فیروزه

 
 

پرواز در قفس

یحیی نطنزی

نگاهی به فیلم پا در هوا (Up In the Air)

«وزن زندگی شما چقدر است؟ برای لحظه‌ای تصور کنید که یک کوله‌پشتی روی دوشتان است. از شما می‌خواهم آن را با تمام چیزهایی که در زندگی‌تان دارید پر کنید… حالا کوله‌پشتی حسابی باید سنگین شده باشد… می‌خواهم همه چیز را در آن جا بدهید. حالا آدم‌ها را هم در آن قرار دهید. با آشنایان اتفاقی، دوستانتان و افراد حاضر در محل کار شروع کنید و بعد به سراغ کسانی بروید که خصوصی‌ترین رازهایتان را با آن‌ها در میان می‌گذارید… مطمئن باشید که روابطتان سنگین‌ترین اجزای زندگی‌تان هستند؛ تمام آن حرف و حدیث‌ها و رازها و کنارآمدن‌ها … اما هر چه آهسته‌تر حرکت کنیم سریع‌تر می‌میریم. شک نکنید که حرکت کردن همان زندگی کردن است… ما قو نیستم و بلکه با کوسه‌ها نسبت داریم».

پا در هوا

این جملات به ظاهر ساده بخشی از اظهارات رایان (جرج کلونی) در یکی از ورک‌شاپ‌هایی هستند که وی در میان سفرهای هوایی پی‌در‌پی‌اش در آن شرکت کرده است. اما همین جملات به ظاهر پیش پا افتاده به اصول امتحان پس‌داده‌ای اشاره می‌کنند که رایان برای زندگی مستقل و خودکفای خود ساخته است و حداقل در دو سوم ابتدایی فیلم حاضر نیست برخلاف آن‌ها عمل کند. گرچه این اصول به قول ناتالی (آنا کندریک) «یک فلسفهٔ چرند» برای زندگی به شمار می‌روند و آدم را در پیلهٔ انزوا فرومی‌برند و تبعیدی خودخواسته را برایش رقم می‌زنند اما رایان ترجیح می‌دهد به آن‌ها وفادار بماند و با تبعیت از رویکردی تعهدگریز به قول خودش زندگی‌اش را بی‌جهت سنگین نکند و مانند کوسه‌ای سریع و بی‌احساس با هواپیماهای تندرو، ایالت‌ها و شهر‌های آمریکا را یکی پس از دیگری پشت سر بگذراند. رایان آدمی است که حداقل ۲۷۰ روز از ۳۶۵ روز سال را در سفرهای هوایی می‌گذراند و به هر شهر و شرکتی که می‌رسد کار نفرت انگیز خود را به نحو احسن انجام می‌دهد و کارکنان بخت برگشتهٔ شرکت‌ها را بدون هیچ زحمتی از کار برکنار می‌کند. رایان به تعبیر جالب جی. هوبرمن همان «فرشته مرگ نظام سرمایه‌داری» است که خودش هم به جزئی از این نظام بی‌رحم تبدیل شده است و مانند یک ماشین بی‌عیب و نقص شرکت‌هایی که را که به دلیل بحران اقتصادی مجبور شده‌اند کارمندان خود را تعدیل کنند از دردسرهای احتمالی می‌رهاند. این شکل از زندگی از رایان آدمی به ظاهر خوشبخت، مرفه و البته کامروا ساخته است که سعی می‌کند با غرق کردن خود در حرفهٔ عجیبش به ناکامی‌های زندگی در روابط شخصی و خانوادگی مجال بروز ندهد و با پناه بردن به یک فراموشی و غفلت خودخواسته بهشتی تصنعی را برای خود خلق کند. در واقع شخصیت کلبی مسلک «پا در هوا» همان بردهٔ «عصر جدید»‌ چاپلین است؛ برده‌ای که البته در موقعیتی کاملاَ خودآگاه فلسفه‌‌ای پوچ‌گرایانه‌ برای زندگی‌اش طراحی کرده است و به رغم تلاش‌های مذبوحانه‌اش سرانجامی جز تنهایی و بی‌کسی نصیبش نمی‌شود.

پا در هوا

جیسون ریتمن در بخشی از فیلم خود قواعد درام‌های کمدی را به نحو احسن به کار می‌گیرد و در بخشی دیگر از فیلم این قواعد را با هوشمندی تمام زیر پا می‌گذارد. استفاده از ستارهٔ‌ اسم و رسم‌داری همچون جرج کلونی، به‌کارگیری دیالوگ‌ها و نریشن‌های واقعاً جذابی که اغلب به جملات قصار شباهت دارند و خلق یک رابطهٔ عاشقانه‌ آرمانی و رها از قیود اجتماعی جزء قواعد تثبیت شدهٔ درام‌های کمدی موفق است که در کیفیت نهایی «پا در هوا» هم نقشی اساسی دارند. اما آنچه ضامن تأثیرگذاری انکارناپذیر فیلم می‌شود شبیه کردن آن به زندگی واقعی و پرهیز از ساده‌انگاری مرسوم در شخصیت‌پردازی و البته پایان‌بندی است که در اکثر فیلم‌های این ژانر محبوب رواج دارد. ریتمن به جای اینکه شخصیت تعهدگریز رایان را در رابطهٔ عاشقانه‌اش با الکس (ورا فارمیگا) به وصالی رؤیایی (بخوانید هالیوودی) برساند، فراقی مبهوت کننده برایش رقم می‌زند تا تلنگری به باور‌های ظاهراً خدشه ناپذیر رایان و همین‌طور مخاطب وارد شود. ریتمن به جای اینکه شخصیت رایان را به سمت یک تحول بنیادین سوق دهد تنها به همین تلنگر اتفاقاً تأثیر گذار اکتفا کرده است تا فیلم خود را از تبدیل شدن به یک اثر صرفاً مفرح برهاند و به آن عمق ببخشد. واقعیت این است که برخلاف آنچه در اکثر فیلم‌های سینمایی به تصویر کشیده می‌‌شود انسان‌ها حتی زمانی که شرایط دشوار و تأثربرانگیزی را در زندگی‌شان تجربه می‌کنند به ندرت تن به تحول اساسی می‌دهند و عموماً ترجیح می‌دهند چارچوب‌های تثبیت شدهٔ زندگی‌شان را تغییر ندهند. رایان که با بازی درخشان جرج کلونی رنگ و بوی ویژه‌ای یافته است در واقع یکی از همین آدم‌های معمولی است که به رغم یک شکست عاطفی و عشقی غیرمتظره باز هم به زندگی سابق خود برمی‌گردد و سر از فرودگاه در می‌آورد. با این تفاوت که این بار دیدش به زندگی اندکی فرق کرده است و شاید دفعه بعد که با همکارهای جوانش همسفر می‌شود کمتر روی اصول امتحان پس داده‌اش مانور بدهد. شاید هم بعد از ماجرایی که از سر گذرانده است به آدمی بدبین‌تر تبدیل شود و یأس سرخوردگی بیشتری به فلسفه زندگی‌اش تزریق کند. تنها می‌توان مطمئن بود رایانی که در سکانس پایانی فیلم به دوربین خیره می‌شود دید متفاوتی به زندگی پیدا کرده است. وجه قوت فیلم ریتمن متکی به همین ابهام است؛ ابهامی که از زندگی واقعی نشئت گرفته است و با تحول‌گرایی و خیال‌بافی‌های رایج در فیلم‌های دیگر این ژانر تفاوت دارد. فیلم‌هایی در عالم سینما وجود دارند که به دنبال حرف‌ها و شعارهای دهان پرکن نیستند و در عوض ترجیح می‌دهند مضامین کوچک اما عمیق خود را به بهترین شکل ممکن به تصویر بکشند. این فیلم‌ها علاوه بر اینکه آثاری مفرح و تماشایی به شمار می‌روند می‌توانند درس زندگی‌ نیز به تماشاگران خود بدهند؛ «پا در هوا»‌ بی‌تردید یکی از همین فیلم‌ها است.

پا در هوا