پس از اینکه موقعیتی را برای داستان خود انتخاب کردید، تمرکز خود را بر روی شخصیت اصلی قرار میدهید و شخصیتپردازی میکنید. سپس تصمیم میگیرید که داستانتان جدی باشد یا در حال و هوای طنز و در ادامه چگونگی حل و فصل گرهها و کنشهای داستان را تعیین میکنید. اکنون فرض کنید که خلاصه تمام ماجراهای مهم (کنشهای) داستان، یعنی همان چیزی که ما آن را سناریو مینامیم، را نوشتهاید و میخواهید با تبدیل آنها به دیالوگ، فیلمنامه یا نمایشنامه خود را تمام کنید.
قبل از هرچیز باید مکان وقوع حوادث داستان را در ذهن خود مجسم کنید. به داستان لیندا و پل باز میگردیم و تلاش میکنیم که برای این داستان دیالوگ بنویسیم. ابتدا لحظهای را تصور کنید که لیندا در اتاقش نشسته و پل به او تلفن میکند. پل از او خواسته است که تا یک ساعت بعد نظرش را دربارهٔ ازدواج با او بیان کند. لیندا اکنون در اتاقش نشسته و به پیشنهاد پل فکر میکند.
فکر نمیکنید که بهتر باشد ابتدا اتاق لیندا را با تمام وسایل و جزئیاتش توصیف کنید؟ به نظر من نه! بهتر است توصیف مکانِ رویدادها را به بخشهای بعدی داستان موکول کنید و ابتدا تلاش کنید گذشته داستان و چگونگی آشنایی لیندا و پل را برای مخاطب بیان کنید. وقتی پردهٔ نمایش بالا میرود یا یک فیلم آغاز میشود مخاطب در ناآگاهی کامل قرار دارد و هیچ اطلاعی از وقایع داستان و شخصیتهای آن ندارد. او میخواهد بداند که این شخصیتهایی که مقابلش قرار گرفتهاند چه کسانی هستند و مشکل آنها چیست؟ تنها راه ارائه اطلاعات و آشناساختن او با موقعیت و شخصیت در نمایشنامه [ و نه فیلمنامه] گفتوگو میان شخصیتهاست. شما تنها از طریق گفتوگو میتوانید مخاطب را در جریان وقایع قرار دهید و او را وارد حال و هوای داستان کنید. به ماجرای لیندا و پل باز گردیم و تلاش کنیم که ضمن آشنا کردن مخاطب با شخصیت لیندا و پل، گذشته ماجرا را هم برای او شرح دهیم.
لیندا و ندیمهاش در اتاق لیندا نشستهاند و لیندا یک ساعت فرصت دارد تا به خواستگاری پل پاسخ دهد. به این دیالوگ توجه کنید:
«ندیمه: لیندا من نمیتوانم قبول کنم که تو با کسی ازدواج کنی که قبلاً یک ازدواج ناموفق داشته است!
لیندا: راستش خودم هم نمیتوانم قبول کنم که با کسی ازدواج کنم که قبلاً محبتش را به زنی دیگر ابراز کرده است.
ندیمه: با وجود این چگونه میخواهی با این ازدواج کنار بیایی؟
لیندا: من فکر میکنم پل تنها مردی است که میتواند مرا خوشبخت کند.
ندیمه: شما چطور با هم آشنا شدید؟
لیندا: تابستان گذشته در یک مسافرت دانشجویی
ندیمه: همان زمان که برای بازدید از یک کارگاه به اُهایو رفته بودی؟
لیندا: درست است! پل برای تعطیلات به آنجا آمده بود. اما از آن موقع تا کنون فرصتی فراهم نشد تا او را خوب بشناسم.
ندیمه: اما تا یک ساعت دیگر میتوانیم به تو بگوییم همسر آقای پل پارتلت!»
این دیالوگ اطلاعات لازم درباره گذشته این داستان را در اختیار مخاطب قرار میدهد. اما باید بگویم که این دیالوگ به هیچ وجه طبیعی به نظر نمیرسد! تمام این جملات میتوانست از طرف یک نفر بیان شود و از همین طریق اطلاعات لازم در اختیار مخاطب قرار گیرد. ندیمه از لیندا چیزهایی را می پرسد که خودش از آنها اطلاع دارد. واضح است که چنین چیزی را نمیتوان دیالوگ نامید چرا که دیالوگ متکی به دو طرف است و اطلاعاتی که از جانب یک نفر آن هم صرفاً برای مطلع کردن مخاطب از گذشته داستان بیان میشود را نمیتوان دیالوگ نامید. سؤال کردن ندیمه از لیندا هیچ دلیلی ندارد جز اینکه نویسنده خواسته است که بدین و سیله گذشته داستان را به مخاطب منتقل کند.
چگونه میتوان به یک دیالوگ طبیعیتر رسید؟ دیالوگی شبیه زندگی عادی ما باشد نه به شکل یک گفتوگوی تصنعی و فاقد منطق داستانی؟ اصل اولیه این است که دیالوگ باید میان شخصیتهایی برقرار شود که نگاهی متفاوت از یکدیگر دارند. در لابهلای اختلافها و کشمکشهاست که مخاطب میتواند با شخصیت و موقعیت آشنا شود و اطلاعات لازم درباره گذشته داستان را نیز دریابد. در همین داستان لیندا و پل چرا لیندا و ندیمهاش را با دو شخصیت متفاوت به مخاطب معرفی نمیکنید؟ مثلاً لیندا آرام و خونسرد است و ندیمهاش پرحرف و پرتحرک. یا اینکه لیندا زبانی تند و نیشدار دارد و در عوض ندیمهاش بسیار مؤدب و با کلاس صحبت میکند. این تقابلها میتواند شخصیت لیندا را بهتر به مخاطب معرفی کند.
برای نشان دادن تقابل دیدگاه میان دو طرف دیالوگ باید ابتدا خصوصیات فردی و ویژگیهای اخلاقی شخصیتهای داستان را به خوبی شناخته و دربارهٔ آنها به جمعبندی نهایی رسیده باشید. به خط قرمزهایی که آنها در زندگی دارند فکر کنید. هر جملهای که از طرف آنها بیان میشود باید دارای دلیل و بیانگر یکی از دغدغههای آنها باشد.
چرا ندیمه از لیندا سؤال میکند که چگونه با پل آشنا شدی؟ شاید همین ندیمه در گذشته عاشق پل بوده و اکنون این قدیمی کاملاً از میان نرفته است! وقتی به چنین چیزی فکر کردید، طبیعتاً دیالوگ را میان دو طرف به طور مساوی تقسیم میکنید. در اینجا هر یک از دو طرف دیالوگ حرفی برای گفتن و دغدغهای برای فکر کردن دارد. در چنین شرایطی سؤال کردن آنها از یکدیگر برای اطلاعات دادن به مخاطب نیست. بلکه هر کدام از آنها دغدغهای با خود دارد و همین دغدغه باعث میشود که با دقت سؤال کند و سخن بگوید و مخاطب هم رفتهرفته هم با شخصیت آشنا شود و هم از چند و چون کنشها اطلاع یابد.
نکته دیگری که باید به آن توجه کنید این است که مخاطب هر جمله را فقط یک بار میشنود و فرصتی برای سؤال کردن از نویسنده و کارگردان ندارد. به همین دلیل جملات باید واضح و قابل فهم باشد. حتی واضحتر از گفتوگوهای روزانه که در آنها فرصت تکرار وجود دارد. دیالوگ را به شکلی بنویسید که مطمئن شوید ایده اصلی آن به مخاطب انتقال یافته است.
در گفتوگوی قبلی میان لیندا و ندیمهاش شاهد بودیم که در چند سطر کوتاه اطلاعات بسیار زیادی رد و بدل شد. باید به مخاطب فرصت جذب و هضم اطلاعات داستان را بدهید. حجم وسیع اطلاعات ممکن است مخاطب را سردرگم کند و مانع همراهی او با داستان گردد.