فیروزه

 
 

به کجا چنین شتابان و سکوت منتقدان

در میان سکوت قابل اعتنای منتقدان سیما و سینما، سریال «به کجا چنین شتابان» پایان گرفت؛ اینکه حوزۀ فرهنگ هم به تناسب دیگر حوزه‌های زندگی‌مان، باندی و دسته‌ای شده، گمان ندارم مخالفی داشته باشد؛ یعنی کمتر می‌توان افرادی را یافت که درد خود تلویزیون را داشته باشند یا سینما یا تئاتر را…تا با دیدن هر خلاقیتی از هر فردی با هر میزان اعتقادات ـ گیرم طرف لنی ریفنشتال باشد ـ آن خلاقیت را بستایند و در پی ردیابی آن در دیگر آثار معاصر باشند. البته این خاصیت زندگی ایدئولوژیک است که افراد از خاکریز اعتقاداتشان با پدیده‌های اطراف مواجه می‌شوند که در بدو امر چیز بدی نیست و گاه مفید هم هست ولی در «برخی زمان‌ها» ـ که شاید در زندگی ایرانیان باید از قید «بیشتر زمان‌ها» استفاده شود ـ این خاکریزها آن قدر مرتفع می‌شوند که حتی جلوی دید نیروهای خودی را هم می‌گیرند. گاه دیوارهای باورهایمان آن‌قدر بلند است که دیگر نمی‌توانیم درک درستی از جهان آن سوی دیوار داشته باشیم. نتیجۀ این باورهای ستبر و بلند نوعی قشری‌زدگی و سطحی‌نگری می‌شود که در هر دو سوی متدینین و لاییک‌ها هست. در هر دو سوی محتواگراها و «هنر برای هنری‌ها» هست. در هر دو سوی سنت‌گراها و مدرن‌ها هست. من ـ به عنوان نویسنده‌ای که خود نیز از این دست دیوارها دارد ـ می‌پندارم سکوت در برابر پدیده‌ای چون «به کجا چنین شتابان» و هنجارشکنی‌ها و ساخارشکنی‌های‌اش از قسم سکوت فعالان زن در برابر برگزیده‌شدن یک زن به عنوان وزیر در دولت دهم است؛ سکوتی حسرت‌آمیز و خشمگینانه از بابت این‌که چرا ما این کار را نکردیم و از اردوگاه رقیب کسی این افتخار! را به نام خود زد (بی‌آنکه به اصل قضیه بنگرند و بابت رسانیده‌شدن به آرزوهایشان خوشحال باشند)؛ یعنی اگر ساختارشکنی‌های سریال «به کجا چنین شتابان» توسط فریدن جیرانی یا حمید نعمت‌الله یا اصغر فرهادی رقم می‌خورد، اکنون این سریال بر صدر نشسته بود و ارج و قربی داشت ولی چون فیلم‌ساز خودی‌ای چون ابوالقاسم طالبی آن را ساخته که در جبهۀ مقابل است، باید سکوت کرد و چیزی نگفت. چرا معتقدم باید چیزها می‌گفتند؟ چون سریال چه در ظاهر ساختارشکنانه‌اش و چه در جانب محتوا در نوع خود پیشرو بود و منتقد با انصاف رسانه می‌توانست از این روزنۀ پدیدآمده برای عبور دادن هواهای تازه بهره ببرد، نه آنکه پِطروسانه انگشتش را فرو برد در این سوراخ پدیدآمده در سد مصلحت‌سنجی‌های سطحی و جاهلانۀ مدیران تلویزیونمان. درد است منتقدانی که یک روز بابت رقص سیاه‌بازانۀ فقیهه سلطانی در فیلم سینمایی «صورتی» هیاهو می‌کردند یا دربارۀ عبور فریدون جیرانی از خط قرمزهای مرسوم سینما در دو فیلم «قرمز» و «آب و آتش» می‌نوشتند..اکنون در برابر شکسته شدن برخی خط قرمزها در سریال «به کجا چنین شتابان» ساکت‌اند. می‌دانید چرا؟ چون آن خط قرمزهایی که شکسته شده بود، به کار عقب ‌زدن اخلاقیات جامعه می‌آمد، همان اخلاقیاتی که برخی هنرمندان ما گمان می‌کنند سد راه خلاقیت هنری و بالندگی نقادانۀ آثارشان است؛ ولی این یکی در راستای ترویج و تحکیم اخلاقیات است؛ چون به کجا چنین شتابان هر جا خط قرمزی را شکسته در نهایت برای این بوده که تأیید کند ماهیت آن خط قرمز را؛ البته خواننده می‌تواند مخالف این قرائت به اصطلاح سیاه نگارنده باشد ولی باور کنید در برخی از منتقدان و فعالان عرصۀ سیما و سینما این دیدگاه هست. آن‌ها می‌پندارند مشکل سینما نبود برخی آزادی‌های هالیوودی در طرح برخی مسائل است (یادمان نرفته یک زمانی، یکی از علل مطرح‌شده توسط همینان، در پاسخ به چرایی درنیامدن برخی صحنه‌های فیلم‌ها، محجبه بودن فلان بازیگر زن در رختخواب بود. گویی اصلاً طرف نمی‌فهمید با گذشت سی سال از انقلاب دیگر مخاطب در این سپهر رسانه‌ای بزرگ و تربیت شده و این کدگذاری‌ها برایش واجد همان معنایی است که کارگردان می‌خواهد. تازه بگذریم از اینکه همینان وقتی هنوز انقلابی نشده بود از آن همه آزادی، جشنوارۀ ابتذالی راه انداختند به نام فیلم‌فارسی یا جشن هنر شیراز)؛ یا بهانه‌هایی از این دست که چرا نمی‌شود زن و شوهر را در خانه راحت‌تر نشان داد!..چرا زن و مرد مَحرم فیلم‌ها با هم تماس فیزیکی ندارند! چرا زن بد قصه نمی‌تواند راحت آرایش کند و مقابل دوربین سیگار بکشد و شراب بخورد و…نتیجۀ نگاه سطحی برخی از این دوستان به مقولۀ ساختارشکنی بصری در صنعت سرگرمی‌سازی می‌شود نمایش صحنۀ زیر ابرو برداشتن نیکی کریمی از افسانه بایگان در فیلم «آقای هفت رنگ» محصول کمپانی «فرحبخش و شرکا»؛ به دلیل همین سطحی‌نگری گاه سال‌ها با سینما قهر می‌کنند…گاه وقتی لای در باز می‌شود و نسیمی می‌وزد داخل، می‌شوند چیزی در مایه‌های فریدون جیرانی و برخی دیگر…در حالی که در این سوی قصه ابوالقاسم طالبی‌ها ـ صرف نظر از این که اصولاً وی فیلم دلپسندی در سینما نساخته که آدم رغبت کند آن را از سوپرمارکت سر کوچه بخرد و ببیند ـ مدعی‌اند اگر قرار است خط قرمزی شکسته شود باید در خدمت محتوایی متعالی باشد ـ یا دست‌کم چنن ادعایی دارند ـ پس اگر کارگردان «به کجا چنین شتابان» به خود اجازه می‌دهد در صحنه‌ای نشان دهد که کتایون (نگین صدق گویا) دستش را دراز می‌کند تا با یونس (بابک حمیدیان) دست دهد، قصدش عقب زدن یک خط قرمز رسانه ‌است تا به مدد آن مخاطب بپذیرد که صاحب این کنش (تمایل به دست‌درازی) دارای شخصیتی بی‌اخلاق است و آنکه واکنشش دست پس کشیدن است (یونس) مردی اخلاقی است..در اینجا قرار نیست به شجاعت کارگردان اعتراف کنیم! بلکه قرار است با شخصیت‌ها همراه شویم. یا اگر در کنار استخری مختلط ایستاده‌اند یا اگر زن، خارج از کادر ـ ولو ما صدای نفس عمیقش را بشنویم ـ در حال کُک زدن است یا اگر برادرش به او می‌گوید که «چند بار تا حالا سقط جنین کرده‌ای» این‌ها یعنی ترسیم دنیای شخصیت‌ها و نه فقط جلوه‌فروشی. مرز باریک میان سطحی‌نگری و ژرف‌نگری گاه به همین سادگی است.

سریال «به کجا چنین شتابان» گرچه سریالی تمام و کمال نبود و گرچه ابوالقاسم طالبی تازه مهم‌ترین اثر هنری‌اش را خلق کرده است ولی به جز این دارای برخی نکته‌های ارزندۀ دیگری هم هست که می‌توان آن‌ها را در متنی فراتر از نقد خود سریال مطرح کرد و نتایجی جالب گرفت:

اگر «عدالت و شریعت» را دو اصل اساسی انقلاب اسلامی ایران بدانیم ـ که نگارنده می‌داند ـ متأسفانه در همۀ سال‌های گذشته، کمتر سریالی با در نظر گرفتن مقتضیات سرگرم‌کنندگی در راستای ترویج عدالت ساخته شده است. حال آنکه عمدۀ مکاتب فلسفی و جنبش‌های صد سال اخیر جهان و چه بسا کل کنش انسان و شیطان برای رسیدن به عدالت است (و مگر نه آنکه هر قومی منجی عادلی برای آخرالزمانش ترسیم کرده است و مگر نه آنکه شیطان به نوعی معتقد بود عدالت آن است او که پیشکسوت عبادت است، شایسته‌تر است بر سجده نه انسان…)؛ حالا تا می‌گوییم عدالت نگاه‌ها می‌رود به سمت عدالت اقتصادی در حالی که فقر گرچه دردناک است و مادر بسیاری معضلات، اما مگر اکثریت مردم هند در فقر زیست نمی‌کنند؟ پس چرا هیچ‌گاه بر علیه حاکمان خود، انقلاب راه نمی‌اندازند؟ جدای از برخی ویژگی‌های اخلاقی و قوم‌شناختی باید معتقد بود که «تبعیض» دردآورترین مشکل بشر است که راه منطق بر او می‌بندد و شراره‌های انقلابی‌گری را برمی‌افروزد. متأسفانه در حالی که رسالت رسانۀ ما در همۀ این سال‌ها باید این می‌بود که در قالب لطیف سریال‌هایش بر این تبعیض می‌آشوبید هیچ‌گاه این‌گونه نبوده است. شاید سریال «به کجا چنین شتابان» و در برخی پاره‌ها سریال «روزگار قریب» واجد این عدالت‌طلبی رسانه‌ای بوده‌اند آن هم در حالی که مردم ما در حسرت دیدن تبعیض‌های روزمرهٔ زندگی‌شان در قاب رسانه‌اند؛ از تبعیض سوپری محل که شیر یارانه‌ای برای برخی مشتریانش نگاه می‌دارد تا تبعیض فلان مدیر ارشد دولتی که فلان مزایده را با رانت اطلاعاتی به فلان نهاد انقلابی می‌دهد و چندجوان آمادۀ ‌کار را می‌رنجاند. چنین رسانۀ معترضی، رسانۀ دانشگاهی بیدار، انقلابی و خواستنی است. این رسانه مردم را سِحر می‌کند و BBC فارسی و اعوان و انصارش را مات می‌کند…ولی وقتی دهان همه ماستی باشد و یا فلان مدیر رسانه‌ای در انتظار همکاری با فلان نهاد یا رفتن به جایگاهی بالاتر باشد که لازمه‌اش نرمش در برابر برخی لغزش‌ها است، شجاعت‌ها کمی رنگ می‌بازند! این گونه نیست؟

آنچه سریال «دارا و ندار» را در نظر مخاطب جلوه داد، همین بحث فقر و غنا بود که نوعی گزارۀ همیشگی بشر از ازل تا ابد است. با این تفاوت که ابوالقاسم طالبی بلد بود چگونه آن را پروبال بدهد و «مسعود ده‌نمکی» بلد بود چگونه بی‌پر و بالش کند. نگاهی بر سریال مردم‌پسند «دلنوزان» که به طرح مشکلات جوانانی از قشر مرفه جامعه پرداخته بود به خوبی مشخص می‌کند که مبلمان‌زدگی و بیگانگی با رسالت‌های اصلی رسانه تا مغز استخوان رسانه نفوذ کرده است. در حقیقت مردم از نظر رسانه‌ای، زندگی بخشی از جامعه را از یاد برده‌اند (مگر در ایام جشن نیکوکاری)، تصویر تبعیض‌هایی که علیه یکدیگر روا می‌کنند را فراموش کرده‌اند، و رسانۀ ما هم کارکردی شبیه بالیوود پیدا کرده است که با رؤیاپردازی‌های خام، مردمش را در خلسه‌ای فرو برده که یادشان نیاید هنوز در نوعی دیگر از استعمار زیست می‌کنند. نتیجۀ این گسست محتوایی رسانه از حال و هوای جامعه این می‌شود که وقتی کسی به ابتدایی‌ترین شکل ممکن و از همین قاب رسانه‌ای، حرفی افشاگرانه دربارۀ تبعیض‌ها می‌زند، چشم و گوش تشنۀ مردم در زردترین شکل ممکن آن سخنان را حریصانه می‌بلعد و بر اساس آن تصمیم‌های بزرگ می‌گیرد. در حالی که رسانه به عنوان چشم بیدار حاکمیت می‌توانست پیش‌تر آنچه لازم بود را بگوید تا تصمیم‌ها عاقلانه شوند…

دربارۀ «به کجا چنین شتابان» نوشتن، تنها یک توجیه دارد و آن اینکه فضای پیش‌آمده از آن را برای دیگر فیلم‌سازان دغدغه‌مند باز نگاه داریم تا آن‌ها هم به نقد اجتماع و قدرت دست بزنند. مانند کاری که اصغر فرهادی در سریال «داستان یک شهر» کرد. مانند کاری که کیانوش عیاری با روزگار قریب کرد…باید پذیرفت دردهایی در روان جامعه هست که بهتر است پیش از آماس کردن و عقده‌گشودن، عاقلانه و هنرمندانه بیانشان کرد…پیش از آنکه روشنفکرنماها و پوپولیست‌ها با همکاری ناپیدای یکدیگر از کنار بیان زردوار آن‌ها، جامعه‌ای را بیاشوبند.

درد هفته: عاقبت رسمی کهنه ادا شد..خراب کردن اواخر یک سریال..معلوم نیست این قسمت‌های اخیر سریال «در چشم باد» را کدام جعفری جوزانی کارگردای کرده است..اصلاً معلوم نیست کسی از آقایان رسانه این سریال را قبل پخش دیده…فضاسازی‌های بسیار باسمه‌ای ابتدای انقلاب (عکس اواخر عمر امام را گذاشته‌اند روی دیوار سفارتخانۀ ایران در سال ۱۳۵۸) و کُندی روند سریال آن‌قدر آشکار است که دعا می‌کنیم زود سروته سریال هم بیاید تا آبرویمان بابت تعریف از این سریال نرفته است.

پیشنهاد هفته: این سریال «هوش سیاه» و هم چنین این قسمت اخیر سریال «کلانتر» ـ با بازی عالی «لیلا موسوی» در نقش یک زن طراز پلیس که جدیت پلیسی و ظافت زنانه را با هم دارد ـ را غنیمت بشمارید. فعلاً ببینیدشان تا بعد دربارۀ برخی ویژگی‌های رسانۀ بومی در قالب همین دو سریال برایتان بگویم.

آرزوی هفته: حضور «دکتر علی مطهری» عزیز در برنامۀ «دیروز، امروز، فردا» و سخن گفتن شیوا از اندیشۀ پدرش، بهانه‌ای شد برای طرح مطالبی دربارۀ دو موضوع مهم و ملتهب «حجاب در ایران امروز» و «حقوق زنان»؛ آرزو می‌کنیم یک بار برای همیشه و بنابر وعده‌ای که مجری برنامه داد، بحث اندیشۀ اسلام دربارۀ زن، حجاب، ازدواج موقت و مجدد، با حضور همۀ طرفین دعوا ـ و البته دکتر مطهری ـ به همین صراحت و سادگی در رسانه به مناظره گذاشته شود… تا مشخص شود فمینیست‌ها در همۀ شعبشان، چه کلاهی سر زنانمان گذاشته‌اند…و چقدر بد است که بعد سی سال، رسانۀ ما دربارۀ سرنوشت جنبش ملی کردن صنعت نفت ده‌ها ساعت مناظره برود روی آنتن، ولی بحث کردن دربارۀ جایگاه زن در اندیشۀ اسلام برای من نگارنده بشود آرزو…این هم خودش دردی است. نه؟



comment feed ۵ پاسخ به ”به کجا چنین شتابان و سکوت منتقدان“

  1. ناشناس

    آقای قادری اندکی بشتاب! ظاهرا شما هم مثل اون شیخ خوابت یک مقداری طولانی شده، اطلاع داری که راهنمایی رانندگی دستور داده چراغ قرمزا رو از سر چهاراهها ور دارن؟ چون … (من از آسایشگاه سالمندان می ترسم!) راستی چند تا تلویزیون جدید هم راه افتاده، فارسی ۱، جم (با کسره با جام جم اشتباه نشه) و… راه به راه سریال پخش میکنن بهتره درباره اونا مطلب بنویسی چون بالاخره بییننده دارن!
    به نظرم زیاد تلویزیون می بینی یک مقدار کتاب هم بخون مخصوصا در حوزه مطالعات زنان. یکی از معضلات ما همین شیوه نگاه به مسائله (که مصداق اکمل و اتم آن … است): در یک جلسه همه مشکلات رو حل می کنیم، فیمینیسم و همه شعب آن رو فیتیله می کنیم، همه علوم در سینه های ماست و… اما نباید از یاد ببریم که جمعه تعطیله!

  2. قادری

    جناب سردبیر محترم:
    دو نکته:
    ۱.اینکه این پاورقی رو جا انداختید به دلایلی که برای من قابل قبول نبوده…این هم پاورقی با مسئولیت بنده: (خواننده جای شماره پاورقی را حوالی جشن هنر شیراز بداند)
    «یادم افتاد چندی پیش فیلمی دیدم به نام خواستگاری (Proposal) با بازی ساندرا بولاک؛ از نکات جالب این فیلم، نمود حاکمیت کامل این کدگذاری‌ها بر سینمای هالیوود است. در صحنه‌ای از فیلم […] می‌پوشاند. البته نمونه‌های مانند این زیادند ولی یاد ندارم کارگردان‌های فرهیختۀ آمریکایی بابت این گونه مسائل بگویند اثر تنزل کرده است.»
    ۲. عنوان مطلب بود » دردهایی هست»..این عنوان که هیچ سنخیتی با مطلب ندارد و ساده‌انگارانه از همان جمله اول برداشت شده نشانه چیست؟
    لطفا اهسته برانید که جاده پر از دست انداز است…

  3. نام

    از چیزی که خیلی لذت بردم این بود:
    واقعا چرا بعضیا (که اتفاقا اکثرا پز روشنفکری هم دارند) اینجور فکر می کنند که هر کاری که اونا بکنند درسته و اگه همون کار رو کسی غیر از اونا انجام بده اشتباهه. آخه این چه منطقیه ؟؟ مثالهایی که تو این متن اومده دقیقا مصداق همین منطقه. این که اگه وزیر زن تو دولت دهم باشه هیچ ارزشی نداره ولی اگه همین وزیربودن زن در دولتی دیگر اتفاق بیفته یک حرکت بشری و در جهت احقاق حقوق زنانه.

  4. ضد کلیشه

    من دیروز از خیابون رد می‌شدم ولی منو واسه رد شدن از چراغ قرمز جریمه کردن…
    بهترین دلیل برای وجود چراغهای قرمز این همه سه نقطه سانسوری توی کامنت «ناشناسه» و اون سانسور خزوخیل کامنت نویسنده اقای قادری با علامت تابلوی […] توسط مدیران سایت…یعنی پایین و پس و پشت ادما این همه مهم شده که باید سانسور بشه…عجب!!! ما در دوره حاکمیت چراغهای قرمز نهادینه شده در وجودهایمان زندگی می کنیم..دوره سانسور از درون برادر..دیگر به اداره ممیزی نیازی نیست…دوره ای که برای جلوگیزی از بر هم خوردن پرستیژمان نزد این و ان حتی حاضریم در برابر تفاسیر غلط از نظرمان سکوت کنیم..چون با ان تفاسیر غلط محبوبتر شده ایم…دوره‌ای که هر چی بگندی بیشتر مورد پسندی…دوره ای که آفت کش بودن و نمک بودن خوب نیست..هر چه دریده تر بودن و فاسدتر بودن خوبه…دوره‌ای که همه حرص و ولع می‌زنند برای دیدن یکی دو ارجاع جنسی توی فیلم تا برای کارگردان نقدهای بلندبالا بنویسند..دوره مردمان فارسی وان…سیاستمداران بی بی سی پرشین…اخی!!! بعضی کامنت نویسها و بعضی دوستانمون چه افق دید بلندی دارند..از شبکه چهار فرانسه رسیدن به توصیه برای دیدن شبکه وان ..جام جم..بی بی سی فارسی…نه..اقای قادری…شما همون سیمای ملی رو ببین..دست کم نگاهت بوی گند شش و هشت لس انجلس و دروغهای شاخدار بی بی سی فارسی رو نمیگیره…بذار بقیه فکر کنند با بشقابهای ماهواره‌شون دارن توی حقیقت غرق میشن…نه؟

  5. زهره شریعتی

    حرفتان حساب بود. حالا باز سکوت یک چیزی، ولی عقده گشایی همشهری جوان و توهین هایش را به طالبی خواندید دو هفته پیش؟