فیروزه

 
 

تأملاتی در باب فلسفهٔ هنر اسلامی

قسمت دوم

اشاره: در شمارهٔ پیش، ضمن تأملی در مفهوم هنر اسلامی و دشواری‌هایی که در تعریف و شناسایی این مفهوم وجود دارد، به توضیح دربارهٔ «روش توصیفی» به عنوان مدخلی مناسب برای آشنایی با مفاهیم از جمله، «هنر اسلامی» پرداختیم و نهایتاً به کاربرد این روش در هنر اسلامی با ذکر نکاتی که در شمار اهم ملزومات کاربست روش توصیفی در مفهوم هنر اسلامی بود، اشاره کردیم.

هنر اسلامی و پژوهش فلسفی
از آنجایی که عنوان این سلسله نوشتار، «فلسفهٔ هنر اسلامی» است، پیش از ادامهٔ بحث لازم است تا نکته‌ای را در مورد فلسفه متذکر شوم. فلسفهٔ هر رشته‌ای، در پی بررسیِ آن رشته، از موقعیتی خارج از آن است و در واقع، هیچ‌گاه مسائل آن رشته به طور مستقیم در فلسفهٔ آن بحث نمی‌شود. مثلاً هنگامی که از فلسفهٔ حقوق بحث می‌شود، منظور، بحث‌ کردن دربارهٔ مسائل حقوقی نیست؛ بلکه بحث‌های فلسفهٔ حقوق، موضوعاتی را دربر می‌گیرد که در دانش حقوق از آن‌ها بحث نمی‌شود. اینکه دانش حقوق چیست، موضوع خود رشته حقوق نیست؛ بلکه کار فیلسوف است تا دانش حقوق را به مثابه موضوعی درخور بررسی فلسفی، در بوتهٔ تحلیل قرار داده و با امکانات فلسفی نظیر استدلال، تعریف، برهان‌‌‌‌‌های خلف مبتنی بر تناقض و نیز آزمون‌های ذهنی که حاصل تحلیل فلسفی است، بکاود و تجزیه و تحلیل کند. این کار از عهدهٔ یک حقوقدان برنمی‌آید؛ حقوقدان تنها مواد حقوقی و چگونگی کاربردِ آنها را در جامعه، خانواده، دادگاه و … می‌شناسد و با ابزارهایی که دانش حقوق در اختیار او نهاده صرفاً به این می‌اندیشد که آیا فلان عمل قانونی است یا غیرقانونی؟ اگر قانونی است با کدام یک از مواد قانون قابل اثبات است و اگر غیرقانونی است با کدام یک از قوانین مغایرت دارد. [۱]

در فلسفهٔ هنر اسلامی نیز متناظر با عنوان «فلسفه»، ما در پی بیان مسائلی نیستیم که در درون هنر اسلامی قابل طرح و بررسی است؛ مثلاً به هیچ وجه در پی یافتن پاسخ برای این پرسش نیستیم که برای ساختن فلان نوع کاشی که در گنبد مساجد فلان دورهٔ تمدن اسلامی به کار رفته، چه ترکیبی از خاک لازم است یا برای کشیدن نقاشی قهوه‌خانه‌ای از کدام رنگ ها باید استفاده کنیم؛ اما در عوض به پرسش‌هایی می‌پردازیم که در گستره‌ای بیرون از هنر اسلامی، این شاخهٔ هنری را به مثابه یک موضوع در بوتهٔ تحلیل و نقد قرار داده و چند و چونِ مسائلی را جویا می‌شوند که در خود هنر اسلامی بدانها پرداخته نمی‌شود. چیستی هنر اسلامی را در این ساحت باید فهمید و نیز برای روش توصیفی باید جایگاهی در این ساحت، تدارک دید.

چنان‌که در سطرهای پیش گذشت، ابزار کار فلسفی، استدلال و تحلیل و تعریف و خلاصه تکاپوی ذهنی و نظری است و از این رو تفاوت عمده‌ای با علوم دیگر دارد؛ علوم تجربی ـ‌ که در پی کشف قوانین طبیعت‌اند- و با علوم اعتباری – که مجموعه ای از قراردادها و تعهدها را دربرمی‌گیرند ـ و با شاخه‌های دیگر علوم انسانی ـ مانند علوم اجتماعی که مبتنی بر آمار و پژوهش‌های میدانی‌اند. فلسفه در امکاناتی که برای بررسی یک موضوع به کار می‌گیرد اولویت را به تحلیل و استدلال و روش‌هایی از این دست می‌دهد. بنابراین، روش توصیفی در بحث حاضر، تنها بخشی از یک بحث تحلیلی- فلسفی دربارهٔ هنر اسلامی است و پرداختن بدان تنها به سبب ضرورتِ موضوعِ این بحث یعنی «هنر اسلامی» است. این ضرورت از آنجا ناشی می‌شود که «هنر» را علاوه بر کاوش مفهومی که حاصل محاکات هر اندیشمندی دربارهٔ ماهیت هنر است، معطوف به مصادیقِ آن – یعنی آثار هنری – باید بررسی کرد و شناخت.

مصادیق هنر نیز از روش‌هایی همچون روش توصیفی به قلمرو پژوهش‌های نظری از این دست وارد می‌شوند. در مباحث آتی، بیشتر به ویژگی‌هایی که پژوهش فلسفی را از غیر آن متمایز می‌کند، خواهم پرداخت. ادامه این بحث را به نمونه‌ای درباب کاربرد روش توصیفی در وادیِ هنر اسلامی اختصاص می‌دهم و سپس سعی می‌کنم تا گام به گام از این نمونه برای پیشبرد بحث در جهت روشن شدن مفهوم «هنر اسلامی» بهره ببرم. این نمونه کاملاً به طور اتفاقی از میان دوره‌های اسلامی انتخاب شده و می توان هر دورهٔ دیگری در تمدن اسلامی را جایگزین آن ساخت. تنها از باب نمونه هنر اسلامی در قرن پنجم را برگزیده‌ام و به عنوان یک نقطهٔ آغاز برای به‌کارگیری روش توصیفی از آن استفاده کرده‌ام.

هنر اسلامی در قرن پنجم هجری
اگر به لحاظ تاریخی بخواهیم درباره هنر مسلمانان در قرن پنجم سخن بگوییم، باید به سراغ تاریخ آن دوره برویم، گسترهٔ جغرافیایی اسلام در قرن پنجم را بیابیم و پس از آن با فهرست کردن اسامی هنرمندان آن دوره که در نقاط مختلف سرزمین‌های اسلامی زندگی می‌کردند، دورنمایی از فضای هنری قرن پنجم ترسیم کنیم. در این میان، مطالعه و بررسی فضای اجتماعی سیاسی و اقبال و ادبار پادشاهان و افراد متنفذ نسبت به هنرمندان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ نگاهی به آثار بجامانده از قرن پنجم در موزه‌ها و نیز ابنیه و عماراتی که از دست تطاول زمان در امان مانده نیز کمک فراوانی به ترسیم آن دورنما خواهد کرد. در مجال این نوشتار فرصت چندانی برای این بررسی نداریم، اما با پرداختی مجمل و کوتاه، هنر قرن پنجم را مرور می‌کنیم.

شناخت هنر اسلامی در قرن پنجم هجری نخست، می‌طلبد سری به کتاب‌های تاریخ بزنیم. قرن پنجم هجری عصرخلافت عباسیان است و اغلب سرزمین‌های اسلامی را سلجوقیان اداره می‌کنند. هرچند حکومت آنها تحت خلافت خلفای عباسی بود، اما در واقع حکمرانی، از آنِ خود حاکمان سلجوقی بود. در همین قرن خواجه نظام‌الملک طوسی مدارس مسلمانان را تأسیس کرد و علاوه بر آن به ساخت کاروان‌سراها، مساجد جدید و بیمارستان‌ها همت گماشت.[۲] در همین دوره، تمدن اسلامی متفکران مهمی همچون غزالی، ابن‌سینا، خیام، ابن‌مسکویه، ابوریحان بیرونی را پرورید و کتب علمی و فلسفی بسیاری تدوین شد. این مقدار آگاهی از تاریخ، برای جست‌و‌جو درباب هنر سدهٔ پنجم اسلامی، از آن‌رو ضروری است که علاوه بر یافتن دلیل تکثر و فراوانی مساجد و بناهای این دوره، با درک فضای فرهنگی و اجتماعی آن روزگار، می‌توانیم تا حد زیادی به ذهنیت هنرمندان و عموم مردمانِ آن زمان، که مخاطبان آثار هنری بوده‌اند، نزدیک شویم.

بررسی هنر قرن پنجم ما را به شهرهایی فرا می‌خواند که در روزگار خواجه نظام‌الملک نشانگر اوج تمدن و فرهنگ اسلامی بوده‌اند. یکی از این شهرها اصفهان است که بنایی مهم از دورهٔ سلجوقی را در خود جای داده؛ مسجد جمعه اصفهان که خواجه نظام الملک نام خود را در پایین‌ترین بخش گنبد قبله در کتیبه‌ای به تاریخ ۴۵۱ هجری ثبت کرده است، گوشه‌ای از هنر قرن پنجم را به ما می‌نمایاند. برای دیدن بناهای دیگر نیز باید مسافتی را در سرزمین پهناور خود، ایران، طی کنیم و سری به مقبره‌های خرقان، دماوند و دامغان بزنیم. غیر از بناهایی مانند مساجد یا مقابر، غزنویان به ساخت ابنیه‌ای که با اهدافی غیرمذهبی بنا می‌شد نیز همت گماشتند و به رغم گذشت زمان، برخی از آنها هنوز هم به جای مانده و می‌توان بیرون از صفحات تصاویر کتاب‌ها رفت و از نزدیک تماشا کرد؛ مانند کاخ غزنویان در غزنه و نیز کاروانسراهایی همچون رباط ملک در صحرای آسیای مرکزی. [۳]

اما این، همهٔ هنر قرن پنجم هجری نیست. جلوه‌گاه دیگر هنرِ آن دوره، در زمینه‌های هنری متنوعی که مسلمانان بدان‌ها می‌پرداختند، رخ می‌نمایاند. هنرهایی همچون فلزکاری، سفالگری، پارچه‌بافی، زرگری، تذهیب و خوشنویسی؛ خوشنویسان مهمی همچون یاقوت مستعصمی که در قرن ششم این هنر را به تعالی خود رساندند، خلف کاتبان زبردست و کتاب‌آرایانِ قرن پنجم بودند؛ و روشن است که برای مشاهده و بررسی آثارهنری از این دست باید به موزه‌ها رفت و از نزدیک نقوش روی سفال‌ها و کاشی ها و ظروف فلزی را به تماشا نشست. از این رهگذر می‌توان با مطالعه وضعیت اجتماعی و فرهنگی، چه بسا از تصاویر و نقش‌ها رمزگشایی کرد و درعین حال روح تزئین‌کاری قرن پنجمی را با تمام وجود درک کرد. از آنجا که سخن از هنر قرن پنجم را تنها به عنوان یک نمونه برای آشنایی و مثال درباب روش توصیفی، به میان آوردم، از تطویل کلام دربارهٔ هنرهای دیگر می‌پرهیزم و به کتاب‌های مفصلی که در این باره نوشته شده ارجاع می‌دهم. [۴]

جست‌و‌جوی معیاری برای تعریف
این نخستین گام برای درک هنراسلامی در قرن پنجم هجری بود و در این نخستین گام می‌توان مناقشه‌ای جدی کرد که ما را برای برداشتن گام بعدی، به دشواری بیندازد. ما با چه ملاک و معیاری این آثار هنری را، جلوه‌های هنر اسلامی در قرن پنجم می‌نامیم؟ آیا چون این آثار در شهرهایی که جغرافیای آن روزگار جهان اسلام، آن‌ها را در بر می‌گرفت، ساخته شده‌اند، هنر اسلامی‌اند؟ یا اینکه باید تاریخ تمدن اسلامی را معیار هنر اسلامی قرار داد و با این معیار آثار هنری آن دوره را از مصادیقِ هنری که اسلامی‌ است، برشمرد؟ در این صورت آیا نمی‌توان به کلیسای وانک (دیر آمنا پرکیج) که چند قرن بعد، در شهر اصفهان و در همین جغرافیا و در همین بازهٔ تاریخی بنا شده، عنوان هنر اسلامی را داد؟ چرا که در معماری کلیسای وانک و دیگر کلیساهایی که در ایران بنا شده می‌توان برخی مؤلفه‌های معماری اسلامی مانند گنبد را مشاهده کرد. اما در این صورت، آیا ماهیت غیر اسلامی کلیسا و ویژگی‌هایی که این بنا را به صورت کلیسا درآورده، به ما اجازه می‌دهد که آن را بنایی متعلق به مجموعهٔ هنر اسلامی بدانیم؟

آیدین آغداشلو شاید نظیر همین مناقشه را مد نظر داشته وقتی این سطرها را نگاشته است: «هنر اسلامی تعریف مبهمی است که در طول قرون متمادی به «هنر سرزمین‌های اسلامی» اطلاق شده است. بنابراین شاید بهتر باشد تفکیک و اولویت‌هایی را در این زمینه قائل شد و فی‌المثل، میان خوشنویسی و نگارگری و معماری و کاشی‌کاری و بافندگی، در این یک‌ هزار و اندی سال، که طی آن ده‌ها هنر مختلف رواج داشته‌اند، تفاوت گذاشت و تأثیر تفکر اسلامی و سنت‌های بیگانه و مجاور را دسته‌بندی و تفاوت ماهوی آن‌ها را مشخص کرد.» [۵] اما آیا راه حل او دربارهٔ تفکیک هنرها، می‌تواند راه شناخت مفهومی به نام «هنر اسلامی» را هموار کند؟ تا حدودی بله. اما در عین حال نمی‌تواند در کاستن از آنچه او، «تعریف مبهم» می خواند، ما را یاری کند. با عنایت به تفکیک هنرهای اسلامی، آیا ما می‌توانیم مفهوم محصَلی مثلاً از هنر معماری اسلامی به دست دهیم؟ آیا می‌توانیم مؤلفه‌های مشخص و دقیقی را به عنوان مؤلفه‌های معماری اسلامی برشمریم و با استفاده از این مؤلفه‌ها مشخص کنیم که کدام بنا دارای معماری اسلامی است و کدام بنا نیست؟

شاید اگر مؤلفه‌های معماری اسلامی محدود به گنبد، گلدسته و محراب و برخی نمادهای دیگر بود، کار چندان دشواری نبود که تعریفی از معماری اسلامی به دست دهیم؛ اما واقعیت، غیر از این است و برخی از بناهایی که امروزه، آنها را بناهای اسلامی می‌خوانیم، فاقد گنبد و گلدسته‌اند؛ نمونهٔ مشهور این‌گونه از بنا‌ها را می‌توان در مسجد الجواد تهران سراغ گرفت. مسجدی که نمونه‌ای از خلاقیت در معماری اسلامی مدرن است؛ نه گنبدی دارد و نه گلدسته‌ای. این مشکل زمانی بیشتر بروز می‌کند که مسئولان شهرداری مذهبی‌ترین شهر ایران یعنی قم، در تعریف معماری اسلامی و به تبع آن، اجرای طرح‌هایی که دارای مؤلفه‌های معماری اسلامی باشد، دچار سردرگمی می‌شوند. این خبر که در یکی از سایت های اطلاع‌رسانی مهندسی شهری درج شده، به خوبی می‌تواند دشواری به وجود آمده از تعریفی مشخص دربارهٔ معماری اسلامی را روشن کند: « معاون شهرسازی و معماری شهرداری قم بر ضرورت تهیه و تدوین شاخصه‌ها و مؤلفه‌های معماری اسلامی تأکید کرد و گفت: متأسفانه در حال حاضر تعریف مشخصی از معماری اسلامی وجود ندارد و اختلاف نظر موجود در پروژه‌های مرکزی شهر قم هم به همین دلیل است.» [۶]

با وجود این، در روش توصیفی تکیه بر مؤلفه‌های حداقلی، نقش اصلی را در روشنن ساختن مفاهیم، ایفا می‌کند. بازگردیم به هنر قرن پنجم و دریافت کلی‌ای که از هنر اسلامیِ قرن پنجم، در ذهن ما به عنوان کسانی که به دنبال مفهوم هنر اسلامی هستیم، شکل گرفته. این مفهوم بر مؤلفه‌هایی استوار است که هرچند ممکن است بعضاً در برخی مواردِ نادرِ همان سده یا مواردی در سده‌های بعد نقض شده باشند، اما در عین حال سنگ بنای معرفتیِ ما در شکل‌گیری مفهوم هنر اسلامی‌اند. در واقع ما با مشاهده و بررسی نخستین آثار هنری اسلامی که دیده‌ایم، واجد تصوری از هنر اسلامی می‌شویم که هرچند چهار چوبی برای گنجاندن همهٔ مصادیق هنر اسلامی نیست، اما به مرور با تضییق و توسعهٔ آن سعی می‌کنیم تا بر دقت این تصور بیفزاییم. این گام دوم در روش توصیفی است. در گام دوم معیارهایی که با استقرای از مصادیق هنر اسلامی گردآورده‌ایم، برای ما مفهومی را می‌سازند و این مفهوم به تدریج و در مواجهه با آثار جدیدی از هنر اسلامی، دستخوش تغییر می‌شود. گام دوم را در شمارهٔ آینده پی خواهیم گرفت، ایرادها و مناقشات را بررسی می کنیم و بحث ما در جهت یافتن معیاری برای تعریف هنر اسلامی، نیز امکان یافتن این تعریف و نقدهایی که بدان وارد است همچنان ادامه دارد.


[۱] این مثال را از این کتاب نقل به مضمون کرده‌ام: نوئل کارول، درآمدی بر فلسفهٔ هنر، ترجمه صالح طباطبایی، (فرهنگستان هنر، چاپ دوم، تهران۱۳۸۷)، ص۱۱.
[۲] جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر الکلام، (انتشارات امیرکبیر،چاپ ششم، تهران۱۳۶۹)، ص۸۲۳.
[۳] ریچارد اتینگهاوزن و الگ گرابر، هنر و معماری اسلامی، ج۱، ترجمه یعقوب آژند، (انتشارات سمت، جاپ پنجم، تهران۱۳۸۴)، صص ۸۸-۳۷۶.
[۴] رجوع کنید به:همان، صص ۵۴۰-۴۹۴.
[۵] آیدین آغداشلو، هنر دینی در «این دو حرف»، (اننتشارات دید، تهران۱۳۸۷)، ص ۱۷۶.
[۶] شبکه اطلاع رسانی ساختمان ایران، ۲۲ شهریور ۱۳۸۸، [ پیوند ].