زندگینامهها و خاطرات یا یادداشتهای روزانه یا حتی نامهها و همهٔ کتابهایی که با عنوانهایی مشابه نوشته میشوند، کتابهایی به اهمیت خود زندگیاند. شخصیتهایی که دوستشان میداریم یا مهمشان میشماریم، وقتی آینهای پیش روی ما میگذارند که در آن روایت زندگی آنان را ببینیم و بخوانیم، برای ما دوستداشتنیتر میشوند.
زنان در این میان مهمترند. هنوز درک این نکته که زنانی هستند که میتوانند درست مثل مردان و بهتر و برتر از آنان بیندیشند، زندگی کنند و حتی این زندگی شکوهمندانه و غریب را روایت کنند، برای ما دشوار است. زنان هنوز موجوداتی شمرده میشوند که سخنی برای روایت ندارند. کسی به سخن آنان گوش نمیدهد. آنان باید دربارهٔ غذا و آشپزخانه و حاشیهٔ پردهها حرف بزنند و اگر چیزی بیش از این بگویند و توقع بدارند، محکوم به نفرتاند.
کتاب این هفته، «خاطرات دختری آراسته» است. اشتباه نکردهام. چنین کتابی هست و به فارسی هم ترجمه شده است:خاطرات، سیمون دوبووار. این زن فرانسوی (۱۹۰۸-۱۹۸۶) زندگی غریبی داشته است. کتاب، درس، فلسفه، ادبیات، زندگی، عشق، سفر، رنج، شادی، سیاست، و سرانجام همچون همهٔ انسانها مرگ.
عیب که ندارد هیچ، خوب هم هست که زندگینامهٔ خودنوشت زنی را بخوانیم که تجربهٔ عمیقی از زنده بودن داشته است. این نه فقط بدین سبب است که او زنی فرهیخته و درسخوانده و نویسنده و … بوده است. بلکه بیشتر بدین دلیل است که او زندگی کرده است؛ عمیق و واقعی. هر کس بتواند شور زیستن را در حرفهای خود نشان دهد، آدمی ستودنی است، حتی اگر کتابی ننوشته باشد.
اما سیمون دوبووار کتابها نوشته است. سرتر از بسیاری مردان است که شناختهایم و میشناسیم. این است که به گمان من خواندن خاطرات او برای همه، اما البته به ویژه برای دختران و زنان ما، سودمند و آگاهیافزاست.
کتاب با سخنانی رازآلود دربارهٔ ادبیات، نوشتن و چیزهایی از این قبیل شروع میشود. سیر تاریخی در کار هست، اما نقطهٔ عزیمت همان دغدغههای همیشگی آدمهایی در این قد و قامت است.
« ادبیات که واقعیت را در خدمت تخیل قرار میدهد، این امکان را ایجاد میکند که انسان از واقعیت انتقام بگیرد»(ص ۴۷ ). راز این امر هم یک چیز است: » نویسندگی فعالیتی در عالم تنهایی است» ( ص ۴۹ ). سیمون اندیشهها را نقد میکند: « پدرم میگفت: زن همان چیزی است که شوهرش میسازد. بر شوهر است که به او شکل بدهد» ( ص ۴۹ ). معلوم است که چنین نقدی کجا را هدف میگیرد. سیمون شیفتهٔ ادبیات است؛ از کودکی تا مرگ: « در زندگیام ادبیات جایی را اشغال کرد که قبلاً مذهب در اختیار گرفته بود: تمام زندگیام را ادبیات اشغال کرد و شکلش را تغییر داد» ( ص ۲۱۹). اما رنگ و لحن مذهب در تمام زندگی این دخترک پرجنبوجوش به دنیا آمده در آغازین سالهای قرن بیستم باقی میماند: « فومه مینوشت: گناه جای خالی خداست» ( ۲۲۹ ).
میبینید که در خلال این خاطرات چه نقدها علیه چه مذهبها و مکتبها هست. اما احساسها همیشه با فکرها به یک راه نمیروند. سیمون از کوکتو نقل میکند که چنین چیزهایی « مثل تصادفهای راهآهن است. احساس میشود، توضیح داده نمیشود» ( ص ۲۳۷ ). همین است که سیمون علیه مذهب میشورد: « از اینکه خود را میمون خدا کنم سرباز میزدم» ( ص ۲۶۷ ). آن وقت تمام این سوگها و تنهاییها و عشقها معنای دیگری پیدا میکند. سیمون از هاینه نقل میکند: « هر اشکی که انسان بریزد، بالاخره همیشه دماغش را تمیز میکند» ( ص ۲۷۱ ). اما با این حال، شیفتگی او به زندگی زنی معنوی، قدیسهای از دیار غربت، یعنی سیمون وِی، در لابهلای این نقدها و حرفها پنهان نمیماند. سیمون لامذهب سیمون مذهبی را می ستاید. میگوید یک بار به سیمون وی گفته: « مسئله عبارت از خوشبخت کردن انسانها نیست، بلکه این است که معنایی برای زندگی آنها یافت.» سیمون وی هم در پاسخ او گفته: « خوب دیده میشود که هرگز گرسنگی نکشیدهاید!» ( ص ۲۷۹ ).
دوبووار به نتیجهٔ آزمون دانشگاه اعتراف میکند: « سیمون وی در صدر قبولشدگان بود و من بعد از او نفر دوم بودم» ( ص ۲۸۶ ). اما زندگی او درست عین گفتهٔ دولاکرواست: « برای رفتن به جایی که نمیدانی، باید از راهی که نمیدانی بروی» ص ۳۱۱ ). این عین معنای زندگی اوست. همان است که خود میگوید: « اعتقاد به: زیستن به شیوهای خطرناک، دست رد به سینهٔ هیچ چیز نگذاشتن » ( ص ۳۱۸ ). این البته تولید تضاد میکند. همان تضادی که بسیاری از ما با آن روبهروییم. دوستانی را میشناسم که مذهبیاند، فیلم میبینند، داستان میخوانند، فیزیک مطالعه میکنند، سیاست میورزند، تمرین یوگا میکنند و خیلی کارهای دیگر بلدند و دوست دارند بلد باشند. مشکل آنان همان است که راموز گفته است: « چیزهایی که دوستشان میدارم یکدیگر را دوست ندارند » ( ص ۳۲۲ ).
سیمون دوبووار صادقانه از زندگیاش سخن میگوید. این صداقت سیال را وقتی بشناسیم تحسین میکنیم. فرقی هم نمیکند که مرد باشیم یا زن. جایی که عرصهٔ فهم و ادراک است، جنیست نقشی ندارد. سیمون از کودکی، نوجوانی، جوانی، عشق، درس، کتاب و خیلی چیزهای دیگر سخن میگوید. این برای همه خواندنی و در یاد ماندنی است. اما مردها شاید خوب باشد که زندگی را از نگاه زنی چنین ایدهآل بنگرند؛ آن هم در فضای رؤیایی که مردها زنانگی مطلقش میپندارند. جملهٔ غریب اربو به نقل سیمون، چیزی است که خاطر بسیاری از مردان را خرّم میکند. آنان اغلب چنین جملههایی را تحسین میکنند: « همان قدر که زنی را که از او خوشم میآید دوست میدارم، ارزش قائل شدن برای زنی که تصاحبش کردهام غیرممکن است » ( ص ۳۸۰ ). همین الان میتوانم حس ستایش و همدلی را در گوشهٔ لبها و چشمهای دوستانم، خوانندگانم، ببینم. اما سیمون برای دخترها هم نصحیتهایی دارد:
« مادر: این جوان به نظرت چه ایرادی دارد؟
دختر: هیچ مامان. او را دوست ندارم.
مادر: دخترم، زن دوست ندارد؛ مرد است که دوست دارد» ( ص ۳۸۸ ).
دقت کنیم خاطرات زنی را که احتمالاً در پستوی ذهنمان مانند او را ایدهآل میدانیم، با دقت بخوانیم. این برای فهمیدن زندگی به ما کمک میکند.
۲۳ تیر ۱۳۸۹ | ۱۴:۴۲
احتمالا بنده به مشتریان دائم این ستون پیوستهام.