فیروزه

 
 

تنها شدن با او

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

انسان دین‌دار، به معنای عام خود، یکی از مسائل مورد بررسی رمان «تن ها» نوشتهٔ مهدی شریفی است. این داستان بیان‌گر نوعی طبقه‌بندی ایمانی است که نه به شکل رایج و با نگاهی جامعه‌شناختی، بلکه بر اساس نوع ایمان ارائه شده است. این داستان بر خلاف جامعه‌شناسانی چون امیل دورکیم، مومن را از جهت متعلَق ایمانش مورد بررسی قرار می‌دهد نه از آن جهت که ایمان چه تأثیری در گونه‌های اجتماع دارد. (دورکیم، امیل، صور بنیانی حیات دینی، ترجمهٔ باقر پرهام ۱۳۸۳)

از منظر جهان این کتاب، انسان‌ها را می‌توان بر اساس «غایت قصوی» خود تقسیم کرد. «غایت قصوی» شاه‌کلید نظریهٔ ایمان «پول تیلیخ» فیلسوف آلمانی-آمریکایی و از شناخته‌شده‌ترین ابداعات اوست. تیلیخ معتقد است انسان‌ها برای خود «خدا» های شخصی دارند که می‌تواند تمرکز وجودی آن‌ها را بر این خدایان تصور کرد. از نگاه او غایت قصوی ما آن چیزی است که به هستی یا نیستی ما تعیین می‌بخشد – نه در معنای هستی ما بلکه به معنای «حقیقت، ساختار معنا و غایت هستی.» (هیک، جان، فلسفۀ دین، ترجمۀ بهزاد سالکی ۱۳۷۶) ادامه…


 

حلقه به گوش و عاشقم…

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

بعضی کتاب‌ها هست که آن‌ها را می‌خوانی تا خودت را در آن‌ها گم‌وگور کنی. مثلِ شناکردن در استخری عمیق می‌ماند. شیرجه می‌زنی و بیرون می‌آیی. مهم نیست چطوری و کی، مهم حس و حالِ بعد از بیرون آمدن است. احساسِ خوبِ خواندن. اما بعضی کتاب‌ها هستند که می‌خوانی‌شان تا خودت را در آن‌ها پیدا کنی. مزمزه می‌کنی و هرچه بیشتر می‌خوانی، بیشتر غرق می‌شوی و تازه آخرِ کار متوجه می‌شوی که دلت نمی‌خواسته خودت را این‌جور سرگردان و گیج پیدا کنی! اگر صبر کنی و اجازه بدهی، آن گیجی و سردرگمی ته‌نشین می‌شود و اگر متن کم نیاورده باشد، سروکلهٔ حسِّ خوش‌آیندِ آشنایی پیدا می‌شود که تا مدت‌ها رهایت نمی‌کند. بعد، ذهنِ ناخودآگاه‌ات بازمی‌گردد به فصل‌هایی که خوانده‌ای؛ به نشخوارِ لحظه‌هایی که لابه‌لایِ متن جا مانده؛ به‌فکرِ شخصیت‌ها می‌افتی که میان روزمرگی‌ها، رهایت نمی‌کنند. مهم نیست کدام خوب است یا کدام بهتر. مهم نیست چطور می‌شود که گاهی آن‌جور کتاب‌ها را می‌طلبی و زمانی این را. مهم قلابی ست که باید ذهن را مثلِ طعمه‌ای گیر بیاندازد که همیشه اتفاق نمی‌افتد. ادامه…


 

یاد گرفتم بیش‌تر ببینم

گفت‌وگوی فیروزه با مهدی شریفی به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

گفت‌وگو با آدم دوست‌داشتنی‌ای مثل مهدی شریفی و پیش‌کشیدن نگاه‌های انتقادی دربارهٔ رمان «تن‌ها» در حضور خالق آن کار سختی بود. نه به این دلیل که نویسنده تحمل نقد شدن مستقیم و بدون تعارف کارش را نداشت بلکه برعکس به این دلیل که با دقت به همهٔ سؤالات گوش می‌داد و سعی می‌کرد پاسخ‌های مبنایی و قانع‌کننده به آن‌ها بدهد و وقت‌هایی هم که فکر می‌کرد پاسخ‌هایش قانع‌کننده نیست زود حرف‌هایش را خلاصه می‌کرد و قبول کنید این اندازه تحمل و به‌حوصله به‌خرج دادن از طرف نویسنده‌ای که دوستی و رفاقت پیشینی با او داشتم واقعا شرمنده‌کننده بود. دوست نداشتم زیاد وارد جزئیات رمان بشوم ولی همیشه هم اختیار همه چیز دست آدم نیست. در یک بعدازظهر گرم تابستانی با او قرار گذاشتم و او هم آن‌قدر باحوصله بود که هم‌راه با من برای پیدا کردن جای مناسب مصاحبه به چندین و چند جا سر بزند. ادامه…


 

پایبندی شریعتمدارانه

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

«نمی‌دانم بین جمعیت میلیاردی آدم‌های کره زمین و ثانیه‌هایی که هیچ‌کدام‌شان بدون گناه کردن آدم‌ها نمی‌گذرند، خوردن یک لیوان از چیزی که تا چهل روز صدای آدم را به خدا نمی‌رساند، چقدر توی چشم است.» رمان «تن‌ها» با این سطرها آغاز نمی‌شود؛ اما با سطرهایی چنین، جان می‌گیرد، امتداد می‌یابد، تعلیق می‌پذیرد و نهایتا به پایان می‌رسد. شاید اگر نگرش دینی نویسنده را از داستان حذف کنیم، چیزی جز خاطراتی خنثی و بی‌روح از رمان باقی نماند؛ خاطراتی که در آن بخشی از وجود راوی پنهان مانده و بریده شده. کتاب‌ها مثل نویسندگان‌شان پیکری اندام‌وارند. چشم دارند و گوش و دست و پا؛ با این تفاوت که تنها آدم‌های کتاب‌خوان قادر به درک اندام‌های کتاب‌ها هستند و حتما هرکس که کتابی را به دست می‌گیرد و می‌خواند با نگاه خودش قد و بالای کتاب را برانداز می‌کند. این یادداشت نیز قد و بالای کتاب «تن‌ها» نوشته مهدی شریفی را برانداز می‌کند. ادامه…


 

تفرد و تجرد

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

به نظرم اصلی‌ترین تضاد شخصیتی رمان «تن‌ها» در دو کاراکتر «سهیل» و «عمو جواد» نمود یافته است. یک طرف قهرمانی قرار دارد که از خطر نمی‌ترسد و سختی مهاجرت را به پایتخت می‌پذیرد و از رویارو شدن با آدم‌ها و تجربه‌های تازه استقبال می‌کند و در نهایت با مرور همه راه‌های پیموده، به نگاهی تنزه‌طلب گرایش می‌یابد و گویی که با خودش پیمان می‌بندد که از این پس با یک «تن» که همان خالق تن‌ها و تنهاست قمار عاشقانه به پا دارد. اما در نقطه مقابل، عموجواد را می‌یابیم که سرخورده از همه‌چیز و همه‌کس، اتاق تاریک و قاب‌های تهی از امید را مأمن خود قرار می‌دهد و پس از شهرنشینی اجباری و کار در اصلی‌ترین مرکز هنری یک شهر- سینما- هم‌چنان به زندگی روی خوش نشان نمی‌دهد و در دومین خودکشی‌اش از زندگی پر محنت خلاص می‌شود. ادامه…


 

دعوت‌نامه‌ای برای همه

فیروزه بعد از همهٔ این روزها که نشسته بود تا نفس تازه کند، حالا دست به زانو زده و قد راست کرده و عزم استوار نموده که راه را با همت بیشتر آغاز کند.

این بار با خودمان قرار گذاشته‌ایم که یک‌روز در میان با مطلبى تازه پیش‌خوان‌مان را نوبه‌نو کنیم. آغاز فصلِ جدیدِ فیروزه با پرونده‌اى خواهد بود در مورد یک کتاب، یک رمان که زمان و مکان انتشارش و هزار و یک دلیل دیگر باعث شد تا کمتر از آن چه باید دیده شود. شنبه، اول مهر هم‌زمان با همهٔ مدرسه‌هایى که باز می‌شود، با همهٔ شادى‌هایى که بر لبِ بچه‌ها می‌نشیند، فیروزه هم فصل جدیدش را آغاز خواهد کرد. فصل جدیدى که تلاش می‌کنیم بهارى دوباره براى فیروزه باشد. ادامه…


 

چیستی و امکان «شعر حوزه»

به بهانهٔ نخستین جشنواره شعر اشراق

اصطلاح «شعر حوزه» از آن دست اصطلاحاتی است که در شعر سال‌های پس از انقلاب رایج شد. زمانی که شمار قابل توجهی از شاعران جوان نسل انقلاب به تحصیل در حوزه‌های علمیه مشغول شدند یا به بیان دقیق‌تر از میان کسانی که در سال‌های پس از انقلاب برای تحصیل به حوزه‌های علمیه رفتند شاعران جوانی برآمدند و کم‌کم حلقه‌های شعری خود را در قم و مشهد شکل دادند که در نهایت به برگزاری نخستین کنگره شعر حوزه در سال ۱۳۶۸ منجر شد و تا چند سال پس از آن ادامه یافت.

کمیت و کیفیت شاعران حوزوی آن‌قدر بود که بتوانند کنگره‌ای مستقل تشکیل دهند و به عنوان یک حلقه شعری جدی در شعر پس از انقلاب اعلام حضور کنند. از چهره‌های پیشکسوت‌تر مثل استاد جواد محدثی و حجت‌الاسلام رشاد گرفته تا شاعران جوان‌تری مثل زکریا اخلاقی، سید عبدالله حسینی، محمدرضا ترکی، سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا)، عبدالرضا رضایی‌نیا، تقی پورمتقی، مجتبی مهدوی سعیدی، علیرضا قزوه، هادی سعیدی کیاسری، صابر امامی، احمد شهدادی، صادق رحمانی، سید باقر میرعبداللهی و… و در سال‌های بعد یدالله گودرزی، محسن حسن‌زاده لیله‌کوهی، مجتبی تونه‌ای، نعمت‌ا.. شمسی‌پور و…. به این‌ها اضافه کنید شاعران افغان را که در حوزه‌های علمیه تحصیل می‌کردند و هر کدامشان آرام‌آرام داشتند برای خود به چهره‌ای بدل می‌شدند و در شعر پس از انقلاب جایگاه می‌یافتند: مثل ابوطالب مظفری، فضل‌ا.. قدسی، قنبرعلی تابش و… ادامه…


 

تشخیص مرگ

آمبروز بیرس و زهرا طراوتی

«من مثل بعضی از پزشک‌ها، یا به قول شما مردان علم، خرافاتی نیستم.» هاور این جمله را در پاسخ به اتهامی که ممکن بود به او وارد شود، گفت. و ادامه داد: «اعتراف می‌کنم بعضی از شماها به نامیرایی روح آدما اعتقاد دارین اما اون‌قدر صداقت ندارید که به اون اسم روح بدین. برای اثبات حرفم زیاد حاشیه نمی‌رم و به این نکته اشاره می‌کنم که موجودات زنده گاهی در جاهایی دیده شدن که در اون لحظه حضور نداشتن اما قبلاً اون‌جا بودن، یعنی جایی که قبلاً توش زندگی می‌کردن و شاید با یه جور شور و احساسی زندگی را تجربه کردن که تأثیرشون رو در روح اطرافیان خود جا گذاشتن. البته به این حقیقت هم معتقدم که محیط می‌تونه چنان از شخصیت و روح فرد تأثیر بگیره که سالیان سال تصویری از من ِ او رو در چشمان فرد ِ دیگر به جا بگذاره. بدون شک شخصیت فرد تأثیرگذار هم باید مثل شخصیت فرد تأثیرگیرنده باشه، چیزی مثل تجربه‌ای که چشمان من داشته.»

دکتر فریلی با لبخندی پاسخ داد: «بله نوع درستی از چشم‌ها هستن که احساس رو به شکل نادرستی از مغز انتقال می‌دن.» ادامه…


 

گرگ‌ها باید بمیرند

تو نمی‌دانی چقدر تا لحظهٔ تحویل سال مانده؟ من باید برگردم بالای کوه، می‌فهمی؟ باید لحظهٔ تحویل سال کنار هم باشیم.

نمی‌خواهد زیر بغل‌هایم را بگیری. خودم می‌توانم راه بروم. چرا باران بند نمی‌آید؟ چرا همه جا تاریک است. اصلاً کجا داریم می‌رویم. من را برگردان بالای کوه. ادامه…


 

در جست‌و‌جوی امید از دست رفته

دربارهٔ رمان «جاده» نوشته «کورمک مک‌کارتی»

«جاده» را یک رمان آخرالزمانی نامیده‌اند چون تصویری از دنیا را پس از یک فاجعهٔ بزرگ که همه چیز را نابود کرده است به ما نشان می‌دهد. اینکه جاده یک کار آخرالزمانی است یا نه اهمیتی ندارد مگر اینکه منظورمان از آخرالزمانی فضایی باشد که در آن حوادث، محملی برای سخن گفتن از آیندهٔ محتوم بشر است در امتداد جاده‌ای که عبارت باشد از تمدن فعلی بشر! آن‌گاه این فاجعهٔ بزرگ نه یک اتفاق محتمل در هر مقطعی از تاریخ بلکه یک بستر مناسب برای تقریر یک مناقشهٔ تاریخی خواهد بود. نویسنده در یک رمان آخرالزمانی آینده را پیش‌بینی می‌کند و از آنجا نسبت به مسیر فعلی ما هشدار می‌دهد. کاری که در همهٔ رمان‌های آرمان‌شهری می‌بینیم. این کار مستلزم تعریض به مسائل بنیادینی است که همیشه با بشر همراه بوده و تمدن‌ها بر پایهٔ آن ساخته شده‌اند. چگونگیِ روبه‌رو شدن با این مسائل و پاسخ ما به آن‌هاست که مسیر ما را تعیین می‌کنند، لذا نمی‌توان از آیندهٔ تاریخ و از اتفاقی که همه در آن سهیم‌اند سخن گفت اما از آنچه ما را به این مسیر رهمنمون کرده، چیزی نگفت. این ایراد اصلی واپسین رمان «کورمک مک کارتی» است. ادامه…