فیروزه

 
 

در پاگرد صلح

نفس در هذیان خطوط
و جنگ نزدیک شد
به رگ‌هایم!
من این استکان مبهم را نمی‌دانم چرا نوشیدم!
حالا مثل دست‌های تو
دنبال نیمه‌ام می‌چرخم
در پا گرد صلح
بی درد سر!
و خوابم هنوز به دست‌هایت نرسیده‌است
نفس می‌کشی در هذیان خطوط!
من چشم‌هایت را نمی‌بندم
تا مثل جنگ از کلمات حرف می‌کشی
مانند مردی که نگاه ندارد و کتاب می‌خواند
جهان را چقدر گیج می‌روم
این نیمکت‌های خالی هم ساکت‌اند
و خون شهر دارد سر می‌رود
شاید لبخند اجدادمان پشت جنگ
ماسیده بماند
تا پنهان می‌مانیم از هرچه دیدنی است
حالا به خیابان می‌آییم!
و جمجمه جنگ
شکسته می‌شود
به خیابان آمدیم به همین سادگی!



comment feed ۲ پاسخ به ”در پاگرد صلح“

  1. آمنه شکوهی

    سلام دیدید گفتم هر جا کلیک می کنیم یه وبلاگ از شماست .اما خیلی خوبه اینقدر فعالید.

  2. منیره حسینی

    ممنون

    خوندم