فیروزه

 
 

فیلم جدیدی وجود ندارد

دربارهٔ «هشت و نیم» ساختهٔ «فدریکو فلینی» ۱۹۶۳

فدریکو فلینی بعد از ساخت هشت فیلم بلند و ساخت فیلمی با مشارکت کارگردانی دیگر دست به ساخت هشت و نیم می زند. به نوعی نام فیلم اشاره‌ای است به زندگی سینمایی فلینی و به همین منوال خود فیلم را هم می‌توان شرح حال این کارگردان بزرگ دانست و در مرحله‌ای بالاتر می‌توان آن را به نوعی دغدغهٔ بزرگ ذهن تمام کارگردانان صاحب سبک و به اصطلاح مؤلف دانست.

کارگردانی که موفق بوده است ولی حالا احساس می‌کند که دیگر چیزی در چنته ندارد. خبرنگاران و دست‌اندرکاران سینما و تماشاچیان آثارش مدام در زندگی او سرک می‌کشند و کنجکاوی می‌کنند. همه می‌خواهند بدانند فیلم جدید او چیست و او هم نمی‌تواند این حقیقت را به آن‌ها بگوید که فیلم جدیدی وجود ندارد. او مدام از این هتل به آن مسافرخانه از همسرش به سمت معشوقه‌اش، از این خاطره به آن خاطره سرگردان است. تمام تلاشش را می‌کند تا بتواند چیزی به دست آورد و ارائه دهد ولی همهٔ درها بسته است. ذهنش یاری نمی‌کند و فیلم مدام به ما یادآور می‌شود که هیچ مشکل دیگری وجود ندارد. تهیه‌کننده حاضر است هر چقدر که کارگردان می‌‌خواهد امکانات در اختیار او قرار دهد و تمام گروه گوش به فرمان او هستند و او مدام پروژه‌اش را بزرگ و بزرگ‌تر می‌کند ولی چیزی به دست نمی‌آورد و هر چه کار بزرگ‌تر می‌شود فشارها بر روی کارگردان بیشتر می‌شود و فرار را برای او غیرممکن می‌سازد. در نهایت پروژهٔ عظیمشان فرو می‌ریزد و کارگردان به سادگی و کوچکی‌ای می‌رسد تا همه چیز را دوباره بنا کند.

در این فیلم تمام پیش‌فرض‌هایمان در مورد صنعت سینما و سیستم کمپانی‌های بزرگ را باید کنار بگذاریم. برخورد ما با کارگردان به عنوان یک هنرمند است و تلاش یک هنرمند را برای دریافت و یا کشف اثر خود به نظاره می‌نشنیم. این نوع نگاه به سینما که معمولاً با عنوان سینمای اروپایی آن را می شناسیم علاوه بر کنار گذاشتن وجه داستانگو و یا سرگرم کننده به دنبال کاووش در عرصه‌های ناشناخته و پرداختن به موقعیت‌های مرزی در وجود انسان مدرن است. انسانی بدون زمینه و گذشته و با عمقی مبهم و غمی ناشناخته که خود را در میان شلوغی‌ای وسیع و گره خورده اسیر می بیند و در آرزوی رهایی پنجه در دیوارهای بلند زندانش می‌کشد. در این فیلم می توانیم چنین شخصیتی را در «گویدو» ببینیم. کارگردان سرگردانی که همه چیز دارد ولی باز هم آرامش ندارد چرا که منبع الهامش را گم کرده است و برای آن در همه جا دست به جست‌و‌جو می‌زند و هر چه بیشتر می‌رود کمتر نتیجه می‌گیرد.

از جهتی این فیلم تغییر جهت فیلمساز بزرگی چون فلینی را نشان می‌دهد که بعد تولید فیلم‌های بزرگی همچون جاده و شب‌های کابریا، در نسل دوم فیلم‌های نئورئالیستی، حالا وارد دنیای مدرن فیلمسازی می‌شود و برای اولین قدم از خودش شروع می‌کند. این تغییر جهت را می‌توان به شکل‌های مختلفی تفسیر کرد. مثلاً سیر حرکت فیلم‌های فلینی را در نظر گرفت که از نوعی رئالیسم به انتزاع کشیده شده یا از برون‌گرایی و فیلم‌های اجتماعی که خصوصیت بارز سینمای ایتالیا نیز هست به مایه‌های درون‌گرایانه و پرداختن به روح انسانی روی آورد. در واقع می‌توان گفت که این سیر را می‌توان به نوعی در سینمای جهان نیز دنبال کرد. این که فیلمسازان مخصوصاً فیلمسازان موج نو در فرانسه و فیلمسازان نئورئالیسم دورهٔ دوم در ایتالیا سنت‌های داستان‌گویی را کنار گذاشتند و سعی کردند برخوردشان با سینما به مثابه یک هنر باشد و برای خلق اثر هنری عوالمی را تجربه کردند که ابعاد جدیدی را به سینما اضافه کرد و تجربیاتی طلایی را برای فیلسازان و تماشاچیان رقم زد.

نمای افتتاحیهٔ فیلم بسیار جذاب است. فضای سوررئالیستی ابتدای فیلم و شخصیت اصلی فیلم «گویدو» را در تنگنایی خفه‌کننده به تصویر می‌کشد. در حالی که در ترافیک درون یک تونل گیر کرده است و داخل خودرویش پر از دود شده و حالت خفگی به او دست داده و دیگران هم فقط به او خیره شده‌اند. او خودش را از پنجرهٔ خودرو بیرون می‌کشد و روی سقف خودروها به پرواز درمی‌آید و به آسمان می‌رود. بعد با صدای شخصیتی که مانند یک شخصیت اسطوره‌ای می‌گوید: «حالا برای همیشه سقوط می‌کنی» از آسمان سقوط می‌کند. این سکانس با پرداختی نمادین می‌تواند به نوعی نشانگر رشد سینمای انتزاعی و ساختارشکن باشد و سقوط گویدو می‌تواند شروع ماجرای ما باشد که او حالا با حکم خدایان هنر چشمهٔ جوشان خلاقیتش را از دست داده است و هر چه سعی می‌کند نمی‌تواند آن را دوباره به دست آورد.

این فیلم رویکردی را در سینما به یاد ما می‌آورد که هر چند در زمان ما از دوران اوج خود فاصله گرفته است ولی همچنان وجود دارد و نه تنها وجود دارد بلکه تأثیرات زیادی را هم روی فیلم‌های داستان‌گو گذاشته و می‌گذارد. نماهای نامتعارف و کادربندی‌های ساختارشکنانه دیگر به طور کامل مورد توجه دیگر کارگردان‌ها هم قرار گرفته است و ریتم و ضرباهنگ صحنه‌های دیگر جزء مسائل فرمی است که همهٔ کارگردان‌ها به آن توجه دارند.

در نهایت دوست دارم به موضوعی اشاره کنم که تری گلیام در مورد سکانس پایانی فیلم هشت و نیم و آن گروه کوچک موزیک گفته است. او می‌گوید یک فیلم مانند آن گروه کوچک می‌ماند و کارگردان مثل پسر بچهٔ کوچکی که جلوی گروه حرکت می‌کند است. کارگردان آن پسر بچهٔ کوچک جلوی گروه است.