فیروزه

 
 

در ستایش سیروس مقدم و بقیهٔ قضایا…

بهاریه با تاخیر
خب به سلامتی و خوشی تعطیلات طولانی عید نوروز هم تمام شد. به شخصه از مخالفین سرسخت کوتاه شدن تعطیلات نوروزی هستم؛ چون در حقیقت تنها تعطیلات واقعی ایرانیان است؛ یعنی اگر تعطیلی را فرصتی برای نو شدن انرژی آدمی، دید و بازدید، نو شدن رفتارها، بیرون ریختن خستگی و شاداب شدن جامعه بدانیم این مهم با یک شب جمعه و تعطیلی جمعه یا سه ماه گرم تابستان ـ که واقعاً فصل مرگ ما و من است ـ حاصل نمی‌شود. خدا وکیلی از زیر سرمای مصنوعی کولر گازی خزیدن در تابستان شهرهای گرم یا گیر افتادن در هوای شرجی و بارانی تابستان شمال و گرمای خرماپزان جنوب تعطیلی درمی‌آید یا در بهار دل‌انگیزی که همه چیز بدجور در تعادل است؟ حتی اگر در اردبیل برف ببارد هم دیگر ننه سرما می‌داند بازگشتی در کار نیست. (از قضا این برف باریدن و سرمای بعد سال تحویل بدجور دلگیرکننده است. آدم را یاد زمستان می‌اندازد. در حالی که فکر می‌کنی هنوز در زمستانی یادت می‌آید یک سال گذشته و الان این‌ور سال هستی..یک حس متناقض آزاردهنده. مثل خوردن هندوانۀ یخ در شب یلدا که نه می‌توانی مانعش شوی ـ چون سنت است ـ نه از آن لذت می‌بری..تازه تو را یاد روزهای برفی خوبی که پشت سر گذاشتی می‌اندازد و دم سال تحویل حسابی آدم را کنف می‌کند)… گرچه شخصاً بیش از عید، سه چهار روز آخر سال را بیشتر دوست دارم. انگار آدم‌ها رفته‌اند روی ویبره یا داری با دور تند فیلم تماشا می‌کنی..مثل لحظات پیش از افطار می‌ماند که مردم و ماشین‌ها به سوی خانه‌ها می‌گریزند و بعد لحظاتی بعد درست در ساعت ۸ یا ۹ شب ـ در عید یک روز بعد سال تحویل ـ که باید اوج ترافیک انسانی و ماشینی باشد، خیابان‌ها خلوت خلوت می‌شوند..اگر آن لحظه‌های افطار در خیابان باشی، نوعی حس غریب تک‌افتادگی شما را با خود می‌برد..از آن حس‌ها که انگار خدا آمده است روی زمین. مثل لحظه‌های فردای پایان تعطیلات عید که وقتی تلویزیون را روشن می‌کنی، دیگر از آن برنامه‌های ۱۳ روز قبل خبری نیست و تو می‌مانی با این واقعیت که یک سال دیگر گذشت و تو الان در برابر یک سال غریب دیگر ایستاده‌ای…

چاردیواری

دست‌کم تلویزیون ایام عید دوست‌داشتنی‌تر از بقیۀ ایام تعطیل سال است؛ چون پیوستگی برنامه‌هایش بهتر است و البته همگی هم در کار فرح و شادمانی هستند و چه بهتر از این…گرچه روزهای تکراری تعطیلات ۱۳ روزه باعث می‌شود آدم آنقدر دچار دور باطل شود که حتی دیدن تلویزیون هم در او شوقی برنیانگیزد ولی این جعبۀ جادو همیشه چیزی دارد برای فریفتن آدم…و البته برای فیروزه‌نویسی

سیروس مقدم بودن…
خب! یکی از دردهای جامعۀ به اصطلاح روشنفکری ما این است که پز می‌دهد:«نه! من تلویزیون نمی‌بینم!» حالا چرا؟ والله نمی‌دانیم. گویا این هم از مختصات روشنفکری شده. طیف وسیعی از پاسخ‌ها به چرایی ندیدن تلویزیون برمی‌گردد به خاص‌نمایی افراد یا بی‌حوصلگی سرانۀ پیری یا تضادهای سیاسی فرد مورد پرسش با نظام..و الا آدم عاقل و بالغ چرا نباید تلویزیون وطنی را تماشا کند؟…به شدت معتقدم که اگر شما روزی سه یا چهار ساعت وقت بگذارید و تلویزیون خودمان را تماشا کنید، هم جامعه‌شناسی دقیق‌تری پیدا می‌کنید و هم آرام‌آرام واقع‌‌بین می‌شوید! چون اگر از هر منتقد ایرانی بپرسید چرا تلویزیون نمی‌بینی، ته ته توقعش این است که باید تلویزیون را داد دربست دست ناصر تقوایی و عباس کیارستمی و بهرام بیضایی تا آثار فاخر برای‌مان بسازند. به راستی اگر تلویزیون در ید با کفایت منتقدان مطبوعه‌های ایرانی بود، تلویزیونی بهتر می‌داشتیم؟ واقعیت آن است که تلویزیون یا نباید اختراع می‌شد یا حالا که اختراع شده پرهیزی از بساز‌بفروشی در آن نیست. اگر ساعت کار برنامه‌های تولیدی و غیر تکراری تلویزیون را از ساعت ۶ صبح تا ۱۲ شب تصور کنیم، یعنی یک مدیر رسانه باید دنبال آدم‌هایی باشد که این بازۀ زمانی را برایش پر کنند..پس رفتن به سراغ آدم‌هایی که در سینما هم ده سال یک بار فیلم می‌سازند، اگر حماقت نباشد نشانۀ شوخ‌طبعی مدیر مربوطه است. و البته شوخی بانمکی هم نیست. پس نمی‌شود دنبال تکثیر کیانوش عیاری و مسعود جعفری جوزانی و داوود میرباقری بود که «حاجی یا علی! برو اثر فاخر بساز که فک تاریخ سینما و تلویزیون بیاد پایین و برنامه‌ات بشه جزوۀ تدریس کلاس‌های دانشگاه هنر» در این صورت باید از مخاطب بخواهیم تا برنامۀ بعدی که دو سال بعد پخش می‌شود برود ماهواره ببیند…البته دعوای ما با مدیران رسانه بر سر تعداد آثار فاخر مابین این بساز‌بفروشی‌هاست و با دوستان منتقد بر سر ماهیت بسازبفروشانۀ تلویزیون. بگذریم…

چاردیواری

ساخت‌و‌ساز ژانریک در تلویزیون یکی از راهکارهایی است که برای جمع و جور کردن یک بیست و چهار ساعت تلویزیون توصیه شده است؛ یعنی کار ساخت یک اثر سرگرم‌کننده را بدهید دست کسانی که هم‌چون ماشین و با حداقل زمان و متعارف‌ترین پول، کاری تحویل دهند که ۵۰% مخاطب را درگیر خود کند و بشود از فرصت‌های تبلیغاتی بین آن برای جمع کردن پول استفاده کرد تا در آینده جعفری جوزانی‌ها و میرباقری‌ها و عیاری‌ها و دُری‌ها بزنند به بدن! خب این جور آدم‌ها هم در قوطی روشنفکران فیلم‌ساز که پیدا نمی‌شوند. این‌ است که پای حاج سیروس مقدم‌ها به وسط کشیده می‌شود، کسانی که بی‌ادعا و بدون دخل و تصرف در فیلم‌نامه‌ای که به آن‌ها داده می‌شود، بی‌آنکه ادعای مؤلف‌بودن داشته باشند، فقط به این فکر می‌کنند که با همان گروه آشنا، کاری را سریع و ارزان و با بِرَند خود به پخش برسانند. این‌ها دغدغۀ نقد اجتماعی ندارند ـ مگر آن‌که فیلمنامه‌نویسشان داشته باشد ـ این‌ها دغدغۀ روشنفکری‌سازی و انقلاب در گوشه‌گوشۀ هنر مملکت را ندارند ـ که اگر هم نوآوری می‌کنند از سر تکرار و ممارست است نه وظیفه در قبال تاریخ هنر ـ این‌ها همان سینمای بدنۀ تلویزیون هستند! چیزی در حد فاصل پویا فیلم و شایسته فیلم؛…بی‌کم‌وکاست شش‌های تلویزیون هستند. پس نباید خرده گرفت بر تقدیرهای راه و بی‌راه ضرغامی‌ها از سیروس مقدم‌ها. به شخصه سیروس مقدم را ـ البته بدون نماهای عجیب و غریب و دودهای کور‌کنندۀ آثارش ـ دوست دارم! چون به واقع مرد عمل است! همۀ آثارش را هم دیده‌ام؛ از دو سریال غیرقابل دفاع ریحانه و پلیس جوان تا اتفاق‌هایی چون بانویی دیگر (همان که حسن پورشیرازی دو زنه شده بود..با بازی لاله صبوری و نگار فروزنده که آی..عجب آب ریخت در خوابگه فمینیست‌ها)..دوستش دارم چون می‌توان روی دوش‌های وی کارهای متوسط گذاشت و مطمئن بود بدون آنکه به عادت ایرانیان پز کارهای بزرگ بدهد ولی در نهایت کوه موش زاید، کاری بیرون دهد که گرچه او را وارد پانتئون هنرمندان تاریخ‌ساز نمی‌کند ولی دست‌کم مخاطب را وارد سالن رسانه می‌کند و راضی بیرون می‌فرستد. برای آدم کم حرف و پرکاری چون او باید آرزوی سلامتی کرد.فقط کافی است ببینید با فیلم‌نامۀ دو نفرۀ محسن تنابنده و سعید آقاخانی سریال چاردیواری را ساخت که گرچه ضعف دارد ولی در نهایت کار خودش را می‌کند و تازه با آن موسیقی گیرا و بازی جالب تقی تاکسی (آتیلا پسیانی) اندوخته‌های رسانۀ ملی را پر می‌کند. ولی آن طرف‌تر آدم پرحرفی چون مسعود ده‌نمکی با یک قطار آدم‌هایی که پشت فیلم‌نامه‌اش نشسته‌اند، چیزی می‌سازد در حد کاردستی…به سیروس مقدم می‌شود اطمینان کرد. دارایی‌ای که برای مخاطب تلویزیون، سرگشته در میان صدها کانال تلویزیون غریبه و آشنا، کم چیزی نیست.

مسعود ده‌نمکی بودن…
به شخصه با اینکه از قدیم ندیم‌ها با شخصیت آقای ده‌نمکی حال نمی‌کردم ولی به دلیل برخی تقارب‌های ناشی از اشتراک جایگاه اجتماعی و مذهبی دعا می‌کردم کمی بیش از اخراجی‌های ۲ پیشرفت کرده باشد و در اولین تجربۀ سریالی‌اش موفق باشد تا هم یک کارگردان دیگر به منظومۀ تلویزیون وطنی اضافه شود و هم یک نفر دیگر به حافظۀ جمعی مردم ما؛ ولی خب آرزو گویا بر جوانان عیب است.

دارا و ندار را درست و حسابی پیگیری نکردم چون دیدنش مثل سریال زن بابا به بطالت وقت زیادی محتاج بود و البته حوصلۀ بسیار… کار پرحرفی که بیش از آن‌که در قید و بند تلویزیون به عنوان تلویزیون باشد به آن به عنوان تریبون شلمچۀ تصویری نگاه می‌کرد…انگار پیام دانشجو را داده باشند ده‌نمکی تصویری درآورده باشد…حالا این‌که یک لشگر آدم پشت فیلم‌نامۀ آن باشند ـ از رضا مقصودی نویسندۀ لیلی با من است تا خشایار الوندی که در طنز سابقۀ همکاری با مهران مدیری را داشته ـ تنها می‌تواند یک پرسش به انبوه پرسش‌های ما اضافه کند که با چه متر و معیاری یک چنین اثر آشفته‌ای اجازۀ پخش پیدا کرد؟..البته از این اثر بدتر در میان تله‌فیلم‌های به معنای واقعی مبتذل این ایام زیاد بود ـ مثل تله‌فیلم سینزده و مانند آن ـ که با بیشترین مسامحه می‌توان آن‌ها را مصداق بارز حیف و میل بیت‌المال دانست. البته شاید دوستان رسانۀ ملی در این اندیشه بودند که یک اثری بسازند تا بعداً اساتید فن در کلاس‌های آموزش سینما و تلویزیون بگویند نباید این گونه فیلم ساخت..یعنی یک الگوی سلبی تولید کرده‌اند..خب! از این منظر دستشان درد نکند. ولی دست‌کم آقای ده‌نمکی می‌توانست بدون تعجیل و سر فرصت اولین تجربۀ تلویزیونی‌اش را بسازد. دست‌کم از روی دست رفیق هم‌فکرش ابوالقاسم طالبی تقلب می‌کرد که بر اساس همان اعتقادات به کجا چنین شتابانِ معقول را ساخته است. بله! ما هم خوشحالیم که در میان انبوه تولیدات زناشوهری و آپارتمانی رسانه سریالی پیدا شده که از حلال و حرام می‌گوید، نجسی و پاکی و فقر را در نظر دارد ولی نه در مبتذل‌ترین و کاریکاتوری‌ترین شکل ممکن. اگر مثل من شب‌ها بیداری کشیده باشید و سریال سه در چهار را دیده باشید ـ ساختۀ مجید صالحی و نوشتۀ علی‌رضا مسعودی ـ آن وقت می‌فهمیدید که ترسیم دقیق زندگی پایین شهری و فقر پنهان آن، سادگی و صمیمتشان، روابط ملموسی که با هم دارند، نکته‌بینی‌های جامعه‌شناختی از یک زندگی بومی شیرین با لحظه‌هایی آشنا یعنی چه؟ زندگی‌ای که فقیرانه است ـ همان مقصود جناب ده‌نمکی ـ ولی شما را نمی‌آزارد..مانند آثار جشنواره‌ای…فقرش شیرین است مانند فقر آدم‌های سریال‌های رضا عطاران و تلخ نیست مانند زیر تیغ و روزگار قریب…ولی سرخوشی‌اش نمی‌تواند سیمای آشنای زندگی پایین‌دستی آدم‌های جامعه را پنهان کند. شاید خیلی‌ها با من هم عقیده نباشند ولی بگذار بگویم که سریال سه در چهار یک گوهر درنیافته‌شدۀ تاریخ تصویر‌سازی سیمای ایران است که باید چندباره آن را دید تا متوجه اوج هنرنمایی نادیا دلدار گلچینی شد که زن خانه بودن را به معنای واقعی بازی کرد، سیمای آشنای مادری دلسوز که هوای پسرش را بیشتر دارد ـ مثل رو گرفتن آزیتا لاچینی در چاردیواری ـ نه مانند بازی باسمه‌ای مریم کاویانی دارا و ندار…مثل بازی خسته و عصبی محمد کاسبی، با آن ته‌ریش‌های چند روزه ـ نه مانند بقیۀ بازی‌های همۀعمرش…و از قضا بازی تکراری‌اش در زن‌بابا ـ مانند بازی خوب مهران رجبی و کل‌کل‌های‌اش با پسر سِرتِقی مثل علی صادقی.. (جالب است که همۀ سریال‌های بعدی علی صادقی تکرار نقش وی در این سریال سه در چهار بود…مثل همین اثر ملالت‌بار زن بابا…) مانند همۀ بگومگوهای حتی توهین‌آمیز خواهر و برادری فیلم، نه مانند رابطۀ خنده‌دار زن و شوهری و خواهر برادری کل سریال‌های تلویزیونی‌مان. آن قدر در این سریال نکات ریز هست که باید یک نشت تخصصی نقد برای‌اش برگزار کرد تا دریابیم در سریال سه در چهار همه با زیر پیراهنی و پیژامه ترد می‌کنند و لباس زن‌های خانه عمدتا از پارچه‌هایی است که این روزها روفرشی و رورختخوابی خانه‌ها هستند و این یعنی انتقال غیرمستقیم فقر…آن وقت در سریال دارا و ندار به مانند بیانیه‌های تصویری سیاه فیلم‌سازان جشنواره‌ای‌ساز، مدام آدم‌ها به هم می‌پرند یا در اوج بلاهت هستند یا در اوج کثافت…آقای ده‌نمکی عزیز یک دور DVD سریال سه در چهار را ببینید بد نیست..شخصاً برای‌تان ابتیاع می‌کنم…

چاردیواری

تعجب هفته: وقتی تیتراژ سریال سه در چهار را دیدم، از تعجب دهانم باز مانده بود..مشاور پروژه: محمدحسین لطیفی، مشاور کارگردان: رضا عطاران، مجری یا مدیر تولید: بهرام بهرامیان (سازندۀ سریال ساعت شنی و فیلم سینمایی آل)…یک رئال مادرید سرگرمی‌ساز در کنار مجید صالحی به عنوان اولین کارش…باورتان می‌شود؟

حسرت هفته: علی‌رضا مسعودی، نویسندۀ متن سریال سه در چهار، گویا امسال متن سریال برج سعادت را نوشته بود تا مجید صالحی کارگردانی کند ولی گویا جناب آقای برازش که شدند مدیر شبکۀ دوم، کار را فرستادند هوا…حالا گویا کار با نام بعدازظهر سگی سگی قرار است ساخته شود…حیف! عیدمان می‌توانست بهتر باشد…امیدوارم گیر آقایان برای بهتر شدن کار بوده باشد ولی اگر به واسطۀ ابتذال و سطحی بودن، کار را خوابانده‌اند با دیدن دارا و ندار و زن بابا حسابی شرمندۀ مجید صالحی شده‌اند ها!..بروند اول سالی حلالیت بطلبند.

تشکر هفته: یک چیزی در کار دارا و ندار و کلا در شخصیت ده‌نمکی هست و آن حس قدرشناسی و رفیق‌پروری اوست ( چیزی نایاب در میان سرگرمی‌سازهای وطنی) که امیدوارم در او بیشتر و بیشتر شود. این‌که مدام دیگران را در ماحصل کارش شریک می‌داند..نوعی تواضع دوست‌داشتنی..این خصلت را در تیتراژ جالب و خلاقانۀ پایانی سریالش دیدیم…به واسطۀ همین تیتراژ شاید بخشیدیمش…شاید!

آرزوی هفته: ای کاش DVD برنامۀ علم ورزش را دوستان زیرزمینی زود بدهند بیرون ـ البته با زیرنویس فارسی خوب ـ تا آن را بخریم و حظ کنیم..نمونۀ یک برنامۀ استاندارد علمی مردم‌پسند که در عید پخش شد و اگر صبح‌ها تا لِنگ ظهر نخوایبیده باشید، حتماً آن را دیده‌اید…از دستش ندهید.

پیشنهاد هفته: خدا این آریا عظیمی‌نژاد را از ما نگیرد..در میان خلاقیت اندک جامعۀ موسیقی ما، کارهای تلفیقی وی واقعاً شنیدنی هستند. از موسیقی شیطانی سریال او یک فرشته نبود گرفته تا آلبوم برکت اثر محمد اصفهانی و حالا استفادۀ ناب از موسیقی محلی ایرانی ـ به ویژه موسیقی شش و هشت بندری ـ با تِمی غمناک در سریال چاردیواری… موسیقی این سریال را به بهانۀ نزدیک شدن رسانه به مرزهای بومی‌شدن دوباره گوش کنید.



comment feed ۵ پاسخ به ”در ستایش سیروس مقدم و بقیهٔ قضایا…“

  1. میثم

    دوست عزیز جناب قادری.شاید زمانی ندیدن تلویزیون درد جامعۀ به اصطلاح روشنفکری ما بود ، اما در یک سال اخیر ندیدن ندیدن تلویزیون شده وجه مشترک نسخه های تمامی روانشناسان و پزشکان و انسان شناسان و هر آنکه به دنبال آرامش روح و روان است.و عجیب آنکه شما عکس این نسخه را برای رسیدن به واقع بینی توصیه میکنید؟
    مثلا با دیدن بخش های مختلف خبری ، تله فیلم ها ، سریال هایی چون دار و ندار و به خصوص برنامه های مناسبتی اعم از جشن و شادی، بنده به واقع گرایی خواهم رسید؟؟؟؟!!!!
    جالب اینجاست که شما عملکرد سیروس مقدم ، مجید صالحی و شاید هم مثلا تهمینه میلانی ( که سوپر استار ، پاره پاره اش از هم از این به اصطلاح رسانه پخش شد) را به عنوان نمونه هایی مثبت از کار رسانه ملی دانسته اید.
    خیر آقای قادری
    من نمی خواهم تلویزیون را دربست در اختیار کیارستمی و میر باقری و سروش و کدیور بگذارند.شنیدن دو کلام حرف حساب ، دوتا خبر راست ، به رسمیت شناختن علائق و آداب و رسوم مردم همین مملکت ، استفاده از اکثریت صاحب نظران و کارشناسان ،شعاری و سطحی نبودن و ….خواسته من است …به نظرم این است رسانه وطنی که ندیدنش کاری غیر عقلانی است .تاکید می کنم این مخالفت من صرفا به دلیل تضاد های سیاسی نیست…..

  2. دربه در دنبال یک متخصص گوارش می گردم مریض از دست رفت!

    – از اینکه نویسنده محترم یادی از رفیق شفیق خلد آشیان شان مرحوم فرزاد حسنی نکرده اند بدجوری در این بهار سرد متعادل مشعوف شدم جوری که از بس گرمم شد هوای مسافرت به شمال به سرم زد و اتفاقا آبی هم زدیم به بدن (همراه با میرباقری و بقیه دوستان). و در تمام این روزهای تکراری تعطیلات ۱۳ روزه ! – که من به شدت مخالف کم شدن آن هستم؟- می زدیم به آب و می رفتیم پای تلویزیون، کمی سیروس مقدم می زدیم به بدن، دوباره برمی گشتیم توی آب (میرباقری و دوستان هم بودند). توی آب سر صحبت که باز می شد یادی از ترافیک جاده ها در سه چهار روز آخر سال می کردیم و از اینکه رو ویبره هستیم و داریم در یک فیلم با دور تند بازی می کنیم باز مشعوف می شدیم و … در یکی از همین جلسات آب تنی بود که از میرباقری و دوستان پرسیدم شما تلویزیون نگاه میکنید گفتند نه گفتم مگه شما روشنفکرید؟ از من اینو داشته باشید هر چی هم که به بدنتون آب بزنید دوای دردتون نمیشه ها، به سیروس بگم جنس بفرسته بزنید به بدن، واقع بین بشین؟ (در همین حین کتاب جامعه شناسی دورکم رو از دست کیانوش گرفتم پرت کردم توی آب و دعوامون شد و…)؛ میرباقری گفت، نه بابا! این حرفا چیه، ما چون داریم برای تلویزیون سریال می سازیم، وقت نمی کنیم. گفتم اتفاقا سیروس کاری می کنه که هم شما سریال بسازید و هم بفروشش خوب باشه یعنی بدجوری پربییننده باشه. البته یکی از دوستان گفت که من گاهی فتیله جمعه تعطیله را همراه با بچه ام نگاه می کنم، آخه نمیشه همیشه شجریان گوش بدی گاهی هم اندی می طلبه… (پایان قسمت اول سریال «تاکسی چارچرخه، دربست»، آخه من روده ام رو عمل کردم همین جا دامن کلام را کوتاه می کنم)
    -از فروید که داشت تلویزیون تماشا میکرد پرسیدم چطور میشه یکی از چاردیواری خوشش بیاد اما از زن بابا خوشش نیاد (هر دو تا بساز بفروش بودند دیگه!) گفت، آخه بعضیها مربای «به» دوست دارند نه «ماهی» در همین حال صدای فروید صدای تلویزیون رو بلند کرد که می گفت، «محصولات غذایی مجید» بعد فروید گفت، «نوش» جان!
    و …

  3. نام

    تعجب کردم از این که دارودسته ی فیروزه ای ها چطور حاضر شدند متنی که لااقل کمی واقع بینی در آن به چشم می خورد روی سایت شان قرار گیرد. این را از این جهت می گویم که دقیقا مصداق روشنفکرنماهایی که چیزی از مردم و علایقشان نمی دانند و فقط به این فکر می کنند که در فلان کتاب مربوطه چه نوشته و فلان استاد تاریخ سینما چه مزخرفی گفته، در این فیروزه زیاد پیدا می شود. واقع بینی را خوب است خیلی از اسم دار ها بفهمند.

  4. فرید

    صمیمانه به دوستم توصیه می کنم از افراط در دیدن تلویزیون پرهیز نمایید که یکی از مضراتش همین پرگویی ملال آور است که انگار دچارش شده اید. اساسا تلف نکردن وقت با تلویزیون عادتی است که عموم عقلا و نه تنها روشنفکران بر آن مواظبت دایم دارند. در ضمن برای له کردن انسان متکبری مثل ده نمکی لازم نبود در مدح سیروس و مجید و عزت الله خان قلمتان را بسایید. ده نمکی دست کم نزد مخاطبان این نشریه یک راز سر به مهر نیست که شما بخواهید افشایش کنید.

  5. رضا

    درود بر دکتر و سلاممان را به […] برسان