فیروزه

 
 

آیا کتاب خواندن مفهومی خودستیز است؟

احمد شهدادی

کتاب خواندن کاری لذت‌بخش هرچند گاه رنج‌آور است. این تضاد بنیادین را نخست توضیح می‌دهم و سپس می‌کوشم اثبات کنم. لذت همیشه صرف و محض نیست. در دنیای زندگی ما آدم‌ها لذت‌ها چیزی برتر از جنس دنیای ما نیستند. هر چه لذت در عالم هست، در متن همین جهان شکل می‌گیرد. این است که همیشه لذت انسانی سمت‌وسویی انسانی دارد. انسان مرکب از چند بعد متفاوت و گاه متضاد است. وقتی سعی می‌کنیم از چیزی یا کاری یا حالتی لذت ببریم، در عین حال خودمان هستیم و همان ترکیب همیشگی را در خودمان داریم. مثال‌هایی مسئله را روشن‌تر می‌کند.

درست همان وقت که با دوستی نشسته‌اید و دارید از مصاحبت با او لذت می‌برید یادتان می‌افتد که فردا قرار ملاقات بدی دارید و باید به جایی بروید که هیچ دوست ندارید. این یادآوری بی‌هنگام اعصابتان را به هم می‌ریزد و لذت مصاحبت با آن دوست سالیان را خراب می‌کند. در اینجا همان خودستیزی و تضاد شکل گرفته است: لذت مصاحبت در عین غمگینی.

وقتی بعد از سال‌ها سفری دست می‌دهد و به جایی که دوست داشته‌اید می‌روید، در اوج لذت از تماشای همه جا و همه چیز، پایتان روی قلوه‌سنگی می‌سرد و به زمین می‌غلتید و قوزکتان می‌شکند. آن وقت تمام لذت آن سفر به تلخی خاصی بدل می‌شود. البته این تلخی در اوج تلخی لذت‌بخش و ‌آن لذت در اوج خود نوعی تلخی است. این همان تضاد همیشگی است.

این مثال‌ها را می‌توان به شمار لحظات زندگی ما آدم‌ها تکرار و بیشتر کرد. البته حرف همان یک نکته است. همیشه در اوج لذت بردن از چیزی یا موقعیتی این احتمال هست که لحظه به تلخی گریز‌ناپذیری بدل شود و شما را از آن لذت غافل کند. در اینجا می‌خواهم این حرف را به کتاب خواندن ربط دهم.

کتاب خواندن کاری لذت بخش است چون در آن مراتبی از هستی انسانی شکل می‌گیرد که می‌توان نام لذت را بر آن نهاد.

۱. لذت فهمیدن: وقتی می‌فهمیم، وقتی به دقت و روشنی چیزی را می‌فهمیم، نوعی لذت آگاهانه و عملی و معرفتی در ما جوانه می‌زند. لذت بردن از فهمیدن نوعی خصلت انسانی است که ظاهراً در نسل انسان‌ها معنا دارد. حیوان از فهمیدن چیزی خرسند نمی‌شود یا شاید ما این خرسندی را نمی‌فهمیم یا او نمی‌تواند نشان دهد. این حقیقت که ما آدمیان می‌توانیم بفهمیم، نوعی غرور معنادار ویژه به ما می‌دهد که می‌توانیم آن را لذت هم بدانیم. تاریخ علم و خواندن و نوشتن نشان می‌دهد که بسیاری از آدم‌ها این لذت را تجربه کرده‌اند و حتی خیلی از آن‌ها حاضر نبوده‌اند این لذت را با لذتی از جنسی دیگر عوض کنند. انگار رفتن به هاله‌های معنا و دانستن چیزی که پیشتر نمی‌دانستیم، خودآگاهی خاصی به ما می‌بخشد که بهجت‌آفرین و لذت‌بخش است. فاینمن نوشته‌ای دارد با عنوان: «لذت کشف چیزها».

۲. لذت سرگرمی: وقتی کتاب می‌خوانیم، از هر نوعی که باشد، سرگرم می‌شویم. این را کسی نمی‌تواند انکار کند. گذران وقت با خواندن کتاب احتمالاً یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهایی است که تجربهٔ آن مختص انسان است. به همین دلیل، می‌توان کتاب خواندن را نوعی سرگرمی دانست. البته این سرگرمی در بن ذات همان است که در هر بازی دیگری با آن مواجه می‌شویم. لذت بردن از بازی مختص روزهای کودکی نیست. آدمی در هر سن و سال از انواع مختلف بازی لذت می‌برد. البته طبیعی است که بازی در سنین مختلف رنگ و شکل متفاوتی می‌گیرد. اما هر چه هست، آدمی بازی را فراموش نمی‌کند. ما از فراموش کردن نقش خود در عالم و بازی کردن نقش دیگری خرسند می‌شویم و لذت می‌بریم. کتاب خواندن چنین کاری است. در لحظهٔ خواندن ما معمولاً همهٔ خود را فراموش می‌کنیم و یادمان می‌رود که هستیم و چه ساعتی است و کی باید کجا برویم. در آن لحظه ما نقش آدم دیگری را بازی می‌کنیم. این به ما لذت می‌دهد.

اگر همین دو شکل لذت هم در کتاب خواندن وجود داشته باشد و هیچ لذت دیگری در آن سراغ نتوانیم کرد، فکر می‌کنم می‌توانیم آن را کاری لذت‌بخش بنامیم. اما مطلب چیز دیگری بود. در عین این لذت شادی‌بخش، کتاب خواندن نوعی رنج‌ به همراه دارد. این همان گزارهٔ خودستیزی است که از آن سخن گفتم. از همان دو لذت شروع کنم:

۱. رنج فهمیدن: فهمیدن کاری انسانی است و درست به همین دلیل رنج‌آور است. وقتی آگاهی شما از چیزی بیشتر می‌شود، درست به همان اندازه در برابر آن احساس مسئولیت می‌کنید. درست به همان شکل آن را از خود می‌دانید. آن مسئله به جزئی از وجود شما بدل می‌شود. فرقی هم نمی‌کند که این آگاهی از چه جنسی باشد. اگر بدانیم که همسایه‌مان امشب پسرش مرده است، درست به همان اندازه دردناک است که در شاهنامه بخوانیم رستم پسرش را کشته است. این دانسته‌ها از یک جنس نیستند، اما از این حیث یک کارکرد دارند. آگاهی از این که معنای پدیدار‌شناسی چیست، باعث می‌شود که شما هم مشکلات خودتان را داشته باشید و هم مشکلی دیگر به فهرست مشکلاتتان اضافه شده باشد. تا به حال آدمی بودید که بدون دانستن، یعنی در عین سبک‌تر بودن و سبک‌بارتر بودن، با مشکلات مواجه می‌شدید. امروز آدمی هستید که سنگین‌تر از قبل شده‌اید و آگاهی را به منزلهٔ‌ عنصری دیگر وارد جدول تناوبی زندگی‌تان کرده‌اید. پیش از این، باید با صد عنصر زندگی خود را حل می‌کردید، حال باید با صد و یکی بیشتر کار کنید. روشن است که وقتی شمار عناصر متغیر در جدول زندگی زیادتر شود، محاسبهٔ‌ آن سخت‌تر و پیچیده‌تر می‌شود. پس فهمیدن در عین این ‌که لذت می‌بخشد، تلخی به همراه دارد. با فهمیدن کار ما در عالم سخت‌تر می‌شود. مسئولیت ما، اثر‌پذیری ما، حساسیت ما، شکنندگی ما و در عین حال علی القاعده تلاش ما بیشتر می‌شود. همهٔ این‌ها رنج هم می‌آفریند. پس موقعیت خواندن کاری است همزمان لذت‌بخش و رنج‌آور.

۲. رنج سرگرم شدن: سرگرمی تا وقتی در آنیم و غم فرصت و زمان را نمی‌خوریم، کاری لذت‌بخش است. در عین حال، همزمان، در اوج یک بازی کودکانهٔ شاد با دخترکان، ناگهان به یاد چیزهایی می‌افتید که فرصت انجامشان دارد از دست می‌رود، یاد خسارت‌های عمدهٔ زندگی‌تان، یاد تلخی‌های سرگذشت خودتان و پدر و مادرتان، یاد این لحظه‌لحظه‌ پیرتر شدنتان و … . آن وقت، غم کنجکاوانه در گوشهٔ دلتان رخنه می‌کند و بازی با دخترک تصنعی می‌شود. در چنین مواقعی حتی دختر کوچولوی شما هم می‌فهمد که بازی از حالت جدی خود در آمده است، و شما دارید بازی کردن با او را بازی می‌کنید! به علاوه، حتی وقتی که در اوج بازی هم بمانید و چیزی یادتان نیاید، وقتی بازی تمام می‌شود، احساس رخوتی به شما دست می‌دهد که خستگی آن را پدید آورده است. رسماً خسته شده‌اید و از اینکه با وجود این همه کار، این همه مشکلی که نمی‌توانید بر آن‌ها غلبه کنید، باز هم خودتان را به بی‌خیالی زده‌اید، از خودتان لجتان می‌گیرد.

اگر همین دو رنج را در نظر بگیریم، کتاب خواندن هم کاری لذت‌بخش است و هم کاری رنج‌آور. از دست رنج کتاب‌هایی که می‌خوانیم تا آخر عمر نمی‌توانیم خلاص شویم. این رنج‌ها در همان پوستهٔ لذت‌بخش خود، یا این لذت‌ها در همان پوستهٔ رنج‌آور خود، تا آخر عمر با ما هستند. رنجی که کتاب خواندن در زندگی ما به وجود می‌آورد، عمیق است در عین اینکه در شمار لذت‌بارترین تجربه‌های انسانی است. من آدم‌هایی را دیده‌ام که درست به همین دلیل، که می‌دانند کتاب خواندن تولید رنج می‌کند، کتاب نمی‌خوانند. این آدم‌ها برای من راهبانی مقدس‌اند که در عین سلوک با کلمه کاری ندارند و در خلوت تنهایی کتاب دل خود را می‌خوانند. این‌ها بسی بزرگ‌تر از آن‌اند که به چشم می‌آید.

در عشق جدایی هست، در فهمیدن مسئولیت هست، در لذت رنج هست. این خصلت زندگی انسانی است. کتاب خواندن هم استثنا نیست. لذت کشف در آن بدل به رنج می‌شود. این راه روشنی است. هر که می‌خواهد در آن قدم نگذارد.