سفارش ساخت فیلم دربارهٔ موضوعات خاص ملی یا منطقهای به کارگردانان شاخص و بزرگ امری مرسوم و متداول میان مدیران و تهیهکنندگان و فیلمسازان بوده و هست. از فیلم پیروزی اراده لنی ریفنشتال گرفته تا فیلمهایی که اخیراً دربارهٔ پاریس یا المپیک پکن و… و یا نمونهٔ وطنیاش مجموعه فیلمی که دو سال پیش به پشتوانهٔ شرکت ملی فرش و با پیگیریهای خانهٔ سینما دربارهٔ فرش ایرانی تولید شد همگی مثالهای دمِ دستی این نوع فیلمسازی هستند. از آنجا که این فیلمهای کوتاه یا بلند به گونهای انعکاس دهندهٔ زاویه دید و نوع نگاه فیلمساز دربارهٔ آن موضوع خاص بودهاند همواره برای مخاطب پیگیر سینما پیدا کردن نشانههای دنیای شخصی فیلمسازان مؤلف در این نوع آثار امری جذاب و سرگرم کننده بوده و هست. به همین خاطر وقتی معاونت فرهنگی هنری شهرداری تهران اعلام کرد قصد دارد با همکاری سه فیلمساز به نمایندگی از سه نسل فیلمسازان ایرانی فیلمی اپیزودیک دربارهٔ تهران بسازد خیلیها بیصبرانه منتظر نمایش این فیلمها و به نظاره نشستن شمایل پایتخت غولآسایشان از نگاه فیلمسازان موردعلاقهشان بودند. به خصوص که نام وسوسه کننده کارگردانهایی همچون داریوش مهرجویی و سیف ا… داد (استفاده از پیشوند مرحوم برای او هنوز هم باورناپذیر است) مطرح بود. با درگذشت سیف ا… داد و ملغی شدن ساخت اپیزود او ما ماندیم و دو اپیزود «طهران… روزهای آشنایی» (به کارگردانی داریوش مهرجویی) «تهران… سیم آخر» (به کارگردانی مهدی کرمپور)
طهران… روزهای آشنایی
کم نبودند کسانی که منتظر بودند ببینند داریوش مهرجویی بعد از ممیزی و توقیف و بلاهایی که سر «سنتوری» آمد چگونه میخواهد ادامه مسیر فیلمسازیاش را بپیماید. اما اگر ابراهیم حاتمیکیا بعد از توقیف سیزدهمین ساختهاش، «به رنگ ارغوان» به آنگونه فیلمسازی احساسی و عصبیتزده روی آورد اینجا مهرجویی در اپیزود «طهران… روزهای آشنایی» شوخ و شنگ تر از هر وقت دیگری، به بهانه همسفر شدن خانواده مستمند و بی پناه شده ای با یک عده پیرپتال سرخوش نقبی به ابنیه تاریخی تهران و بیان تاریخچه مختصر هر کدامشان میزند و به کمک مدیر فیلمبرداری اش، علی لقمانی، قابهای چشم نواز و بدیعی از تالارها و ایوانها و کاشیکاریها و مناره های کاخ گلستان و شمس العماره و شاه عبدالعظیم و … می بندد. اپیزود مهرجویی اگرچه فیلمنامه منسجم و قصه پردازی به آن معنای مصطلح ندارد اما به بهانه همراه شدن با آدمهای آن مینی بوس و نُک زدن به گوشه هایی از زندگی آنان و بازی با کلیدی ترین مفهوم اثرش یعنی محبت و صمیمیت شخصیتهایش با یکدیگر لحظات مفرح و سرگرم کننده ای برای مخاطب فراهم می کند. اینکه همسایه های آن خانواده بی پناه شده وسط آن هیری ویری سال نو را به یکدیگر تبریک بگویند یا ایده سبزی پلو با ماهی خوردن زیر کرسی و چادر یا قهر و آشتی های زوج پیری که شخصیت مردش را ـ منتقد قدیمی سینما ـ پرویز نوری بازی می کند یا این ایده که رحمان سر کم نیاوردن در اطلاعات تاریخی همسفران خود وسط آن همه بحثهای علمی درباره معماری کاخ گلستان بیاید و به تحریک و تشویق زنش قصه چشم درآوردن آغامحمدخان قاجار را پیش بکشد و چندین نمونه دیگر از این دست عناصری هستند که اپیزود ۴۵دقیقه ای مهرجویی را نه تنها قابل تحمل بلکه دیدنی نیز می کنند. گیریم که این فیلم قدم روبه جلویی برای سازنده اش محسوب نشود و گیریم که ایده فروریختن سقف یا آن سفره رنگین صبحانه پانسیون پیش از این بهتر و کاملتر در «اجاره نشین ها» و «مهمان مامان» وجود داشته و گیریم که بازی و شخصیت فریده سپاه منصور همان مش مریم «مهمان مامان» باشد و گیریم که پایان بندی جناب کارگردان – با کمک آن پیرمرد خیّری که نقشش را علی عابدینی «هامون» بازی می کند – بسیار خوشبینانه و ساده اندیشانه باشد.
تهران… سیم آخر
حتی اگر سفارشی بودن فیلم را فراموش کنیم اما باز هم داستان اپیزود «تهران… سیم آخر» میتوانست در هر شهر دیگری غیر از تهران روی دهد. همه اینها به کنار، از ایرادات ساختاری و تناقضات لحنی فیلم نمیتوان به این راحتیها گذشت. مهدی کرمپور و خسرو نقیبی در نگارش فیلمنامهشان سبک مدرنی به کار بستهاند (مدرن در سینمای ایران و گرنه این شیوه سالهاست که در مقیاس فیلمسازی جهانی ایده ای دستمالی شده است) این که از مقطعی به بعد روایت فیلم چندبار با هر کدام از شخصیتها به صورت جداگانه همراه شود و در نهایت همه این روایات موازی در نقطه ای با هم تلاقی پیدا کنند حالا حالاها در سینمای ایران سبک نو و بدیعی به نظر می رسد و حتی شاید بتوان گفت کرمپور تا حدود زیادی در اجرای این ایده و محاسبات دقیق توازی روایتها و نقاط همپوشانیشان درست عمل کرده است. اما مشکل این اپیزود این چیزها نیست. آنچه باعث میشود مخاطب نتواند با شخصیتها همذات پنداری کند جا باسمه ای بودن شخصیتها و شعارزدگی مضامین و ناپختگی جریان یافته در تک تک اجزای فیلم است. در واقع انگیزهٔ هیچیک از شخصیتها ـاز نوازندگان ناکام گرفته تا پدر بازاری و حتی آن مأمور جانباز امنیتیـ قابل درک نیست. قابل درک از این لحاظ که گویی خود فیلمساز به آنچه ساخته و پرداخته زیاد باور ندارد یا حتی اگر باور داشته باشد، شناخت دقیق و درستی از آن موضوعات ندارد. پرداختن به محدودیت گروههای موسیقی پیش از این بسیار بهتر و ناتورالیستیتر از این در آخرین ساخته بهمن قبادی به تصویر کشیده شده بود. دغدغههای انسانی و مقدس مأموران امینیتی نیز با رفع توقیف «به رنگ ارغوان» بداعت خود را از دست داده است. میماند شخصیت پدر بازاری و کهن قصه عشقهای دوگانه دختر پولدار به پسر معمولی و پسر پولدار به دختر زحمتکش مستقلِ کمک حال خانواده که از فرط تکرار و دستمالی شدن فاقد هرگونه انرژی و پتانسیلی برای تکانه های درونی مخاطب و به اشتراک گذاری تجربه ای بدیع از زندگی هستند. مشقتهای اندیشه فولادوند در سرودن ترانه نهایی فیلم و رنجهای کارگردان در دکوپاژ و تدوین آن – که به قول رضا یزدانی به اندازه تهیه و تنظیم یک آلبوم کامل موسیقی وقت گیر بوده – هم به دلیل اینکه در شکل نهایی فیلم و چینش ارگانیک اجزای فیلمنامه جایگاهی ندارد در بهترین تصور ممکن منجر به شکل گیری کلیپی زیبا گشته اند.
سال گذشته وقتی «در بروژ» ساخته مارتین مک دانا به آن موفقیت و محبوبیت بین طرفداران سینما رسید کمتر کسی حتی به ذهنش خطور میکرد که این فیلم به پیشنهاد و پشتیبانی مسئولان شهر بروژ ساخته شده باشد. حال ما در مواجهه با «طهران/تهران» در ابتدا با اپیزودی مواجهایم که به هیچ وجه قصهگو نیست و از حل شدن موضوعش در تار و پود فیلمنامه فقط چند تصویر چشمنواز از ابنیه تهران مشهود است و در اپیزود دوم با فیلمی روبهرو میشویم که اگرچه بنای قصه گویی دارد اما ربطی به موضوعش که قرار است شهر تهران باشد پیدا نمیکند.