سالها پیش جایی که یادم نیست کی و کجا بود، «بهروز افخمی» در پاسخ به پرسش منتقدی کنجکاو که از او دربارۀ فیلم تحسینبرانگیز «روز شیطان» پرسیده بود، گفت: «آن روزها پس از نمایش فیلم از وزارت اطلاعات کسی با من تماس گرفت و پس از تشکر بابت ساخت فیلم، گفت اگر نیازمند کمکی بودید ما در خدمتیم و…» خب میشود حدس زد در پاسخ، فیلمسازی مانند بهروز افخمی که اصولاً فیلمها و پروژهها را به او میدهند تا ساخته نشود!!! چه گفته. با همان خونسردی همیشگی به آنها رو کرده و یکی از همان پاسخهای دلسردکننده را داده که حتماً خالی از گرایشهای سیاسی هم نبوده. ادامه…
پیامبران کوچهٔ پشتی یا چرا حسن عباسی را دوست دارم؟
جایی در سالهای پیش، به دوستی میگفتم که اگر قرار بود دوباره پیامبری زاده شود این بار در هند و با معجزهای به نام سینما یا تلویزیون (چیزی با ذات تصویر) مبعوث خواهد شد. شاید آن زمان و قطعا این زمان به این میاندیشیدم که رسانههایی چون تلویزیون و سینما با آن زوایای تاثیرگذارشان و آن سرشت تاویلگونه و همهفهمشان تنها چیزهایی هستند که میتوانند ضمن دلربایی از بشر او را وادار به تامل کنند. به هر حال هنوز بر حرف پیشین خود هستم و گمان میکنم کاری که تلویزیون میکند، بس شگرف و بزرگ است؛ چرا که اگر مثلا نوح نبی نهصد سال تلاش میکند ولی کمتر از انگشتان دست به او میگروند ـ حتی فرزندش هم به سوی او نمیآید ـ اگر ۱۲۴۰۰۰ پیامبر میآیند ولی در نهایت ختم نبوت با «محمد بن عبدالله» میسور میشود ـ که تازه پس از ۲۳ سال تلاش، وقتی رحلت میکند دوباره همه چیز برهم میریزد و سنتهای قبیلهای مسنوخ احیا میشوند و به تعبیر منِ نویسنده، اگر نبود طاقشدن حوصلۀ خدا که دیگر میخواست توحید و دینش را بر بندگانش تحمیل کند، این پیامبر هم این ظرفیت را داشت که ختم انبیا نباشد ـ شاید به دلیل آن است که چنین رسآنهای نداشتند تا بشر را در برابر حقیقت تنها رها کنند تا او رسواتر از همیشه در پیشگاه جهالتش برای پذیرش حقیقت این پا و آن پا نکند. ادامه…
سامبا روی ویبره
حکایت تلویزیون و جام جهانی
بعید است کسان بسیاری را پیدا کنیم که با اصل پخش مسابقات جام جهانی مخالف باشند؛ قلیلاند آن عده که شبها خواب تعطیل شدن برنامۀ ۹۰ را میبینند یا کلاً دوست دارند این برنامه با اجرای کبریتهای بیخطری چون جواد خیابانی یا رضا جاودانی پخش شوند. پس فعلاً جبهۀ ما پرفشارتر است؛ جبهۀ همۀ آنها که دوست دارند هر چهار سال یکبار جام جهانی را با حضور همۀ تیمهای قارههای دنیا و همۀ آن شور و هیجان پخش زندهاش دیدار کنند؛ همۀ آنها که هر چهار سال یک بار تعیین شدن حق و عدالت میان انسانها را ـ البته اگر اشتباهات داوری بگذارد ـ رودرو تماشا میکنند. پس جام جهانی چیز بدی نیست حالا گیرم یک ماه غفلت بیافریند…وقتی جهان پر شده از جنگ و حرص و قتل و فریب و شکست و فقر و بیعدالتی، دل خوش داریم به آگاهی که چه؟… ادامه…
حکایت مستندهای تلویزیون
به بهانهٔ پخش مستند تقاطع
یکی از جاذبههای کمپانیهایی مانند BBC و NG و مانند آن ساخت مستند است. اگر مشتری پروپاقرص تولیدات این شرکتها باشید ـ که این روزها به راحتی میتوانید نسخههای با کیفیت تولیداتشان را از شبکههای غیررسمی فروش محصولات تصویری اینترنتی بخرید ـ این ادعا را تصدیق میکنید که این دو شرکت و تا حدودی شرکت Discovery در زمینۀ ساخت مستندها به ویژه مستندهای تاریخی و سیاسی چندین گام از دیگر همتایان خود جلوتر هستند. گرچه عمدۀ مستندهای تاریخیـسیاسی که تا کنون دیدهایم، مربوط به جنگ جهانی اول و دوم و معدودی مربوط به شوروی کمونیستی، جنگ اول و دوم آمریکا با عراق و جنگ افغانستان است ولی در همان تعداد از مستندهایی که دربارۀ ایران و انقلاب اسلامی ساخته شده است، هوشمندی، پرداخت حرفهای و تلاش برای متاثر کردن مخاطب را میبینیم. فراموش نکنیم که پس از انقلاب به دلیل برخی ملاحظات سیاسی و امنیتی عملا امکان بهرهبرداری از آرشیو رسانۀملی و دیگر آرشیوهای تصویری غنی ایران برای مستندسازان غربی میسر نبوده و نیست و آنها از انبان خود بهره میبرند ولی با این حال در همین محدودیت هم تصاویری به ما نشان میدهند که فرسنگها با آنچه ما به صورت رسمی دیدهایم، فاصله دارد؛ نمونهاش تصاویر آغازین مستند «ایران و غرب» با آن جملۀ کوبندهای که روی تصویر امام زیر درختان سیب نوفل لوشاتو پخش شد: «این مرد جهان را تکان داد». ادامه…
مانیفست سینماخواهی
به بهانهٔ فیلم طلا و مس
۱
پنجشنبه ششم خردادماه روزی تاریخی بود برای همۀ آنها که در سالن همایشهای دفتر تبلیغات اسلامی قم گردهم آمده بودند تا شاهد نمایش فیلم سینمایی طلا و مس باشند. حتی تاریخیتر از همایش اختتامیۀ هنر آسمانی دوم که درآن آیتالله مقتدایی، رییس شورای مدیرت حوزۀ علمیۀ قم، در انتقاد و گِله از برنامهسازان رسانۀ ملی ناگهان در سخنانی غیرمنتظرهای گفت که «ما از مدیران رسانه ناامیدیم…طلاب خود باید بروند برنامه بسازند»!؛ بلی ششم خردادماه ـچه اندازه این خرداد تاریخساز استـ تاریخی بود؛ نه از آن رو که نمایش فیلم متوسطالحال طلا و مس بازتابی آن چنان داشت و نه از آن رو که مانند بسیار بارهای دیگر برخی طلاب به نمایش یک فیلم و نقد آن پرداختند، بلکه از آن رو که برای نخستین بار به صورت رسمی معاونت فرهنگی حوزهٔ علمیه قم و نه نهادهای وابسته به حوزه بانی نمایش یک فیلم سینمایی شد، آن هم درست همزمان با نمایش عمومی آن در سراسر کشور؛ از آن رو که این نهاد نوپا بلیط نمایش این فیلم را در همگی مدارس توزیع کرده بود و با سلیقهای قابل ستایش در طراحی پوستر و محل برگزاری مراسم جلوهای دیگر از توان خود را به رخ کشاند. تاریخی بود و تاریخی شد چون دستکم برای نگارنده نخستینبار بود که رخ میداد در بدترین جای سالن بنشیند و فیلمی را ببیند؛ چون تمام سالن و حتی راهروی مابین صندلیها و انتهای سالن و هرجا که میشد از آنجا نظارهگر فیلم بود در اشغال طلابی بود که چهرۀ برخی از ایشان برای ما ـ مایی که سالهاست در میان طلاب علاقهمند به هنر وول میخوریم و اهل هنرشان را میشناسیم ـ تازگی داشت و این یعنی بیشمار طلبه بودند که شب جمعهای در برنامۀ هفتگی خود سینما رفتن اینچنینی را هم گنجانده بودند و این دیگر خود تاریخ است. تاریخی است؛ چون در کل همۀ عمر صد و اندی سالۀ حوزۀ علمیۀ قم ـ و اگر حوزۀ علمیۀ قم را عصارۀ همۀ فضایل موجود فقه شیعی بدانیم چرا که اگر قرار است دین به کار دنیای مردمان بیاید تنها همین حوزه است که حکومت درانداخته و تأثیرگذار بوده و هست بر همۀ شئون جهان؛ پس از این منظر فراتر از حوزۀ نجف است ـ و شاید در کل تاریخ هزار و اندی سالۀ فقه شیعه نخستینبار است که نهاد رسمی دینی شیعه دستاندرکار نمایش یک اثر هنری میشود…شاید به همین دلایل بود که به سردبیر محترم فیروزه که آن روز کنار دست من نشسته بود، گفتم: ما اکنون در بطن یک لحظۀ تاریخی به سر میبریم..بیا ناممان را با تاریخش روی در و دیوار شیک سالن حک کنیم..برای آیندگان…! ادامه…
هدف: حمله به قلب زندگی مدرن
یکی از ویژگیهای مهم تلویزیون، خلق جهانی مجازی است با مقتضیات خاص خود. در این جهان مجازی ممکن است برخی قواعد دنیای واقعی حاکم باشد و ممکن است نه ولی ساکنان این دنیای مجازی پس از مدتی زیستن در آن، با این قواعد پیدا و نهان خو میگیرند و با رمز و رموز خالقان آن آشنا شده و مرتب در طول روز و شب و در پی دیدن محصولات این دنیا از آن رموز گرهگشایی میکنند. در این دنیا گاه حرفهایی که در پرده زده میشوند (با همان کُدها)، بهتر و خوشایندتر از سخنانی است که بر منابر و تریبونها و به صراحت زده میشوند و زودتر تأثیر خود را بر جای میگذارند. دنیای مجازی رسانه مجالی است تا مردم فراتر از ضعفها و قوتهای خود مهمان قهرمانان و ضدقهرمانانی شوند که بتوانند برخی تردیدها و مسائل مردم را حل کنند و یا برای آنها دنیایی بهینهتر از اینی که در جریان است، بسازند. ادامه…
به کجا چنین شتابان و سکوت منتقدان
در میان سکوت قابل اعتنای منتقدان سیما و سینما، سریال «به کجا چنین شتابان» پایان گرفت؛ اینکه حوزۀ فرهنگ هم به تناسب دیگر حوزههای زندگیمان، باندی و دستهای شده، گمان ندارم مخالفی داشته باشد؛ یعنی کمتر میتوان افرادی را یافت که درد خود تلویزیون را داشته باشند یا سینما یا تئاتر را…تا با دیدن هر خلاقیتی از هر فردی با هر میزان اعتقادات ـ گیرم طرف لنی ریفنشتال باشد ـ آن خلاقیت را بستایند و در پی ردیابی آن در دیگر آثار معاصر باشند. البته این خاصیت زندگی ایدئولوژیک است که افراد از خاکریز اعتقاداتشان با پدیدههای اطراف مواجه میشوند که در بدو امر چیز بدی نیست و گاه مفید هم هست ولی در «برخی زمانها» ـ که شاید در زندگی ایرانیان باید از قید «بیشتر زمانها» استفاده شود ـ این خاکریزها آن قدر مرتفع میشوند که حتی جلوی دید نیروهای خودی را هم میگیرند. گاه دیوارهای باورهایمان آنقدر بلند است که دیگر نمیتوانیم درک درستی از جهان آن سوی دیوار داشته باشیم. نتیجۀ این باورهای ستبر و بلند نوعی قشریزدگی و سطحینگری میشود که در هر دو سوی متدینین و لاییکها هست. در هر دو سوی محتواگراها و «هنر برای هنریها» هست. در هر دو سوی سنتگراها و مدرنها هست. من ـ به عنوان نویسندهای که خود نیز از این دست دیوارها دارد ـ میپندارم سکوت در برابر پدیدهای چون «به کجا چنین شتابان» و هنجارشکنیها و ساخارشکنیهایاش از قسم سکوت فعالان زن در برابر برگزیدهشدن یک زن به عنوان وزیر در دولت دهم است؛ سکوتی حسرتآمیز و خشمگینانه از بابت اینکه چرا ما این کار را نکردیم و از اردوگاه رقیب کسی این افتخار! را به نام خود زد (بیآنکه به اصل قضیه بنگرند و بابت رسانیدهشدن به آرزوهایشان خوشحال باشند)؛ یعنی اگر ساختارشکنیهای سریال «به کجا چنین شتابان» توسط فریدن جیرانی یا حمید نعمتالله یا اصغر فرهادی رقم میخورد، اکنون این سریال بر صدر نشسته بود و ارج و قربی داشت ولی چون فیلمساز خودیای چون ابوالقاسم طالبی آن را ساخته که در جبهۀ مقابل است، باید سکوت کرد و چیزی نگفت. چرا معتقدم باید چیزها میگفتند؟ چون سریال چه در ظاهر ساختارشکنانهاش و چه در جانب محتوا در نوع خود پیشرو بود و منتقد با انصاف رسانه میتوانست از این روزنۀ پدیدآمده برای عبور دادن هواهای تازه بهره ببرد، نه آنکه پِطروسانه انگشتش را فرو برد در این سوراخ پدیدآمده در سد مصلحتسنجیهای سطحی و جاهلانۀ مدیران تلویزیونمان. درد است منتقدانی که یک روز بابت رقص سیاهبازانۀ فقیهه سلطانی در فیلم سینمایی «صورتی» هیاهو میکردند یا دربارۀ عبور فریدون جیرانی از خط قرمزهای مرسوم سینما در دو فیلم «قرمز» و «آب و آتش» مینوشتند..اکنون در برابر شکسته شدن برخی خط قرمزها در سریال «به کجا چنین شتابان» ساکتاند. میدانید چرا؟ چون آن خط قرمزهایی که شکسته شده بود، به کار عقب زدن اخلاقیات جامعه میآمد، همان اخلاقیاتی که برخی هنرمندان ما گمان میکنند سد راه خلاقیت هنری و بالندگی نقادانۀ آثارشان است؛ ولی این یکی در راستای ترویج و تحکیم اخلاقیات است؛ چون به کجا چنین شتابان هر جا خط قرمزی را شکسته در نهایت برای این بوده که تأیید کند ماهیت آن خط قرمز را؛ البته خواننده میتواند مخالف این قرائت به اصطلاح سیاه نگارنده باشد ولی باور کنید در برخی از منتقدان و فعالان عرصۀ سیما و سینما این دیدگاه هست. آنها میپندارند مشکل سینما نبود برخی آزادیهای هالیوودی در طرح برخی مسائل است (یادمان نرفته یک زمانی، یکی از علل مطرحشده توسط همینان، در پاسخ به چرایی درنیامدن برخی صحنههای فیلمها، محجبه بودن فلان بازیگر زن در رختخواب بود. گویی اصلاً طرف نمیفهمید با گذشت سی سال از انقلاب دیگر مخاطب در این سپهر رسانهای بزرگ و تربیت شده و این کدگذاریها برایش واجد همان معنایی است که کارگردان میخواهد. تازه بگذریم از اینکه همینان وقتی هنوز انقلابی نشده بود از آن همه آزادی، جشنوارۀ ابتذالی راه انداختند به نام فیلمفارسی یا جشن هنر شیراز)؛ یا بهانههایی از این دست که چرا نمیشود زن و شوهر را در خانه راحتتر نشان داد!..چرا زن و مرد مَحرم فیلمها با هم تماس فیزیکی ندارند! چرا زن بد قصه نمیتواند راحت آرایش کند و مقابل دوربین سیگار بکشد و شراب بخورد و…نتیجۀ نگاه سطحی برخی از این دوستان به مقولۀ ساختارشکنی بصری در صنعت سرگرمیسازی میشود نمایش صحنۀ زیر ابرو برداشتن نیکی کریمی از افسانه بایگان در فیلم «آقای هفت رنگ» محصول کمپانی «فرحبخش و شرکا»؛ به دلیل همین سطحینگری گاه سالها با سینما قهر میکنند…گاه وقتی لای در باز میشود و نسیمی میوزد داخل، میشوند چیزی در مایههای فریدون جیرانی و برخی دیگر…در حالی که در این سوی قصه ابوالقاسم طالبیها ـ صرف نظر از این که اصولاً وی فیلم دلپسندی در سینما نساخته که آدم رغبت کند آن را از سوپرمارکت سر کوچه بخرد و ببیند ـ مدعیاند اگر قرار است خط قرمزی شکسته شود باید در خدمت محتوایی متعالی باشد ـ یا دستکم چنن ادعایی دارند ـ پس اگر کارگردان «به کجا چنین شتابان» به خود اجازه میدهد در صحنهای نشان دهد که کتایون (نگین صدق گویا) دستش را دراز میکند تا با یونس (بابک حمیدیان) دست دهد، قصدش عقب زدن یک خط قرمز رسانه است تا به مدد آن مخاطب بپذیرد که صاحب این کنش (تمایل به دستدرازی) دارای شخصیتی بیاخلاق است و آنکه واکنشش دست پس کشیدن است (یونس) مردی اخلاقی است..در اینجا قرار نیست به شجاعت کارگردان اعتراف کنیم! بلکه قرار است با شخصیتها همراه شویم. یا اگر در کنار استخری مختلط ایستادهاند یا اگر زن، خارج از کادر ـ ولو ما صدای نفس عمیقش را بشنویم ـ در حال کُک زدن است یا اگر برادرش به او میگوید که «چند بار تا حالا سقط جنین کردهای» اینها یعنی ترسیم دنیای شخصیتها و نه فقط جلوهفروشی. مرز باریک میان سطحینگری و ژرفنگری گاه به همین سادگی است. ادامه…
دربارهٔ همه چیز
آنقدر وقایع مختلف دوروبرمان رخ میدهد که آدم میماند دربارۀ چه بنویسد…یا شاید دربارۀ چه چیزهایی نباید بنویسد… در این مواقع ردیف کردن مجموعهای از ایدهها و تُک زدن به هر یک میتواند دوای این انسداد فکر باشد…
۱- «چندی قبل در کتابخانۀ دانشگاهمان به کتاب جالبی برخوردم که به سه زبان انگلیسی، فرانسوی و فارسی بود. کتاب شامل دو مقاله از ژان لوک نانسی (Jean Luc Nancy) فیلسوف معاصر فرانسوی دربارۀ آثار کیارستمی بود به همراه متن گفتوگویی میان او و کیارستمی. در مقام و مرتبۀژان لوک نانسی همین بس که ژاک دریدا (Jack Derrida) فیلسوف پرآوازۀ فرانسوی کتابی دارد با عنوان On Touching Jean Luc Nancy که ظاهرا در تحلیل و بررسی اندیشههای نانسی است. آنچه در این کتاب توجه مرا به خود جلب کرد پرسش ژان لوک نانسی از کیارستمی دربارۀ تأثیر احتمالی آیات سورۀ زلزال بر نگاه او در فیلم زندگی و دیگر هیچ بود. کیارستمی که از این پرسش تعجب کرده بود از نانسی دربارۀ آشناییاش با قرآن پرسیده بود و نانسی نیز توضیح داده بود که مدتی است بر مفهوم توحید تحقیق میکند و بدین جهت مطالعاتی بر قرآن نیز داشته است. نانسی ادامه داده بود که هنگام دیدن فیلم به یاد سورۀ زلزال افتاده است. آنگاه کیارستمی شروع کرده بود به خواندن سورۀ زلزال از حفظ و این بار نوبت نانسی بود که تعجب کند. از کیارستمی میپرسد: شما همۀ قرآن را از حفظ هستید؟ کیارستمی پاسخ منفی میدهد و میگوید سالها پیش بر آیات این سوره که بسیار تصویری هستند، تأملاتی داشته است ولی ادامه میدهد که در هنگام ساخت زندگی و دیگر هیچ به طور خودآگاه به آن سوره فکر نکرده است…» ادامه…
زیرپیراهنی و پیژامه
یکی از علایق بیدریغ مدیران رسانۀ ملی رسیدن به بومیشدن یا همان شاخصههای رسانۀ ایرانی است…حالا چرا؟ داستان مفصلی دارد ولی گمان نمیکنم که چه من نویسنده و چه شمای خواننده با این آرزو یا افق مشکلی داشته باشیم، اما.. وقتی رسانۀ ما برمیدارد چنین افقی برای خودش ترسیم میکند، میتوان منتقد شد و با عیار نقد به مصاف تولیدات آنها رفت…یعنی مدام پرسید آیا با تولیدات امثال سیروس مقدم، مهران مدیری، حسین سهیلیزاده، سیروس الوند، شامحمدیها(مسعود و محسن فرقی نمیکند!!)، علیرضا افخمی و…رسانهمان ملی میشود؟..ایرونی میشود؟ (گیرم کارهای خوب هم بسازند)
اگر از همۀ ما بپرسند بومیترین و ایرونیترین تولیدات رسانۀ تلویزیون در چه زمانهایی ساخته و پخش شده، ناخودآگاه یاد دهۀ شصت و اوایل دهۀ هفتاد میافتیم…واقعیت آن است که باید در یک پژوهش سنگین بررسی کرد چرا وقتی میخواهیم نام ایرونیترین تولیدات رسانۀ ملی را فقط همینطوری و بدون تامل آن چنانی نام ببریم، این عناوین ردیف میشوند ادامه…
در ستایش سیروس مقدم و بقیهٔ قضایا…
بهاریه با تاخیر
خب به سلامتی و خوشی تعطیلات طولانی عید نوروز هم تمام شد. به شخصه از مخالفین سرسخت کوتاه شدن تعطیلات نوروزی هستم؛ چون در حقیقت تنها تعطیلات واقعی ایرانیان است؛ یعنی اگر تعطیلی را فرصتی برای نو شدن انرژی آدمی، دید و بازدید، نو شدن رفتارها، بیرون ریختن خستگی و شاداب شدن جامعه بدانیم این مهم با یک شب جمعه و تعطیلی جمعه یا سه ماه گرم تابستان ـ که واقعاً فصل مرگ ما و من است ـ حاصل نمیشود. خدا وکیلی از زیر سرمای مصنوعی کولر گازی خزیدن در تابستان شهرهای گرم یا گیر افتادن در هوای شرجی و بارانی تابستان شمال و گرمای خرماپزان جنوب تعطیلی درمیآید یا در بهار دلانگیزی که همه چیز بدجور در تعادل است؟ حتی اگر در اردبیل برف ببارد هم دیگر ننه سرما میداند بازگشتی در کار نیست. (از قضا این برف باریدن و سرمای بعد سال تحویل بدجور دلگیرکننده است. آدم را یاد زمستان میاندازد. در حالی که فکر میکنی هنوز در زمستانی یادت میآید یک سال گذشته و الان اینور سال هستی..یک حس متناقض آزاردهنده. مثل خوردن هندوانۀ یخ در شب یلدا که نه میتوانی مانعش شوی ـ چون سنت است ـ نه از آن لذت میبری..تازه تو را یاد روزهای برفی خوبی که پشت سر گذاشتی میاندازد و دم سال تحویل حسابی آدم را کنف میکند)… گرچه شخصاً بیش از عید، سه چهار روز آخر سال را بیشتر دوست دارم. انگار آدمها رفتهاند روی ویبره یا داری با دور تند فیلم تماشا میکنی..مثل لحظات پیش از افطار میماند که مردم و ماشینها به سوی خانهها میگریزند و بعد لحظاتی بعد درست در ساعت ۸ یا ۹ شب ـ در عید یک روز بعد سال تحویل ـ که باید اوج ترافیک انسانی و ماشینی باشد، خیابانها خلوت خلوت میشوند..اگر آن لحظههای افطار در خیابان باشی، نوعی حس غریب تکافتادگی شما را با خود میبرد..از آن حسها که انگار خدا آمده است روی زمین. مثل لحظههای فردای پایان تعطیلات عید که وقتی تلویزیون را روشن میکنی، دیگر از آن برنامههای ۱۳ روز قبل خبری نیست و تو میمانی با این واقعیت که یک سال دیگر گذشت و تو الان در برابر یک سال غریب دیگر ایستادهای… ادامه…