فیروزه

 
 

قلندری در جمع اسکی‌بازان بی‌خاصیت انگل اجتماع

دربارهٔ «خداحافظ گاری کوپر»‌ نوشتهٔ «رومن گاری»

رومن گاری نویسندهٔ فرانسوی، اما به دنیا آمده در روسیه، از آن دست نویسنده‌هایی است که وقتی آدم کشفشان می‌کند، گویا به بخت کشف کهکشانی در دل دریای تاریک آسمان‌ها نائل شده است. او نویسنده‌ای است چنان که باید و شاید:‌ مثل کس دیگر نیست. فقط به خودش می‌ماند. این نکتهٔ‌ کمی نیست که دربارهٔ نویسنده‌ای بتوان گفت. او در وقت خود آدم مهمی هم بوده و مناصبی هم داشته است. اما آنچه او را مهم می‌کند کتاب‌های اوست. یکی از بهترین آن‌ها کتاب «خداحافظ گاری کوپر» ‌است.

شخصیت اصلی کتاب جوانی به نام لنی است که به دلیل فرار از شرکت در جنگ ویتنام به کوهستان پناه برده است و آنجا در جمع اسکی‌بازان بی‌خاصیتی که به نوعی انگل اجتماع‌اند زندگی می‌کند. اما بعد عاشق می‌شود. لنی شخصیتی آنارشیست، نیهیلیست، فیلسوف، درویش‌مآب، قلندر و سرخورده دارد. اما با این حال، این عشق تازه، چنان که باید، تولد دوبارهٔ‌ لنی است. کتاب لحنی شبیه «ناتور دشت» ‌سلینجر دارد و مثل آن خواندنی و فراموش‌نشدنی است.

رومن گاری بعد از خودکشی همسر دومش، خود را همینگوی‌وار، به ضرب گلوله کشت. خود دلیل این کار را در زندگی‌نامه‌اش چنین نوشت: «دیگر کاری نداشتم!»

کتاب ماجرای هم‌سخنی دو آدم است. اما معلوم است که آدمی مثل لنی به هم‌سخنی اعتقادی ندارد: «دیوار زبان وقتی کشیده می‌شود که دو نفر به یک زبان حرف می‌زنند. آن وقت دیگر مطلقاً نمی‌توانند حرف هم را بفهمند»(ص ۸).

به علاوه، همهٔ کتاب نوعی نقد زندگی مدرن، جنگ، خستگی و تمدن مصنوع بشر است: «تمدن ما تمدن دست خر پلاستیکی است. هیچ چیزش طبیعی و صادقانه نیست. همه چیز مصنوعی است و نقش بازی می‌کند»(ص ۱۰).

آن وقت شخصیت قصه، یکه‌ و تنها، قلندروار زندگی می‌کند: «تنها چیزی که مهم است این است که در ازدیاد نفوس شرکت نکنی. آدم حکم پول را دارد. هر قدر مقدارش بیشتر، ارزشش کمتر»(ص ۱۳).

او از زبان بیزار است: «کلمات حکم پول تقلبی را دارند که به آدم قالب کرده باشند. هیچ چیزش نیست که خیانت آلوده نباشد»(ص ۲۰).

اما در عین حال برای حقیقت کلمه ارزشی وصف‌ناپذیر قائل است: «بعضی چیزها هست که کسی حق ندارد نزدیکشان بشود. بله، یکی از آن‌ها شعر است»(ص ۲۸).

لنی از تاریخ، از کهن‌گرایی مردهٔ‌ بشر، نفرت دارد: «برای به وجود آوردن مردان تاریخی قرن‌ها سابقهٔ‌ گندیدگی لازم است. برای بارور کردن شدن مردان بزرگ کود تاریخ لازم است»(ص ۳۰).

فیلسوف‌وار به نقد دین می‌رسد: «آدم‌هایی که به خدا اعتقاد دارند در اعماق دلشان همه بی‌خدا هستند»(ص ۳۲). از مکاتب مختلف نیز می‌گوید:‌»سوسیالیسم واقعی را آدم‌ وقت انزال حس می‌کند و بعد از آن چندان جالب نیست»(ص ۳۳).

چنین قلندر بی‌سر و سامانی در دریای تخیل غرقه است:‌ «خیال‌پردازی برای اینه که آدم به چیزی فکر نکنه»(ص ۶۱). انسان را موجودی همواره پشیمان می‌داند: «کسی که سزاوار نام انسان باشد همیشه احساس ندامت می‌کند و این خود محکی برای شناختن انسان‌هاست»(ص ۱۰۶).

گاه نیز اندرزهایی می‌دهد شنیدنی که به سحر ترجمهٔ خوب، خواندنی‌تر هم شده است:
«هایدگر آن حکیم ژرف‌اندیش
مرگ را کار خر شمرده ز پیش
پند او را بگیر نیک به گوش
خر نشو، تو بمیر، لیک به‌هوش»(ص ۱۴۸).

با این حال، وقتی به عشق می‌رسد، داستانی دیگر از راه می‌آید: «عشق واقعی بیش از هر چیز یعنی باقی قضایا»(ص ۱۸۳).