مدتها است عادت کردهایم انتظار دیدن اثری کامل و تمام عیار را نداشته باشیم. از وقتی به ما یاد دادند چه ننویسیم و چه نگوییم که مبادا منتقدی به ما خرده بگیرد خودمان تبدیل شدهایم به یک ملا نقطی خرده بگیر. و از ترس اینکه کارمان حرفهای نباشد، خوب و حرفهای کار کردن را هم از یاد بردهایم.
این بار تصمیم ندارم از چیزی بگویم که آزارم دادهاست و اثر را در چشم من به عنوان یک مخاطب، کوچک جلوه دادهاست؛ بلکه قصد دارم فارغ از همه جلوههای فنی و فیلمسازی و بدون اینکه آنچه دیدم را با برنامههای دیگر تلویزیون مقاسه کنم، به نکتهای ظریف و متفاوت در آخرین قسمت سریال پرهزینه و پرسروصدای «در چشم باد» ساختهٔ مسعود جعفری جوزانی بپردازم، بیان ظریفی که مرا تکان داد و میدانم در بسیاری دیگر از مخاطبان نیز به گونهای ناخودآگاه تأثیر داشته است.
از ابتدای قسمت اخیر این سریال تأکید نویسنده و کارگردان را بر نشان دادن زندگی سراسر غربی شده و تکراری بیژن ایرانی در لسآنجلس دیدیم، یک زندگی منظم و تقریباً ماشینی با همهٔ اصول و قواعد رفاه آمریکایی، از ماشین و خانه وسیع گرفته تا جایگاه اجتماعی و حتی دوستی از جنس مخالف. و اینکه علی رغم تلاش بسیار او برای کسب آرامش و سرخوشی در آمریکا، گویی چیزی در این میان کم است. و دیدیم که همواره نسبت به گذشته و وطن پیشینش ابراز بیتوجهی میکند و میگوید من صندوق خاطراتم را پاک کردهام. اینها را بگذارید کنار تصویر پرشور او برای دفاع از وطن و مبارزه با استبداد و استعمار که پیشتر در این سریال دیده بودیم. به تدریج این سؤال برای ما شکل میگیرد که چه بلایی بر سر بیژن آمدهاست؟ چرا دیگر حاضر نیست برای آزادی و استقلال ایران کاری کند و چرا کسی او را ایرانی صدا نمیکند؟
تنها در یک صحنه به سؤال دوستش دربارهٔ ایران واکنش نشان میدهد و میگوید انقلاب در ایران محال است. چون در هر انقلابی، همین که مردم بیگناه به خیابانها آمدند، پای معامله وسط میآید. امریکا، انگلیس یا شوروی با سران انقلاب وارد مذاکره میشوند و آن وقت این مردم بیگناه هستند که قربانی میشوند و اگر معامله جوش نخورد کار به حکومت نظامی و کودتا میکشد. و من مخاطب که پای تلویزیون جمهوری اسلامی نشستهام از خارج از سریال میدانم که انقلاب آنطور که مردم بیگناه میخواستند به نتیجه رسید و سران آن با استعمارگران معاملهای نکردند. ناخودآگاه از این دو مقدمه در ذهن من این نتیجه شکل میگیرد که انقلاب ما با همه انقلابهای دیگر متفاوت بود و سالم ماند.
نمیخواهم بر همه جنبههای «در چشم باد» صحه بگذارم از آن تمجید کنم چرا که من هم مانند بسیاری دیگر اشکالاتی جدی به آن دارم. گذشته از آن میدانم من رئیس صدا و سیما نیستم که به برنامهها نمره قبولی بدهم و آنها را تحسین کنم. همین قدر بگویم که از برخی نکتههای ظریف این سریال به وجد میآیم، مانند آنهایی که علمای پیشین آن را مدح در قالب ذم میگفتند.
۳۰ فروردین ۱۳۸۹ | ۱۶:۴۲
سرانجام سرانجامی توانست نکته ای ظریف در سرانجام سریال «برو کنار بذار باد بیاد» کشف کند! نکته ظریفی که درباره این نکته ظریف می توان گفت این است که آیا این نکته ظریف در خود سریال بود یا اینکه از اطلاعات بیرون از سریال (بخوانید کیهان) به ایشان افاضه شد؟! سالها پیش مسابقه ای از شبکه یک پخش می شد به اسم مسابقه هفته؛ مجری این مسابقه که بعدا پسرش کلانتر محله شد در بخشی از مسابقه که در آن یک فیلم سینمایی پخش می شد و از میان دیالوگهای آن سوال طرح می شد یک تکیه کلام داشت؛ یه چیزی تو این مایه: همونی که توی فیلم گفت رو بگو.
۳۱ فروردین ۱۳۸۹ | ۰۲:۲۴
عجب کامنت سیاهنمایانهای گذاردهاند این آقای ناشناس…نام سریال را هم گمانم خوب دقت نکردهاند چی هست؟ توصیه می کنم یک بار تیتراژ سریال را به خوبی ببینند…به جای آنکه کیهان بخونند…