اشاره: در شمارهٔ پیش با بررسی هنر اسلامی در قرن پنجم هجری، سعی کردیم تا روش توصیفی را در تعریف هنر اسلامی با بهرهگیری از مروری بر هنر در یک دوره از تمدن اسلامی، آغاز کنیم. این گام نخست، تنها تمثیلی برای اسباب شکلگیری مفهومی از هنر اسلامی در ذهن ما بود که از بررسی آثار هنری در قرن پنجم حاصل شده بود. در نهایت، مفهوم بهدست آمده در مواجهه با آثار جدید هنری، دستخوش تغییراتی قرار میگرفت و تعریف اولیهای که از هنر اسلامی در ذهن ما شکل گرفته بود با مشاهدهٔ آثار جدید هنری، جرح و تعدیل میشد و این اشارهای به گام دومِ روش توصیفی برای تعریف هنر اسلامی بود.
گام دوم؛ تغییر چارچوبهای مفهوم نخست
همیشه اینگونه نیست که مفهومی که در گام نخست به دست میآید به شکل دقیقی قابل تعریف باشد و بتوان جزء به جزء آن را تحلیل کرد و توضیح داد. بیش از دوهزار و پانصد سال از زمان سقراط میگذرد؛ فیلسوف بزرگی که تعریف مفاهیم، یکی از مهمترین میراثهای فلسفی اوست. بعدها ارسطو با تعریفهای حدی و رسمی، تمام سعی خود را به کار گرفت و این میراثِ سقراطی را به گونهای تنسیق کرد که سخن عالمانه را تا حدود زیادی از ابهامها و پیچیدگیهایی که مخلِ فهمِ آدمی است، تهی سازد. اما بعدها متفکرانی که برای تعریف مفاهیم به جستوجوی حد و رسم رفتند اذعان داشتند که تعریف کردن مفاهیم با تعاریف واجد جنس و فصل، امری تقریباً ممتنع است. [۱]
در گام نخستِ روش توصیفی نیز مفهومی که برای ما مثلاً از هنر اسلامی حاصل میشود، چنین نیست که تعریفی مطابق با الگوهای منطقی باشد و یا حتی تعریفی باشد که بتوان آن را به عنوان ترکیبی از واژگان، بدون هیچ مناقشه و ایرادی، ارائه داد؛ بلکه این شناخت ـ چنانکه پیشتر گذشت ـ مبتنی بر فهم مشترک است. روشنتر اینکه اگر همهٔ کارشناسان هنری را گرد آوریم و آثار هنری را که از قرن پنجم، بهجا مانده به آنها بدهیم، همگی در اینکه به این آثار، عنوان «اثر هنری» میتواند اطلاق شود، اتفاق نظر دارند. اما در عین حال تقریباً ممکن نیست کسی را از میان این کارشناسان بتوان یافت که توانایی ارائهٔ تعریفی دقیق از هنر اسلامی را بهگونهای داشته باشد که هم جامع افراد باشد و هم مانع اغیار و به اصطلاح منطقیان، ذات این مفهوم را به طور کامل معرفی کند. هنر اسلامی را در روش توصیفی، ما با استناد به «فاهمهٔ فرهنگیِ ارتکازی»[۲] میفهمیم که در زبان، نهادینه شده و بنای معرفتی ما در شکلگیری این مفهوم بر فهم مشترک، مبتنی شده است.
نکتهٔ پیشگفته در باب تعریفِ مفهوم، درک تغییرات مفهوم در گام دوم را آسانتر میکند. در گام دوم، مفهوم بهدست آمده با مشاهدهٔ آثار جدید هنری دچار جرح و تعدیل میشود و همچنانکه برای مفهوم نخست، ارائهٔ تعریف دقیق، الزامی نبود، توسعهها و تضییقهایی که در همان مفهوم ایجاد می شود نیز، گاه کاملاً نامحسوس است و بالطبع در بیان، با دشواری مواجه خواهد بود. در مورد هنر، بخشی از این نامحسوسی و دشواری، به طبیعت زبان بازمیگردد؛ واژگان به تدریج معناهای جدید را میپذیرند و پس از گذشت زمان، در کاربردهای جدید ظاهر میشوند. مثلاً شاید در آغاز، کتابت به عنوان هنر محسوب نمیشد، اما با گذشت زمان و سعی و کوشش کاتبان در زیبانویسی، آرام آرام خوشنویسی ارزش زیباییشناسانه یافت و از مصادیق هنر به شمار آمد.
بخش دیگری از این دشواری در بیان، محصول ماهیت هنر است. عنصری در هنر و اثر هنری وجود دارد که هرگونه توصیف دقیق وروشنی در باب هنر را با دشواری مواجه میکند. این دشواری اما مانع از فهم ما نیست؛ بدین معنا که ما با وجود همهٔ تغییرات و تنوعی که در مصادیق هنر مییابیم، بازهم اثر هنری را به نحو ارتکازی از چیزی که هنری نیست تمییز میدهیم.[۳] اما عنصری که مانع از تعریف هنر میشود چیست؟ میتوانیم این عنصر را «زیبایی» بنامیم؛ مفهومی که درک آن شهودی است و تقریباً هیچ مؤلفهٔ جامع و مانعی را نمیتوان برای تعریف آن ارائه داد. اگر در این واژه مناقشه کنیم و بگوییم برخی از آثار هنری با وجود اینکه اثر هنریاند اما فاقد زیبایی هستند، میتوانیم مفهومی دیگر را که به نظر نگارنده بسیار دقیقتر از زیبایی است جایگزین آن کنیم: «خلاقیت».
خلاقیت مستقیماً با ذهن ما سر و کار دارد و از همهٔ آنچه شخصیت و فردیت ما را تشکیل داده، اثر میپذیرد. به همین دلیل است که اثر خلاقانهٔ هر کس ویژگی های فردیِ او را در بر دارد و نمیتوان پیش از خلق یک اثر هنری، ویژگیهای منحصر به فرد آن را حدس زد. تنوع آثار هنری، در هر رشته نیز حاصل خلاقیت هنرمندان است و شاید چندان دور از واقعیت نباشد اگر بگوییم، بخشی از جذابیت هنر در بین عامهٔ مردم به قابل پیشبینی نبودن اثر هنری که برخاسته از ذهن خلاقهٔ هنرمند است، بازمیگردد.
بدین ترتیب دو عامل طبیعت زبان و خلاقیت در هنر، تعریف هنر و به تبعِ آن هنر اسلامی را با دشواری مواجه میکنند. اما این دشواری تا جایی نیست که شناختی از مفهومِ هنر اسلامی در ذهن وجود نداشته باشد. این شناخت- با تمسک به تمثیل پیشین- دست کم در شناخت آثار هنری یک سده از تمدن اسلامی حاصل شده و پس از آن با مشاهدهٔ آثار هنری بعدی که مربوط به ادوار مختلف تمدن اسلامی است، جرح و تعدیل شده، عناصر جدید بدان اضافه شده و برخی از مؤلفهها که در شناختِ آغازین مهم به نظر میرسیدند، از اهمیتشان کاسته میشود. مثلاً اجزای اصلی مساجدی که ما در شهری مانند اصفهان میبینیم عبارتاند از گنبد، مناره، محراب، شبستان، صحن و ایوان؛ اما اگر به سراغ مساجد ترکیه برویم، نظر ما دربارهٔ اجزای مسجد تغییر خواهد کرد. ترکیه با حدود چهار قرن تأخیر، اسلام را پذیرفت و این یعنی درست زمانی که سلجوقیان در قرن پنجم مساجد باشکوه اسلامی را در شهرهای ایران بنا میکردند، اسلامی شدن در ترکیه تازه آغاز شده بود. در برخی از این مساجد، ایوان وجود ندارد؛ اغلب آنها دارای سقفهای کوتاه هستند و به سبب سرمای شدیدِ این کشور، اولویتی به حیاط داده نشده و همهٔ محوطهٔ اغلب مساجد، سرپوشیده ساخته شدهاند.[۴] همینقدر اختلاف جغرافیایی و نیز تاریخی کافی است تا مفهومی که از معماری مسجد در ذهن ما شکل گرفته بود تغییر کند.
گام سوم و بررسی چگونگی معرفی مفهوم هنر اسلامی
پس از شناختی که از راه آشنایی و بررسی دقیق آثار هنری اسلامی به دست میآید، نوبت به گام سوم و نهایی روش توصیفی، میرسد. اما پیش از آن یادآوری یک نکته ضروری است. در بخش نخست این سلسله نوشتار، روش توصیفی به عنوان روشی برای فهم چیستی هنر اسلامی معرفی و بهکار گرفته شد. اما ارائهٔ تعریفی دقیق از یک مفهوم، مؤخر از شناختی است که در روش توصیفی حاصل میشود. به عبارت بهتر ما بسیاری از مفاهیم را به خوبی میشناسیم اما نمیتوانیم از آن مفهوم، تعریفی دقیق و بدون مناقشه در قالب الفاظ ارائه دهیم. مهمترین نشانهٔ شناخت یک مفهوم، برشمردن و توصیف مصادیق آن مفهوم است. مباحثی که در دانش منطق به عنوان «تعریف به مثال» وجود دارد، اشاره به همین نوع شناخت مفهوم است.
در گام سوم، که اغلب قریب به اتفاق مصادیق یک مفهوم مانند هنر اسلامی را شناختهایم نوبت به بررسی این مسأله میرسد که بر اساس شناختی که از راه مشاهده و توصیف دقیق مصادیق حاصل شده است، چگونه میتوانیم مفهومی را که عنوان این مصادیق است، معرفی کنیم؟ در هنگام این بررسی دوگونه نگاه متفاوت به تعریف سازی میتوانیم داشته باشیم. نگاه نخست برخاسته از تعریفهای ارسطویی است؛ تعریفهایی که مابهالاشتراک چند مفهوم را به عنوان یک ویژگی موجود در همهٔ آن مفاهیم بر میگرفت و در نهایت، عنوان آن ویژگی را با همان مابهالاشتراک تعریف میکرد. مثلاً ذیروح بودن را از مفاهیم انسان و اسب و گربه و فیل و… بر میگرفت نام آن را «حیوان» مینهاد و در نهایت «حیوان» را به «جسم حساس متحرک بالاراده» که مابهالاشتراک همهٔ مفاهیم فوق است، تعریف میکرد. این تعاریف هرچند در نگاه نخست بسیار قطعی و یقینی به نظر میرسند اما مناقشات فراوانی دربارهٔ آنها وجود داشته و دارد. گذشته از همهٔ آن مناقشات، درمورد مفاهیمی مانند هنر و نیز هنر اسلامی، که یافتن مابهالشتراک امری بسیار دشوار و شاید ناممکن باشد، نمیتوان عنوانی واجد آن ویژگیِ فراگیر یافت؛ یا بهتر است بگویم نمیتوان از عنوان «هنر»، مابهالاشتراکی را استنباط کرد که در همهٔ آثار هنری وجود داشته باشد.
نگاه دوم اما، درپی شناساندن واقعی مفهوم مورد نظر است؛ با این نگاه، ما نخست بررسی میکنیم که آیا امکان ارائهٔ یک تعریف دقیق بهگونهای که هدف از تعریف – یعنی شناخت مفهومِ معرَّف- محقق شود، وجود دارد یا نه. از این رو اگر یافتن واژگانی برای معرفی یک مفهوم به گونهای که جامع افراد و مانع اغیار باشد، ممکن نباشد، از راه دستهبندی و تفکیک مفهوم مورد نظر برای هر دسته، تعریف خاص به خود آن دسته را ارائه میدهد و در صورتی که تنوع در بین مصادیق آنقدر زیاد باشد که اجازهٔ هیچگونه دسته بندی را ندهد، در این صورت توصیف یکایک مصادیق، به عنوان تنها راهی که میتوان از طریق آن، مفهوم مورد نظر را معرفی کرد، باقی میماند. از این راه، هرچند چیزی تحت عنوان تعریف مصطلح وجود ندارد، اما در عین حال شناسایی مفهوم از طریق شناسایی یکایک مصادیق حاصل میشود و به هدفی که از ارائهٔ تعریف، تعقیب میکردیم ـ یعنی شناخت دقیق مفهوم ـ میرسیم. در مواردی مانند همین عنوان هنر اسلامی، میتوانیم برخی از مصادیق را تحت عناوینی که مندرج در عنوان هنر اسلامی است دستهبندی کنیم و مصادیق دیگر را که در هیچ دستهای نمیگنجند به تنهایی معرفی کنیم.
دشواری در تعریف هنر اسلامی، نخست برخاسته از دشواری در تعریف هنر است. یکی از دلایل مهم تنوعی که در نظریههای هنر به وجود آمده، دشواریای است که در خود تعریف مفهوم هنر وجود دارد. فیلسوفان و هنرمندان هر یک با تلاشهای فراوانشان سعی کردهاند تا هنر را تعریف کنند و نقض هر یک از تعریفهای پیشین توسط تعریفهای جدید، نشانگر عدم توفیق آنها در این امر بوده است. اگر تعریفی مطابق الگوی تعریف ارسطویی قابل ارائه بود، در این صورت ویژگی مشترکی یافت میشد و به تمام نزاعهای درگرفته درباب تعریف هنر پایان میداد. این ویژگی، اسباب تمایز آثار هنری از غیر هنری را به سهولت فراهم میکرد و برای شناخت ابتدایی آثار هنری، کافی بود همین معیار را ارائه دهیم تا بی آنکه نیازمند توصیف یکایک آثاری که آنها را هنری میخوانیم باشیم، بتوانیم مفهوم هنر را به یاری واژگان معرفی کنیم. کلایو بل، یکی از نظریهپردازان هنر، می نویسد: «کدام کیفیت است که همهٔ چیزهایی که احساسات زیباییشناسانهٔ ما را برمیانگیزند، در آن شریکاند؟ آن کدام کیفیت است که استا سوفیا و پنجره های شارتر، پیکرهتراشی مکزیکی، قدح ایرانی، قالی چینی، فرسکوهای جوتّو در پادوا و شاهکارهای پوسن، پییرو دلّا فرانچسکا و سزان جملگی به اشتراک دارند؟»[۵]
اما علت دیگر این دشواری، وصف اسلامی بودن برای هنر است؛ وصفی که در بخشهای قبلی این سلسله نوشتار تا حدودی بدان پرداختیم و در بخشهای بعدی نیز مورد توجه خواهد بود. اینکه اسلامی بودن هنر، به چه معناست محوریترین پرسش در مبحث تعریف هنر اسلامی است؛ در عین حال، هرچند برای بررسی معنای عام هنر و کوششهایی که در جهت تعریف مفهوم هنر صورتگرفته، منابع نسبتاً غنی وجود دارد، اما در این سلسله نوشتار، از این بحث نیز که چگونه میتوان از روزنهٔ نظریههای هنر به هنر اسلامی نگریست، غافل نخواهیم شد.
—
[۱] برای نونه می توان از مقدمه کتاب تعریفات نوشته ابن سینا یاد کرد که در آن شیخ الرئیس، ارئه تعریف – به ویژه حد تام – را سهل ممتنع میشمرد.
[۲] این ترکیب را از ترجمهٔ صالح طباطبایی از کتاب درآمدی بر فلسفهٔ هنر نوئل کارول وام گرفته ام،(فرهنگستان هنر، چاپ دوم، تهران۱۳۸۷)، ص۳۲۵.
[۳] البته در قرن بیستم با شکلگیری هنر پیشرو این فاهمهٔ ارتکازی تا حد زیادی مورد مناقشه واقع شد . در عین حال، موضوع بحث ما، هنر اسلامی است و در مثال پیشین، فهم مشترک خود را بر هنر قرن پنجم مبتنی ساخته ایم؛ در این چهارچوب شاید سخن گفتن از چنین فاهمهٔ ارتکازی پر بیراه نباشد.
[۴] رابرت هیلنبراند، پیدایش مساجد سرزمینهای اسلامی در سدههای نخستین در «فصلنامهٔ هنر»، ش۳۳، ترجمه بهاره کیانی، (تهران تابستان۷۶)، ص۴۷۵.
[۵] Bell, in N & R:100 به نقل از: گوردن گراهام، فلسفهٔ هنرها، ترجمهٔ مسعود علیا،(انتشارات ققنوس، چاپ دوم، تهران۱۳۸۵)، ص۳۳۵.