چگونه پول راه یافت به روح: چگونه دلارها و سنتهای پست بر آمدند از لجن
برای رسوخ کردن در شکافهای وجدان، به آسانی راه یافتن به اندرون تن؟
خواستنِ بیهدف، طلبِ بیانتها، همچون باکتریها تب و لرز خود را میآورند،
ویروسهای فرساینده یاختههای عصبی، که سرایت میکنند، حتی به حریم ارزشهای انسانی.
برای روح، عظمت آرزو داشتیم، فراست، عطوفت، معرفت، بصیرت، اما نه این:
هم آوایی با پول در هیاهوی پوکِ لشکریان «کم و زیاد» و برافراشتن خیمههای»سود وزیان»،
«شادی»» بدل شده به حسابگری، زندگی، چیزی برای شمردن و اندوختن همچون تودهای سنگریزه:
«اندوه»، بارانی یکریز، زخمی شفاناپذیر، تحقیری خرد کننده، تلافی کردنی به هرقیمتی.
«حرص»، تباه و گمراه، این مرض، این ضایعه، این مصیبت دردناک این بده بستانحقیر،
روح بر ضد روح، پنجههای فلزی سخت و سوزاننده: چه بر سر ما آ مده است؟
چه بر سر خود آوردهایم ما؟