فیروزه

 
 

هدف: حمله به قلب زندگی مدرن

یکی از ویژگی‌های مهم تلویزیون، خلق جهانی مجازی است با مقتضیات خاص خود. در این جهان مجازی ممکن است برخی قواعد دنیای واقعی حاکم باشد و ممکن است نه ولی ساکنان این دنیای مجازی پس از مدتی زیستن در آن، با این قواعد پیدا و نهان خو می‌گیرند و با رمز و رموز خالقان آن آشنا شده و مرتب در طول روز و شب و در پی دیدن محصولات این دنیا از آن رموز گره‌گشایی می‌کنند. در این دنیا گاه حرف‌هایی که در پرده زده می‌شوند (با همان کُدها)، بهتر و خوشایندتر از سخنانی است که بر منابر و تریبون‌ها و به صراحت زده می‌شوند و زودتر تأثیر خود را بر جای می‌گذارند. دنیای مجازی رسانه مجالی است تا مردم فراتر از ضعف‌ها و قوت‌های خود مهمان قهرمانان و ضدقهرمانانی شوند که بتوانند برخی تردیدها و مسائل مردم را حل کنند و یا برای آن‌ها دنیایی بهینه‌تر از اینی که در جریان است، بسازند.

یکی از محصولات این دنیای مجازی سریال‌های طولانی و دنباله‌داری است که سال‌ها مردم با قهرمانانش زیست می‌کنند و بزرگ می‌شوند، تو گویی جزئی از خانوادۀ ایشان هستند. (مثل یادش به‌خیر سریال قصه‌های جزیره که در دو سال پخش خود ما را با اهالی‌اش چه سروسرّها بود…). اهمیت این سریال‌ها در این است که می‌توانند متناسب با تغییرات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تغییر کنند و همین دیدن ردپای تغییرات در سریال‌ها باعث نوعی شوق در مخاطب می‌شود؛ نمونۀ بومی آن سریال همسران که وقتی روزپخش شده بود و مردم تغییرات اجتماعی را در بازی بازیگران دوست‌داشتنی‌اش می‌دیدند، در نزدیک شدن مردم آن زمان به سریال یا دنیای مجازی خلق‌شده توسط آن نقش مهمی داشت. شاید دلیل واضح این تمایل، انفرادی‌شدن زندگی انسان‌های امروزی است که می‌گویند خاصیت دنیای مدرن است. کندن از اجتماع و فرورفتن در خود که البته صریحاً با آموزه‌های اسلامی و ایرانی در تضاد است. این نوع سریال‌ها چون بیننده را از آن هزارتوی گرفتارشده بیرون می‌کشند و نوعی خانوادۀ مجازی به او می‌بخشند که بی‌دردسرتر و بی‌خرج‌تر از یک فامیل حقیقی است که داشتنش مساوی است با برخی وظایف و مسئولیت‌های اجتماعی (از صلۀ رحم بگیر تا درد دل و..) در دل بیننده نفوذ می‌کنند. هم مئونۀ خانوادۀ حقیقی را ندارند هم می‌توانند با مخاطب ارتباط برقرار کنند و مثلاً شخصیت‌های آن پس از مدتی مابه‌ازایی در زندگی بیننده پیدا کنند (مثل سریال دوستان یا همان friends خودمان).

حال اگر من و شما در مقام یک مُصلح اجتاعی باشیم با این دنیای خلق‌شده چه کنیم؟ چگونه در زندگی محصورشدۀ آدمیان امروزین نفوذ کنیم و ایشان را با هزاران پرسشی که از آن‌ها فرار کرده بودند، روبه‌رو کنیم؟ دقیقاً از همین نقطه می‌توان به بینندۀ کنارکشیده از اجتماع که تلاش می‌کند با محدود کردن دایرۀ ارتباطاتش با دنیای بیرون استرس و اضطراب‌هایش را کاهش دهد، ضربه زد. بینندۀ امروزی یاد گرفته است به جای وسیع کردن دایرۀ معلوماتش و محکم‌کردن شخصیتش بنابر آموزه‌های روان‌شناسان جدید مدام خود را از عرصه‌های اجتماعی بیرون بکشد تا کمتر در معرض آسیب‌ها ـ بخوانید پرسش‌ها ـ باشد؛ چون اگر مدام از طرف اجتماع حقیقی مورد پرسش قرار بگیرد و مدام از او پرسیده شود وظیفۀ انسانی و اجتماعی‌اش در قبال فلان چیز چیست و…مدام باید با وجدان انفرادی و اجتماعی خود درگیر باشد؛ و همین او را مستهلک می‌کند. البته همین بیننده وقتی می‌شنود فلان طلبۀ سیرجانی برای اعادۀ عدالت پای پیاده از فلان جا راه افتاده است تا فلان جا، در دلش او را تحسین می‌کند و خود را در برابر او حقیر می‌یابد ولی آن قدر کشش وی به دنیای بی‌دردسر مدرن قوی است که تلاش می‌کند از شر پرسش‌هایی که او را هدف می‌گیرند رهایی یابد که چرا او چنین نیست؟چرا چنین نمی‌کند؟ و…چون یافتن پاسخ برای این نوع پرسش‌ها مساوی است با برهم خوردن آرامش زندگی وی..آرامشی مرداب‌وار ولی پذیرفتنی. پس امروز مردم معتقدند هر کس کمتر بداند راحت‌تر است. در این شرایط من و توی مصلح اجتماعی با حربۀ اسب تروای این نوع سریال‌ها می‌توانیم خورۀ پرسش را به جان مخاطب بیندازیم وقتی در یکی از همین سریال‌های بلندبالای دوست‌داشتنی او را در برابر داستانی مهیب قرار می‌دهیم که مجبور باشد در یک خودوارسی بزرگ (big reflexivity) مدام رابطۀ خود را با قهرمانان داستان و کنش‌ها و واکنش‌های‌شان بسنجد.[۱] دیگر در این مرحله او را یارای فرار نیست؛ چون نمی‌تواند تلویزیون را خاموش کند؛ فردا در برابر هم‌نسلانش وقتی از سریال می‌گویند، نمی‌تواند ساکت باشد. از مُد عقب‌مانده تلقی می‌شود. دیدن سریال آیینی است مجازی که او نمی‌تواند از آن دست بکشد. آیینی‌شدن (ritualization) یک سریال، یعنی همه در یک ساعت در برابر تلویزیون بنشینند و تحت نمایش آن و آثار آن قرار گیرند و احساساتی کمابیش یکسان بروز دهند؛ نمونۀ خوب این آیینی‌شدن را در دیدار عمومی سریال جواهری در قصر، روزگار قریب و..می‌توان سراغ گرفت. به هر روی از منفذ این سریال‌ها می‌توان راهی باز کرد به زندگی محصور مردمان فعلی تا ایشان را در قبال اجتماع و آفات آن حساس کرد.

یک دسته از سریال‌هایی که می‌توانند در صورت استمرار و تداوم، آیینی شوند ـ در نتیجه مردم را با خود همراه کنند و وجودشان را در برابر آموزه‌های رسانه و نفوذ آن رخنه‌پذیر سازند ـ سریال‌های پلیسی هستند. این نوع سریال‌ها به دلیل ماهیتشان بر پایۀ آسیب‌های اجتماعی بنا شده‌اند ولی می‌توان از آن‌ها هشدار برای کبرا ۱۱ ساخت که شما در لابه‌لای طنز و اکشن، دنیای اطراف را فراموش کنید و مدام در فکر هیجان بیشتر باشید یا مانند سریال‌های آگاتا کریستی‌وار مدام در التهاب کشف راز باشید و نه دنیای اجتماعی بستر داستان. و البته می‌توان از آن‌ها سریال‌هایی برآورد که بتوانند در به تصویر کشیدن عریان اجتماع مدرن و آفات آن موفق باشند. جایی که در بستر داستان می‌توان از مردم پرسید چه اندازه در معرض آن آسیب هستند؟ اگر آن آسیب را متحمل شوند، چه می‌کنند؟ چه اندازه در رقم زدن آن آسیب اجتماعی نقش داشته‌اند؟ و…

بهانۀ این نوشته پخش سریال کلانتر از شبکۀ اول و سریال هوش سیاه از شبکۀ سوم است. دو سریالی که جدای از برخی ضعف‌های داستانی و فنی در حوزۀ ژانر فقیر پلیسی بومی، گیرا و قابل تأمل هستند. سریال کلانتر دارای ویژگی‌های آیینی‌شدن هست…سه سری از آن ساخته شده است، آن هم با یک قهرمان ثابت (با بازی ایرج نوذری) که شمایل پلیسی را خوب درآورده است. اگر اهالی رسانه فهم درستی داشته باشند با وی قراردادی بلندمدت می‌بندند و بر پایۀ او ـ و نه کارگردان یا فیلم‌نامه‌نویس ـ سری‌های بعدی را می‌سازند تا ما صاحب یک قهرمان قانونی شویم که می‌تواند در دل خانه‌هایمان رخنه کند. ما در سپهر رسانه‌ای خودمان صاحب یک شرلوک هلمز مدرن ـ شاید هم یک دِرِیک و همکارش هِنری ـ خواهیم شد که می‌تواند همان حرف‌های سردار احمدی مقدم و احمدرضا رادان را البته با ادبیاتی متفاوت بزند. سریال هوش سیاه نیز واجد این ارزش هست با این تفاوت که ماهیت آن که مربوط به جرایم هوشمند می‌شود، کمی کار نگارش سریال را سخت می‌کند ولی می‌تواند برای نخستین بار این پرسش را پیش روی مخاطب خود قرار دهد که هر چه دنیا پیشرفت می‌کند، شکل و شمایل سنتی مجرمان هم تغییر می‌کند و آنان نیز مدرن می‌شوند. دیگر قرار نیست مجرمان لانگ جان سیلورگونه در حالی که طوطی بر دوششان است و تکه کاهی گوشه لبشان، امنیت اجتماعی و اقتصادی آن‌ها را هدف قرار دهند.

سال‌ها پیش که سریال سرنخ پخش می‌شد از دل روایت ایرانی و احساساتی آن اثر از زندگی یک پلیس، امیدوار بودیم یک سریال بومی پلیسی خلق شود که:

۱. مردم ما هر دوشنبه یا چهارشنبه یا جمعه بنشینند و خودِ خلافکارشان را در جدال با قانون ببینند؛

۲. از میان پرداخت یک سریال پلیسی بشود نقبی زد به دنیای پیرامونمان و برخی آسیب‌های اجتماعی را مطرح کرد (مانند آنچه در سریال دوران‌ساز داستان یک شهر اصغر فرهادی یا دوران سرکشیِ کمال تبریزی رقم خود)؛

۳. بتوان شهر را عریان‌تر از همیشه به عشاقش نشان داد و یادآوری کرد که در کجای اخلاقیات ایستاده‌‌ایم، پیش از آنکه بیجه‌ها این را به ما یادآور شوند.

۴. بتوان از قِبَل برخی جرایم که ریشه‌اش در فقر فرهنگی و اقتصادی است، نرم نرمک به نقد حاکمان نشست و البته از همه مهم‌تر نقد سخت مردمان. که بی‌شک مردم نقدناپذیرتر از حاکمان هستند.

هنوز که آرزویمان برآورده نشده است گرچه دیدن اپیزود دوستان در سریال کلانتر با آن پرداخت جالبش (چه اندازه خوب می‌شد اگر عمار تفتی، قاتل آن قسمت سریال، روانی نبود و یک قاتل ساده بود تا می‌شد بر دوش‌های نحیفش بی‌شمار نقد اجتماعی برساخت) و کل سریال هوش سیاه ـ که این هفته تمام می‌شود و خبر رسیده سری دومش در جریان است ـ امیدوارمان کرد که سریال‌های زیرزمینی خارجی کار خودشان را کرده‌اند و نویسندگان ما را قصه‌گو کرده‌اند؛ می‌ماند همتی رسانه‌ای از مدیران که این روند را ادامه دهند. تا سال‌ها… که ما نیازمند یک قهرمان ثابت هستیم..حالا می‌خواهد امیرحسین اوصیا (کارگاه اصفهانی سریال سرنخ) باشد یا ایرج نوذری یا حسین یاری…به هر حال دیگر نوستالژی‌بازی‌های کارآگاه علوی جواب نمی‌دهد…می‌دهد؟

گفت‌وگوی هفته: شمارۀ پیشین هفته‌نامۀ همشهری جوان یک گفت‌وگوی ماندگار و البته اصلاح‌شده از ابوالقاسم طالبی داشت که پیشنهاد می‌کنم آن را بخوانید. اصلاً می‌توان تا مدت‌ها دربارۀ آن گفت‌وگو مطلب‌ها نوشت. کما اینکه راقم می‌خواست مفصل دربارهٔ آن بنویسد که سریال‌های پلیسی نگذاشتند ولی من باب اظهار لحیه هم که شده، گفتیم بدک نیست بنویسیم که: ابوالقاسم طالبی در میان خیل عظیم کارگردانان و نویسندگان بی‌مدینه و بی‌آرمان امروزین که مثل طبقۀ متوسط شهری سرگشته به همۀ مقتضیات شهری و زندگی کنونی تن داده‌اند، همچنان روی برخی مظاهر سفت و سخت ایستاده و نتیجه‌گیری‌های اعتقادی می‌کند. هنوز برای‌ او دنیای سیاه و سفید مطرح است و در دام دنیای خاکستری و شخصیت‌پردازی خاکستری ـ بخوانید شخصیت‌پردازی بی‌رگ و ریشۀ مدرن طبقۀ متوسط شهری ـ نیفتاده است. چنین شخصیتی ورای صحت و سقم دیدگاهش جالب است و غنیمت…اینکه وقتی مصاحبه‌کنندۀ سرگشتۀ همشهری جوان که یکی از همین جوانان و نوجوانان پاستوریزه اطرافمان است به او می‌گوید حرف زدن از استخر مختلط انتشار منکر است، خنده‌ات می‌گیرد از این همه بلاهت، آن هم در نشریه‌ای که چند صفحه قبل‌ترش دربارۀ افزایش مصرف مادهٔ مخدر شیشه در میان دختران برای لاغری نوشته بود و لابد آن اشاعۀ منکر نبود! وقتی می‌خوانی ابوالقاسم طالبی جوانانی را که شب عروسی‌شان کراوات می‌بندند به نقد می‌کشد که چرا در بهترین شب زندگی‌شان این نوع پوشش برایشان ارزش است، می‌فهمی هنوز نسل آدم‌های پرسشگر و دغدغه‌مند زنده است گیرم برخی به بهانۀ این نوع حرف‌ها به او برچسب عقب‌مانده بزنند. وقتی مصاحبه‌کننده با بیان مصداقی چون علی دایی و کراوات زدن وی، تلاش می‌کند به باسمه‌ای‌ترین شکل ممکن به نقد ابوالقاسم طالبی پاسخ دهد که بله! نخبگان ما هم کراواتی هستند، طالبی به راحتی می‌گوید علی دایی را نمی‌شناسد!…که راست هم می‌گوید آن علی دایی، در آن پوشش را که می‌شناسد؟..چرا که پروفسور سمیعی از سر عادت کراوات می‌زند و نه از سر تفاخر..و این قصۀ نسل ماست…کل گفت‌وگو را می‌توان اینجا آورد و از آن نتیجه‌ها گرفت برای تحلیل نسل امروز..نسل بی‌طبقه..نسل بی‌آرمان. حالا جواد طوسی و عشاق مسعود کیمیایی هی تلاش کنند نگاتیو را با تیزی و دشنه و غیرت برش بزنند! مگر می‌شود وقتی فضا چیز دیگری می‌طلبد.


[۱] سال‌ها پیش با پخش یکی از قسمت‌های سریال داستان یک شهر ۲ این اتفاق افتاد. داستان آن قسمت دربارۀ ایدز بود. فرهاد اصلانی مردی بود که زنش (با بازی نازنین فراهانی) مدتی غایب می‌شود و وقتی او را می‌یابد فکر می‌کند در حقش خیانت کرده ولی بعد زن می‌گوید چون خبردار شده ایدز گرفته دچار مشکل روحی شده بوده…مرد در برابر این پرسش زنش که از کجا معلوم تو خیانت نکرده باشی، آزمایش ایدز می‌دهد و آن‌جا معلوم می‌شود شوهر غیرتی امروز، مرد هوسران دیروز بوده که سوغاتش برای زن و تنها فرزندش ایدز است. مرد خودسوزی می‌کند و زن خوشحال از آنکه فرزندشان سالم است، داستان را با هزاران پرسش تمام می‌کنند. آن قسمت آن زمان در کلان‌شهری چون تهران ولوله‌ها راه اندخت.



comment feed ۴ پاسخ به ”هدف: حمله به قلب زندگی مدرن“

  1. ناشناس

    اونجایی که حرفهای کلی می زنی و از این طرف و اون طرف کپ می زنی ای ی ی میشه تحمل کرد اما وقتی به مصادیق و جزییات میرسی …
    دیدن دو تا ایرج در تلویزیون طاقتی حداقل در حد و اندازه های فرج الله سلحشور در ایوب پیامبر میخواد: ایرج حسابی، ایرج نوذری؛ با «طاقت بیار رفیق» هم مشکل حل نمیشه.
    کی گفته نگاه خاکستری نگاهی مخصوص به دنیای مدرنه و نگاه سفید و سیاه نه. نگاه سفید و سیاه برآمده از نگاه ایدئولوژیکه که همیشه میتونه باشه و بود، نگاه خاکستری تا اندازه زیادی برآمده از نگاه عقلانیه که این هم همیشه میتونه باشه و بود. این چه کاریه که وقتی با چیزی مخالفیم بهش انگ می زنیم این بی رگه، مدرنه، لیبراله و … اگر قرار باشه ما سفید و سیاه نگاه کنیم که باید کل نوشته های درخشان حضرتعالی رو مزخرف و نامربوط بدانیم در صورتی که نکات قابل استفاده زیادی هم توش هست. نگاه خاکستری همونیه که برخی در تعریف نقد و نقادی میگن: دیدن نیمه پر لیوان در کنار نیمه خالی آن. البته در اصطلاح دعوایی نیست هرکی میتونه بگه من تعریفم از نقد چیز دیگری است اما شاید با استفاده از واژه ارزیابی این مطلب راحت تر منتقل شود در ارزیابی کارنامه اشخاص باید نگاه خاکستری داشته باشیم وگرنه پای محتسب به میان میاد! بد نیست شما هم یک خودوارسی بزرگ!! بفرمایید.

  2. ضدکلیشه

    یکی از معدود نوشته های این سایت که میشه خوندش همین نوشته های ضدجریانه اقای قادریه…جالبه که دقیقا به افت اصلی سینمای روشنفکری حمله کرده…شخصیت پردازی خاکستری…چیزی که سینمای بالیوود رو سرپا نگه داشته و سنت روایی شرقه شخصیت پردازی سیاه و سفیده و چیزی که برامده از نسبیت انگاریه شخصیت پردازیه خاکستریه…جالبه که برخی که مدعی اند نباید برچسب زد خودشون برچسب می زنن داشته باشین اینو:
    «کی گفته نگاه خاکستری نگاهی مخصوص به دنیای مدرنه و نگاه سفید و سیاه نه. نگاه سفید و سیاه برآمده از نگاه ایدئولوژیکه»
    به هر حال در این مورد حرف زیاده….اینکه ایا نگاه سفید و سیاه داشتن برامده از نگاه ایدئولوگها است یا سنت حتمی جهانه…اگه فیروه ایها دنبال موضوع مهمی برای سایتشون میگردن همین رو درباره اش بنویسن…موضوع کار نشده بکریه…

  3. فیروزه ای

    این دیگه چه ارزیابیه ای…:
    :….اگر قرار باشه ما سفید و سیاه نگاه کنیم که باید کل نوشته های درخشان حضرتعالی رو مزخرف و نامربوط بدانیم در صورتی که نکات قابل استفاده زیادی هم توش هست. ..:
    بالاخره نوشته ایشون اگه مزخرفه چرا توش نکات درخشان زیاده و اگه خوبه مزخرف دیگه چیه..گمونم جنسش این دفعه بد بوده…
    «در ارزیابی کارنامه اشخاص باید نگاه خاکستری داشته باشیم وگرنه پای محتسب به میان میاد! »
    این دیگه چیه..خب معلومه که باید محتسب بیاد وسط..نقد یعنی محتسب بازی و منتقد یعنی محتسب..کسی شک داره توی این…
    بگذریم..
    من با این سریال کلانتر حال نمی کنم..این قسمتش هم که ملقمه ای بود از فیلم هندی و سرنخ و کبرا یازده و…تنها لطفش همین چیزیه که اقای قادری نوشته…بازی یک بازیگر در سریهای پشت سر هم…ولی موسیقیش باحاله…ما واقعا یک دریک وطنی میخوایم…

  4. farid

    آقای قادری تا حال فکر کرده اید درباره برخی پدیده ها کاملا متفاوت فکر کردن نشانه یک ذهن خلاق یا ویژه نیست. گاهی آدم بُعد اندیشمند خودش را فراموش می کند و نظرات بازاری می دهد که البته در قیاس با نظر عموم اهل فن متفاوت است. این اصلا جالب یا خواندنی نیست که شما سریال تهوع آور و توهین امیز کلانتر را با هوش سیاه توی یک دیگ هم بزنی. من مانده ام چرا پلیس به خاطر این سریال از صدا و سیما شکایت نمی کند. همین دو هفته پیش پلیس ایران یک مورد گروگان گیری را در یک روز با موفقیت تمام کرد . حالا این ایرج نوذری با آن شکم برآمده و دستیاران عاشق پیشه اش چند قسمت است که نشسته اند تلفن شنود می کنند، آش می خورند و خواستگاری می کنند. شما هم پیشنهاد ادامه کار با این کلانتر اسطوره ای را می دهی.شما کلا درباره بعضی چیزها نظر ندهی به احتیاط نزدیک تر است.