فیروزه

 
 

یک وصلهٔ پاییزی

۱
بوسه‌ای شاید بکاهد از ملال‌انگیزی‌ام
قدر لب ترکردنی محتاج ناپرهیزی‌ام

خنجری افتاده حالم کو گلوی تازه‌ای؟
زهر وقتی می‌چکد از هر دو سوی تیزی‌ام

در ترازوی عمل ملای رومی نیستم
شمس دارد می‌گریزد از من تبریزی‌ام

برگ زردی از خزان جامانده‌ام در باغ تو
بین این سرسبزها یک وصلهٔ پاییزی‌ام

زردم اما پایبند سرخی آن گونه‌ات
بوم من باشی اگر استاد رنگ‌آمیزی‌ام

من چه هستم نوشدارو؟ شوکران؟ یا این که نه
آب آن ظرفی که روزی پشت پا می‌ریزی‌ام

۲
بی‌سرپناه، با تب و با لرز می‌رود
شمعی که آب می‌شود و هرز می‌رود

گفتم: کمی ملاحظه کن صبر کن، مگر
در گوش باد پنبهٔ اندرز می‌رود؟

با شوق مرگ تا لبهٔ تیغ رفته‌ام
مثل مسافری که لب مرز می‌رود

ای باد این رهاشده خاکستر من است
چون هم‌تراز توست به این طرز می‌رود

پروانه‌ای نمانده ولی شمع کم‌فروغ
دارد هنوز با تب و با لرز می‌رود



comment feed یک پاسخ به ”یک وصلهٔ پاییزی“

  1. منیره حسینی

    مرسی مهدی جان

    خوندمت و لذت بردم