گلچرخ باده
و طرح گریهٔ مردی چه ساده در توفان
شبیه لرزش طفلی که زاده در توفان
دوباره یک شب مهتاب و یاد آن پاییز
که جاده بود و من و تو پیاده در توفان
ز پیچ و تاب تن نازکت به رقص آمد
به عشوههای غزالانه جاده در توفان
خوشا من و تو ساغر لبالب از مستی
سماع عشق به گلچرخ باده در توفان
بیا چکاوک من! آشیان مهر اینجاست
همین دو سینهٔ تنگ گشاده در توفان
و شعله میشوی و شعله نیز خواهی ماند
برای مرد هنوز ایستاده در توفان
تمام شادیام این است… گرچه دور از تو
به جاده حال بدی دست داده در توفان
بادهٔ مهتاب
لبریزم از نیاز ولی ناز میکنم
مشقی به خطِ خواجهٔ شیراز میکنم
یک بیت میشوم که بخوانی مرا شبی
با آه از لبان تو پرواز میکنم
آهوی من، پناه تو این قلب زخمی است
زخمی که با لب نمکت باز میکنم
با من لبی ز بادة مهتاب تازه کن
از بوسهای ببین که چه اعجاز میکنم
دنیا، فریب، درد، سراب، آرزو، دریغ…
هر شب به اشک پرده همین ساز میکنم
پایان من سه نقطهٔ چشمان و خال توست
پرواز را به نام تو آغاز میکنم