این پرسش پاسخ چندان آسانی ندارد. نویسنده گمان میکند که این سؤال پاسخی دوجانبه، یعنی هم مثبت و هم منفی، دارد. کتاب خواندن خیلیوقتها زندگی خواننده را تغییر میدهد. گاهی آن را بهتر هم میکند. اما بسیار دیدهایم که کتاب خواندن زندگی خیلیها را بدتر کرده است. بسیاری از آدمها با خواندن کتابهایی خستهتر، عصبیتر، پژمردهتر، حریصتر، بیمبالاتتر و خلاصه بدتر شدهاند. اما اگر بخواهیم و بتوانیم در مجموع مطلب را بررسی کنیم و نظری بدهیم، شاید منصفانهتر آن باشد که بگوییم کتاب خواندن زندگی ما را بهتر میکند.
«کتاب و زندگی» عنوانی است که میتوان بیشمار مطلب دربارهٔ آن نوشت. کتاب به معنای شیء جامع فراگیری که ابعاد و سویههای گوناگون حیات انسانی را در بر میگیرد، آیینهای برای زندگی است. مثلاً کتابهای فلسفه بخشی از حیات فکری و ریشههای هستیشناختی اندیشهٔ بشر را نشان میدهد. کتابهایی با موضوع علم تجربی، تاریخ، علوم اجتماعی، روانشناسی و دیگر دانشهای بشری نیز برخی از نشانههای زندگی را منعکس میکنند. ادبیات هم که آیینهٔ تمامنماست.
کتاب در همهٔ ژانرها، از شعر گرفته تا رمان و نمایشنامه و فلسفه و تاریخ، به احوال انسان میپردازد و زندگی انسانی را ورق میزند. کتاب از آرمانهای انسان سخن میگوید، به تخیلات او میپردازد، گذشته و آیندهٔ او را بررسی میکند، اندیشهها و تمایلات و احساسات او را به تصویر میکشد، رازهای درونی او را میکاود و نوید جهانی بهتر به او میدهد.
کتاب یعنی تاریخ و زندگینامه و جامعهشناسی و روانشناسی. شخصیت و طبیعت انسان در کتابها به نمایش درمیآید. کارن هورنای معتقد است: آثار شکسپیر، بالزاک و داستایفسکی منابع بیپایان روانشناسیاند.
مثلاً کتابهای حوزهٔ ادبیات را در نظر بگیرید. اگر ادبیات داستانی را بررسی کنیم، به شگفت میآییم که همهٔ عرصههای زندگی بشری را نویسندگان کاویدهاند و دربارهٔ آن چیز نوشتهاند. آدم تعجب میکند که با این حال باز هم چگونه نویسندگان تازهکار خواهند توانست موضوعی برای نوشتن گیر بیاورند. اما باز هم میبینیم که در همه جای دنیا داستان منتشر میشود و کسی موضوع کم نمیآورد.
حال بحث بر سر این است که اگر کسی مثلاً فقط داستان بخواند، آن وقت تقریباً تمام جوانب زندگی بشری را از دید نویسندگانی از گوشه و کنار دنیا از لحاظ خود گذرانده است. این باعث میشود آدمی که کتاب خوانده، عمری طولانیتر از دیگرانی که کتاب نخواندهاند داشته باشد. منظورم عمر فکری و تجربی است. این آدم بیشتر میداند، بیشتر میشناسد و بهتر و دقیقتر تصمیم میگیرد. با اجازه، سعی میکنم برخی از عناوین ادبیات داستانی را مرور کنم و بگویم که چه میگویند و ما چه میآموزیم.
اگر کسی میخواهد عشق و نفرت را ببیند و لمس کند، باید بنشیند و نمایشنامههای شکسپیر را بخواند. گردباد اثر آستوریاس، نویسندهٔ آمریکای لاتین، نقد غمها و رنجهای سرخپوستان بومی کشورش است. آن وقت معلومِ خوانندهٔ این کتاب میشود که رنج در همه جای دنیا تقریباً یک شکل دارد.
در طاعون اثر آلبرکامو، بیماری شهر را فرا میگیرد و داستان شرح مبارزهٔ مردم با طاعون است. در یک لایه طاعون گونهای تفسیر مذهبی میشود: «ما که از نور خداوند محروم گشتهایم، برای زمانی دراز غرق در ظلمت طاعونیم.» اما در یک لایه و تفسیر دیگر طاعون استعارهای برای حکومتهای توتالیتر و فاشیست است. یکی میگوید: «غیر ممکن است. همه میدانند که این بیماری در دنیای غرب ناپدید شده است.» این همان است که به نظر کسانی مثل آدورنو و هورکهایمر فاشیسم ضد مدرنیسم نیست، بلکه تداوم آن است.
حقیقت بار سنگینی بر دوش آدمی است و یگانه تکیهگاه ایمان به خداوند است. تنها با ایمان است که میتوان زندگی را تاب آورد. کشیش داستان میگوید: «محروم ساختن انسان از خدا و دین در چنین جهانی یک امر غیر انسانی است.» کامو به پوچی اعتقاد دارد اما بر آن است که نباید تسلیم آن شد.
اگر دلمان بخواهد دربارهٔ شکل زندگی چیزی بخوانیم کتابهای زیادی در فهرست اولینها قرار میگیرند. مسائلی مانند مهاجرت، ازدواج و از این قبیل، خوراک داستاننویسان است. رمان خانهای برای آقای بیسواس نایپل هندی غم فقر و ویرانی است. قصههای جامپا لاهیری داستان مهاجرت و تلخی و شیرینی زندگی در غربت است. بادبادکباز خالد حسینی هم وضع زندگی مردم افغان در داخل و خارج آن کشور است. قصههای زویا پیرزاد تصویر شکلی از زندگی ایرانی است.
حال کمی استعاریتر نگاه میکنیم. حکایت اخلاقی دنیای مدرن هم نوشته شده است. ساراماگو در کتاب کوری میگوید که کوری در این کتاب یک کوری سفید است نه کوری سیاه. هیولای بینظمی که دارد نظم جهان را تهدید میکند. نوعی داستان آپوکالیپتیک و آخرالزمانی است. حکومت کورها بر کورها با ترس از مرگ همراه است، به خصوص وقتی کورها سلاح به دست میگیرند؛ کورهایی که چشم دارند اما نمیبینند.
همین ساراماگو نویسندهٔ کتاب گفته است: بادی که در گورستان میوزد معمولاً ناله میکند. به خاطر همین است که ادبیات تمثیل سبک زندگی است.
اگر روحیهٔ حماسی و پهلوانی داشته باشیم میتوانیم به دنیای کهن برویم و کتابهای کلاسیک بخوانیم. ایلیاد و اودیسهٔ هومر وشاهنامهٔ فردوسی نماد زندگی یک ملت به آرمان بهتر زیستن و اثر قهرمانی همراه با مایههای تراژیک و انسانی است.
فکر میکنید اگر ایمان و کفر در زندگی معنوی مردی که کارش تبلیغ دین است، مثلاً کشیشی، با هم بجنگند، چه وضعی پیش میآید؟ رمان یهودا دیگر مسیحا دیگر رمانی با موضوع ایمان است. این ایمان در درون مرد همواره در مبارزه است. ایمانی که دم به دم میجنگد و زخم میزند و میخورد.
سنگی بر گوری، اثر جلال آلاحمد، داستان ناامیدی و رنج عقیم ماندن است. آدمی که بچهدار نمیشود و این رنج زندگی غریب اوست.
همه میمیرند، اثر سیمون دوبوار، کتابی در ستایش مرگ است. اگر مرگ نبود دست ما در پیِ چیزی میگشت. اورلاندو اثر ویرجینیا وولف، ارزشهای پوچ زندگی اشرافی را نقد میکند، از اعمالی که ارزشهای انسانی را تهدید میکند پرده برمیدارد، تلخی بیمرگی را باز میگوید.
اگر زندگی معنوی برایمان جالب توجه باشد، میتوانیم کتابهای مناسب خود را پیدا کنیم. مثلاً تذکرةالاولیای عطار یک کتاب برای شناخت زندگی معنوی بزرگان عرفان و تصوف است. مثنوی مولانا نیز دستور سلوک و زندگی معنوی داشتن در زیستبوم انسانی است. داستان برادرکشی، مسیح بازمصلوب یا قصهٔ فرانسیس آسیزی به نام سرگشتهٔ راه حق، اثر کازانتزاکیس از این نمونههاست.
ادبیات مقاومت در قصههای هانریش بل یا بهتر بگویم در ادبیات پایداری در کشور خودمان جلوهگر است.
اگر بخواهید مثلاً به فارسی چیزهایی بخوانید که اسمش را ادبیات نائیف میگذارند، سیاحت شرق قوچانی و انواع زندگینامهها از این قبیل است. مثلاً شرح زندگانی من، اثر عبدالله مستوفی بهترین شرح زندگی میرزا رضا کلهر، خوشنویس برجستهٔ ایران است. به قول کولریج: زندگی هر کس، هر قدر هم بیاهمیت باشد، اگر صادقانه بیان شود، رغبتانگیز است. این است که بسیاری از زندگینامهها برای مای خواننده دوبار زندگی کردن است.
تیغ تند طنز را هم در فارسی میتوانید در آثار کسانی مثل عبید زاکانی و مرحوم کیومرث صابری ببینید که چه انتقام جانانهای از چه کسانی میگیرد.
شاید این سخن تکراری به نظر برسد اما چون مهم است ناچار میگویم. ادبیات عرصهٔ تجلی روح گمالگرا و تحولخواه انسان است. مثلاً نگاه کنید به پینوکیو آدمک چوبی، نوشتهٔ کارلو کولودی.
پینوکیو داستان آدم شدن است: رسیدن به کمال انسانی؛ تحول از یک آدمک چوبی به مقام انسانی. در اپیگراف این قصه جملهای از کروچه فیلسوف ایتالیایی وجود دارد: «چوبی که پینوکیو از آن تراشیده شده بشریت نام دارد.» این داستان تجارب بشری است: نادانی، غرور، راحتطلبی، خوشخیالی، فراموشی.
پینوکیو در آغاز کتاب به سوسکی میگوید: « بدان که در دنیا یک کار هست که به درد من میخورد و آن خوردن و خوابیدن و بازی کردن و تمام روز بیکار ماندن است.» پینوکیو فریب جایی به نام «سرزمین هردمبیل» را میخورد که اگر سکه بکاری درخت سکه تحویل میگیری.
پینوکیو به فرشتهٔ مهربان میگوید: «از آدمک چوبی بودن خسته شدهام. میخواهم بزرگ شوم. میخواهم آدم شوم.» و فرشته میگوید: «شاید هم روزی بیاید که درخور آدم شدن باشی.»
حال آیا مثلاً همین ادبیات میتواند زندگی ما را بهتر کند؟ لذت و فایده دو کارکرد ادبیات است. ارسطو در فن شعر از تزکیه سخن گفته است. برخی معتقدند کارکرد ادبیات رهانیدن نویسنده و خواننده از فشار هیجانات است. این نوعی پالایش روح انسانی از خستگیها و درجازدنهاست.
ادبیات به شناخت روح انسان یاری میرساند. ادبیات زندگی جامعه را نشان میدهد. کسی گفته است: ادبیات بیان حال جامعه است: بیان طبقات اجتماعی، تصویر واقعیتهای اجتماعی، نوعی سند اجتماعی.
ادبیات متکی بر سه عنصر نژاد، محیط و زمان است و از این رو جزئی از فرهنگ اجتماعی به حساب میآید.
تازه ارتباط دادن علم و جامعه نیز یکی دیگر از کارهای ادبیات است. آرتور سی کلارک( ۹ میلیارد نام خدا)، ژول ورن، کانن دویل، آیزاک آسیموف و … از مثالهای این شکل از ادبیات است.
در این چند سطر نشد و نخواستم که به آن جنبههایی از ادبیات و به طور کلی کتاب خواندن که زندگی ما را بدتر میکنند اشاره کنم. آنچه گذشت همه دربارهٔ بهتر کردن زندگی انسانی بود. مهم این است که ما چه آدمی باشیم و چه کتابهایی و چگونه بخوانیم. آن وقت شاید زندگی ما هم کمی از این که هست بهتر شود.
۳۰ فروردین ۱۳۸۹ | ۱۷:۴۵
باسلام. همین طور است، اما همه کتاب ها آن گونه که در پاراگراف سوم نوشته اید، نوید زندگی و جهانی بهتر را نمی دهند. بعضی از کتاب ها نوشته شده اند تا یاس و سرخوردگی نویسنده را به خواننده برسانند. هرچند خود نویسنده نیت یاس آفرینی نداشته، اما نتیجه کار او چنین است. ولی در کل بله، کتاب خواندن و خوب خواندن و تفکر در باره کتاب، حال آدم را بهتر می کند.
۳۱ فروردین ۱۳۸۹ | ۰۲:۳۳
آقا گمانم صبح که امده بودیم اینجا […] یا باز این سایتتون قاطی کرده..دیشب هم هرچی منتظر شدیم آپ بشید بالا نیومدید…
۳۱ فروردین ۱۳۸۹ | ۱۴:۵۳
چه کسی از مارکی دوساد می ترسد؟!