فیروزه

 
 

تنهایی جاودانه

سیروس نوذری۱
ماتسو باشو[۱]، بزرگترین هایکوسرای ژاپن، عمر چندان درازی نکرده است (۵۰ سال) و البته شاهکارهای او نیز حاصل سال‌های آخر عمر اوست. باشو در خانواده‌ای سامورایی و تنگدست، در جنوب ژاپن به دنیا آمد. از نوجوانی در خدمت (یوشیتادا)[۲] امیر استان (ایگا)[۳] بود و به مناسبت هم‌سالی با فرزند او (سن‌گین)[۴] یار و همدم او. مرگ نابه‌هنگام سن‌گین جوان، رویدادی تعیین‌کننده در زندگی باشوی جوان بود. با مرگ او ترک خدمت کرد، در دیرکوه (کویا)[۵] معتکف شد. بعدها به توکیو رفت و هایکو و ذن را از استادش (کی‌جین) آموخت. در سال‌های آخر عمر، بی‌قراری جانش را سرشار ساخت که حاصل آن سفری دور و دراز و آوارگی کوه و بیابان بود، از روستایی به روستایی…

[نمی‌دانم کی بود، اما میل نیرومندی به زندگی، آوارگی در خود احساس کردم و خود را به دست سرنوشت سپردم، چون ابری که پنداری سبکبارانه با باد می‌رود.][۶]

و یا…

[در ماهی که خدایان غایبند (اکتبر)، آن‌گاه که من به راه افتادم آسمان بی‌ثبات بود، من چون برگ بودم دستخوش باد، بی‌آنکه بداند به کجا می‌رود.][۷]

باشو در زمان حیات خود -‌به‌ویژه در سال‌های پایانی عمر‌- پیروان فراوانی یافت که بعد از او در سرتاسر ژاپن پراکنده شدند و مکتب او را گسترش داده و بعدها بعضی از آنان مکتب و سبک‌های تازه‌ای را در هایکو بنیاد نهادند. از نامی‌ترین شاگردان او کی‌کاکو[۸]، ران‌ست‌سو[۹]، کیورائی[۱۰] و دیگرانی هستند که در هایکوسرایی چیره‌دست بوده‌اند.

۲
آنچه در اولین نگاه، تلاش‌های باشو را برجسته می‌کند، تحولی است که در ساختار شعر کوتاه ژاپن به وجود آورده است. در شعر کوتاه ژاپن تانکا[۱۱] یا رنگا[۱۲] در پنج سطر نوشته می‌شود که در مجموع ۳۱ هجا دارد: (۷-۷-۵-۷-۵). هجا، بخش، سیلاب[۱۳]، که به مفهوم (مورائه)[۱۴] در زبان ژاپنی نزدیک است؛ اما دقیقاً همان نیست.

پیش از باشو و همزمان با او، گاه رنگاها به شکلی زنجیره‌ای سروده می‌شد که آن را سُوجی[۱۵] (طومار سروده) می‌نامند. بخش اول طومار سروده که هوکو۱ نامیده می‌شود توسط اولین شاعر سروده می‌شد. هوکو بخش ابتدای رنگاست که سه سطر اول آن را تشکیل می‌دهد، با ۱۷ هجا (۵-۷-۵). بخش دوم رنگا به وسیلهٔ دومین شاعر با ۱۴ هجا (۷-۷) به هوکو اضافه می‌شد و به این ترتیب اولین حلقه‌ٔ زنجیره‌ٔ سوجی شکل می‌گرفت. ادامهٔ سوجی همچنان به وسیلهٔ این دو شاعر و یا با مشارکت شاعران دیگر حاضر در جلسه سروده می‌شد. در واقع سوجی مجموعه‌ای از رنگاهاست؛ چیزی با شباهتی دور به مشاعره؛ با این تفاوت بنیادی که در مشاعره خلاقیتی از سوی شرکت‌کنندگان در شعرخوانی وجود ندارد، اما در سوجی شاعر مشارکتی فعال و خلاق در تکوین و سرایشِ طومار سروده دارد.

از نمونه‌های مشهور این سُوجی‌ها، طومار سروده‌ای ا‌ست که با همراهی باشو و سه شاعر دیگر کیورای، بون‌چو[۱۶] و شی‌هو[۱۷] سروده شده. سه سطر اول (هوکو) با فصل واژه[۱۸] همراه است. بخش دوم که به وسیله‌ٔ شاعر دیگر سروده شده لزوماً مقید به فصل واژه نیست.

شاعر سوم هوکوی بعد را سروده و شاعر چهارم دو سطر تکمیلی را؛ و این زنجیره در ۳۶ قسمت ادامه یافته است. این سُوجی با نام (نخستین باران زمستانی) در سال ۱۶۹۰ در جُنگ (بالاپوش حصیری میمون) با همت کیورا و بون‌چو آمده است.[۱۹]

باشو این قالب شعری را که به هر حال وجهی از تفریح و سرگرمی در خود داشت کنار گذارده و به سه مصرع اول رنگا (‌هوکو) استقلالی بنیادی بخشید و آن را از رنگا جدا ساخت و هایکوی مستقل در واقع از همین زمان آغاز شده است. او خود این نوع شعری را به اوج رساند و شهرت او با هایکوی بسیار مشهور (برکه‌ٔ کهن) همه‌گیر شد و هنوز که هنوز است این هایکو سرمشق تمامی هایکوسرایان جهان است:

برکه‌ای کهن
آوای جهیدن غوکی در آب
آوای جهیدن غوک* – ص ۹۶

باشو هرگز اصول هایکونویسی خود را تدوین نکرد. آنچه از او مانده تقریرات اوست که عمدتاً به وسیله دو شاگرد نزدیک او، کیورای و دوهو[۲۰] گردآوری شده است.

۳
برای شناخت شعر باشو، درک ذن و پیام آن ضروری است. اصل روشن ذن چنین است:

[مرد، هر هنری یا دانشی را که از بیرون یافته باشد از آن او نیست، از درون به او تعلق ندارد؛ او تنها آن‌گاه می‌تواند به راستی مدعی چیزی باشد که از هستی درونی او بر شکفته باشد، و هستی درونی او رازهای ژرفش را تنها آن‌گاه باز می‌گشاید که او هر چه را که از آنِ خرد یا پژوهش‌های آگاهانه‌ٔ اوست به انجام رسانیده باشد.][۲۱]

و همچنین آشنایی با برخی واژه‌های کلیدی ذن نیز لازم می‌نماید:

سابی[۲۲]:

[شاید از معروف‌ترین ایده‌های شاعرانه باشد که خاص شاعرانگی باشو است. باشو خود به ندرت از واژهٔ سابی یاد می‌کرده، او اغلب واژه (سابی شی)[۲۳] را به کار برده که سابی از آن مشتق شده است. به این هایکو توجه کنید:

تنها
میان شکوفه‌ها، قد کشیده است
سروی بلند

در این هایکو… [بی‌کسی و تنهایی سرو، برداشت شخص شاعر نیست بلکه چیزی است که وجود دارد و طبیعت آن را ساخته است. این‌چنین به نظر می‌رسد که سابی دلالت بر عینیت نوعی از تنهایی، جدای از حس انسانی است] و [باشو این‌گونه تنهایی و بی‌کسی را کاملاً بی‌طرفانه و منفک از احساسات شخصی خویش درک می‌کرد که کاملاً این مفهوم از تنهایی، در تضاد و تقابل با مفاهیمی همچون غم و اندوه و حزن است، چرا که این مفاهیم حس منحصر به شخص است و نباید در هایکو حضور داشته باشد. هنرمندی باشو درست در همین نکته است که او هر گونه احساس تنهایی و غم و حزن را مستقیماً به طبیعت برمی‌گرداند و برای آن مویه نمی‌کند. همان‌طور که طبیعت در برابر مصائبی که بر نوع بشر می‌رود موضعی خنثی و منفعل دارد].

به همین سبب Personification شخصیت دادن انسانی به اشیا و ابژه‌ها در هایکو نیست و یا اگر هست، بسیار اندک. شاعر از درخت پاییزی نمی‌گوید تا خزان عمر خویش را باز گوید، از کوتاهی عمر شکوفه‌های بهاری نمی‌گوید تا کوتاهی عمر انسانی را نشان دهد. در هایکوی زیر آنچه اهمیت دارد، غیاب انسان است و جهان مستقل از او:

درخت کاج کاراساکی
تیره‌تر، مبهم‌تر
از شکوفه‌های گیلاس
هایکو- ص ۱۵۴

وابی[۲۴]:

[در وابی پاپس کشیدن از عواطف و احساسات و یا ترک احساسات مطرح است و هدف آن به قول (سوزوکی) محقق و پژوهشگر ژاپنی توجه و میل شدید از دریچه‌ی زیبایی‌شناسی به فقر روحانی است. این فقری عرفانی است خاستگاهش سبک کردن سنگینی دنیای مادی از روش زندگی‌ست. وابی حسی است که از چیزی ناشی می‌شود که آن چیز تاکنون و تا به حال که ملتفت‌اش می‌شدیم چیزی فراموش شده بود ولی اینک به خاطر ارزشی که دارد به دید ما می‌آید. این چیز همیشه بوده اما به دیده ما نمی‌آمد.]

به نمونه زیر از هایکوی باشو توجه کنید که این مفهوم را به خوبی نشان می‌دهد:

نخستین برف …
برگ‌های نرگس زرد
پشت خم می‌کنند
همان- ص ۱۷۲

این هایکو ارزش بنیادی برگ‌های نرگس زرد را که زیر برف پشت خم کرده‌اند نشان می‌دهد؛ آنچه را که ممکن است بارها دیده باشیم اما به چشم ما نیامده باشد.

شیوری[۲۵]:

[در حالی‌که سابی معنی ضمنی تنهایی را از گرایش و اندیشه و طرز برخورد شاعر با زندگی و کُل هستی به چنگ می‌آورد. اما مفهوم شیوری این تنهایی را از ساختار و ترکیب شعر است که خلق می‌کند.

سابی به بینش و فلسفه‌ی شاعر مربوط است، اما شیوری به اسلوب و فن شاعرانه مربوط است. هر دو مفهوم به خلق شعری می‌انجامد که رنگ و بوی تنهایی دارد.][۲۶].

بنا به توضیح کیورای -شاگرد باشو- شیوری مشتق از Shioru یعنی آمیختن، بیان‌کننده‌ی قسمی فریبندگی رقت‌انگیز است در جان نگرنده و در شکل شعر، نه در موضوع آن.[۲۷]

معمولاً در هایکو اتفاقی عجیب رخ نمی‌دهد؛ اتفاقی که شگفت‌آفرین باشد. مگر شگفتی‌ای که حاصل شهود شاعر و مخاطب باشد از نظاره بر آن‌چه رو در رو دارد. به بیان دیگر در هایکو، تنها آنچه تاکنون دیده نمی‌شده، بازبینی می‌شود و این بازبینی گاه تنها به یاری شاعر هایکوسرا امکان می‌یابد و گاه به وسیلهٔ کسی که خود با جان طبیعت نزدیک است. چیزهایی که ممکن است بارها و بارها دیده‌ایم اما هرگز در آن‌ها ننگریسته‌ایم:

گرش نیک بنگرم
«نازونا»ست
شکفته در سایه‌سار چپر…

۴
همه‌ٔ ما -‌گاه‌- در برابر آنچه رو‌به‌رو داریم چنان مسحور شده‌ایم که خواسته‌ایم شعری بنویسیم، کلامی بر زبان آریم، اما کلمات از ما گریخته‌اند و ما چاره‌ای جز سکوت و حیرت در برابر جهان و آنچه دیده‌ایم نداشته‌ایم اما با خواندن هایکو به یاد می‌آریم که خود شاعر بوده‌ایم ولی این را نمی‌دانسته‌ایم:

مال من، اوه مال من
دیگر نتوانستم چیزی بگویم، در نظاره‌های گل‌ها
بر کوه یوشینو

این هایکو از تی‌شیتسوی[۲۸] شاعر (۱۶۱۰-۱۶۷۳) است و به خوبی این مفهوم را نشان می‌دهد. شاعر در برابر آنچه می‌بیند، چنان به حیرت می‌رسد که هیچ کلامی به یاری او نمی‌شتابد و تنها کلامی که فراتر از خودآگاهی او بر زبانش جاری می‌شود تکرار دو کلمه بیش نیست: مال من، مال من.

در انواع دیگر شعر و در فرهنگ‌های دیگر، پیوسته بین شاعر و مخاطب فاصله‌ای‌ست که هرگز پُر نخواهد شد. ما پس از خوانش هر شعری به یاد می‌آوریم -‌شاعر به یادمان می‌آورد‌- که شاعر نیستیم. ما در شعر نقشی ثانوی و انفعالی می‌یابیم. تنها در هایکوست که این ویژگی به حداقل ممکن می‌رسد و مخاطب گویی همان‌قدر در هایکو حضور دارد که شاعر.

این توجه و دقت عمیق در جهان اشیا با جان‌دارپنداری[۲۹] ارتباط می‌یابد که البته مبتنی بر یکی از کهن‌ترین الگوهای دریافت بشری از جهان هستی‌ست و شاید این جان‌پنداری حاصل ارزش بنیادی شییء است در جان شاعر.

۵
هایکو تصویر (Image) را کشف نمی‌کند، آنگونه که شاعران، به ویژه ایماژیست‌ها به آن معتقدند. شاعر هایکوسرا شیئی را می‌بیند و آن را دوباره -‌همان‌طور که هست‌- نشان می‌دهد. شهود در هایکو به اعتباری حاصل همین دوباره دیدن و بازبینی جهان اشیا است. دیدن دوباره‌ٔ اشیا بی‌آنکه در آن‌ها به وسیله‌ٔ شاعر مداخله شود. اما هایکو به لحاظ ساختار خود در همین مرحله باقی نمی‌ماند و از طریق روش‌های ویژه‌ٔ خود، ما را به مراتب بالاتر شهود نیز می‌کشاند.

هایکوی سه سطری معمولاً از دو بخش تشکیل می‌شود. پایان‌بندیِ بخش اول که در سطر اول و گاه در سطر دوم اتفاق می‌افتد؛ نوعی مکث، نوعی نقطه‌گذاری شاعرانه که (کی‌رجی)[۳۰] نامیده می‌شود.

با این شیوه، بعد از مکث، -‌در ادامه‌- پایان‌بندی هایکو انجام می‌گیرد که به ظاهر ممکن است ارتباطی با سطر یا سطور پیشین نداشته باشد. این شیوه‌ٔ کار خواننده را آزاد می‌گذارد تا بنا به دریافت خود و پس از خوانش هایکو به شهود دست یابد: به نمونه زیر توجه کنید:

برق ناگاه آذرخش
در ظلمت می‌پیچد.
فریاد مرغ ماهی‌خوار
آلاچیق چلچله‌ها- ص ۲۵۱

در این هایکوی باشو، در پایان سطر دوم (مکث) اتفاق می‌افتد و پس از آن به ناگاه شاعر چیزی را بیان می‌کند، و به بیان دیگر عنصری را وارد صحنه می‌کند که کاملاً غافلگیرانه است، یعنی (فریاد مرغ ماهیخوار) را.

در نمونه زیر اما (مکث) در پایان سطر اول رخ داده است:

دریا تاریک می‌شود.
آواز مرغابیان وحشی
سپید کمرنگ است
هایکو- ص ۱۷۴

قسمت دوم

پانوشت‌ها

۱- Matsuo Basho (1694-1644)

۲ – Yoshitada

۳ – Iga

۴ – Sengin

۵ – Koya

۶- نور ماه بر درختان کاج – ترجمه‌ٔ نیکی کریمی- ص ۷ و ۸. شیوه‌ٔ زندگی سال‌های آخر عمر باشد بر شاعران بعد از او نیز به شدت تأثیر گذارده است. شاعرانی مثل ماسااوکا شیکی (۱۹۰۲- ۱۸۶۷ Masaoka Shiki) و سانتوکا تانه‌دا (۱۹۴۰-۱۸۸۲ Santoka taneda) سال‌هایی از عمر خود را آواره‌ٔ در سفر بوده‌اند.

۷- هایکو- ص ۱۴۴.

۸ – Kikaku (1707-1660)

۹ – Ransetsu (1661-1707)

۱۰ – Kyorai (1704-1651)

۱۱ – Tanka

۱۲ – Renku

۱۳ – Syllab

۱۴ – Morae

۱۵ – Soji

۱۶ – Hokku

۱۷ – Boncho

۱۸ – Shiho

۱۹ – Kigo. اشاره به فصل‌ها (بهار Haru، تابستان Natsu، پاییز Aki و زمستان Fuyu).

۲۰ – برای اطلاع بیشتر به کتاب هایکو- ترجمه شاملو و ع پاشائی- از صفحه (۸۱ تا ۸۷) مراجعه شود.

۲۱ – Doho

۲۲- هایکو- ص ۱۳و ۱۴ .

۲۳ – Sabi

۲۴ – Sabi Shi

۲۵ – Wabi

۲۶ – Shiori

۲۷ – درون قلاب‌ها بر گرفته از مقاله‌ی (باشو و شبنم بی‌نیام)- مسیح طالبیان، مجله‌ٔ اَناهید شماره ۲ است.

۲۸ – هایکو- ص ۹۰.

۲۹ – Teishitsu

۳۰ – Animism

* آوای جهیدن غوک، شعرهایی از ژاپن، زویا پیرزاد،‌۱۳۷۱، ناشر مترجم


 

قرار نیست

آفاق شوهانیقرار نیست آلاخون‌والاخون شود
خانه‌ای که به نگاه می‌دوزیم،
به بوسه می‌سازیم،
نخش وقت گل نی،
سوزنش!؟
تنم سوزن‌سوزن که می‌شود
خیاطی که منم کدام سلطان به چشم دیده
جامه‌اش آن‌هم در ملأ عام
ما فقط همین
می‌خواهیم برف راه خانه‌اش را گم نکند،
دست‌های ما که هست.
– نگران چشم لیلی‌ام
تا چشمه دویدیم چند تشنگی ِ دیگر؟
ما ریگ‌ها را رفته‌ایم
مجنون ِ عاطل ِ باطل!
به سمت نی بیا
از بد روزگار هر دو ایم یا هیچ
بنوشیم چند لیلا
یا مجنون!

❋ ❋ ❋

و گفته بودم تا دنیا دنیاست
حالا از این که برگردم فلس‌هاش، فلس‌هاش
از ساحل دور دورتر
از آب سرک می‌کشد ناگاه
آب می‌کشم
سیب‌زمینی که پوست می‌کنم
باز پوست، باز پوست، باز پوست ِ دیگر
درمی‌روی از دستم مارمولک ِ احمق!؟
این‌هم کلمه‌ای که چندشم می‌شود از دنیا
با روزهای من بودی!؟
سایه‌یی بر دیوار
بر بامی کوتاه می‌گذشت
چندشم می‌شد
سیب‌زمینی‌ای چند حلقه تا به امروز
در دست‌های من
چه شباهت ِ کُشنده‌ای
رنگ چشم‌ها
و رفتار آرام آب
از ساحل ِ دور ِ نزدیک شدن
روبه‌روی نگاهم بر پشت‌بام
مارمولک من
بیا به دست
بیا به دست‌های من
و من بودم که گفته بودم
تا دنیا دنیاست برزخم از مارمولک!
دوست من! خلال سیب‌زمینی طعم ِ امشب دارد
دست می‌کشم بر پشت‌بام
غلت می‌خوری در دست‌هایم
مارمولک ِ عزیز ِ من!


 

نبش المقابر فی شرح الاشعار المعاصر/ الثالث

امید مهدی نژادشعری که می‌خوانید، روایتی است شگفت‌انگیز از اتفاقاتی ماورایی که در جهانی به وسعت یک اتاق -‌که خودش می‌تواند از برای خودش مرکز جهان باشد‌- رخ می‌دهد. این سلسله اتفاقات در حالی رخ می‌دهد که راوی، زن جوانی که در اتاق با یک سگ سپید گچی تنهاست و محاکاتی لایزال میان او و سگ سپید گچی برقرار است، خود را با جهانی سرشار از بی‌پناهی و بیهودگی روبه‌رو می‌بیند. بیهودگی‌ای فراگیر که بر اثر فقدان آزادی در جهان پیرامونی و سلطه بی‌چون و چرای قواعد دست و پاگیر سنتی متصلب بر زن شرقی تحمیل شده است. روایت لحظه به لحظه این ماجراها، خواننده را به دنیایی غریب و انتزاعی پرتاب می‌کند که خارج شدن از آن کار هرکسی نیست. با هم این روایت را مرور می‌کنیم و سعی می‌کنیم به نوبه خود در سیر اتفاقات آن سهیم باشیم.

یک عمر انفجار، بدون صدا و دود
حق‌السکوت شاهد آن ماجرا نبود
خائن‌ترین مسلحِ این خاطره منم
بر تن سپر به سر هذیانِ کلاه‌خود
من در خشابِ تفته و ارزانِ اعتراف
بندم به بند تیغ، رهایم ز بند ناف
امشب تقاص می‌دهم این تکه شعر را
یک مشت اعتراف چرند و گپ گزاف
آن‌شب پس از تلاش برای شروع شعر
من در کنار آینه‌ها منفجر شدم
تنها سگ سپید گچی در اتاق بود
تا بی‌نهایت هیجان منکسر شدم
اندام خشک ترجمه آخرین کتاب
روی زمین، کنار کمد تکه تکه شد
تندیس آهنین زمان از وسط شکست
تکرار ترد ثانیه‌ها لکه لکه شد
شاعر: اندیشه فولادوند

۱
یک عمر انفجار، بدون صدا و دود
حق‌السکوت شاهد آن ماجرا نبود

مدتی مدید به اندازه یک عمر آزگار، بدون اینکه صدا و دودی تولید بشود به طور ناگهانی ترکیدن. با این حال کسی که آن ماجرا [ماجرای منجر به ترکیدن] را مشاهده می‌کرد، حق‌السکوت نبود، بلکه یک نفر دیگر بود. حق‌السکوت پولی است که به طرف مقابل می‌دهند تا دست از عمل شنیعش بردارد و مزاحم نشود.

۲
خائن‌ترین مسلحِ این خاطره منم
بر تن سپر به سر هذیانِ کلاه‌خود

خاطره‌ای که الان دارم برای‌تان تعریف می‌کنم، مسلح‌های زیادی دارد که بعضی از آن مسلح‌ها خیانت‌کار هستند. اما خیانت‌کارترین مسلحِ آن‌ها من هستم. من، در حالی که بر تنم سپر است و بر سرم هذیان قرار دارد و کلاه‌خود هم معلوم نیست در این بیت چه‌کار می‌کند، ولی بعداً به تکلیفش رسیدگی خواهیم کرد، در اینجا حضور دارم.

۳
من در خشابِ تفته و ارزانِ اعتراف
بندم به بند تیغ، رهایم ز بند ناف

اعتراف یک خشاب دارد. خشاب اعتراف خشابی داغ و تفته است. همچنین خشاب اعتراف خشابی ارزان‌قیمت است که با کمترین بودجه نیز می‌توان آن را ابتیاع نمود. من در این خشاب تفته و ارزان‌قیمت قرار دارم؛ در حالی که بند من به بند یک تیغ متصل شده است و از بند ناف که در کودکی غذایم را از طریق آن دریافت می‌نمودم رها شده است که نشانهٔ بلوغ فکری و جنسی من می‌باشد.

۴
امشب تقاص می‌دهم این تکه شعر را
یک مشت اعتراف چرند و گپ گزاف

امشب شبی سخت است. من امشب این تکه شعر را به عنوان تقاص می‌دهم. این تکه شعر یک مشت اعتراف چرند و بی‌خود است که ابداً حقیقت ندارد و قابل استناد نیست، به همراه یک مشت صحبت خودمانی بی‌خود و بی‌ارزش که مصداق لغو نیز به شمار می‌آید.

۵
آن‌شب پس از تلاش برای شروع شعر
من در کنار آینه‌ها منفجر شدم

آن شب -‌که چند شب قبل از امشب بود و من در آن شب تلاش می‌کردم سرودن شعر را آغاز کنم‌- پس از تلاش برای اینکه سرودن شعر را آغاز کنم، در کنار آینه نشسته و مشغول استفاده از سشوار برقی بودم که ناگهان به طرزی ناگهانی ترکیدم.

۶
تنها سگ سپید گچی در اتاق بود
تا بی‌نهایت هیجان منکسر شدم

در آن شب و در لحظه ترکیدن ناگهانی‌من، تنها یک سگ سفید که از جنس گچ بود در اتاق حضور داشت. برای همین من پس از ترکیدن ناگهانی تا بی‌نهایتِ هیجان -‌که جایی است در آن سوی مرز وهم و گمان‌- دچار شکستگی مفرط تدریجی شدم.

۷
اندام خشک ترجمه آخرین کتاب
روی زمین، کنار کمد تکه تکه شد

آخرین کتابی که نوشته شده است (یا آخرین کتابی که خوانده‌ام) به شکل بدی ترجمه شده بود، به طوری که اندامش خشک بود و نیاز به روغن‌کاری هنری داشت. این کتاب ناگهان روی زمین افتاد و اندام خشکش در کنار کمد، این‌طرف‌تر از میز عسلی و روبروی ال‌سی‌دی تکه‌تکه شد و از بین رفت.

۸
تندیس آهنین زمان از وسط شکست
تکرار ترد ثانیه‌ها لکه لکه شد

اندام خشک ترجمه آخرین کتاب، روی یک تندیس از زمان، که داده بودم با آهن ساخته بودند، افتاد و تندیس آهنی به شکل ضایعی از وسط شکست. ثانیه‌ها به طرز ترد و شکننده‌ای در حال تکرار بودند که شکستن تندیس آهنین زمان روی آن‌ها افتاد و آن‌ها لکه‌لکه شدند. حالا کی‌می‌خواهد لکه‌های تکرار ترد ثانیه‌ها را بشورد؟

ادامه دارد…


 

آن سوی بادها

مرتضی کاردراگرچه گروس عبدالملکیان از شاعران جوان کشور محسوب می‌شود و سابقهٔ شاعری‌اش هنوز به ده سال نرسیده است، اما در همین مدت اندک به موفقیت‌های قابل توجهی دست یافته است. مجموعهٔ نخست او پرندهٔ پنهان (۱۳۸۱) جایزهٔ شعر کارنامه را از آن خود کرد و مجموعهٔ دومش رنگ‌های رفتهٔ دنیا (۱۳۸۳)جایزهٔ کتاب سال شعر جوان را. همچنین او یکی از برگزیدگان جشنواره شعر فجر سال گذشته بوده و سرو بلورین این جشنواره را به خانه برده است. مجموعه‌هایش در بازار نشر نیز با استقبال خوبی مواجه شده است. اینها همه حاکی از مقبولیت این شاعر -‌چه در میان مخاطبان عام و چه در میان منتقدان و مخاطبان حرفه‌ای شعر‌- است.

شعر گروس عبدالملکیان – برخلاف شعر بسیاری از شاعران این سال‌ها – نه آنقدر پیچیده است و فضاهای نامتعارف و عجیب و غریبی دارد که مخاطب عام نتواند با آن ارتباط برقرار کند و نه آنقدر پیش پا افتاده و دم‌دستی است که برای مخاطبان حرفه‌ای شعر جذابیتی نداشته باشد. شعر او معمولاً با مضامین و واژه‌های متعارف و آشنا -‌که پیش از این شاعران دیگر از آن بهره برده‌اند‌- خلق می‌شود، در عین اینکه شاعر با تکنیک‌ها و جریان‌های روز شعر آشناست و به قدر لازم از آنها استفاده می‌کند.

شاید بتوان جنگ و عشق را دو مضمون محوری و دو دغدغهٔ اساسی شعر او دانست که در بسیاری از کارهایش به چشم می‌خورد؛ دو مضمونی که به نوعی دیگر در شعرهای پدرش محمدرضا عبدالملکیان نیز وجود داشته‌اند. انگار دغدغه‌های عبدالملکیان پدر به عبدالملکیان پسر نیز رسیده است. هر چند که نمی توان منکر تفاوت‌های جدی نوع نگاه این دو شاعر از یکدیگر شد. این دو مضمون گاه در بعضی شعرهای گروس با هم تلاقی می‌کنند و جدالی نیز بین آنها درمی‌گیرد.

سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند سومین مجموعهٔ این شاعر است که به‌تازگی منتشر شده است. مجموعهٔ سی‌و‌یک شعر کوتاه و بلند است که به نوعی ادامهٔ تجربه‌های دو مجموعهٔ پیشین او محسوب می شود. با این تفاوت که کارهای بلند این مجموعه بیشتر و چشمگیرتر است. شعری از این مجموعه را با هم می‌خوانیم:

پروانهٔ غبار گرفته: هر روز/ پرده را کنار می‌زنیم/ و خورشید را در آسمان/ به خاطر می‌آوریم/ تقصیر مرگ نیست/ که ما این‌همه تنهاییم/ ما/ با دهان دودکش‌ها سخن گفتیم و/ واژهٔ «باران مصنوعی» را چون کودکی ترسناک/ به دنیا آوردیم/ تقصیر مرگ نیست/ که این‌همه تنهاییم/ انگار/ جهان چایی است که سرد شده/ و گاهی/ پشیمانی، تنها درآوردن سوزن است/ از سینهٔ پروانه‌ای غبارگرفته/… / کبریت بکش/ تا ستاره‌ای به شب اضافه کنیم/ و خیره شو/ به مردمان تنهایی/ که در آسمان سیگار می‌کشند/ به رودخانه‌ای که از کودکی‌ات می گذشت/ و یال موج موج پرماهی‌اش/ خون جنگل بود/ رودخانه‌ای وحشی/ که در لوله‌های آهنی رام شد/ و با یک پیچ/ سرد و گرمش کردیم

* سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند/ گروس عبدالملکیان/ نشر مروارید/ چاپ اول ۱۳۸۷


 

مربع و زاویهٔ حاده

اوژن گییوویکمربع

هریک از ضلع‌هایت
در آغوش ضلع‌های دیگر است

ترجیحش کجا می‌رود؟
به سمت آن‌که لمسش می‌کند؟
یا به سمت آن‌که روبروست؟

راستی فراموش کردم زاویه‌هایی را
که بیرون را می‌خراشند

تا جابه‌جا می‌شوی
تردیدها هستند که دوباره متولد می‌شوند

❋ ❋ ❋

CARRÉ

Chacun de tes côtés

S»admire dans les autres.

Où va sa préférence?

Vers celui qui le touche

Ou vers celui d»en face?

Mais j»oubliais les angles

Où le dehors s»irrite

Au point de t»enlever

Les doutes qui renaissent

❋ ❋ ❋

زاویه‌ٔ حادّه

وقتی دایره نیستی
می‌توانی شکل زاویه بگیری

اگر نمی‌توانی راحت زندگی کنی
به حلقه‌ٔ دیگران حمله کن

بعد از آن، در خیالِ بسته‌شدن
آرام بگیر

طرفِ دیگر
همیشه به سمت بیگانه باز است

❋ ❋ ❋

ANGLE AIGU

À défaut d»être cercle

On pourrait se faire angle

Et, sinon vivre au calme,

Attaquer l»entourage,

Se reposer ensuite

En rêvant de fermer

L»autre côté toujours

Ouvert sur lȎtranger

* Eugène Guillevic – 1907-1997


 

نبش‌المقابر فی شرح الاشعار المعاصر/ الثانی

امید مهدی‌نژادمتن شعر:
ای عاشقان، ای عاشقان، دل را چراغانی کنید
ای می‌فروشان، شهر را انگور مهمانی کنید
معشوق من بگشوده در روی گدای خانه‌اش
تا سر کشم من جرعه‌ای از ساغر و پیمانه‌اش
بزم است و رقص است و طرب، مطرب، نوایی ساز کن
در مقدم او بهترین تصنیف را آواز کن
مجنون بوی لیلی‌ام، در کوی او جایم کنید
همچون غلام خانه‌اش زنجیر در پایم کنید

بیت:
ای عاشقان، ای عاشقان، دل را چراغانی کنید
ای می‌فروشان، شهر را انگور مهمانی کنید

عاشق: واله، خل، ر.ک. مورد قبلی
دل: قلب، ر.ک. همان
می‌فروش: فروشنده مشروبات الکلی، متصدی بار
انگور: میوه‌ای که از آن مشروبات الکلی تولید می‌کنند
کردن: انجام دادن، ترتیب دادن/ مهمانی کردن: مهمانی انجام دادن، مهمانی ترتیب دادن

ای واله‌ها! ای کسانی که چیزی یا کسی را به نحو شدید دوست دارید! باطن و مرکز تمایلات خود را چراغانی نمایید. ای فروشندگان مشروبات الکلی! شما نیز (به‌جای تبدیل انگور به مشروبات الکلی) انگور را به سطح شهر بیاورید و سطح شهر را انگور مهمانی ترتیب دهید.

بیت:
معشوق من بگشوده در روی گدای خانه‌اش
تا سر کشم من جرعه‌ای از ساغر و پیمانه‌اش

معشوق: خل‌کننده عاشق، کسی یا چیزی که کسی او را به نحو شدید و غیرمعقول دوست دارد
گدا: متکدی، کسی که مایحتاج خود را از دیگران مسألت می‌کند/ گدای خانه: گدایی که در خانه معشوق زندگی می‌کند
سر کشیدن: بلعیدن مایعات
جرعه: قلپ، حجم محدودی از مایعات که با یک‌بار سرکشیدن وارد حلقوم می‌شود
ساغر و پیمانه: از ظروف قدیمی
کسی که من او را به نحو غیرمعقولی دوست دارم، در را روی گدای خانه‌اش باز کرده است. او این کار را کرده است تا من از دوتا از ظروف قدیمی او یک قلپ از مایعات را ببلعم

بیت:
بزم است و رقص است و طرب، مطرب، نوایی ساز کن
در مقدم او بهترین تصنیف را آواز کن

بزم: مهمانی، مهمانی مختلط همراه با رقص و آواز
رقص: حرکات موزون کمر، دست، پا و باقی اعضای بدن متناسب با یک موسیقی ریتمیک
طرب: شادی ریتمیک
مطرب: نوازنده،‌کسی که به وسیله آلات موسیقی به ایجاد طرب می‌پردازد
تصنیف: قطعه‌ای موسیقایی که دارای ضرب ثابت است
آواز: قطعه‌ای موسیقایی که دارای ضرب ثابت نیست

اینجا مهمانی است و حرکات موزون و شادی. پس ای نوازنده، تو هم در شادی ما شریک شو و یک آهنگ را ساز کن. به عبارت دیگر در مقدم او [که احتمالاً همان کسی است که من او را به طرز غیرمعقولی دوست دارم] بهترین تصنیف [مرغ سحر یا ایران ای سرای امید] را با ضرب متغیر فریاد بزن و آن را تبدیل به آواز کن.

بیت:
مجنون بوی لیلی ام در کوی او جایم کنید
همچون غلام خانه‌اش زنجیر در پایم کنید

مجنون: عاشق پیشرفته، دیوانه زنجیری
بو: ترکیب شیمیایی گازی که از اجسام متصاعد و وارد بینی شده و توسط مغز ادراک می‌گردد
کوی: کوچه، کوچه تنگ
غلام: نوکر خانه‌زاد، پیشکار

من عاشق پیشرفته ترکیب شیمیایی گازی لیلی، که از او متصاعد و وارد بینی من شد، شده‌ام. پس لطفاً هرطور شده مرا در کوچه تنگ او جا کنید. بعد هم مثل نوکر خانه‌زاد او که کارها و خرید خانه او را انجام می‌دهد یک زنجیر را داخل پای من کنید.


 

سپیده‌دمان تو همواره باز می‌گردی

چزاره پاوزهسپیده‌دمان تو همواره بازمی‌گردی

شعاع بامداد
با دهان تو نفس می‌کشد
در انتهای راه‌های تهی
چشمان تو فروغی تیره،
قطرات دلنشین صبحدم
بر فراز تپه‌های تاریک.
گام و نفَس تو
چون نسیم سحرگاه
خانه‌ها را غرقه می‌سازد.
شهر فرو می‌لرزد،
سنگها عطر می‌پراکنند‌-
تو زندگی و بیداری هستی.

ای ستارهٔ گمشده
در روشنایی سپیده‌دم
مژگانِ نسیم،
ای گرمی، ای نفَس‌-
شب پایان گرفته است.

تو روشنی و صبحی.

❋ ❋ ❋

من سنگ حک شده را دیدم
تو چهرهٔ سنگی حک شده را داری،
خون زمینی صلب
تو از جانب دریا آمده‌ای.
همه‌چیز را گرد می‌آوری نظاره می‌کنی
و واپس می‌زنی
همان‌گونه که دریا، در دل
سکوت داری، سخنانی
فروبلعیده داری. تو تاریک هستی.
سپیده‌دم برای تو خاموشی است.

و تو به اصواتِ
زمین مانندی –
ضربهٔ دلو در چاه،
ترانهٔ آتش، صدای فروافتادن یک سیب؛
واژگان گنگ
و تسلیم گشته بر درگاه‌ها

شیون نوزاد – آن چیزهایی
که هرگز گذر نمی‌کنند.
تو دگرگون نمی‌شوی. تو تاریک هستی.

تو بطن فروبستهٔ زمینی،
با تپش‌هایش
که روزی کودک
برهنه‌پای بدانجا درآمده بود
و همواره بدان باز می‌اندیشد.
تو آن اتاق تاریک هستی
که همواره کسی بدان باز می‌اندیشد.
همان‌گونه که در حیاط قدیمی
آنجا که سپیده‌دم گشوده می‌شد.

❋ ❋ ❋

گربه‌ها این را خواهند دانست
باران همچنان خواهد بارید
بر سنگفرش دلنشینت،
بارانی آرام
چنان نفسی و یا گامی.
نسیم و سپیده‌دمان همچنان
به نرمی شکفته خواهند شد
آنچنان‌که در زیر قدمهایت
بدان هنگام که باز خواهی گشت.
در میان گل‌ها و آستانهٔ دریچه‌ها
گربه‌ها این را خواهند دانست

روزهایی دیگر خواهند بود
صداهایی دیگر خواهند بود.
در تنهایی لبخندی بر لبانت خواهد نشست.
گربه‌ها این را خواهند دانست.
کلامی کهنه خواهی شنید
کلامی ملول و عبث
چنان مراسم از یاد رفته
جشن‌های گذشتگان.

تو نیز به اشاره دست تکان خواهی داد.
با کلام پاسخ خواهی گفت
رخسارهٔ بهارگون،
تو نیز به اشاره دست تکان خواهی داد،

گربه‌ها این را خواهند دانست،
رخسارهٔ بهارگون،
و بارانِ آرام

سپیده‌دمانِ سنبله‌رنگ،
که آشفته می‌کنند دلِ
آنکسی که بیش تو را نمی‌جوید،
آن لبخند اندوهناکند،
که در تنهایی بر لبانت می‌نشیند،
روزهایی دیگر خواهند بود،
صداها و چشم از خواب گشودنهایی دیگر،
سپیده‌دمان رنج خواهیم برد،
رخسارهٔ بهارگون.

❋ ❋ ❋

چزاره پاوزهچزاره پاوزه

چزاره پاوزهCesare Pavese (1950 – ۱۹۰۸) پس از تحصیل ادبیات در تورینو به تدریس در مؤسسه‌های خصوصی پرداخت، با نشریهٔ ضد فاشیستی کولتورا همکاری داشت و به ترجمهٔ آثار ادبی انگلیس و آمریکا مشغول گردید. به خاطر فعالیت ضد فاشیستی به جنوب ایتالیا تبعید شد. در آن زمان ۲۷ سال داشت. از این دوره نامه‌ها و دفتر یادداشتی با عنوان «حرفه زیستن» به جا مانده است. مجموعه شعر «کار خسته می‌کند» را به سال ۱۹۳۶ منتشر نمود. وی چند ماه پس از اخذ جایزهٔ استرگا در هتلی در تورین خودکشی کرد. مجموعه شعر «مرگ خواهد آمد و چشمان تو را خواهد داشت» پس از مرگش منتشر شد.

شعر پاوزه بسیار متفاوت و در تقابل با شعر ارمتیک ظاهر شد: شعر او از رویدادها سخن می‌گفت، در حالی‌که دنیای روزانه اماکن عمومی را توصیف می‌کرد: شعری واقع‌گرایانه که به جامعه، رنج‌ها و درام‌های دیگران معطوف بود. شعر او در جایگاهی میان رئالیسم و سمبولیسم قرار دارد؛ و از این رو واقعیت زندگی را به نمایش تصاویر درونی، اضطراب هستی‌شناسانه، کاوش اصالت و تسخیر روانی بدل می‌کند. هنرمند انحطاط‌گرا، به همراه ارزش‌های سنتی هر گونه اراده به عمل کردن را از دست می‌دهد و خود را ناتوان از رویارویی با هستی می‌بیند. بدین‌گونه است که زندگی به «حرفه»‌ای بدل می‌گردد که با رنج فراوان همراه است و اغلب بی‌نتیجه باقی می‌ماند. در لحظه‌ای حقیقت و مرگ مترادف می‌گردند و زندگی معنای «بودن برای مردن» را می‌یابد.


 

نبش‌المقابر فی شرح الاشعار المعاصر

امید مهدی نژادمی‌دانم که شما هم مثل ما خیلی روشنفکر هستید و متوجهید که منتقد و شارح در پروسهٔ خلق اثر هنری شرکت دارند و متن هنری برای خودش متنی باز است و طی هر خوانش، بازسرایی می‌شود و از این چیزها. به همین دلیل و صرفاً به همین دلیل، از این پس در این ستون به ذکر و شرح و تأویل شاهکارهای شعر و ترانه و غیره معاصر می‌پردازیم. در برخی از موارد، ذکری از نام شاعر و ترانه‌سرا و غیره نمی‌آوریم و در برخی موارد هم می‌آوریم.

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می‌درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می‌آفرید

مفردات و ترکبیات:
گریبان: یقه، چاک پیراهن
گریبان عدم: یقه عدم، چاک پیراهن نیستی، شکافی را گویند که در پیراهن عدم وجود دارد
دست خلقت: دست خلقت، عضوی که از شانه‌های خلقت روییده است
ابد: آخر قضایا، زمانی که زمان نخواهد بود. اند (end) بوده و بر اثر تصحیف به ابد تبدیل شده است
ازل: اول قضایا، زمانی که زمان نبوده است

معنای بیت:
زمانی که یقه عدم با دست خلقت پاره می‌کرد… و زمانی که زمانی که زمان نخواهد بود، چشم تو را پیش از زمانی که زمان نبود مورد آفرینش قرار می‌داد…

*

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می‌کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می‌چشید

مفردات و ترکیبات:
زمین: کره‌ای است خاکی که در مداری بیضی شکل به گرد خورشید می‌گردد
ناز: عشوه، افه، مامانی، تو دل برو،
عطش: تشنگی، حالتی که در اثر کمبود مایعات بدن حاصل می‌شود
طعم تو: مزه تو
اشک: مایعی که در اثر التهاب چشم برای محافظت از بافت ظریف چشم از غدد کنار چشم ترشح می‌شود و مزه شوری دارد

معنای بیت:
وقتی زمین در آسمان‌ها بود و در آنجا ناز تو را می‌کشید و زمانی که عطش به همراه اشک‌های من مزه تو را هم تست می‌کرد…

*

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی‌دانم از این دیوانگی و عاقلی

مفردات و ترکیبات:
عاشق: واله، خل، شیدا، کسی را گویند که به طرز غیرمعقول چیزی یا کسی را دوست داشته باشد و اساساً متوجه باقی قضایا نباشد
عقل: قوه فاهمه و درّاکه آدمی، نهادی در وجود بشر که با عشق مخالف است
دل: جسم صنوبری داخل قفسه صدری، باطن آدمی. مرکز تمایلات در وجود انسان
دیوانگی: عشق
عاقلی: عاقل بودن، عقل‌محوری، خردورزی

معنای بیت:
در این زمان‌ها که گفته شد، من واله و شیفته و دلداده چشم تو شدم. در آن زمان نه قوه درّاکه وجود داشت و نه جسم صنوبری و باطن آدمی. برای همین من از این شیدایی و عقل‌محوری و خردورزی چیزی درنمی‌یابم.

*

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

مفردات و ترکیبات:
آن: اشاره به دور، یک لحظه کوتاه
همان: هم اشاره به دور، هم یک لحظه کوتاه
عمق: درون،‌ژرفنا، درون ژرفنا
ربودن: کش رفتن، به سرقت بردن

معنای بیت:
این عاشق شدن یک اشاره به دور یا لحظه کوتاه بود و در واقع دنیا هم فقط همان یک لحظه بود. این لحظه همان لحظه بود که چشم تو من را که در درون ژرفنای چشم خودم بودم به سرقت برد

*

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

مفردات و ترکیبات:
شیطان: از مخلوقات منفی خداوند
نام: اسم. چیزی از جنس کلام که با آن اشیا و اشخاص را نشانه‌گذاری می‌کنند
سجده: بر خاک افتادن به نشانه تذلل و تعبد
آدم: از مخلوقات خاکستری خداوند
عالم: همه‌چیز به‌جز خدا و انشان

معنای بیت:
در آن زمان که من واله و خل شدم شیطان در برابر نشانه‌گذاری من به خاک افتاد و سجده کرد. در همین حال آدم هم بیشتر به کره خاک متمایل شد و همه به‌جز خود انسان در برابر انسان به خاک افتادند و سجده کردند.

*

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

مفردات و ترکیبات:
آتش: از عناصر چهارگانه. گاز مشتعل. پلاسما
گل: خاک خیس‌شده

معنای بیت:
من بودم و چشمان تو هم بود، اما آتش و گل نبود. دیگر نمی‌دانم چه چیز بود یا نبود. یعنی نه از دیوانگی و نه از عقل‌محوری چیزی نمی‌دانم و این پایان شعر است.


 

قصهٔ پریان

میروسلاو هولوباو خودش یک خانه ساخت،
پی‌اش را،
سنگ‌هایش را،
دیوارهایش را،
سقف بالا سرش را،
دود و دودکشش را،
چشم‌انداز از پنجره‌اش را،

او خودش یک باغ را ایجاد کرد،
پرچینش را،
آویشنش را،
کرم خاکی‌اش را،
ژالهٔ شبانگاهش را،

او سهمش را از آسمان برید.

و باغ را در این آسمان پوشاند،
و خانه را در باغ،
و همهٔ اینها را در دستمالی جمع کرد،

و یبرون رفت
تنها مثل یک روباه قطبی
در سرمای
باران
بی‌پایان
در جهان.

❋ ❋ ❋

میروسلاو هولوباما این که:

Miroslav Holub

میروسلاو هولوب (۱۹۹۸- ۱۹۲۳)، شاعر «چک»، هنوز یکی از محبوب‌ترین شاعران جهان است. گواه این ادعا، استقبال گرمی است که منتقدان و مخاطبان شعر، از آخرین مجموعه‌ای که از شعرهای او در سال جاری منتشر شده است. دقت در جزئیات (که با جزئی‌نگری متداول و -‌متأسفم که می‌گویم‌- مبتذل، تفاوتی اساسی دارد) روایت‌های او را بسیار جذاب می‌کند. شاید یکی از دلایل این دقیق بودن، تخصصش در «ایمنی شناسی» (ایمنیولوژی) باشد. او حرفه‌اش را کار علمی می دانست و شاعری را یک تفنن. در گفت‌و‌گویی با استفن استپانچف (در «نیو لیدر») هولوب اظهار می‌کند که «اتحادیهٔ نویسندگان چک» به او پیشنهاد کرده بودند که به او حقوقی معادل کار علمی‌اش بپردازند به شرط این‌که برای دو سال فقط شعر «کار کند». اما او نپذیرفته بود زیرا دانش تجربی را دوست داشت و می‌ترسید که اگر تمام اوقاتش برای شاعری آزاد باشد نتواند حتی یک سطر شعر بنویسد. او از تکنیک استفاده از استعاره‌های علمی در شعر برای یافتن معادل‌هایی شاعرانه برای واقعیت‌های مدرن «ریز‌-‌جهان» (میکرو ورلد) بهره می‌برد. (اصولاً او از بازی و رقص استعاره‌ها -‌مانند بازی با ایده‌ها‌- در شعر لذت می‌برد.) اگرچه در مقام یک دانشمند، هولوب به واقعیت عینی اعتقاد دارد و از امر موهوم بیزار است، اما در شعرهایش همین واقعیت عینی را در خدمت تخیل قرار می‌دهد. این دوگانگی طنزی دلنشین را در لحن شعری‌اش تزریق می‌کند. می‌شود با «ای الوارز» شاعر در مقدمه‌ای که بر «اشعار منتخب» او نوشته است موافق بود که نقطهٔ عزیمت شعرهای هولوب، درکی طنزآمیز، مشفقانه، کاوش‌گرانه و غیر احساساتی از جهان مدرن است.

میروسلاو هولوب نویسنده ی ۱۶ کتاب شعر، ۱۰ مجموعهٔ مقالات و ۱۳۰ جستار علمی است. کارهای او به ۳۸ زبان -‌از جمله فارسی‌- ترجمه شده است.

و دیگر این‌که:

تشبیه غیرمنتظرهٔ «روباه قطبی»، یکی از انگیزه‌های من در ترجمهٔ شعر «قصهٔ پریان» است. این شعر را از ترجمه انگلیسی «یان میلنر» به فارسی برگردانده‌ام.


 

تا برج‌های بلند

صدرالدین انصاری‌زاده۱
بیدار که شدم
چشمهایش
سرخ سرخ بود
خفاش بیچاره

۲
علامت تعجب
ایستاده بود
علامت سؤال
زیر پایش را نگاه می‌کرد

۳
من و بادکنکم
با هم
از کودکی بزرگ شده‌ایم
من
روزی از این بالون خواهم افتاد
و او خواهد رفت

۴
خیلی وقت است که دیگر
کلاه بر سر جالباسی نمی‌گذاریم
روسری‌مان را
گره می‌زنیم و می‌گرییم

۵
آفتاب گلوی سایه را می‌گیرد
بر زمین می‌کوبد
می‌کشد
می‌کشد
تا برج‌های بلند

۶
باران
زندگی را خالکوبی می‌کند،
مسلسل
مرگ را.
چیتاها
فقط تند می‌دوند

۷
انسان
کانگورو
جیب
… و فرزند