فیروزه

 
 

حکایت مستندهای تلویزیون

به بهانهٔ پخش مستند تقاطع

یکی از جاذبه‌های کمپانی‌هایی مانند BBC و NG و مانند آن ساخت مستند است. اگر مشتری پروپاقرص تولیدات این شرکت‌ها باشید ـ که این روزها به راحتی می‌توانید نسخه‌های با کیفیت تولیداتشان را از شبکه‌های غیررسمی فروش محصولات تصویری اینترنتی بخرید ـ این ادعا را تصدیق می‌کنید که این دو شرکت و تا حدودی شرکت Discovery در زمینۀ ساخت مستندها به ویژه مستندهای تاریخی و سیاسی چندین گام از دیگر همتایان خود جلوتر هستند. گرچه عمدۀ مستندهای تاریخی‌ـ‌سیاسی که تا کنون دیده‌ایم، مربوط به جنگ جهانی اول و دوم و معدودی مربوط به شوروی کمونیستی، جنگ اول و دوم آمریکا با عراق و جنگ افغانستان است ولی در همان تعداد از مستندهایی که دربارۀ ایران و انقلاب اسلامی ساخته شده است، هوشمندی، پرداخت حرفه‌ای و تلاش برای متاثر کردن مخاطب را می‌بینیم. فراموش نکنیم که پس از انقلاب به دلیل برخی ملاحظات سیاسی و امنیتی عملا امکان بهره‌برداری از آرشیو رسانۀملی و دیگر آرشیوهای تصویری غنی ایران برای مستندسازان غربی میسر نبوده و نیست و آن‌ها از انبان خود بهره می‌برند ولی با این حال در همین محدودیت هم تصاویری به ما نشان می‌دهند که فرسنگ‌ها با آن‌چه ما به صورت رسمی دیده‌ایم، فاصله دارد؛ نمونه‌اش تصاویر آغازین مستند «ایران و غرب» با آن جملۀ کوبنده‌ای که روی تصویر امام زیر درختان سیب نوفل لوشاتو پخش ‌شد: «این مرد جهان را تکان داد».

چند سالی است که تلویزیون تلاش می‌کند با بازگشایی آرشیو خود به صورت قطره‌چکانی و در مناسبت‌های مختلف تصاویری از روزهای پرشور انقلاب و دهۀ پرتلاطم شصت به ما نشان دهد؛ که البته نتیجه رضایت مخاطب است. این روند گرچه با افت و خیز دنبال شده است و احتمالاً دنبال هم شود ولی از نظر کیفی متوقف مانده که حاصل بهره‌برداری غیربهینه از این ذخایر تصویری ناب است. نگارنده بهره‌برداری درست و بهینه را در قالب ساخت مستندهای سروشکل‌دار و حرفه‌ای می‌بیند و نه مستندهای خبری میان‌برنامه‌ای؛ مانند آن‌چه در مستندهای «شاخص»، «امام روح‌الله» و «دفاع مقدس» رخ داد…(جالب آنکه سرآغاز ساخت مستند «امام روح‌الله» نمایش مستندی ساختۀ شبکۀ المنار دربارۀ امام خمینی بود که نمایش آن برای مستندسازان و مدیران فرهنگی ما برخورنده بود که چرا ما نه؟) نمونه‌مستندهایی مانند «گرگ‌ها» که دربارۀ خیانت‌های منافقین پس از پیوند با رژیم بعثی عراق بود و حدود سه سال پیش از رسانۀ ملی پخش شد را می‌توان تا حدودی مستندی حرفه‌ای خواند، اما چرا تا حدودی؟ زیرا این نوع مستندها بیش از آنکه ساختۀ کارگردان یا حاصل پژوهش‌های یک راوی باشد، حاصل نمایش قطاری تصاویر آرشیوی و نایابی است که به هر شکل به دست تیم سازنده رسیده است. مستندی که بیشترین علت موفقیتش دستیابی ایران به آرشیو استخبارات عراق بود. آرشیوی که با کمک معاودین عراقی و پیش از تسلط آمریکا بر عراق به ایران منتقل شد و بخشی از آن را نهادهای امنیتی در اختیار رسانۀ ملی گذاشتند تا بشود مستند گرگ‌ها. برای آنکه متوجه این قیاس شوید اشاره می‌کنم به مستندی دیگر که حدود یک سال پیش از شبکۀ چهار پخش شد؛ مستندی دربارۀ نوجوانان اسیر ایرانی که حال سال‌ها پس از آزادی هر یک پا به میان‌سالی گذاشته بودند ولی مستندساز همه‌شان را گرد هم آورده بود و با بردنشان در موقعیت‌های آن زمان و نمایش تصاویر دیدار آن‌ها با صدام و..مستندی در سطح بین‌المللی ساخته بود. با همان تصاویر آرشیوی و همان بضاعت…

جدای از تنگ‌نظری و کج‌سلیقگی مدیران رسانه، مقهور و مرعوب‌بودن مستندساز در برابر تصاویر ناب آرشیوی نمایش‌ داده‌نشده یکی از معضلات امروز مستندهای رسانه‌ای ما است. در نتیجه اگر مستند ما دارای مخاطب هم شود، مخاطب مستند نیست، مخاطب تصاویر است؛ تصاویری که نهاد چشم‌چران و فضول انسان را تحریک کرده است تا از پرسه‌زنی در مگوهای تصویری دیگران لذت ببرد. این همه در حالی است که به دلیل حضور دوربین‌های مختلف در وقایع انقلاب و دهۀ شصت و تلاش برای ثبت لحظه به لحظۀ وقایع ریز و درشت آخرین انقلاب حقیقی قرن و همچنین ورود طیفی از فیلم‌سازان انقلابی به عرصۀ ثبت تاریخ دهۀ شصت عملاً ما از نظر مواد خام ساخت مستندهای سیاسی هیچ کم و کسری نداریم ولی هنوز تلاشی درخور برای نمایش مستند و تأثیرگذار انقلاب صورت نگرفته است. این در حالی است که حتی بر اساس دیدگاه حاکم رسمی نیز اگر به خوبی دهۀ شصت برای نسل فعلی در قالب ده‌ها و صدها مستند بازروایی شود، دیگر شاید آن فریب بزرگ که بخشی از حاکمیت معتقد است در پی آن، وقایع خرداد ۱۳۸۸ رخ داد، گریبان نسل بی‌خبر از همه جا را نخواهد گرفت؛ نسلی که از پایان دهۀ شصت تا کنون در طوفان پرسرعت تحولات فرهنگی و تکنولوژیکی غرق شده است و اصلاً تلقی درستی از وضعیت زندگی مردم در دهۀ شصت و پیش از انقلاب ندارد؛ در نتیجه گمان می‌کند اگر رژیم پهلوی برجا می‌ماند یا دیگر گرایش‌های حاضر در انقلاب ـ توده‌ای‌ها، جبهۀ ملی، ملی‌گراها و گروه‌های چریکی مسلمان و چپ و…ـ حکومت تشکیل می‌دادند، وضع بهتر از اکنون می‌شد؛ برای نمونه لزوماً نباید این مستندها فقط به گرو‌ها و شخصیت‌های سیاسی بپردازند. کافی است یک مستند، زندگی مردم ایران در دهۀ شصت یا پیش از انقلاب را با اکنون مقایسه کند. آن زمان که گاز لوله‌کشی شهری نبود، آن زمان که سد نداشتیم، آن زمان که خاموشی‌های هفتگی برق در روزنامه‌ها اعلام می‌شد، آن زمان که تلویزیون فقط دو شبکه داشت و شبکۀ دوم پس از اخبار ۲۲:۳۰ با پخش قرآن‌های مجلسی کارش تمام می‌شد، آن زمان که موشک‌باران بود، آن زمان که تلفن وجود نداشت، زمان کارت بسیج اقتصادی و رواج کوپونیسم، زمان حرکت نفت‌فروش‌ها با آن گاری‌های دستی در خیابان‌ها، زمان استفاده از آبخوری‌های مشترک در مدارس، زمان استفاده از بخاری‌نفتی‌های قدیمی در مدارس و… همگی می می‌تواند از راه آمده و خستگی این همه سال حکایت کند تا مردمان از یاد نبرند چه بودند و چه شدند. به گمان نگارنده مردمان میان‌سال و حتی پا به سن گذاشته بیشتر از نسل فعلی نیازمند بازروایی تصویری آن زمان‌ها هستند؛ چرا که اینان بسیاری مسائل را فراموش کرده‌اند و همین فراموشی‌شان نقش مهمی در انحراف نسل جوان بی‌خبر بازی می‌کند. شاید تلاشی برای نمایش این‌ها را دو سال پیش در برنامۀ به یادماندنی «نقره» دیدیم که خیلی زود تمام شد. تلویزیون همچنان که باید به سرگرم‌ساختن مردم فکر کند، نباید از یاد ببرد که ایران یکی از کشورهای حوزۀ اسکاندیناوی نیست بلکه در قلب تاریخ و آتش و خون جهان، خاورمیانه، قرار دارد با حکومتی ایدئولوژیک که با هر تعبیر و تفسیری مطلوب بسیاری از سردمداران جهان نیست و هوشیار نگاه داشتن مردم و قانع بارآوردن آن‌ها وظیفۀ اصلی رسانه است. نمایش آن کمبودها و رفاه نسبی امروز یکی از را‌ه‌های آگاه‌سازی مخاطب است؛ مهمی که از آن غفلت می‌شود.

از طرفی در جانب ساخت مستندهای سیاسی به ویژه از دهۀ پرواقعۀ شصت نیز کم‌کاری بسیار دیده می‌شود. چند سال پیش که رشد گرایش‌های مارکسیستی در میان برخی نهادهای دانشجویی مایۀ نگرانی بود، کمترین واکنشی از سوی تلویزیون برای نمایش مستندی از وضعیت حزب توده در دهۀ شصت دیده نشد. در حالی که تصاویر و مستندهای تاریخی در این باره بسیار هستند و آن‌قدر که دربارۀ موقعیت و تأثیرگذاری حزب توده و شاخه‌های فرعی آن در جنبش‌های چندده‌سال اخیر کتاب نوشته شده دربارۀ خود امام خمینی کتاب نداریم. پس چه جای گله است اگر مخاطب جوان فعلی که نهایت خاطره‌اش از انقلاب و دهۀ شصت، موشک‌باران‌های شهری بوده، اکنون برای مطالبۀ خواسته‌های به حق یا نابه‌حق سیاسی و اجتماعی‌اش روانۀ کف خیابان‌ها شود و از هر رگ گردن‌برآمده‌ای که بلندتر فریاد می‌زند دنباله‌روی کند، چه جای گله است؟ اگر همین مخاطب گمان کند جنگ پس از فتح خرمشهر بیهوده ادامه یافته است چطور؟ حتی اگر بخشی دیگر از نسل جوان گمان کند ما بیهوده صلح کردیم و باید به جنگ ادامه می‌دادیم…

*

نمایش مستند «تقاطع» با صحنه‌گردانی مرضیه هاشمی یا همان خانم فرانکلین، زن سیاه‌پوستی که تلاش داشت به حقیقت مرگ ندا آقاسلطان دست یابد، آن هم در سالگرد وقایع سال ۱۳۸۸ از تلویزیون، بار دیگر میزان کم‌کاری مستندسازان وطنی و مسئولان صدا و سیما را نمایش داد. گرچه این مستند از لحاظ توان پاسخ‌گویی به برخی پرسش‌ها و برخی کیفیت‌های تصویری متوسط بود ولی با این حال تأثیرگذار، نو و بی‌طرفانه می‌نمود. جسارت سازندگان مستند در روبه‌رو کردن متهم به قتل با دوستان و همراهان مرحوم ندا آقاسلطان و تلاش مستندسازان برای راه یافتن به زندگی خصوصی خانوادۀ ندا، اگرچه به شکست انجامید ولی تلاش برای بازگویی آنچه رخ داده بود، به دور از نگاه سطحی و شعارزده جای تقدیر دارد. جالب آنکه پخش همین مستند و چند مستند خبری دیگر دربارۀ برخی چهره‌های سیاسی مانند فاطمه حقیقت‌جو، فریبا داوودی مهاجر و…با واکنش رسانه‌های غربی همراه شد که خود نشان‌دهندۀ اهمیت و موفقیت ساخت چنین مستندهایی ـ ورای ارزش‌گذاری محتوایی آن‌ها ـ است. اما چرا این سنت حسنه بهتر پیگیری نشود؟ چند سال پیش ساخت مستندی دربارۀ ادواردو آنیلی هم جریان‌ساز شد. یا ساخت و پخش غیررسمی مستندی دربارۀ انور سادات با عنوان «مرگ فرعون»؛ جالب آنکه با وجود دو جنگ مهم و تاریخ‌ساز ۳۳ روزه در لبنان و ۲۲ روزه در غزه، ولی حتی برای اغنای مخاطب ایرانی ـ که دست‌کم دیگر ساده‌لوحانه شعار نه غزه! نه لبنان! جانم فدای ایران! را تکرار نکند ـ هیچ مستندی از وقایع آن روزها ساخته نشده است در حالی که به راحتی می‌توان روی همکاری حماس و حزب‌الله لبنان به عنوان طرفین اصلی این جنگ‌ها حساب باز کرد. نتیجۀ این بی‌تفاوتی و یا بی‌خبری یا بی‌تدبیری رسانۀ ملی در قبال مستندسازی‌های با کیفیت سیاسی‌ـ‌تاریخی این می‌شود که وقتی در مستند «تقاطع» راوی زن مستند، تصویر مریم و مسعود رجوی، سرکردگان گروهک منافقین را به آخوندزاده (شریک آرش حجازی در انتشارات کاروان) و دخترکی که گویا رفیق ندا است، نشان می‌دهد آن‌ها او را نمی‌شناسند؛ یعنی عامل بسیاری از قتل‌ها و ترورهای دهۀ شصت را نمی‌شناسند. پس چگونه متوقعیم اینان بتوانند سره را از ناسره تشخیص دهند وقتی حق و باطل درهم‌آمیخته شده است؟

اینکه چرا رسانۀ ملی جسورانه‌تر به مستندسازی نگاه نمی‌کند و چرا تلاش نمی‌کند با ساخت مستندهای متعدد و متفاوت نبض بازار ساخت این آثار را در دست بگیرد تا مشتری دیگر شبکه‌ها کمتر شوند، پرسش‌هایی است که سال‌ها بی‌جواب مانده است. اگر رسانۀ ملی جسارت ساخت این مستندها را به خود و یارانش ندهد، همشه این شمشیر داموکلوس بر بالای سر وی نصب است که عده ای خواستار شبکۀ خصوصی باشند.