اولین روزی که پسرم «لَری» میخواست به کلاس پیش دبستانی برود، دیگر از لباس سرهمی مخمل کبریتیاش استفاده نکرد و به جای آن یک شلوار جین آبی رنگ با کمربند چرمی پوشید.
او را در اولین صبحی که همراه دختر بزرگتر همسایه به مدرسه ابتدایی میرفت، تماشا کردم و حس کردم که دورهای از زندگی لری به پایان رسیده و او دیگر آن پسر کوچولوی شیرین زبانی که به مهدکودک میرفت نیست. شلوار بلندی پوشیده بود و شق و رق راه میرفت. حتی یادش رفت گوشهای بایستد و برای خداحافظی با من دست تکان دهد. ادامه…