فیروزه

 
 

گم‌گشتگی

نمی‌دانم به بهانۀ این یادداشت دارم از «هرشب تنهایی» می‌نویسم یا به خاطر «هر شب تنهایی» این یادداشت را. در هر صورت من این فیلم را دیدم و علی‌رغم اشکالات فنی و محتوایی که بر آن وارد می‌دانم، از آن خوشم آمد. معمولاً فیلم‌هایی از این دست را که شخصیت‌های محدودی دارند، شخصیت‌محور به حساب می‌آورند. اما من آگاهانه می‌خواهم این فیلم را موقعیت‌محور بنامم. هر موقعیت خاصی، از شخصیت مشخصی در زمان و مکان معینی تشکیل می‌شود. حالا ارتباطی که هر مخاطب با این فیلم برقرار می‌کند نسبت مستقیمی دارد با تجربه ای که از آن مکان یا زمان مشخص دارد. بیشتر ایرانیان تجربۀ حضور در حرم امام رضا(ع) و زیارت را دارند و اغلب این تجربه‌ها به شدت شخصی و منحصر به فرد هستند. حالا فیلمی که این مکان را به عنوان بستر اتفاقات (مگر در این فیلم اتفاقی روی می‌دهد؟) داستانش قرار می‌دهد، به هر اندازه بتواند مخاطبش را به تجارب شخصی‌اش حواله دهد؛ موفق خواهد بود. در مورد من که این اتفاق افتاد (البته می توانم بگویم این اتفاق هم ربطی به فیلم ندارد و هم دارد).

صحنه ای در فیلم «هرشب تنهایی» هست که عطیه در اولین حضورش در حرم، قید زیارت را می‌زند و سرگردان در صحن‌ها پرسه می‌زند. پیرزنی که گم شده است به او پناه می‌آورد و عطیه او را به قسمت گمشدگان حرم معرفی می‌کند. آنجاست که عطیه با انواع و اقسام افراد گمشده مواجه می‌شود و گویی ناگهان به خودش می‌آید که آیا او پیرزن را به این بخش آورده یا پیرزن او را؟ به نظر من همین گم‌گشتگی یک بی‌اعتقاد در میان معتقدان و باورمندان، مضمون مرکزی این فیلم است؛ و کل فیلم در همین صحنه خلاصه می‌شود. این اتفاق چند بار برای عطیه می‌افتد و او با چند گم‌گشتۀ دیگر دمخور و محشور می‌شود تا خویش را پیدا کند و اهلیت زیارت بیابد. همان‌طور که خودش به بهانهٔ بودن این گم‌شدگان که سر راه او قرار گرفته‌اند، پی می‌برد؛ چرا که به هر کس دیگری نیز می‌توانستند پناه ببرند. عطیه در می‌یابد بیش از آنکه آن‌ها به او نیاز داشته باشند، او محتاج آن‌هاست تا در عمق وجودش جست‌و‌جو کند و گوهری قابل عرضه در بارگاه معصوم(ع) بیابد.

همۀ این‌ها را گفتم تا به این نکته برسم که عطیه (که گویی نویسندۀ رادیوست) مثالی از همهٔ کسانی است که در عالم هنر به امور متعالی و قدسی (معجزه) می‌اندیشند و خیال بازنمایی چنین مفاهیمی را در سر می‌پرورانند. نمی‌خواهم بار دیگر به عناوین دست و پا گیری مانند هنر دینی یا سینمای اشراقی بپردازم (عناوینی که نمی‌دانم بار اول از دهان چه کسی پرید و همه را به صرافت انداخت تا مصداقش را بیابند)؛ اما دست‌یابی و رهنمون شدن به تعالی و امر قدسی، بدون باور و اعتقاد به آن میسر نیست، چه برسد به اینکه بخواهی عصاکش مخاطب نیز باشی. نمی‌توان در جامعه‌ای کم‌و‌بیش دینی و سنتی (مدرن‌ترین افراد جامعۀ ما هنوز تعلقاتی به سنت دارند) زندگی کرد ولی وقت نمایش و بازنمایی مفاهیم دینی و متعالی (که پای در سنت و گذشته دارند) دست از همه چیز شست و به اصطلاح با عینکی برون‌دینی به این امور نگریست. گم شدن در بازار هزار رنگ و مکارۀ هنر،رسانه، صنعت چالش امروز ماست. بازاری که تنها به محصول جدید با بهره‌وری بالا می‌اندیشد و منتظر هیچ‌کس نمی‌ماند تا تخم دوزرده بگذارد. اهل دقت به خوبی می‌دانند، مخاطب (مانند گم شدگان در فیلم) منتظر من و تو نمی‌ماند تا اثری فاخر و متعالی خلق کنیم، بلکه به راحتی و وفور به دامن هزار اثر و کالا و سرگرمی دیگر می‌غلتد؛ و ما می‌مانیم با فرصت‌هایی از دست رفته. اگر فرصت را غنیمت بشمریم، شاید روزی مخاطب بهانه شود تا به خود بیاییم و گم‌گشتگی خویش را دریابیم و گوهری قابل عرضه در وجودمان بیابیم.


comment feed یک پاسخ به ”گم‌گشتگی“

  1. جوادعلی

    برای همین شما هم از این فرصت استفاده کردید و این اثر فاخر رو خلق کردید؟
    ولی علاوه بر جمله آغازین نوشته تان یک عبارت شاهکار دیگر داشتید که بد نیست دوباره بخوانیمش: «نمی خواهم بار دیگر به عناوین دست و پاگیری مانند هنر دینی یا سینمای اشراقی بپردازم (که نمی دانم نخستین بار از دهان چه کسی پرید و همه را به صرافت انداخت که مصداقش را بیابند)»