در کنار تمام نوابغ سینما، کارگردانان بزرگ، ستارههای بازیگری و … که آثارشان را یک به یک می شناسیم و با لحظه لحظه کارهایشان آشنا هستیم، شاید جایی را هم برای افتضاحترین و بدترین کارگردان تاریخ سینمای آمریکا و شاید جهان باز کرده باشیم. ادوارد دیویس وود. که همه او را به اسم کسی که تمام تلاشش را برای ساخت یک فیلم خوب در ژانر وحشت کرده میشناسند و این را هم میدانند که همهٔ تلاشهایش به نحو خندهداری شکست خورده است. و تمام فیلمهایش به جای اینکه ترسناک باشند و آدمها را قبض روح کنند تماشاگرانشان را از شدت خنده رودهبر میکردند.
چه چیزی باعث میشود که تماشاگران و قبل از آنها رؤسای کمپانیهای بزرگ فیلمسازی از فیلمی خوششان بیاید و حاضر شوند آن را در سیستم نمایشهای خود جای دهند و یا به سالن سینما بروند و فیلم را ببینند؟ احتمالاً این سؤالی بوده که اد وود مدام با آن مواجه بوده است. «اگر حق با اونا ( منتقدینی که از کار او بد گفتند) باشه چی؟… میترسم به خودم بیام و ببینم که بعد از اینهمه تلاش بازم دارم سعی میکنم اولین فیلم خوبم رو بسازم…» (از گفتوگوهای فیلم) و البته این سؤالی است که بسیاری از فیلمسازان تازه کار هم با آن روبهرو هستند. آیا هر چه موقعیتهای کلیشهای را بزرگتر و پرخرجتر بگیریم باز هم موفقیت فیلمهای قبلی را، که بر آن کلیشهها بنا شده بودند، تکرار میکنیم یا اینکه باید به دنبال الگوی جدیدی در کار باشیم و یا شاید باید به سراغ آدمهای خاص و شخصیتهای عجیب و غریب برویم؟ داستان جدید که نداریم، داریم؟
مطمئناً هنوز که هنوز است برای این سؤال جوابهایی پیدا میشود چرا که هنوز در عرصهٔ سینما (به شکل صنعتی آن) با موفقیتهای بزرگ و کوچک روبهرو هستیم و هنوز پیدا میشوند فیلمسازانی که میتوانند تماشاگران را به شکل انبوه به سینما بکشانند و آنها را در برابر پردهٔ نقرهای شگفتزده کنند. هنوز جوابهایی برای این سؤال پیدا میشود ولی مطمئناً این جواب نمیتواند تا حدود زیادی به علایق شخصی سینماگران مربوط باشد و بر اساس آن بنا شود، یا حداقل باید گفت اگر سینماگری بخواهد تمام علایق و انگیزههای درونی خود را در فیلمهایش منعکس کند بهتر است اول مقبولیت آنها را با تماشاگران فیلمش چک کند. در غیر این صورت همان بلایی به سرش میآید که بر سر اد وود آمد.
فیلم در فضای هالیوود اتفاق میافتد اما بدیهی است که چنین مسئلهای دربارهٔ کل عالم سینما نیز صادق است کما اینکه همچنان هستند فیلمسازانی که با تلاش بسیار فیلمهایی میسازند که به لعنت خدا هم نمیارزند. (البته من در مورد سینمای ایران حرفی نمیزنم.) هر چند میشود در مورد علل ساخت این گونه فیلمها مثنویها گفت و شنید اما تفاوتی در اصل ماجرا ندارد و آدم هر چه با خودش حساب میکند که چنین محصولی پرخرجی را چطور میشود بیحساب و کتاب و بدون برنامه تولید کرد و حتی یک درصد هم به آن سوی قضیه (یعنی سوددهی و برگشت سرمایه) فکر نکرد. انگار که خود این روند تولید است که اهمیت زیادی دارد و دیگر بقیهاش اصلاً مهم نیست. مثل دوندهای که دور پیست را میچرخد که چرخیده باشد.
در این میان اینکه فیلمسازی مانند تیم برتون به سراغ بازسازی زندگی چنین کارگردانی برود هم خودش خالی از طنز نیست. تیم برتون به عنوان کارگردانی خاص مدام مورد انتقاد منتقدان بوده است. او همانطور که خودش هم بارها گفته به شدت تحت تأثیر فیلمهای ژانر وحشت دهههای چهل و پنجاه بوده است و شخصیت وینسنت پرا که یکی از ستارههای بزرگ سینما در آن سالها بوده، برای او حکم یک اسطوره را دارد. کما اینکه جایجای فیلمهای تیم برتون هم یا نام این شخصیت و یا خود او را میبینیم. فضاهایی که او در فیلمهایش ترسیم میکند بسیار ناملموس و عجیب و غریب هستند و شخصیتهایی که او ترسیم میکند بیشتر به ماشینهایی میمانند که از دنیای دیگری آمدهاند و انسان نیستند. هم خطرناک هستند و هم مهربان، هم مفید هستند و هم بسیار مضر. البته تیم برتون فیلمسازی نیست که به طور کامل به دنیای شخصی خودش پرداخته باشد و آثاری مثل سیارهٔ میمونها و بتمن خودش را به عنوان یک فیلمساز پولساز مطرح کرده است.
۲۷ بهمن ۱۳۸۹ | ۱۷:۵۹
احیاناً نمیتونید یه کم شسته رفتهتر بنویسید؟