فیروزه

 
 

فارابی و فلسفهٔ هنر

تأملاتی درباب فلسفه هنر اسلامی - قسمت هشتم

افسانه سرایان درباره فارابی نوشته‌اند مهارت او در نواختن موسیقی تا بدانجا بود که روزی در حضور سیف‌الدوله حمدانی، پس از آنکه خنیاگران مهارت خود را در نواختن موسیقی به کارگرفتند و ابونصر فارابی از هریک عیب و ایرادی گرفت، سیف‌الدوله از او خواست تا خودش قطعه‌ای بنوازد. ابو نصر «از میان خویش کیسه‌ای بیرون کرد و باز کرد و از آن چوب‌هایی به ‌درآورد و آن‌ها را ترکیب کرد و بنواخت، حاضران مجلس همه بخندیدند؛ [سپس] آن را بازگشاد و این‌بار به طرزی دیگر ترکیب کرد و بنواخت، همه حاظران بگریستند. فارابی بار دیگر آن را بگشود و ترکیب آن را تغییر داد و به گونه‌ای دیگر بنواخت؛ این بار همه مجلسیان به خواب رفتند.»[۱] این داستان هرچند به نظر می‌رسد افسآن‌های بیش نباشد، اما در عین حال نشان از تصور افسانه‌پردازان درباره فارابی و مهارت او در هنر موسیقی دارد.

شاید مهم‌ترین موضوعی که سبب شده است فارابی به عنوان فیلسوفی هنرمند مطرح شود، احاطه او به هنر موسیقی بوده است. نگارش کتاب‌های مستقل درباره موسیقی به ویژه کتاب موسیقی کبیر که جدای از مکتوبات علمی تألیف شده، مهم‌ترین تفاوت بین فارابی و سایر فیلسوفان مسلمان است. با وجود این به نظر نمی‌رسد مقصود فارابی از نگارش این کتاب، نگرشی فلسفی به مقوله موسیقی یا هنر باشد. اگر قرار باشد کار یک فیلسوف یا موضوع تألیفات و آثار او را فلسفه هنر بدانیم باید موضوع برخی از تأملات او، هنر باشد و اگر نه همه مسائلِ مربوط به هنر، دست‌کم باید به پاره‌ای از مسائل هنر پرداخته باشد.

مهم‌ترین مسائل فلسفه هنر را می‌توان در قالب این پرسش‌ها مطرح کرد: هنر چیست؟ زیبایی چیست؟ رابطه هنر با زیبایی چیست؟ اثر هنری چگونه خلق می‌شود؟ هنرمند کیست؟ رابطه هنرمند با اثر هنری چه رابطه‌ای است؟ درک مخاطب از اثر هنری به چه کیفیتی است؟ البته مباحث فلسفه هنر تنها منحصر به این پرسش‌ها نیست بلکه هر یک از این پرسش‌ها را می‌توان تنها سرفصل یک مبحث تلقی کرد و درباره آن، پژوهشی پردامنه را آغاز کرد. غرض از برشمردن این پرسش‌ها توجه به این نکته است که وقتی درباره فیلسوفی مانند فارابی سخن می‌گوییم آیا صرفاً نگارش کتاب‌ یا کتاب‌هایی درباره موسیقی می‌تواند برای اینکه او را فیلسوفِ هنر بدانیم، کافی باشد؟ یا فارابی باید برای متصف شدن به این عنوان، در پیِ یافتن پاسخ یک یا چند پرسش از پرسش‌های پیش‌گفته، تکاپویی نظری کرده باشد؟

مسئله مهم دیگری که در فلسفه هنر باید در نظر داشته‌ باشیم، توجه به خودِ عنوانِ «فلسفه هنر» است. مباحثی که در کلاس‌های رشته‌های هنری تدریس می‌شود و هنرجویان به فراگیری آن مباحث مشغول‌اند، مباحث هنری هستند. مثلاً وقتی یک موسیقی‌دان به شاگردانش چگونگی تنظیم یک ساز را آموزش می‌دهد یا یک نقاش شیوه استفاده از ابزار نقاشی را برای هنرجویان توضیح می‌دهد، از چیزهایی سخن می‌گوید که هنرجویان را در فراگیری مهارتی به نام موسیقی یا نقاشی توانا می‌سازد. علاوه بر این مباحث، برخی از آموزه‌ها نیز در فراگیری هر هنری وجود دارند که هرچند مستقیماً در خود مهارت تأثیر ندارند، اما هنرجو برای پیشرفت خود بدآن‌ها نیاز دارد؛ مباحثی که گاه جنبه مقدماتی در فراگیری مهارت دارد و گاه مکمل آموزه‌های مهارتی است. آنچه در این دو دسته مباحث ارائه می‌شود در گستره هنر می‌گنجد.

اما وقتی یک استاد مبحثی با عنوان فلسفه هنر را تدریس می‌کند: اولاً آنچه محتوای آموزه‌های او را می‌سازد، خودِ مهارت هنر نیست بلکه از جایگاهی بیرون از گستره هنر به هنر می‌پردازد و از دانشی سخن می‌گوید که موضوع آن هنر است- البته اگر مسامحتاً فلسفه را دانش محسوب کنیم. روشن‌تر آنکه مهم‌ترین تفاوت کتاب هنر موسیقی با کتاب فلسفه موسیقی این است که اولی، حاوی مطالبی برای کسب مهارتی به نام نواختن یا ساختن آهنگ و موسیقی است، اما دومی، مسائلی درباره موسیقی، را به صورت نظری دربردارد. برخلاف هنر موسیقی که شیوه یا شیوه‌های کسب یک مهارت را بیان می‌کند، فلسفه موسیقی از جایگاهی بیرون از محدوده هنر، موسیقی را بررسی می‌کند. از اینجا تا حدودی می‌توانیم به تفاوت میان فیلسوف هنرمند با فیلسوفِ هنر، پی ببریم. فیلسوف هنرمند فیلسوفی است که علاوه بر فلسفه و فلسفه‌ورزی به کار دیگری هم اشتغال داشته و آن کسب تخصص در یک یا چند زمینه هنری بوده است. در مقابل، فیلسوف هنر ممکن است هنرمند باشد و ممکن است نباشد، اما هنر برای او به مثابه یک مسئله فلسفی مطرح است.

فارابی کتاب موسیقی کبیر را به خواهش وزیر خلیفه عباسی، ابوجعفر محمد بن قاسم کرخی، نوشته است. او در مقدمه این کتاب تصریح می‌کند که موسیقیِ کبیر را برای تسهیل در فراگرفتن صناعت موسیقی نوشته است و تقریباً همه کتاب جز چند صفحه آن به مهارت موسیقی و آموزش آهنگ‌ها و الحان و نغمات می‌پردازد. از این رو، ما تا بدینجا می‌توانیم فارابی را فیلسوفی هنرمند بدانیم اما برای اینکه او را فیلسوفِ هنر بدانیم، باید با تتبع در آثارش مباحثی را بیابیم که در آن‌ها به هنر به عنوان مسئله‌ای فلسفی پرداخته باشد. البته نباید فراموش کنیم که سخن گفتن درباره مسائل هنر، هرچند از زاویه فلسفی باشد مستلزم آشنایی با هنر است؛ طبیعی است که فیلسوف، بی‌آنکه با هنر آشنا باشد، هیچ سخنی درباره هنر نمی‌تواند بگوید. به همین قیاس هر قدر این آشنایی بیشتر باشد، درک ماهیت هنر دقیق‌تر خواهد بود و از این رو فیلسوف هنرمند، ذهن بسیار آماده‌تری برای پردازش مباحث فلسفه هنر دارد تا فیلسوفی که مهارت یا مهارت‌های هنری را کسب نکرده است.

فارابی در طرح مباحث فلسفی جدید در فضای علمی دنیای اسلام، و نیز بومی‌ساختن فلسفه در سرزمین‌های اسلامی مشهور است. او در سال ۹۵۰ هجری -سی سال پیش از آنکه ابن‌سینا به دنیا بیاید- درگذشت و ابن‌‌سینا اذعان دارد که فهم بسیاری از مسائل فلسفی را مرهون آثار اوست. اما تا جایی که به موضوع بحث این نوشتار مربوط است، آثار فارابی نیز، همچون آثار ابن‌سینا مطالب مستقلی در باب مباحث فلسفه هنر و پرسش‌های مربوط به این شاخه از فلسفه، ندارد. مشهور است که بیشتر آثار فارابی از بین رفته و تنها تعداد سی رساله در مباحث مختلف علمی و فلسفی از او به جا مانده است.[۲] در آثار فلسفی او تقریباً هیچ نشانی از مباحث فلسفه هنر وجود ندارد. او در بحث قوه خیال کارکردی برای این قوه قائل است که می‌توان چنین کارکردی را با بحث شکل‌گیری اثر هنری تا حدی مرتبط دانست. به اعتقاد او، یکی از کارکردهای قوه خیال، محاکات است. محاکات در فلسفه فارابی به معنای تقلید نیست بلکه بیشتر به معنای تمثیل است. هنگامی که ما فراق محبوب را به شام سرد و تاریک تشبیه می‌کنیم یا چشم او را نرگس جادو می‌خوانیم، از قوه خیال بهره برده‌ایم؛ فارابی اما معنای محاکات را با توسعه بیشتری به کار می‌برد و معتقد است هنگامی که ما مباحث عقلی را در قالب واژگان بیان می‌کنیم، در واقع با محکی و محکیٌ عنه مواجه هستیم و محاکات می‌کنیم.[۳] در واقع با توجه به آنچه فارابی درباره چنین معنایی از محاکات توضیح می‌دهد محاکات در اینجا یعنی صورت زبانی بخشیدن به مفاهیم عقلی.

چنین معنایی از محاکات را می‌توان با تسامح به هنر مربوط ساخت و پر واضح است که محاکات فارابی به قصد تئوریزه کردن یا حتی فراگرفتن مبحث آفرینش اثر هنری مطرح نشده است. در کتاب احیاءالعلوم نیز بیانی بسیار موجز درباره موسیقی -ونه کلیت هنر- وجود دارد که بر اساس آن فارابی علم موسیقی را متشکل از دو علم موسیقی نظری و موسیقی عملی می‌داند. توضیحات فارابی درباره موسیقی عملی و نظری کاملاً در حوزه فراگیری مهارت هنری موسیقی می‌گنجد و نشانی از مباحث فلسفی در آن به چشم نمی‌خورد. او در توضیح موسیقی، سخن از چگونگی ترکیب الحان نغمات و نیز ساخت و استفاده از سازها می‌گوید[۴] و چنان‌که از عنوان کتاب احیاءالعلوم برمی‌آید، فارابی تنها در پیِ گزارشی از دانش موسیقی است و نه طرح مباحث فلسفی درباره آن. بدین ترتیب، او کلیت هنر یا حتی یکی از شاخه‌های هنر مانند موسیقی را به عنوان موضوعی برای تأملات فلسفی انتخاب نکرده است.

در عین حال شاید بتوان موسیقی را به عنوان موضوعی حاشیه‌ای در بین آثار او جست‌وجو کرد. موضوع اصلی فلسفه فارابی «سعادت» است. «سعادت» در اندیشه فارابی، غایتی است که انسان با تمسک به خیر و پرهیز از شر می‌تواند بدان دست یابد. خیر ارادی نیز با بهره‌گیری از عقل و خرد به یاری انسان می‌آید.[۵] او حتی فلسفه را از آن جهت ارج می‌نهد که مایه دستیابی انسان به سعادت است.[۶] به نظر فارابی قوه ناطقه است که می‌تواند در عرصه عملی و نظری قوای انسان را به گونه‌ای به استخدام درآوردکه مسیر سعادت هموار شود.[۷] این سنگ بنایی است که فارابی بر آن، امارت مدینه فاضله خود را بنا می‌کند. بدین معنا که هر جماعتی هر فردی و هر عملی در مدینه فاضله تنها در صورتی می‌تواند وجود داشته باشد که افراد مدینه را در نیل به سعادت یاری کند. غایت نهایی یعنی «سعادت» است که تعیین می‌کند کدام گروه و کدام صناعتی شایستگی حضور در مدینه فاضله را دارند.[۸] او به طور دقیق اشاره نکرده است که هنر چه جایگاهی در مدینه دارد و آیا اصلاً در بین ساکنان مدینه، هنرمندی وجود دارد؟ با وجود این، می‌توان گفت هر هنری که به لحاظ فرم و محتوا در خدمت سعادتِ موردِ نظر فارابی باشد، مانعی برای حضورش در مدینه نیست.

فارابی هنگامی که درباره عالم عقل و نسبت آن با مُثل افلاطونی سخن می‌گوید، بر این باور است که یکی از قوای نفس که خود محصول قوه عاقله است، اعتدال است. اعتدال از ناحیه قوه عاقله پدید می‌آید و هرآنچه که با اثرپذیری از این قوه به‌وجود بیاید، مثالی در عالم عقل دارد؛ از این رو او از موسیقی به عنوان هنری که توسط قوه عاقله به وجود آمده نام می‌برد و به همین دلیل معتقد است که در عالم عقل وجودی مثالی دارد. به باور فارابی موسیقی همچون ریاضیات، علمی عقلی است نه حسی و بسان ریاضیات در عالم عقل نیز حضور دارد.[۹]

معدود مطالبی درباره هنر که جسته و گریخته لابه‌لای آثار این فیلسوف به چشم می‌خورد به قدری اندک است که ما را به عنوان کسانی که در جست‌وجوی پاسخی برای پرسش‌های فلسفه هنر هستیم، با ناکامی مواجه می‌کند. تنها می‌توانیم فارابی را فیلسوف هنرمندی بدانیم که در فلسفه اسلامی صاحب نوآوری ها و خدماتی بوده و در عین حال به گواهی تاریخ، موسیقی‌دان خوبی هم بوده است.


[۱] ابن خلکان، وفیات الاعیان و ابناء الزمان، به نقل از علی اصغر حلبی، تاریخ فلاسفه ایرانی، (انتشارات زوار، تهران، ۱۳۸۱)، ص۱۵۱.
[۲] حنا فاخوری و خلیل جر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، (انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم، تهران ۱۳۸۱)، ص۳۹۷.
[۳] ابونصر فارابی، آراء اهل مدینه الفاضله و مضاداتها، قدم و علق علیه و شرحه الدکتور علی بو ملحم، (دار و مکتبه الهلال، بیروت ۱۹۹۵)، صص۷-۱۰۶.
[۴] ابونصر فارابی، احصاء العلوم، قدم له و شرحه و بوبه الدکتور علی بو ملحم، (دار و مکتبه الهلال، بیروت ۱۹۹۶)، صص۲-۶۰.
[۵] ابونصر فارابی، کتاب تحصیل السعاده، قدم له و علق علیه و شرحه الدکتور علی بو ملحم، (دار و مکتبه الهلال، بیروت ۱۹۹۴)، ص ۲۵ و صص ۶۱-۵۵.
[۶] همان، صص ۸-۹۵.
[۷] ابونصر فارابی، آراء اهل مدینه الفاضله و مضاداتها، ص۱۰۲.
[۸] همان، صص۷- ۱۳۵.
[۹] ابونصر فارابی، «رساله در دانش الهیات» در رسائل فلسفی فارابی، ترجمه سعید رحیمیان، (انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۸۷)، ص۱۴۶.