فیروزه

 
 

لحظه‌ی شگفت تماشا

قیصر چقدر شکل حیات تو تازه است
این طرز بودنت، حرکات تو تازه است

در جامه‌ی جدید و جوان مهربان‌تری
جان تو تازه، صفات تو تازه است

هی تازه تازه تازه‌تر از راه می‌رسی
این زندگی است یا نه، ممات تو تازه است؟

آن لحظه‌ی شگفت تماشا شنیدنی است
چیزی بخوان، بخوان کلمات تو تازه است

ای چشم تو مکاشفه‌ی دیگر جهان
ای چشم تازه، چشمه‌ی ذات تو تازه است

در باغ ما بهار تو با شاخه‌ای جدید
گل داده است از برکات تو تازه است

قیصر چقدر مشتریان تو تازه‌اند
گرد بساط تو که بساط تو تازه است

ما خسته‌ایم مثل تو از این کویر پیر
لب تشنه‌ایم، رشته قتات تو تازه است