیرم که وضع موجود لزوما وضع مطلوب نیست و پسند و همراهی مخاطب لزوما به معنای حقانیت یک مسیر یا صحت یک گزاره علمی یا هنری‌تر بودن یک اثر هنری نیست و اساسا شأن هنرمند نه همرنگی با جماعت بلکه مشاهده افق‌هایی است که بر عموم مستور مانده است. از دید من صادقانه‌ترین شکل تولید یک اثر سینمایی بیان مشاهدات و تجربیات هنرمند در اثر است. اهمیت دادن یا ندادن مخاطبین به این مشاهدات نه به معنی صحت آن‌ها است و نه دلیلی بر بطلانشان هرچند شاید بتوان به سازنده‌ی اثر خرده گرفت که ای کاش زبان مخاطبت را بهتر می‌شناختی تا لااقل حرف تو را بشنوند بگذریم که صرف توجه مخاطبین به یک اثر نه به معنی همراهی آن‌هاست و نه تأثیر پذیریشان.