فیروزه

 
 

پول

سی کی ویلیامزچگونه پول راه یافت‌ به روح: چگونه دلارها و سنت‌های پست‌ بر آمدند از لجن

برای رسوخ کردن در شکاف‌های وجدان، به آسانی راه یافتن به اندرون تن؟

خواستنِ بی‌هدف، طلبِ بی‌انتها، همچون باکتری‌ها تب و لرز خود را می‌آورند،

ویروس‌های فرساینده یاخته‌های عصبی، که سرایت می‌کنند، حتی به حریم ارزش‌های انسانی.

برای روح، عظمت آرزو داشتیم، فراست، عطوفت، معرفت، بصیرت، اما نه این:

هم آوایی با پول در هیاهوی پوکِ لشکریان «کم و زیاد» و برافراشتن خیمه‌های»سود وزیان‌»،

«شادی»‌» بدل شده به حساب‌گری، زندگی، چیزی برای شمردن و اندوختن همچون توده‌ای سنگریزه:

«اندوه‌»، بارانی یکریز، زخمی شفاناپذیر، تحقیری خرد کننده، تلافی کردنی به هرقیمتی.

«حرص»، تباه و گمراه، این مرض، این ضایعه، این مصیبت دردناک این بده بستانحقیر،

روح بر ضد روح، پنجه‌های فلزی سخت و سوزاننده: چه بر سر ما آ مده است؟

چه بر سر خود آورده‌ایم ما؟