فیروزه

 
 

در مذمت نمایشگاه کتاب

احمد شهدادی

نمایش چیزی در خود دارد که با نمودن و نبودن نزدیک است. آنچه ما در فارسی نمایش می‌خوانیم، همان است که گویی انگار نیست اما خود را می‌نماید. به خیال من، نمایشگاه کتاب هم چنین چیزی است. نمایشگاه کتاب جایی است که نباید رفت و این بندهٔ نویسنده می‌خواهد چند کلمه‌ای‌ دربارهٔ آن بنویسد. دلایلی هم برای این کار دارد که به اختصار فهرست می‌کند. در عالم حرف شخصی و دلی کم نیست. تقریباً همه به نوعی حرف‌هایی شخصی و حالی و خصوصی می‌زنند و بعد می‌کوشند آن‌ها را نظریه‌سازانه پردازش کنند. این حرف هم می‌تواند یکی از آن بی‌شمار حرف‌ها باشد.

نمایشگاه کتاب جایی است که نباید رفت.

۱. کسانی که به نمایشگاه کتاب می‌روند بیشتر قصد دیدن کتاب‌ها را دارند؛ یعنی در این مفهوم نمایش دادن مشارکت می‌کنند و یک طرف این طیف می‌شوند. اگر چیزی برای نمایش دادن نباشد یا کسی برای نمایش دیدن نباشد، آن وقت نمایش و نمایشگاه چه معنا خواهد داشت. اما کتاب‌ها را می‌نویسند که کسانی بخوانند نه آن‌که به تماشای نمایش آن‌ها بروند. بیشتر کسانی که به نمایشگاه می‌روند، کسانی هستند که کتاب نمی‌خوانند. معلوم است که این حکم کلی اگر بخواهد صادق باشد باید طی آزمونی جدی نوعی بررسی علمی و عملی را پشت سر خود داشته باشد. اما نویسنده فعلاً چنین دم و دستگاهی ندارد که بتواند از پس اثبات تجربی و عملی این ادعا برآید. ولی چون اصولاً تعمیم یکی از ابزارهای ما آدم‌ها برای حکم صادر کردن است و گاهی هم البته تیری است که به هدف می‌خورد، نویسنده دوست دارد از میان مشاهدات خود گزاره‌ای را انتخاب کند و بعد هم آن را تعمیم دهد. بیشتر کسانی که به نمایشگاه کتاب می‌روند، خوانندهٔ‌ جدی کتاب نیستند.

۲. بیشتر کسانی که به نمایشگاه کتاب می‌روند، می‌خواهند به نوعی در حرکتی جمعی مشارکت کنند که آن‌ها را از تنهایی حقیر خود در می‌آورد و به شکلی با جمعی بزرگ‌تر و مهم‌تر پیوند می‌دهد: کسانی که اهل کتاب‌اند. این اهل کتاب بودن هم خودش داستانی است. برای آن‌که نشان دهیم اهل کتابیم، چه‌ها که نمی‌کنیم.

۳. چه دلیلی دارد کسی که در طول سال ده یا پانزده کتاب، حداکثر، آن هم بیشتر درسی و کاری، می‌خواند، وقت خودش را ساعت‌ها و ساعت‌ها تلف کند و به نمایشگاهی برود که کتاب‌ها را بر اساس غرفه‌ها، اسم‌ها، و بی‌هیچ ترتیب و طبقه‌بندی علمی چیده‌اند و به نمایش گذاشته‌اند! آدم می‌تواند همین ده دوازده کتاب را در طول سال، سر فرصت، با احتیاط، با کمال آرامش و راحتی و بسیار بی‌زحمت‌تر تهیه کند و بخواند.

۴. آدم‌هایی را می‌بینید که در سالن‌ها و غرفه‌ها توی هم می‌لولند و عرق‌ریزان، در حالی که بوی عرق قاطی بوی ده‌ها نوع عطر و ادکلن شده، و دم بازدیدکنندگان فضا را مشمئز کرده، از این غرفه‌ به آن غرفه می‌روند، کتاب‌ها را مثل جسدهایی روی آب تماشا می‌کنند، نوکی به این کتاب می‌زنند، دو صفحه‌ای از آن کتاب را می‌خوانند، به فروشنده‌های اغلب دختر کتاب‌ها نگاه می‌کنند و پیش خود تصور می‌کنند حتماً آن‌ها کتاب‌خوان‌های قهاری هستند. آن وقت باز از این سالن به آن سالن می‌دوند و خسته و عرق‌ریزان، هنوز در بوی خستگی و غرق سرگردان، دنبال کتاب‌هایی می‌گردند که معلوم نیست چیست و خودشان هم نمی‌دانند. در پی کتاب‌هایی هستند که بخرند و بخوانند و کتاب‌خوان و همه چیزدان و اهل کتاب بشوند.

۵. نمایشگاه کتاب جای سیگار کشیدن و خستگی در کردن و گوشه و کنار بستنی خوردن و چشم‌های حریص را همه جا دواندن و فکرهای تلخ کردن و ایستاده ساندویچ گاز زدن و دنبال دستشویی گشتن و در ترافیک و شلوغی گم شدن است. نمایشگاه کتاب جای کتاب پیدا کردن نیست.

۶. بیشتر بچه‌هایی که شانزده هفده ساله‌اند و به نمایشگاه می‌آیند اشک آدم را در می‌آورند. بیشتر سی‌وپنج ساله‌هایی که به نظر خودشان چیزی نشده‌اند و حسرت تمام وجودشان را پر کرده، آدم را به گریه می‌اندازند. بیشتر جوان‌های داغ تنهایی که در این شلوغی وامانده دوست پیدا می‌کنند و در لحظه تصمیم می‌گیرند این بار با کدام ماشین و موبایل دوستی جدیدی را آغاز کنند، آدم را عصبانی می‌کنند.

۷. مادرهایی که دنبال کتاب راهنمای بارداری می‌گردند. پیرمردهایی که در پی کتاب راز جوان ماندن هستند. زن‌هایی که فقط کتاب‌هایی را می خواهند که راز خوشبختی و فال چینی را می‌گویند. مردهایی که هنوز هم دنبال کتاب تقویت اعتماد به نفس‌اند. بچه‌های شهرستان که با آن قیافه‌های خسته و داغان می‌آیند و حریصانه و حسرت‌زده کتاب‌ها را ورق می‌زنند. قرارهایی که فقط در نمایشگاه کتاب شکل می‌گیرند. موسیقی‌هایی که این سو و آن سو شنیده می‌شوند. همهٔ این‌ها رنگی از خستگی و تمام شدن دارند. هیچ چیز سر جای خودش نیست. حتی کتاب خواندن. حتی عاشق شدن. حتی راهنمای تربیت فرزند. هیچ چیز واقعی نیست.

۸. عزیز من، تو دلت می‌خواهد کتابی پیدا کنی که یک هفته‌ای زبانت را تکمیل کند؟ تو هم می‌خواهی کتابی بخری که هنوز هیچ کس نخوانده؟ تو هم چه می‌شود اگر چاپ اول فلان کتاب را زودتر از همه کس بگیری؟ تو هم دلت می‌خواهد عینک بزنی و کتاب خوان شمرده شوی ؟ شماها چه‌تان شده که در هم می‌لولید؛ بدون این‌که کتابی را تا انتها بخوانید.

۹. نمایشگاه کتاب فقط برای ناشران و چاپخانه‌داران و کتابداران و اهل حرفه معنا دارد. اما این‌حا همه کس به نمایشگاه کتاب می‌رود. دختر چهارده ساله، پیرمرد نود ساله، زن خانه‌دار، خلبان هواپیما، دندانپزشک تجربی. همه به نمایشگاه می‌روند. همه به هر نمایشگاهی می‌روند. نمایشگاه صنایع دفاعی، نمایشگاه لوازم برقی، نمایشگاه آب و فاضلاب، نمایشگاه حفاری و معدن، نمایشگاه سنگ‌های قیمتی، نمایشگاه آبخیزداری، نمایشگاه علف و بز و پوست و پارچه و گلابی. همه به هر نمایشگاهی می‌روند. هیچ کس تعجب نمی‌کند؟

۱۰. آن وقت بچهٔ روستای میناب، دخترک هجده سالهٔ بندرگز، جوان عزب سی‌سالهٔ لاهیجان، پسر لاغر بلوچ، آن وقت این همه آدم در کران تا کران این ملک، یک صفحه کتاب نمی‌خوانند. گیرشان نمی‌آید که بخوانند. کتابخانهٔ عمومی شهرهای پل‌دختر، پیله‌وران، بندرریگ و میرجاوه و سواران چند کتاب دارند؟ آیا می‌توان کتاب‌های سلینجر و ساراماگو و راسل و خرمشاهی و حق‌شناس و یوسفی و کریم زمانی را آن‌جا پیدا کرد؟

۱۱. تو پول خرج می‌کنی که کتاب‌ها را نمایش بدهی. خب! دنیا نمایشگاه کتاب دارد. آلمان دارد، فرانسه دارد، حتی مصر دارد، حتی بدتر دبی هم دارد. آن وقت تو نداشته باشی. پس پول خرج می‌کنی که نمایشگاه داشته باشی. در بلندگو هر روز اعلان می‌کنی که چندصد هزار بازدیده کننده داری. هر روز از تلویزیون ملی خبرهای نمایشگاه کتاب تهران را تکثیر می‌کنی. هر روز اصلاً گزارش زنده از شب‌های نمایشگاه می‌دهی. آن وقت دخترک هفده سالهٔ چناران، در خانه نشسته، به دیوار‌ها و رد شدن خورشید از بالای حیاط خانهٔ‌ گلین نگاه می‌کند. تو داناترینی! تو تواناترینی!

۱۲. حرص حرص است. چه فرق می‌کند کجا خرج شود. پیرمرد خسیسی که پایی بر لب گور دارد اما با عصای خفت و کیسهٔ ادرار، خود را به بانک می رساند تا باز هم حساب‌هایش را چک کند، خیلی فرق نمی‌کند با جوان بیست‌و هفت ساله‌ای که دختر همسایه‌شان را در بیرجند رها کرده و آمده داف‌های رنگی تهرانی را به جای کتاب‌ها تماشا می‌کند. خیلی فرقی نمی‌کند با معلمی که سال به دوازده ماه کتاب نمی‌خواند، اما به اجبار مدرسه به تماشای نمایشگاه کتاب می‌آید. ماها خیلی با هم فرق نمی‌کنیم، وقتی حریص می‌شویم، وقتی تقلید می‌کنیم، وقتی حسرت می‌خوریم.

۱۳. نویسنده در دوران قدیم دوستی داشت. آن دوست زنی داشت که گمان می‌کرد وقتی آدم به نمایشگاه کتاب برود، مهم می‌شود. وقتی آدم از صبح تا شب، با پاهای تاول‌زده دنبال کتاب‌های گمشده‌‌اش، یا کتاب‌های گمشدهٔ‌ دیگران، بگردد، خیلی مهم می‌شود. آدم وقتی مهم می‌شود که به نمایشگاه کتاب برود و کتاب‌هایی بخرد که هرگز نمی‌خواند. آدم وقتی مهم است که کتاب‌هایی بخواند که هرگز نمی‌فهمد. آدم وقتی مهم است که فیلم‌هایی ببیند یا کتاب‌هایی بخواند که دوست ندارد اما دیگران تعریفشان را می‌کنند.

۱۴. نمایشگاه کتاب اگر خوب باشد برای اهل حرفه خوب است. آدم اگر بخواهد کتابی بخرد می‌تواند از کتاب‌فروشی‌ شهرش یا محله‌اش بخرد. می‌تواند به پست سفارش بدهد. می‌تواند خیلی‌خیلی آسان‌تر ‌آن کتاب‌ها را تهیه کند. آدم فقط باید کتاب‌خوان باشد.

۱۵. آدم اگر بخواهد نمایشگاه بگذارد، در دولت آباد یزد یا چغالوندی لرستان می‌گذارد. یا کتاب برای کتابخانه‌ها می‌فرستد تا آن‌ها کتاب‌های منتشر شده از ۱۳۶۴ به این طرف را هم داشته باشند. اگر بخواهیم کتاب‌خوان درست کنیم، راه‌های بهتری هم وجود دارد.



comment feed ۴ پاسخ به ”در مذمت نمایشگاه کتاب“

  1. زهره شریعتی

    سلام. من تمام دلایل بالا را خواندم و البته در هر ۱۵ مورد حق باشماست اگر نتیجه بگیریم که نمایشگاه آدم را کتابخوان تر نمی کند. ولی برای من که نود در صد عمرم را کتاب خوانده ام و خریده ام و تمامی اسامی را که اسم بردید کتابشان را خوانده ام، همیشه کتابهایی که به کارم می آمده نگه داشته ام و به کارم نمی آمده و به درد دیگران می خورده، بخشیده ام، به یک دلیل نمایشگاه خیلی خوب است. می توانم با قیمت کمتری کتاب های مورد نظرم را در جای متمرکزی بدون دادن پول پست یا گشتن ۵ تا کتابفروشی در قم، بخرم، یک هفته ای بخوانم و بازهم بعضی را نگه دارم و بیشترش را ببخشم. به همین یک دلیل نمایشگاه را دوست دارم. و اگر این نمایشگاه سالی چند بار در تمام شهرهای کشور برگزار می شد، خیلی خوب بود، ولی کلا معتقدم آن عزیزانی که در جای جای مملکت از سرخس تا جاسک و میناب و مراغه و … اسم سالینجر و راسل و خرمشاهی و ساراماگو هم به گوششان نخورده و تنها کتاب عمرشان همان قرآنی است که پنجاه سال پیش چاپ شده و دیگر ورق ورق شده، به اندازه کافی خوشبخت هستند. خوشبختند اگر تنها کتاب عمرشان را درست خوانده باشند، نان حلال خورده باشند و انسان، با اخلاق و ادب زندگی کرده باشند. دیگر اصلا نیازی به این اسامی و کتابهایشان ندارند. پس چه جای غصه؟! برای خودمان باید غصه بخوریم که کتاب اصلی را ول کرده ایم و توی اسم ها و کتابهای آدمهای دیگر دنبال گمشده مان می گردیم که این هم عوارض همان تمدن! است. حالا به جای تدبر و تفکر، هی تفسیرهای مختلف کتاب اصلی مان، معجزه پیامبران را بخوانیم به جای خودش! و قرائتمان را از آن متعدد کنیم! گاهی فکر می کنم حالا ما که مثلا کتابخوانیم، کجای دنیا را گرفته ایم مثلا؟! چه خدمتی کرده ایم؟ چه هنری؟ دیگران پیشکش، خودمان درست شده ایم؟! اصلا برای چی این همه کتاب می خوانیم؟!

  2. یک خانم نویسنده

    قلمتان بسیار شیواست. مطلبتان مبهوتم کرد. با تمام نوشته تان بی کم و کاست موافقم.

  3. نواب

    انگیزه اصلی آدم ها برای رفتن به نمایشگاه یک دروغ تکراری است.
    «امسال کتاب می خوانم.»
    من به دوستان پیشنهاد می کنم کتاب هایی را که سال گذشته خریدید بخوانید اگر تمام شد و همه کتاب ها را خواندید بعد به نمایشگاه بروید.

  4. قادری

    «حرص حرص است. چه فرق می‌کند کجا خرج شود. پیرمرد خسیسی که پایی بر لب گور دارد اما با عصای خفت و کیسهٔ ادرار، خود را به بانک می رساند تا باز هم حساب‌هایش را چک کند، خیلی فرق نمی‌کند با جوان بیست‌و هفت ساله‌ای که دختر همسایه‌شان را در بیرجند رها کرده و آمده داف‌های رنگی تهرانی را به جای کتاب‌ها تماشا می‌کند. خیلی فرقی نمی‌کند با معلمی که سال به دوازده ماه کتاب نمی‌خواند، اما به اجبار مدرسه به تماشای نمایشگاه کتاب می‌آید. ماها خیلی با هم فرق نمی‌کنیم، وقتی حریص می‌شویم، وقتی تقلید می‌کنیم، وقتی حسرت می‌خوریم.»
    استاد این شاهکار بود..شاهکار…امسال نمایشگاه ادمها..ببخشید نمایشگاه مدها..ببخشید نمایشگاه مانکنها..نمایشگاه غرفه‌دارها…اخ ببخشید نمی دانم چرا سر زبانم نمی چرخد بگویم نمایشگاه کتابها ….همین بود و بس..بر دلمان حسرتش ماند در غرفه شلوغ نی و مرکز و چشمه و سوره و…بنشینیم قهوه ای بخوریم و با نویسندگان و مترجمین مقصودمان گپی بزنیم..ولی باور کنید در میان کرمهای خاکی ای که در هم می‌لولیدند یا می مالیدند حسرت رسیدن به جلوی ویترین کتابها بر دلمان ماند و از دور برای غرفه داران دستی تکان دادیم و رفتیم..بدبختی است دیگر که نمایشگاه کتاب رفتن هم وارد مدها شده است..
    راستی برای اثبات اینکه نمایشگاه کتاب ربطی به کتابخوانی ندارد و اغلب ادمهایی که می‌روند کتاب نمی خوانند ، کافی است به تیراژ کتابهایمان…ساعات مطالعه در ایران و تعداد چاپهای کتابها اشاره کنید شاهد از این بهتر
    و اخر اینکه با این حال هر سال اردیبهشت هنوز دوست داریم این نمایشگاه برگزار شود خب ماهم یک جور اعتیاد داریم دیگر..فقط ایکاش دو سه روز اول برای اهل قلم بود و بعد مردم سرریز می‌شدند..بهتر نبود؟