زیباییشناسی در شمار مهمترین موضوعاتی است که از دیرباز فیلسوفان و اندیشمندان را به خود مشغول کرده است. کمتر فیلسوفی را میتوان یافت که به مسئله زیبایی نپرداخته باشد. زیباییشناسی را به مثابه رشتهای پیوسته میتوان در آثار فیلسوفان، از افلاطون و ارسطو تا کانت وهگل و هایدگر، پی گرفت؛ هم به لحاظ تاریخی، تحول مفهوم زیبایی، جالب توجه است و هم به عنوان سوژهای در پژوهش فلسفی، موضوعی قابل تأمل است.
«مبانی زیباشناسی» عنوان کتابی است نوشته پیر سوانه که در پاییز ۸۹ با ترجمهٔ محمدرضا ابوالقاسمی و به همت نشر ماهی به بازار آمد. نویسنده در پیشگفتار کتاب، انتخاب نام مبانی زیباشناسی را ناظر به دو گزینش اساسی میداند؛ نخست آنکه این کتاب، مفاهیم اولیه و اساسی زیباشناسی را بررسی میکند؛ و دیگر اینکه مباحث اصلی هر فصل، جنبهٔ مقدماتی و پایه در زیباشناسی دارد. مباحث کتاب در شش فصل ارائه شده و نظم کتاب در قالب نگرش تاریخی نیست؛ بلکه مفاهیم و مسائل، معیار تبویب کتاب است. از این رو، هرچند نظریههای متنوع فیلسوفان درباره موضوعات مربوط به زیباییشناسی در جای جای کتاب مورد اشاره و بررسی قرار گرفتهاند، اما ترتیب این مباحث براساس تاریخ فلسفه نیست، بلکه آنچه مد نظر نویسنده بوده، بیان گام به گام مطالب و استفاده توأمان از آرای فیلسوفان در حوزه زیباییشناسی بوده است.
در فصل نخست، چگونگی شکلگیری اصطلاح و نیز رشته زیباشناسی به طور مختصر توضیح داده شده و پس از آن با نگاهی تحلیلی، نویسنده به نحو شفاف، سعی کرده است تا معنای زیباشناسی را روشن کند و آن را به طور دقیق از رشتههای بدیلش متمایز سازد. متناسب با این هدف، معنای زیباشناسی، اینکه زیباشناسی شامل چه چیزهایی نمیشود و شامل چه چیزهایی میشود، مباحث اصلی فصل نخست را تشکیل دادهاند. فصل دوم با عنوان «تقلید»، به یکی از مهمترین موضوعات زیباییشناسی و فلسفهٔ هنر، یعنی موضوع تقلید میپردازد. در این فصل با اشاره به تفاوتهای نظریههای جدید تقلید با نظریه تقلید در آغاز راه فلسفه، نخست نظریه افلاطون و ارسطو درباره «میمهسیس» و سپس تقلید از منظر هگل مورد نقد و بررسی قرار گرفته است؛ علاوه بر این، نویسنده نیم نگاهی نیز به نسبت تقلید با هنر مدرن داشته و با کاوشی در آثار هنرمندان معاصر همچون کاندینسکی، رنه مَگریت و پیکاسو، بحث تقلید را به خوبی به پایان برده است.
«هنرمند» موضوع فصل سوم کتاب است. بحث این فصل با مقدمهای درباره تقلید از هنرمند آغاز میشود و با تأملی درباره تغییر جایگاه هنرمند در طول تاریخ، ادامه مییابد. سه موضوع اصلی این فصل به ترتیب به شباهتها و تفاوتهای هنرمند با پیشهور، هنرمند با فیلسوف و هنرمند با هنرمند میپردازد. این شباهتها و تفاوتها در برگیرنده وجوه اشتراک وافتراقی است که به لحاظ ریشهشناختی و تاریخی، یا به جهت چگونگی کار با انواع مصالح و مواد و نیز به کارگیری تکنیکهای خاص، یا به سبب ویژگیهای روانشناختی، یا به دلیل تفاوت و تشابه در هدف و طرح و روش و یا ایدهها و اندیشهها، مفهوم هنرمند را در مقایسه با هریک از دو مفهوم دیگر و نیز در مقایسه با خود هنرمند، تشخص میبخشد و به تمایزات آن به دقت اشاره میکند. شاید خواندنیترین نکته این فصل، جملات پایانی آن باشد؛ جایی که نویسنده از مصاحبه دو هنرمند معاصر و سخنان آنها دربارهٔ برنامه زندگی و کارشان به این نتیجه میرسد که «هنرمند بودن به معنای «همچون هنرمندان رفتار کردن» است، یعنی پذیرفتن یک نقش و خود را به صحنه آوردن. هنرمند برای شناخته شدن به اینهمانگویی دچار شده است: او دائماً از هنرمند، هنرمند میسازد.» (ص۹۵)
فصل چهارم به «اثر هنری» اختصاص دارد. نویسنده ضمن بیان برخی از تعریفهایی که برای اثر هنری ارائه شده، تأکید میکند که «اثر هنری همچنان مفهومی مبهم است و حدود و ثغور مشخصی ندارد.» (ص۹۷) این مدعا هنگامی روشنتر میشود که مباحث هنر مدرن و تطور مفهوم هنر، در ادامهٔ کتاب مورد واکاوی قرار میگیرد. ارزششناسی، پدیدارشناسی و هستیشناسی سه مبحث اصلی این فصلاند. در ارزششناسی، نویسنده به دنبال پاسخ به این پرسش است که ارزش اثر هنری به چیست؟ به امر زیبا که اثر هنری آن را در برگرفته؟ به امر خیر که افلاطون بدان اشاره داشت یا به امر حقیقی که هایدگر معتقد بود ذات اثر هنری همبسته حقیقت است؟ در بحث پدیدارشناسی، نگاه هگلی به پدیدار هنری بررسی میشود و پس از آن با اشاره به تلقی موریس مرلوپونتی، رابطه مستقیم اثر هنری و امر واقعی، به عنوان نگرشی در باب تجربه زیباییشناسانه توصیف میشود. در پایان بحث پدیدارشناسی نیز پدیدارِ زیباییشناسی به مثابه «شبه سوژه» براساس کتاب ژرژ دیدی – اوبِرمن، در تقابل با نگرش فرانک استلا، مقایسه خوبی را برای فهم این دو دیدگاه به دست داده است. هستیشناسی اثرهنری، بحثی کمسابقه را درباره وجودشناسی اثر هنری مطرح ساخته؛ اثریهنری، نیت و تفسیر سه عنوانی است که در ذیل آنها عمدتاً آرای ژِرار ژُنت، اِروین پانوفسکی و آرتور دانتو مطرح و مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
«پاراگون» یا مقایسه و طبقهبندی هنرها، پنجمین فصل کتاب است. در این فصل از زیباشناسیِ تطبیقیِ عمومی و مطالعه هر هنر در مقایسه با سایر هنرها بحث میشود. اینکه چرا هنرهای متعددی وجود دارند؟ و در عین حال، همگیشان با عنوان واحد هنر نامیده شدهاند؟ و اینکه چگونه میتوان هنرها را طبقهبندی کرد؟ مهمترین پرسشهایی است که نویسنده، در این فصل بدانها پرداخته است. تنوع معیارهایی که برای طبقهبندی هنر وجود دارد و نیز تفاوتهای مبنایی نظریهپردازان برای به دستدادن ملاک نامگذاری هنرها بحثهای دامنهداری را به وجود آورده که مجال پرداختن به همه زوایای آنها در این فصل کتاب فراهم نبوده؛ از این رو، نویسنده تلاش کرده است تا به گونهای مختصر و مفید از هر بحث، یک سر نخ به دست مخاطب بدهد و او را به کتابهای اصلی ارجاع دهد.
ششمین و آخرین فصل، به «داوری زیباشناسی» میپردازد. چگونگی به وجود آمدن داوریِ زیباشناسی، نقدِ داوری با توجه به تحلیل امر زیبا و تحلیل امر والا و نیز با توسل به دیالکتیک قوه حاکمه زیباشناختی، میراث کانت درباب نقد قوه حکم و پیامدهای صوری و ریشهایِ آن، از مهمترین مباحث این آخرین فصل است. پس از این شش فصل، نویسنده، در پی توضیحی برآمده تا در پرتو آن زیباشناسی را به عنوان رشتهای باز و مرتبط با علوم دیگر معرفی کند نه به مثابه رشتهای محقر و در خود بسته. بدین منظور در این پینوشت اجمالاً رابطه زیباشناسی با علوم هنر، اخلاق و فلسفه تا اندازهای واکاوی شده است. «مبانی زیباشناسی» از آن رو کتاب ارزشمندی است که در عین جامعیت و پرداخت نسبتاً دقیق به موضوعات زیباشناسی، توأمان تلاش میکند تا با بیانی روشن و بیپیرایه، مباحث ژرف فلسفی را بیان کند. نکته مهم دیگر دربارهٔ این کتاب، تکیه نویسنده بر آرای اندیشمندانی همچون افلاطون، ارسطو، کانت، هگل، هایدگر و برخی از نظریهپردازان و منتقدان هنری است؛ اما این گونه مباحث انتزاعی سبب نشده است تا نویسنده از مباحث عینی هنر که معطوف به آثار هنرمندان است، غافل بماند.