شعر از یک راه همیشگی پا به عرصهٔ هستی نمیگذارد ولی اغلب اوقات، نه همیشه، شعر از یک مشاهدهٔ مستقیم متولد میشود؛ در یک مواجههٔ نامعمول و شاید هم در یک اتفاق معمولی احساس میکنید که وقت ساختن شعر است.
به عنوان مثال شاید در یک بزرگراه پرترافیک و در میان انبوه ماشینها یک سگ چابک را ببینید که در حال دویدن است. در این لحظه آنچه دیدهاید را در دفترچه یادداشت خود ثبت میکنید و مدتی در ذهن خود با آن بازی میکنید، در آن حال و هوا میاندیشید تا اینکه میگویید:
آن سگ شجاع را ببین
که چگونه مینگرد
برادههای بیرحم ماشین را
گاهی اوقات همین سرودههای آزاد (خواسته یا ناخواسته) موزون از آب درمیآیند چرا که در شعر آزاد اجبار به استفاده نکردن از قافیه وجود ندارد. اما آیا آنچه سرودهاید باید همینجا متوقف شود؟ به اعتقاد من این چند سطر شعر فقط گامی کوتاه بود تا حافظهٔ شما راه بیفتد. میتوانید به یاد سگ تربیت شدهای به اسم «راک» بیفتید و اینکه او چگونه به دنبال موتور سیکلت صاحبش حرکت میکرد. قدری فکر میکنید تا این چند سطر را به شعری که سرودهاید اضافه میکنید:
راک!
با آن اندام چابک
در میان چرخها
بسیارعالی! اما انگارهنوز شعرتان ناقص است. گویی که به یک فرجام نیاز دارد، به یک سطر کوتاه که دلیل این کشمکش میان سگ و ماشین و موتور سیکلت را بیان کند. فکر نمیکنید بهتر است فرجام شعرتان استفهامی باشد؟ مثلاً شعر را اینطور تمام کنید که:
چرا این سگ میخواهد
که با این اختراع من
به جنگ آید؟
اکنون شما یک شعر سرودهاید. شاید شعرتان عالی نباشد اما به هر حال شعر به حساب میآید. شعری که ازآنچه دیدهاید و آنچه به یاد آوردهاید و آنچه به عنوان فرجام آن از خود ابداع کردهاید، ساخته شده است:
آن سگ شجاع را ببین
که چگونه مینگرد
برادههای بیرحم ماشین را
راک!
با آن اندام چابک
در میان چرخها
چرا این سگ میخواهد
که با این اختراع من
به جنگ آید؟
به این تمرین ادامه دهید یعنی «ببینید» و «به یاد آورید» و «فرجام بسازید». ابتدا یک مرکز شلوغ و پر رفت و آمد را انتخاب کنید و با حضور در آن از آنچه میبینید یادداشت بردارید. یک واقعه جالب را که دیدهاید برگزینید و چهار سطر دربارهٔ آن بنویسید. سپس به مخزن حافظه خود بروید و خاطرهای را که مرتبط با رخداد مشاهده شده مییابید یادداشت کنید. اکنون چهار سطر به شعر خود اضافه کنید.حالا زمان فرجامسازی است: با چهار سطر واقعهای که دیدهاید و آنچه به یاد آوردهاید را جمعبندی کرده و از آن نتیجهگیری کنید. میتوانید نتیجه را به شکل استفهامی بیان کنید.
گاهی اوقات شعر در ذهنتان هستی یافته و شما باید به آن هستی بیرونی ببخشید اما این مورد بسیار نادر است. اغلب اوقات باید شعر موجود در ذهن را پرورش دهید و سپس آن را به جهان خارج عرضه کنید. گاهی این «بازآرایی» در دو یا سه یا چهار مرحله انجام میگیرد اما این همه زحمت، ارزش شعر شما را نزد خواننده افزایش خواهد داد.
—
منبع:Creative Writing
۱۱ مرداد ۱۳۸۹ | ۲۳:۱۵
خیلی جالب بود