فیروزه

 
 

چون نیزه را بیرون کشید روح حسین به اعلی علّیّین رسید.

قسمت هشتم

مردم از کشتن حسین پرهیز می‌کردند و هر کدام این کار به دیگری حوالت می‌کرد.

پس شمر‌بن‌ذی‌الجوشن بانگ زد: «مادرتان به عزای شما نشیند! این مرد را چرا منتظر گذاشتید؟»

از هر سوی بر وی تاختند.

زینب، دختر علی، از در خیمه بیرون آمد و فریاد زد: « کاش آسمان بر زمین می‌افتاد! کاش کوه‌ها خرد و پاکنده بر هامون می‌ریخت!»

بسیاری از رجّاله بر گرد حسین بودند و زخم بسیار بر تن او می‌زدند.

حسین قدحِ آب خواست. چون نزدیک دهان برد، حسین ‌بن نمیر تیری بر وی افکند که بر دهانش نشست و آب خون شد.

حسین قدح از دست بگذاشت.

سنان ابن انس نخعی بر او حمله کرد و نیزه بر او زد و خولی ابن یزید، به شتاب از اسب فرود آمد که سرش جدا کند… بر خود بلرزید.

شمر گفت:«خدا بازوی تو را سست کند، از چه می‌لرزی؟» و خود فرود آمد

هلال ابن نافع گفت:
من ایستاده بودم با اصحاب عمر سعد، که مردی فریاد زد: «أیها الامیر! مژده که اینک شمر حسین را می‌کشد»

من میان دو صف آمدم و جان دادن او دیدم، هیچ کشتهٔ به خون آغشته را نیکوتر و درخشنده‌روی‌تر از وی ندیدم…تاب رخسار و زیبایی هیئت او اندیشهٔ قتل وی را از یاد من ببرد.

شربتی آب می‌خواست. شنیدم مردی گفت: «آب نخواهی نوشید تا به جهنم بروی و از آب آنجا بنوشی.»

حسین را شنیدم گفت: «من نزد جد خویش روم و از آب غیر آسِن بنوشم و از آنچه شما با من کردید بدو شکایت کنم.»

همه خشمگین شدند ـ گویی که خداوند در دل آن‌ها رحمت نیافریده بود.

من گفت:«به خدا قسم که دیگر در هیچ کار با شما شریک نشوم.»

شمر سر حسین را جدا کرد و به خولی سپرد.

سنان نیزه بر پشت حسین زد که از سینهٔ‌ بی‌کینه‌اش سر زد.

چون نیزه را بیرون کشید روح حسین به اعلی علّیّین رسید.

گردی سخت سیاه و تاریک برخاست و بادی سرخ وزید که هیچ چیز پیدا نبود: آسمان سرخ گردید و آفتاب بگرفت.

و جمعه بود. دهم محرم سال شصت و یکم، مابین نماز ظهر و عصر.

و حسین پنجاه و هشت سال داشت.

—برگرفته از «کتاب آه»، بازخوانی مقتل حسین‌بن‌علی (ع)، ویرایش یاسین حجازی