۱
حالا صبح توست
کلماتت که سوی من ازدحام کردند همهمهی تو میکردند در میان هوا
دانستم آه.
ادامه…
«اذکار» برای بیژن الهی، حالا و دیگر
او زنده میماند…
۱
برای یک توریست بودایی
چه فرقی میکند
منارههای حرم
با برج ساعت انگلستان
وقتی هردویشان به زمان درستی اشاره میکنند
چشمانم اما
از وقتی کنار پنجره فولاد
موهای طلاییات را شهود کردهاند
گنبد طلایی
مقدستر از شکم بودا شده است برایشان
و بعد از این همه سال
هنوز خیرهاند
به قاب عکس بالای سر بودا
در معبد شائولین
که من کنار آهویی
و پشت به گنبد طلایی ایستادهام
و به دوربین لبخند میزنم
ادامه…
شبیه پنجرهای در غروب آدینه
هی میخ
پلکهایم:
سطر آغاز یک دفتر چرک
باز کردن ندارد.
خوابهایم: سقوط است
این دهان دره
پرواز کردن ندارد.
همچنان بین بیداری و خواب
قصه میبافم اینجا
داستان ضعیفی که آغاز کردن ندارد.
میخ هی میخ هی میخ هی میخ!
بگذر از من
قاب خالی برانداز کردن ندارد!
ادامه…
غوغای پنهانی کنید
نبش المقابر فی شرح الاشعار المعاصر
اول آغاز:
بر آن شدیم تا دیگربار به شرح رموز پنهان و اسرار نهفتهای بنشینیم که در فراخنای شعر پارسی از قدیم تا اکنون، جویندگان طریقت، دلدادگان حقیقت و واماندگان شریعت را راهنماست و در پس الفاظ و اصوات، همچون چراغ راه سعادت، کحل بینش نظروران به خود اختصاص میدهد. رموز و اسراری که از چشم افراد عامی پنهان و دیده رمزبین و هوش سِرپژوه آن را در مییابد. اشعار عرفانی، چه در گذشته و چه در معاصر، سرشار از نکات و رموزند که در اکثر اوقات و احوال بیاراده شاعر بر زبان وی جاری و سرایندگان اشعار نیز از آن غافلاند. و این کار شارح آگاه به اسرار و احوال است که پرده از شواهد قدسی بردارد و جمال حقیقت آشکار نماید. ادامه…
بر کرانهٔ هیچ
از جنوب آغاز شده این رود / جاری ……
خمپارههایش را میتوان شمارش کرد
انگشت کم میآوری / کسی به تو قرض نمیدهد؟
و این همه موی ریخته گواه شده است
از جنوب آغاز شده! ادامه…
اول اردیبهشت ماه جلالی
ای یار جفا کردهٔ پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلودهٔ یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانهٔ مجنون به لیلی نرسیده
ادامه…
از آنچه کردهای، پوزش مخواه !
عبدالرضا رضایینیا
از آنچه کردهای، پوزش مخواه!
از آنچه کردهای، پوزش مخواه!
[ در اندرونم میگویم؛
با همزادم میگویم:]
اینها خاطرات توست،
همه دیدنی است؛
ملال نیمروزی در چُرت گربه
تاج خروس
عطر مریمی
قهوهٔ مادر
زیرانداز و بالشها
درِ اتاق آهنیات
مگس پیرامون سقراط
ابر آسمان افلاطون
دیوان حماسی
عکس پدر
مُعجَمُ البُلدان
شکسپیر
سه برادر و خواهر
و دوستان کودکیات
و آن کنجکاوان؛
«آیا این اوست؟»
شاهدان اختلاف کردند؛
– «شاید اوست»
– «انگار که اوست !»
پرسیدم: «او کیست ؟»
پاسخم ندادند .
آهسته به همزادم گفتم:
«آیا اویی که تو بود …
من هستم ؟»
همزادم
پلک برهم نهاد،
آنها به مادرم روکردند،
تا گواهی دهد
که او منم.
مادرم آماده شد،
تا به شیوهٔ خود زمزمه کند :
«من آن مادرم که او را زادهام،
اما این بادها هستند،
که او را در دامن خود پروردهاند .
به همزادم میگویم:
«تنها
از مادرت پوزش بخواه ! »
ادامه…
شرح اباطیل
عاقبت طوطی من لال در آمد از کار
چلهٔ چلچلهام کال در آمد از کار
ارفع کرمانی
با بسی قال و بسی قیل در آمد از کار
غزلم یخ زد و قندیل در آمد از کار
پیش از این، شعر من اینگونه که آشفته نبود
این یکی شرح اباطیل در آمد از کار
ادامه…
دریا دلیهای مرا…
۱
خواهم گذشت از شعر یک صحرا اگر باشد
دستم اگر همراه و طبعم پا اگر باشد
خار مغیلان را به جان خواهم خرید اما
آن سوی صحرای جنون لیلا اگر باشد
دل را به دریا میزنم آنوقت خواهی دید
دریادلیهای مرا دریا اگر باشد
از خویش میخواهم که طرحی نو دراندازم
با من کمی از همت نیما اگر باشد
شعر دری را هر کجا آوازه خواهم داد
در کنج ذهن شاعرانش جا اگر باشد
هر کس به حقش میرسد در ماجرای من
یک ایل خاطرخواه یک سارا اگر باشد
از تهمت همخوابگی با عشق میترسم
حتی جنین شعر من عیسی اگر باشد
این عشق، عشق در به در، خواهد گذشت از من
یک در میان این همه در وا اگر باشد
دنبال چیزی ماورای شعر میگردم
پایین که چیزی نیست آن بالا اگر باشد
از بوی فروردین گره وا کن
چند شعر کوتاه بهاری
۱ )
گُل
میزبان خندهٔ توست.
۲ )
ای سرآغاز لبخند
بر ل-ب گُل!
بوسهای نذر کن در بهارم.
ادامه…