سزاوار دیدن است و شایستهٔ تحسین و رقم زنندهٔ نقطهٔ عطفی ماندگار در سینما و ادبیاتی که از درد بیسوژهای یا بهتر بگویم از درد بیبکارتی سوژهها مدام متمایل است تا آخرین خاکریز سوژههای دستنخورده و بکر را هم فتح کند. بکر ماندن سوژههایی از این دست اما نه از سر غفلت و بیخبری یا بیانگیزگی به پرداختن به آنهاست که این حصارهای بلند و حریمهای ممنوعهای هستند که محتسبوار بکر بودن چنین سوژههایی را هم رقم میزنند. حصارهای بلند بیخبری به بار میآورند و حریمهای ممنوعه مهر خاموشی بر لب میزنند، بیخبری و خاموشی فیلم را ناچار به کلیشه میکشد و کلیشه شاید تکهای یا متلکی به سوژه باشد اما بکارت او را نمیگیرد! بگذرد که شما باید موقعیتی را تصور کنید که حصارهای بلند و حریمهای ممنوعه هم فیلم را محاصره کرده است و هم تماشاگر را! کلیشه علیه کلیشه واقعیت سینمای روحانیت این سالهای ماست. کلیشه علیه کلیشه یعنی توی فیلمساز برای تماشاگری که سوژهٔ تو را بی مصرف و مصرف کنندهٔ صرف (در نسخهٔ صریح کلمه مفت خور!) میداند و مینامد تو سوژهات را در فیلمی گچکار کنی و در دیگری به پشت دار قالیاش بنشانی و یا در خیابان به مسافر کشیاش واداری! علیه مخاطبی که سوژهٔ تو را در برج عاج میبیند و هالهای از تشریفات را همواره بر گرد او حس میکند و ابر و باد و مه و خورشید و فلک را در خدمت سوژه میبیند تو بیایی و سوژهات را عبا به دوش و عمامه به سر پشت وانت بنشانی و آوارهٔ خیابان های پایتختش کنی ! کلیشه علیه کلیشه یعنی برای شکستن تابوهای فکری سوژهات، برای دگرگون ساختن او، برای شوک دادن به او که در پندار توی فیلمساز و تماشاگرت همیشه دچار قضاوت و ترازوست در فیلمی جملاتی اخلاقی و عرفانی را در دهان دختری خیابانی بیندازی و در فیلمی آیات قرآن را بلافاصله پس از پخش ترانهای ترکی در دهان دختر معلول ذهنی بگذاری و در فیلمی دیگر سوژه ات را به آسایگشاه بیماران روانی روانه کنی. طلا و مس تا آنجا که دچار این کلیشه در کلیشه و کلیشه علیه کلیشه است اگرچه شاید زیبا و بی هزینه و کم حاشیه باشد اما کلیشه چه بخواهیم و چه نخواهیم هم خانهٔ شعار و هم سایهٔ غلو است و از همین رو ذکر این نکته ضروری ست که تحسین اولین خط این نوشتار چنین جنبه هایی از طلا و مس را که اتفاقاً کم هم نیستند در بر نمی گیرد! ادامه…