فیروزه

 
 

تأملاتی درباب فلسفه هنر اسلامی

قسمت چهارم

اشاره: در قسمت‌های پیشین این سلسله نوشتار، از روش توصیفی برای تعریف هنراسلامی سخن گفتیم و ضمن تشریح و به کارگیری این روش در تبیین مفهوم هنر اسلامی، شناخت مفهوم معرَف را به عنوان هدف ارائهٔ تعریف ذکر کردیم و نهایتاً بررسی امکان ارائهٔ تعریف بر اساس روش توصیفی را مقدم بر ساختن و پرداختن تعریفی دانستیم که بر مصادیق مفهوم معرَف مطابقت نداشته باشد. دشواری که در تعریف هنر اسلامی وجود داشت نخست، برخاسته از دشواری در تعریف هنر بود و دوم به وصف اسلامی بودن . در نوشتار حاضر ما پی‌جوی این نکته‌ایم که اسلامی‌بودن هنر را چگونه می‌توانیم توضیح دهیم؟

یک تلقی کلی از هنر اسلامی
اسلامی بودن هنر چنان‌که در قسمت نخست این سلسله گذشت، عنوانی است که تعبیرهای متفاوتی می‌توان از آن داشت؛ معناهایی که بدان‌ها اشاره ‌کردیم و به تا اندازه‌ای برخی از آن‌ها پرداختیم: اینکه هنر اسلامی به معنای هنری باشد که در تمدن اسلامی نشو و نما یافته، هنری که توسط هنرمندان مسلمان خلق شده، هنری که در جغرافیای جهان اسلام رایج است، هنری که نمادهای اسلامی را به کارگرفته، هنری که در فرم یا محتوا اسلامی است و یا هنری که باید و نبایدهای شریعت اسلام دربارهٔ آن لحاظ شده است؛ همه یا برخی از این تعابیر، ممکن است با شنیدن عنوان «هنر اسلامی» به ذهنمان متبادر شود و ما پیش‌تر گفتیم که آنچه از همهٔ این تعابیر به دست می‌آید عبارت است از نحوه‌ای انتساب یک شاخهٔ هنری به اسلام.

اما در این فراز پایانی از «روش توصیفی در تعریف»، یادآوری یک نکته و بیان یک توصیف هر چند اجمالی از هنر اسلامی، خالی از لطف نیست. نکتهٔ یادآوری این نکته ضروری است که تکاپوی ما در شماره‌های پیشینِ این تأملات، با تکیه بر روش توصیفی بود؛ روشی که مصادیقی به نام آثار هنری اسلامی را در جهان، مفروض می‌انگاشت و سپس در صدد ارائهٔ تعریفی برای مفهوم «هنر اسلامی» برمی‌آمد که جامع افرادِ مصادیق و مانع اغیار آنها باشد. بر این اساس، ارائهٔ یک تعریف منطقی که واجد خصوصیات کامل چنین تعریف‌هایی باشد تقریباً ممتنع می‌نمود.

این امتناع، اما مانع از آن نخواهد بود که ما با توجه به آنچه در آثار هنری اسلامی می‌یابیم، خصوصیتی هرچند کلی و بسیط را بین همهٔ این آثار به دست آوریم و بر این اساس یک توصیف- و نه تعریف- ارائه دهیم تا بدان وسیله، کسانی که هنر اسلامی را می‌شناسند، بتوانند شناخت خود را به هنگام معرفی در قالب الفاظ ریخته و به بیانی کلی ـ‌هرچند هنر اسلامی را تعریف نمی‌کنند اما‌ـ دیگران را تا حدودی از طریق الفاظ با آن آشنا کنند. این توصیف اگرچه ویژگی‌های معرفت‌بخشی یک تعریف را ندارد، اما در عین حال برای کسانی که امکان بررسی همهٔ آثار هنری اسلامی و دستیابی به شناختی از طریق دسته‌بندی انواع هنرهای اسلامی و توصیف یکایک آثار منحصر به فرد آن را ندارند، مجالی برای آشنایی اجمالی را فراهم می‌سازد و مبدئی برای شناخت خواهد بود. در عین حال، چنین توصیفی به نظر نگارنده، جدای از معناهای ممکن برای هنر اسلامی که در سطرهای پیشین برشمردیم، نیست.

هنر و فرهنگ
شاید هیچ مفهومی برای پوشش دادن به نحوه‌ای انتساب آثار هنر اسلامی به اسلام، جامع‌تر از «فرهنگ اسلامی» نباشد. فرهنگ با تمام تعریف‌های گوناگونی که از آن شده، دربرگیرندهٔ آداب و رسوم و هنجارها و ارزش‌های یک جامعه است و همهٔ میراث علمی و اجتماعی یک ملت در فرهنگ آنان متبلور می‌شود. تعریفی که ادوارد تایلور نخستین‌بار از «فرهنگ» ارائه داد با تمام تغییرات و اصلاح هایی که توسط جامعه‌شناسان و فیلسوفان پس از او بر آن اِعمال شده، همچنان تعریفی رایج و قابل استناد است. «فرهنگ… کلیت درهم تافته‌ای است شاملِ دانش، دین، هنر، قانون، اخلاقیات، آداب و رسوم، و هرگونه توانایی و عادتی که آدمی همچون عضوی از جامعه به دست می‌آورد.»[۱] البته این تعریف با تکیه بر میراث تاریخی، رنگ و روی تاریخی می‌یابد و نسخه‌های دیگری از آن تولید می شود: «واقعیتی که من بدان نام فرهنگ می‌دهم، فرایندِ دست به دست شدهٔ فرهنگی است. یعنی فرایندی که از راه آن در یک گروه یا طبقهٔ اجتماعیِ معین، زبان، باورها، گمان‌ها، پسند‌ها، دانش، چیره‌دستی‌ها، و انواع عرف‌ها از شخصی به شخصی و از نسلی به نسلی دست به‌دست می‌شود.»[۲]

تعداد تعریف‌هایی که از مفهوم فرهنگ ارائه شده آن‌قدر زیاد است که تنها فهرستی از آن‌ها حجم یک کتاب را به خود اختصاص می‌دهد. با این همه، امروزه مفهوم فرهنگ، نزد دانش‌پژوهان و آشنایان علوم انسانی کاملاً شناخته شده است و مشابهت موجود در تعریف‌هایی که با نگرش‌های متفاوت، از فرهنگ ارائه شده، نشان از همین شناخت عام دارد. با وجودِ دورنمایی از مفهوم فرهنگ، تصوری از فرهنگ اسلامی چندان دور از ذهن نیست. فرهنگ اسلامی دربرگیرندهٔ مجموعهٔ آداب و رسوم و هنجارها و ارزش‌های مسلمانان است و با مراجعه به هر گسترهٔ جغرافیایی جهان سلام یا هر دورهٔ تاریخی از تمدن اسلامی، می‌توانیم تلاش‌ها، موفقیت‌ها و ناکامی‌های مسلمانان در آن موقعیت یا مقطع را با بررسی آثار به‌جا مانده از میراث علمی و اجتماعی آنان، به عنوان فرهنگ اسلامی تلقی کنیم.

با این تصور از فرهنگ اسلامی، به سراغ هنر اسلامی می‌رویم. «هنر اسلامی» عبارت است از هنری که متأثر از فرهنگ اسلامی باشد و تأثیر فرهنگ اسلامی بر آن به قدری باشد که هنرمندان و فضای هنری، آن را به عنوان هنر اسلامی به رسمیت بشناسند. البته این توصیف منافاتی ندارد با اینکه یک اثر هنری در عین حال که در شمار آثار هنری اسلامی طبقه بندی می‌شود، اثر هنری یک ملیت خاص نیز باشد. مثلاً آرامگاه «تاج محل» در هند، هرچند بنایی اسلامی است، اما از مؤلفه‌های معماری ایرانی و هندی نیز برخوردار است و در شمار آثار هنری ایرانی و هندی نیز طبقه‌بندی می‌شود. از سوی دیگر مفهوم فرهنگ اسلامی با توجه به قابلیتی که در داد و ستد نامحدود با فرهنگ‌های دیگر دارد، ما را مجاز می‌دارد تا هنر اسلامی را نیز در این بستر بفهمیم و مورد بررسی قرار دهیم.

اگر هنر مهمترین تبلور فرهنگ باشد، در این صورت هنر اسلامی را می‌توانیم به عنوان مهم‌ترین تصویری که از فرهنگ اسلامی ارائه شده، در نظر بگیریم و آن را نه‌تنها به عنوان شاخه‌ای هنری بلکه به مثابه دریچه‌ای برای فهم وبررسی دقیق‌تر و نیکوتر اسلام تلقی کنیم. الیور لیمن، جست‌و‌جو در تعریف و شناخت ذات اسلام را برای دستیابی به تعریف هنر اسلامی، به عنوان اشتباهی رایج برمی‌شمرد که بسیاری از نویسندان مرتکب آن شده‌اند. او معتقد است با توجه به خوانش‌ها و شقوق گوناگون اسلام در طول تاریخ، قائل بودن به ذاتی ثابت و ابدی برای اسلام امری بسیار دشوار و چه بسا ناممکن باشد. از این رو تعریف هنر اسلامی را نمی‌توان متوقف بر شناخت ذات اسلام کرد.[۳] اما توصیفی که ما در این نوشتار برای هنر اسلامی به دست داده‌ایم، تنها بر فرهنگ اسلامی با همهٔ تنوع آن تأکید دارد. این توصیف نه‌تنها شناخت هنر اسلامی را متوقف بر شناخت ذات اسلام نمی‌کند، بلکه یکی از مهم‌ترین راه‌های شناخت فرهنگ اسلامی ـ‌و از این رهگذر اسلام‌ـ را، هنر اسلامی می‌داند؛ چرا که هنر، عصاره و چکیدهٔ باورهای فرهنگی یک جامعه است که از ذهن هنرمند بیرون می‌تراود و در قالب اثر هنری جلوه‌گر می‌شود.

توضیح این نکته، ضروری است که من به هیچ وجه مدعی ارائهٔ تعریفی منطقی از هنر اسلامی نیستم؛ بلکه تبیین فوق از هنر اسلامی، تنها توصیفی است تا به مدد آن نحوه‌ای شناخت حداقلی از هنر اسلامی حاصل شود؛ شناختی که همهٔ آثار هنری را که به این نام خوانده می‌شوند، دربرگیرد. روشن است که ادعای تعریف بودنِ توصیف فوق، ادعای گزافی است چرا که چنین تعریفی از هنر اسلامی مستلزم دور منطقی است و نمی‌توان فرهنگ را به عنوان جزئی از تعریف هنر ذکر کرد؛ زیرا فرهنگ، خود دربردارندهٔ هنر است و برای فهم فرهنگ اسلامی باید نخست هنر اسلامی را فهمید و نه برعکس. در تعریف فرهنگ بسیاری با برشمردن مؤلفه‌های فرهنگ درصدد ارائهٔ تعریف برآمده‌اند، اما شناخت واقعی یک فرهنگ تنها هنگامی حاصل می‌شود که به بررسی این مؤلفه ها بپردازیم و اگر هنر اسلامی یکی از مؤلفه‌های فرهنگ اسلامی باشد مستلزم آن است که ما پیش از تعریف فرهنگ اسلامی، وجود چیزی به نام هنر اسلامی را مفروض گرفته باشیم.

تعریف‌های تجویزی از هنر اسلامی
فراوانی و تنوع آثار هنری در تمدن اسلامی و نیز تعبیرهای متفاوتی که از وصف اسلامی بودن برای هنر می‌توان داشت، امکان هرگونه تعریف جامع و مانعی را بر اساس آثار هنری اسلامی، تقریباً ناممکن می‌سازد. اما در عین حال در پژوهشی که فلسفهٔ هنر اسلامی را بررسی می‌کند، تتبع در آثار فیلسوفان و یا پژوهشگرانی که با تکیه بر آموزه‌های صرفاً فلسفی در صدد عرضهٔ تعریفی برای هنر اسلامی برآمده‌اند، ضروری می‌نماید. معمولاً تعریف‌هایی از این دست، هرچند شناخت و معرفی مفهومی به‌نام هنر اسلامی را وجههٔ همت خود قرار داده‌اند، اما تفاوت بسیار مهمی با تعریفی که با روش توصیفی به دست می‌آید، دارند. این تعریف‌ها از آنجا که مبتنی بر آرای نظری یک فیلسوف یا پژوهشگرند، بیشتر ارائه دهندهٔ یک معیار ثابت و خاص‌اند و کمتر معطوف به آثار هنری عینی‌ای هستند که وجود خارجی دارند. معیارها یا معیار خاصی که چنین تعریف‌هایی برای هنر اسلامی به دست می‌دهند، چارچوب مشخص و محدودی را طراحی می‌کند و پس از آن، هر اثر هنری که در این چارچوب بگنجد و واجد آن معیار خاص باشد، از مصادیق هنر اسلامی است و هر اثر هنری که با آن مطابقت نداشته باشد، از دایرهٔ هنر اسلامی بیرون است.

اگر برای تعریف یا تعریف‌هایی که پیش از این، با روش توصیفی در پی ارائهٔ آن بودیم،‌ عنوان «تعریف‌ توصیفی» را برگزینیم، باید تعریف‌های دستهٔ دوم را که به جای توصیفِ مصادیق هنر اسلامی در صدد مشخص کردن باید و نباید برای هنرند، «تعریف تجویزی» بنامیم. روشن‌تر آنکه تعریف‌های توصیفی متضمن پاسخ به این پرسش‌اند که «هنر اسلامی چیست؟» و درمقابل، تعریف‌های تجویزی به این پرسش می‌پردازند که «هنر اسلامی چه باید باشد؟». در تعریف‌های تجویزی بر خلاف تعریف‌های توصیفی، آثار هنری که به عنوان اثر هنری اسلامی شناخته می‌شوند، کمتر مورد التفات است و هنر اسلامی از طریق باید و نباید یک متفکر یا یک نظریه، تعریف می‌شود.

البته این بدان معنا نیست که تعریف تجویزی با واژگان باید و نباید آغاز ‌شود بلکه معمولاً این‌گونه تعریف‌ها دقیقاً با ساختار و شکل تعریف‌های توصیفی عرضه می‌شوند و چه بسا در نگاه نخست مخاطب را دچار این گمان کنند که: اگر هنر اسلامی مثلاً چنین هنری است، پس فلان آثار هنری که تاکنون در عرفِ هنرمندان بدان‌ها اثر هنری اسلامی اطلاق می‌شده، واقعاً اثر هنری اسلامی نیستند؛ غافل از اینکه عرفِ هنرمندان، چه بسا واقعی‌ترین معیار برای دسته‌بندی و نام نهادن بر آثار هنری باشد و بنابر نظر بسیاری از فیلسوفان، برای درک یک معنا نخست باید به لغت‌نامه‌ها و فرهنگ‌ها مراجعه کرد و سپس تتبعات تحلیلی را آغاز کرد. این سخن بدان معنا نیست که هر معنای رواج یافته در عرف برای یک واژه ، لاجرم معنای واقعی آن واژه باشد؛ بلکه کار فلسفه، پژوهش و واکاوی واژگان و مفاهیم است و نهایتاً به دست دادن وضوح و روشنی‌ای که بر اساس آن، کاربرد دقیق یک واژه برای معنا یا معناهای مدلول آن واژه، آشکار شود. اما با وجود این، مبدأ عزیمت چنین تلاش‌های فلسفی بازهم، همین الفاظ رایجی است که در عرف عام یا عرف علمی برای معنا یا معناهای متفاوت، وضع و استعمال شده‌اند.

بسیاری از فیلسوفانی که درصدد درانداختن طرحی در فلسفه با عنوان فلسفهٔ تحلیلی بوده‌اند، اصطلاح «تحلیل»[۴] را در مقابل «گمان‌زنی»[۵]، به کار برده‌اند و کوشش فلسفی آن‌ها در جهت پرهیز از گمان‌زنی‌ها و احیانا ً نظریه‌پردازی‌های متافیزیکی در فلسفه بوده ‌است. به نظر این فیلسوفان، تحلیل به معنای تجزیهٔ مؤلفه‌های اندیشه به پایه‌ای‌ترین عناصرِ آن است و در این فرایند، وضوحِ زبانی و بیان روشن و شفاف فلسفی حرف اول را می‌زند.[۶] اگر بخواهیم از چنین نظرگاهی به تعریف‌های تجویزی بنگریم، تقریباً مجالی برای پرداختن به این تعریف‌ها و بعضاً نظریه‌هایی که متناسب با این تعریف‌ها پرداخته‌ شده‌اند، باقی نخواهد ماند. دلیل این مسئله نیز روشن است؛ تقریباً بسیاری از اندوخته‌ها و میراث علمی و فلسفی ما در سنت فلسفهٔ اسلامی ـ‌یعنی سنتی که ما برای یافتن تعریفی از هنر اسلامی باید در آن به کاوش بپردازیم‌ـ با خط‌کش‌ها و چارچوب‌های تحلیلی به معنای پیش‌گفته یا قابل تطبیق نیست و یا اگر بخواهیم به هر نحو ممکن با چنان معیارهایی به واکاوی و تحلیل فلسفهٔ این سنت بپردازیم، تقریباً تمام بنیان‌های فلسفی و نتایج به‌د‌ست آمده در این فلسفه با تیغ نقادانهٔ تحلیلی نابود خواهند شد. البته این دلیل خوبی برای پرهیز از تحلیل گزاره‌های یک فلسفه نیست بلکه هرگونه نقادی، برخاسته از معیارهای علمی منتقد است و به جای خود، از ارزش علمی برخوردار است.

نکتهٔ مهم دیگری که در تعریف‌های تجویزی باید آن را حتماً در نظر بگیریم این است که گاه یک تعریف از هنر، در زمان خود تعریفی کاملاً منطبق بر نمونه‌های موجود بوده‌ است اما با گذشت زمان و پدید آمدن آثار هنری جدید که زاییدهٔ خلاقیت هنرمندان در اعصار مختلف بوده، آن تعریف جامعیت خود را از دست داده و دیگر همهٔ مصادیق موجود را پوشش نمی‌دهد. این مسئله، هنگامی بیشتر اهمیت می‌یابد که تعریف نخست با گذشت زمان، در گفتارها و نوشتارهای فیلسوف دیگری، به همان شکل اولیه یا با تغییرات جزئی، احیا می‌شود و به عنوان تعریفی کاملاً منطقی ارائه می‌شود. در چنین شرایطی، دیگر نمی‌توان چنین تعریفی را به عنوان یک تعریف توصیفی تلقی کرد؛ هرچند این تعریف در زمان خود کاملاً در صدد توصیف مصادیق مفهومی به نام هنر بوده است، اما در حال حاضر جنبهٔ کاملاً تجویزی می‌یابد و تنها به کار مشخص کردن باید و نباید برای اثر هنری کنونی است تا بتوان این اثر جدید را با معیارهای مشخص شده در قدیم سازگار و منطبق ساخت.


[۱] داریوش آشوری، تعریف‌ها و مفهوم فرهنگ، (مؤسسهٔ نشر آگه ،چاپ دوم، تهران۱۳۸۱)، ص۴۷.
[۲] همان، ص۵۴. این تعریف از سوی رادکلیف – براون ارائه شده است.
[۳] الیور لیامن، یازده اشتباه رایج دربارهٔ هنر اسلامی، در نشریه هنرهای تصویری «حرفه هنرمند»، ش۳۳، ترجمه محمدرضا یگانه‌دوست، (تهران تابستان۸۹)، صص۴-۳۳.
[۴] analysis
[۵] speculation
[۶] علی پایا، فلسفهٔ تحلیلی مسائل و چشم‌اندازها، (انتشارات طرح نو، تهران۱۳۸۲)، ص۷۵.