سینگر یکی از نویسندگان نوبلگرفته و درجهٔ یک است. از قضا در کار خود بومی هم هست و به زبان ییدیش میاندیشد و مینویسد. داستانهای او اصالت فطری دارند. اگر بتوان این اصطلاح را به کار برد. قصهگویی و موجزگویی و در عین حال وعظ و پندنامهنویسی، ویژگیهای ثابت داستانهای اویند.
سینگر از کهنسالی حرف میزند و از زبان پیری سالخورد و در پاسخ به سؤالی از حال و احوالش میگوید:«در سن من میخواهی چطور باشی؟ هر روز یک موهبت است»(ص ۱۸).
او برای آدمها دو شخصیت تصور میکند: مردها و زنها. تقسیم شخصیتی آدمها بر مبنای جنیست در بیشتر قصههای سینگر دیده میشود:«عذر و بهانه لازم نیست. مرد مرد است دیگر»(ص ۲۲).
سرشت آدمی تنهایی گریز است: «برای من تنها غذا خوردن از تنها خوابیدن هم بدتر است»(ص ۲۳).
با این حال، اندازههای زندگی آدمی همیشه تغییر میکنند و ثابت نیستند: «من به جایی رسیدهام که دیگر هیچ زنی به نظرم حقیقتاً جذاب نیست»(ص ۳۶).
سینگر درگیر مسائل الاهیاتی است و آنها را به روشنی طرح میکند. البته جوابهای او ویژهاند:»چرا ایوب به زندگی ادامه میداد و رنج میکشید؟ جوابش این است که به خاطر نفس بازی بود»(ص ۳۷).
الاهیات او جبراندیشانه اما با احترام به حقوق و آزادیهای انسان است: «همهٔ ما با سرنوشت شطرنج بازی میکنیم. او یک حرکت میکند؛ ما یک حرکت میکنیم. او سعی میکند ما را در سه حرکت کیش و مات کند؛ ما سعی میکنیم جلو این کار را بگیریم»(ص ۳۷).
تحلیل سینگر از شخصیتهایش همیشه یکه است: «کافکا تشنهٔ عشق بود و از آن فرار میکرد»(ص ۴۲).
نیز دیدگاه آدمهای داستانش الاهیاتی و منحصر به فرد است: «خدا ساس را نیافریده»(ص ۴۲).
گفتوگوهایی از این دست در داستانهای او کم نیستند:
« – استاد که مجبور نیست قواعد را رعایت کند.
– قواعدی هست که حتی استاد هم باید رعایت کند. اگر کتاب مقدس هجده جلد بود، مدتها قبل فراموش شده بود»(ص ۴۴).
شاید برخی سطرها مقام زن را در نظر او نازل توصیف کنند: «اطلاعات زنها دربارهٔ امور جنسی همان قدر ناچیز است که در مسائل فکری»(ص ۴۵).
اما چنین نیست و او زن واقعی را میستاید: «زنی که کافکا عاشقش بوده ارزش آشنا شدن را دارد»(ص ۴۷).
جبرگرایی متدینانه و دینورزی حیرتزده، رکن الاهیات سینگر است: «اگر خدایی باشد اجرت را میدهد و اگر نباشد، پس کی دارد این طوری با ژاک کُهِن باز میکند؟»(ص ۴۸).
در تحلیل تنهایی شخصیتها مهربان است و خلاصه اما مؤثر سخن میگوید: «مگر یک دختر از زندگی چه نصیبی میبرد؟ هیچ چیز، فقط یک مهمانی و یک رقص»(ص ۱۰۴).
داستانهای سینگر نماد الاهیات قصهگوست. با این وصف، گاه نقد دینورزی متعصبانه هم هست: «از همان بچگی فهمیده بود آدم اگر بخواهد یهودی واقعی باشد، فرصت هیچ کار دیگری را ندارد»(ص ۱۰۶).
قانون عشق نیز برای او نانوشته است: «هنوز کسی مشخص نکرده که چه کسی را میشود دوست داشت و چه کسی را نمیشود»(ص ۱۳۵.)