فیروزه

 
 

انتخاب زاویهٔ دید

روایت‌گر داستان شما چه کسی است؟ چه کسی داستان را تعریف می‌کند؟ یکی از شخصیت‌های داستان؟ یا شخصیتی خارج از داستان؟ یک راه ساده برای شناختن راوی داستان، توجه به ضمایر به کار رفته در آن است. اگر داستان توسط فردی روایت می‌شود که دائم می‌گوید: من چنین و چنان کردم، راوی یکی از شخصیت‌های داستان است. ولی گاهی اوقات راوی داستان فردی است که بیرون از وقایع داستان ایستاده و برای خواننده قابل رویت نیست. چنین راوی در روایت وقایع داستان از ضمیر او یا آن‌ها استفاده می‌کند.

اگر راوی از نوع دوم یعنی فردی بیرون از وقایع داستان باشد، گاهی اوقات فقط یک نظاره‌گر است یعنی فردی که فقط اتفاقات را می‌بیند و صداها را می‌شنود. اما گاهی وقت‌ها با یک راوی مواجه می‌شویم که در ضمن گزارش وقایع بیرونی، ما را از اندیشه ذهنی و احساسات درونی یک شخصیت نیز مطلع می‌سازد. در این موارد راوی داستان دانای کلی است که همزمان با شرح اتفاقات، رفتارها و گفتارهای شخصیت‌ها اتفاقات ذهنی‌ای را که برای یک شخصیت ( معمولاً شخصیت اصلی) رخ می‌دهد هم بیان می‌کند و در حقیقت می‌توان داستانی را که راوی نقل می‌کند شرح تجارب ذهنی و خارجی شخصیت اصلی نامید.

به نظرم معمول‌ترین، ساده‌ترین و شاید هم بهترین راه برای روایت داستان‌های کوتاه این است که آن را از دید سوم شخص روایت کنیم. سوم شخصی که علاوه بر شرح رویدادها، آنچه را در ذهن شخصیت اصلی می‌گذرد نیز روایت می‌کند. بسیاری از داستان‌های کوتاه به همین شیوه و از همین زاویهٔ دید روایت می‌شوند. در این روش شما به آسانی می‌توانید از درون ذهن شخصیت اصلی بیرون بیایید و رفتار و گفتار یکی دیگر از شخصیت‌های داستان را توصیف کنید و پس از آن دوباره به دنیای ذهنی شخصیت اصلی بروید و افکار و عواطف او را، بدون این‌که داستان از فضای واقع‌گرا خارج شوید، توصیف کنید.

توصیه دیگر من این است که در نوشتن داستان کوتاه برای حفظ تمرکز خود و خواننده، از ورود به دنیای ذهنی شخصیت‌های دیگر (غیر از شخصیت اصلی ) خودداری کنید. ورود به دنیای ذهنی همهٔ شخصیت‌ها یعنی وارد کردن جزئیات بسیار زیاد به داستان و به هم خوردن خط اصلی داستان و در نتیجه کسل شدن مخاطب از این همه واقعه و احساس متنوع و متفاوت. به یاد داشته باشید که داستان کوتاه باید کوتاه و تکیده باشد. بنابراین بهتر است وقتی داستان کوتاه می‌نویسید، فقط افکار و عواطف شخصیت اصلی و رفتار و گفتار شخصیت‌های دیگر را بیان کنید. در این صورت بدون زیاده گویی در داستان، خواننده هم با شخصیت اصلی آشنا می‌شود و هم از وقایع بیرونی مطلع می‌گردد.

اگر داستان شما به شکلی است که هیچ نیازی به ورود به دنیای ذهنی شخصیت‌ها ندارد، کافی است تنها وقایع بیرونی را آن هم با راوی سوم شخص روایت کنید. در این مواقع حتماً باید دقت کنید که شرح و توضیح منحصر به اتفاقات بیرونی باشد. آنچه در این داستان‌ها اهمیت دارد توصیف صحنه، حرکات فیزیکی و گفت‌و‌گوی میان شخصیت‌هاست. این نوع داستان، عینی‌ترین نوع داستان‌گویی [در مقابل داستان‌های ذهنی] و همان چیزی است که اصطلاحاً به آن درام می‌گوییم.

اگر می‌خواهید در داستان خود صدای یک فرد و تجربیات شخصی او به گوش خواننده برسد، باید داستان را از زبان اول شخص روایت کنید. معنی سخنم این نیست که باید داستانی دربارهٔ خودتان بنویسید. منظورم این است که شما یکی از شخصیت‌های داستان را برگزیده‌اید تا راوی وقایع داستان آن هم با ضمیر اول شخص باشد.

کدام شیوه بهتر است؟ راوی اول شخص یا راوی سوم شخص؟ به نظرم بهتر است داستان خود را با هر دو شیوه بنویسد و آن‌ها را با هم مقایسه کنید تا در نهایت بتوانید روایت بهتر را برگزینید. این کار را درباره داستان‌های شناخته شده و مشهور هم می‌توانید انجام دهید. یکی از داستان‌های کوتاه را که نویسنده‌ای صاحب نام دارد انتخاب کنید و آن را با زاویهٔ دید متفاوت بازنویسی کنید. بعد از این تمرین هر دو نسخه را کنار هم بگذارید و آن ها را با هم مقایسه کنید. کدام یک بهتر است؟ آنچه شما نوشته‌اید یا آنچه آن نویسنده معروف نوشته است؟

به نظر من چون راوی اول شخص وقایع را بی‌واسطه و مستقیم تجربه می‌کند، تأثیر بیشتری بر مخاطب می‌گذارد. اما از آنجا که راوی سوم شخص وقایع را باواسطه نقل می‌کند، خواننده نیز از ماجرا فاصله می‌گیرد و علاقه‌اش نسبت به داستان کاهش می‌یابد. اما در عین حال حضور راوی اول شخص محدودیت‌هایی هم برای داستان به همراه دارد؛ وقتی شما تمام اتفاقات را از دریچه ذهن کسی می‌بینید که در حال روایت تجربیات شخصی خود است، به طور طبیعی کنجکاو می‌شوید که همان وقایع خارجی را این بار بدون دخالت راوی اول شخص تجربه کنید. وجود راوی اول شخص عینیت داستان را کاهش می‌دهد و شما نمی‌توانید بفهمید که آن وقایعی که راوی بازگوکنندهٔ آن‌هاست در اصل و بدون قضاوت راوی اول شخص چه وقایعی بوده‌اند. راوی اول شخص در عین حال که داستان را جذاب‌تر می‌کند، تجربهٔ خواننده را محدود به محدودهٔ ذهنی راوی خواهد کرد.

از آنجا که هر یک از این دو زاویهٔ دید (اول شخص و سوم شخص) محدودیت‌هایی دارند، ای کاش می‌توانستیم از هر دوی آن‌ها استفاده کنیم. این تعویض راوی در نگارش رمان شیوه‌ای متعارف و قابل پذیرش است و به سادگی می‌توان هر فصل یک رمان را با زاویهٔ دیدی متفاوت از فصل قبل روایت کرد. اما در مورد داستان کوتاه تعویض راوی باعث سردرگمی مخاطب و منقطع شدن روایت می‌شود. پس شاید بهتر باشد به همان شیوه‌ای که در ابتدا گفتیم عمل کنید؛ یعنی راوی دانای کلی باشد که تمام وقایع و گفتارها را روایت می‌کند و در عین حال خواننده را در جریان افکار و عواطف شخصیت اصلی هم قرار می‌دهد.

این نکته را هم بگویم که استفاده از راوی اول شخص در یک مورد ضروری است؛ در جایی که شخصیت اصلی داستان، فردی مرموز، هزارچهره و رنگارنگ است. در این مورد بهترین راه آشنا کردن مخاطب با این شخصیت هزار چهره این است که حالات و عواطف مختلف او و تغییرات رفتاری‌اش را از زبان خود او بشنویم. در این صورت داستان جذاب‌تر خواهد شد. چرا که توجیهاتی را که این شخص برای رفتارهای متضادش دارد از زبان خود او می شنویم نه از زبان راوی دانای کل.